نویسنده: حسین بکایی
از وقتی عربها از شبهجزیره عربستان خارج شدند و دین اسلام را در آسیا و اروپا و آفریقا گسترش دادند، تا روی کار آمدن عباسیان حکومت اسلامی یکپارچه بود و همه مسلمانان جهان از یک خلیفه اطاعت میکردند.
با انقلاب عباسیان این یکپارچگی از بین رفت و جان اسلام زیر نظر دو خلیفه قرار گرفت.
خلیفههای اموی در جنوب اروپا مستقر بودند و خلیفههای عباسی در آسیا. چند سال بعد از مستقر شدن عباسیان بر تخت خلافت در جهان اسلام یک انشعاب دیگر اتفاق افتاد و خلیفه سومی در مصر مستقر شد. اسم این خلیفه فاطمی بود. خلیفههای اموی میگفتند: ما به سنت پیغمبر خدا عمل میکنیم و طبق این سنت خلافت حق جانشینان معاویه است.
و خلیفههای عباسی میگفتند: «ما به سنت پیغمبر خدا عمل میکنیم و خلافت از آن خاندان پیغمبر و عباسیان است.»
چند سال بعد از مستقر شدن عباسیان بر تخت خلافت در جهان اسلام یک انشعاب دیگر اتفاق افتاد و خلیفه سومی در مصر مستقر شد. اسم این خلیفه فاطمی بود.
خلیفههای فاطمی برخلاف دو خلیفهی عباسی و اموی شیعه بودند و خود را پسران فاطمه (سلام الله علیها) و امام حسن (علیه السلام) معرفی میکردند و میگفتند:
«ما به دستور صریح پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل میکنیم و خلافت از آن خاندان پیغمبر یعنی پسران علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) است.»
بعد از حملهی مغولان و از بین رفتن نظام خلافت که عباسیان آخرین نماینده آن بودند، بار دیگر پرسش از چه کسی باید اطاعت کرد؟ در تمام جهان اسلام مطرح شد.
عربهای باقی مانده در شبه جزیرهی عربستان که زمانی مثل سیل از عربستان بیرون ریخته و آسیا و اروپا و آفریقا را زیر سم اسبانشان در هم کوبیده و اسلام را به عنوان دین برتر گسترش داده بودند، دیگر سالها بود که به خلافت و حکومت فکر نمیکردند و هیچ برنامه تازهای برای مسلمانان نداشتند.
نه از فرزندان دیگر عباسی عموی پیغمبر اسلام که از عربستان بیرون نیامده بودند، خبری بود، و نه از خاندان بنیامیه که در حجاز مانده بودند، اثری دیده میشد. آن دسته از فرزندان علی (علیه السلام) و ده امام بعد از او هم که از عربستان مهاجرت نکرده بودند، ساکت بودند و نشانی از خودشان نمیدادند.
انگار عربهای حجاز سالها بود که فقط به وظیفهی میزبانی مسلمانان تمام جهان که برای حج به عربستان میرفتند، قناعت کرده بودند و دیگر حرفی از حق حکومت کردن نمیزدند.
در آن زمان تنها کسانی که امکان عرض اندام داشتند ترکان بودند. آنان که سالها خود را حامی دستگاه خلافت معرفی کرده بودند، و با شمشیر اسلام را از شرق تا هندوستان و از غرب تا مرکز اروپا پیش برده بودند، بیش از همه نگران پاسخ این پرسش بودند. ولی در هیچ یک از آموزههای اسلامی جایی برای خلافت یک ترک یا مغول وجود نداشت.
برای ترکان تنها راه برافراشته نگاه داشتن پرچم اسلام حمله به سرزمینهای غیر مسلمان بود.
مرزداران مرزهای غربی سرزمینهای اسلامی که از زمان سلجوقیان شمشیر در دست در برابر مسیحیان بیزانس شرقی صفآرایی کرده بودند، امکانات لازم برای تشکیل یک حکومت اسلامی را داشتند. آنان به نام اسلام و با لقب غازی یعنی جنگجوی مسلمان، به سمت غرب حرکت کردند و توانستند یک امپراطوری بزگ در بخش غربی آسیا و شرق اروپا تأسیس کنند. این ترکمانان به رسم پدرانشان یعنی سلجوقیان، و ایرانیان اسم امپراطوری بزرگ خود را از اسم جدشان عثمان گرفتند.
عثمانیان به عنوان قدرتمندترین حاکمان مسلمان در آن سالها باید نظام خود را تعریف میکردند و پاسخ قابل قبولی به مسلمانان میدادند. مسلمانان میپرسیدند: «چرا باید مسلمانان از عثمانیان ترکنژاد اطاعت میکردند؟»
تنها پاسخی که ترکان عثمانی توانستند پیشنهاد کنند این بود: «هر کدام از حاکمان سرزمینهای اسلامی که حکومت مکه و مدینه را داشته باشد، خلیفه است و دیگر حاکمان مسلمان و مردمی که زیر فرمان آنها هستند، باید از او اطاعت کنند.»
این پاسخ بر زور شمشیر خلیفه ترک و میزان قدرت نظامی او استوار شده بود و هیچ ریشه اعتقادی و اسلامی نداشت. به همین دلیل عثمانیان با تمام تلاشی که در طی نزدیک به پانصد سال کردند، نتوانستند، با این روش نظام خلافت را دوباره زنده کنند. ایرانیان هم با قبول مذهب تشیع دوازده امامی که از بنیاد با نظام خلافت تجربه شده، مخالف بود و همهی خلیفهها، حتی خلفای راشدین به جز علی (علیه السلام) را غاصب میدانست به راهی متفاوت رفتند. بعد از این اتفاقات دیگر جهان اسلام هرگز نتوانست بر تفاوتهای قومی و قبیلهای بین عرب و عجم و ایرانی و ترک و تازی فائق بیاید و یک نظریه سیاسی قابل قبول برای تمام مسلمانان ارائه کند. مغولان مسلمان ساکن شرق ایران هم همان روش ترکمانان عثمانی را در پیش گرفتند و به سمت هندوستان لشکر کشیدند و پس از تصرف آن سرزمین یک امپراطوری بزرگ به نام اسلام تأسیس کردند. این مغولان که بر غیر مسلمانان و یا نو مسلمانان حکومت میکردند، اصلاً با این پرسش رو به رو نبودند.
ترکمانان آسیای میانه هم به همان روش قبیلهای اما این بار به شکل اسلامی حکومتهایی تأسیس کرده بودند و بیشتر از آن که به فکر خلافت باشند، به فکر گسترش حکومت خود به سمت ایران بودند. این حاکمان برای مشروعیت دادن به حملههایشان تعصبهای مذهبی را مطرح میکردند و بیشتر خود را پیرو عثمانیان نشان میدادند.
در مصر هم دیگر امکان زنده کردن نظام خلافت وجود نداشت. خلیفههای فاطمی سالها بود که از قدرت افتاده بودند و قدرت در دست بردگان سیاه و ترکان زرد بود. آنان هم مثل ترکمانان عثمانی هیچ جایی در نظریه خلافت نداشتند.
ایرانیان هم با قبول مذهب تشیع دوازده امامی که از بنیاد با نظام خلافت تجربه شده، مخالف بود و همهی خلیفهها، حتی خلفای راشدین به جز علی (علیه السلام) را غاصب میدانست به راهی متفاوت رفتند. بعد از این اتفاقات دیگر جهان اسلام هرگز نتوانست بر تفاوتهای قومی و قبیلهای بین عرب و عجم و ایرانی و ترک و تازی فائق بیاید و یک نظریه سیاسی قابل قبول برای تمام مسلمانان ارائه کند.
این تفرقه بین مسلمانان کم کم زمینه را برای رشد حس ملی و اندیشههای ملیگرایانه آماده کرد، به طوری که چند سال بعد از این اتفاقها مرز کاملاً مشخصی بین ایرانیان و عربها و ترکان که خارج از فلات ایران زندگی میکردند کشیده شد.
بعد از آن تفرقه هر مسلمانی بر اساس شرایط منطقهای و فرهنگی و مذهب و اعتقاد خود، از کسی که حکومت کشورش را در دست داشت، اطاعت کرد.
منبع مقاله :
بکایی، حسین، (1391)، دوباره ایران دوره صفویان از مجموعهی داستان فکر ایرانی (7)، تهران: نشر افق، چاپ سوم
با انقلاب عباسیان این یکپارچگی از بین رفت و جان اسلام زیر نظر دو خلیفه قرار گرفت.
خلیفههای اموی در جنوب اروپا مستقر بودند و خلیفههای عباسی در آسیا. چند سال بعد از مستقر شدن عباسیان بر تخت خلافت در جهان اسلام یک انشعاب دیگر اتفاق افتاد و خلیفه سومی در مصر مستقر شد. اسم این خلیفه فاطمی بود. خلیفههای اموی میگفتند: ما به سنت پیغمبر خدا عمل میکنیم و طبق این سنت خلافت حق جانشینان معاویه است.
و خلیفههای عباسی میگفتند: «ما به سنت پیغمبر خدا عمل میکنیم و خلافت از آن خاندان پیغمبر و عباسیان است.»
چند سال بعد از مستقر شدن عباسیان بر تخت خلافت در جهان اسلام یک انشعاب دیگر اتفاق افتاد و خلیفه سومی در مصر مستقر شد. اسم این خلیفه فاطمی بود.
خلیفههای فاطمی برخلاف دو خلیفهی عباسی و اموی شیعه بودند و خود را پسران فاطمه (سلام الله علیها) و امام حسن (علیه السلام) معرفی میکردند و میگفتند:
«ما به دستور صریح پیغمبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عمل میکنیم و خلافت از آن خاندان پیغمبر یعنی پسران علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) است.»
بعد از حملهی مغولان و از بین رفتن نظام خلافت که عباسیان آخرین نماینده آن بودند، بار دیگر پرسش از چه کسی باید اطاعت کرد؟ در تمام جهان اسلام مطرح شد.
عربهای باقی مانده در شبه جزیرهی عربستان که زمانی مثل سیل از عربستان بیرون ریخته و آسیا و اروپا و آفریقا را زیر سم اسبانشان در هم کوبیده و اسلام را به عنوان دین برتر گسترش داده بودند، دیگر سالها بود که به خلافت و حکومت فکر نمیکردند و هیچ برنامه تازهای برای مسلمانان نداشتند.
نه از فرزندان دیگر عباسی عموی پیغمبر اسلام که از عربستان بیرون نیامده بودند، خبری بود، و نه از خاندان بنیامیه که در حجاز مانده بودند، اثری دیده میشد. آن دسته از فرزندان علی (علیه السلام) و ده امام بعد از او هم که از عربستان مهاجرت نکرده بودند، ساکت بودند و نشانی از خودشان نمیدادند.
انگار عربهای حجاز سالها بود که فقط به وظیفهی میزبانی مسلمانان تمام جهان که برای حج به عربستان میرفتند، قناعت کرده بودند و دیگر حرفی از حق حکومت کردن نمیزدند.
در آن زمان تنها کسانی که امکان عرض اندام داشتند ترکان بودند. آنان که سالها خود را حامی دستگاه خلافت معرفی کرده بودند، و با شمشیر اسلام را از شرق تا هندوستان و از غرب تا مرکز اروپا پیش برده بودند، بیش از همه نگران پاسخ این پرسش بودند. ولی در هیچ یک از آموزههای اسلامی جایی برای خلافت یک ترک یا مغول وجود نداشت.
برای ترکان تنها راه برافراشته نگاه داشتن پرچم اسلام حمله به سرزمینهای غیر مسلمان بود.
مرزداران مرزهای غربی سرزمینهای اسلامی که از زمان سلجوقیان شمشیر در دست در برابر مسیحیان بیزانس شرقی صفآرایی کرده بودند، امکانات لازم برای تشکیل یک حکومت اسلامی را داشتند. آنان به نام اسلام و با لقب غازی یعنی جنگجوی مسلمان، به سمت غرب حرکت کردند و توانستند یک امپراطوری بزگ در بخش غربی آسیا و شرق اروپا تأسیس کنند. این ترکمانان به رسم پدرانشان یعنی سلجوقیان، و ایرانیان اسم امپراطوری بزرگ خود را از اسم جدشان عثمان گرفتند.
عثمانیان به عنوان قدرتمندترین حاکمان مسلمان در آن سالها باید نظام خود را تعریف میکردند و پاسخ قابل قبولی به مسلمانان میدادند. مسلمانان میپرسیدند: «چرا باید مسلمانان از عثمانیان ترکنژاد اطاعت میکردند؟»
تنها پاسخی که ترکان عثمانی توانستند پیشنهاد کنند این بود: «هر کدام از حاکمان سرزمینهای اسلامی که حکومت مکه و مدینه را داشته باشد، خلیفه است و دیگر حاکمان مسلمان و مردمی که زیر فرمان آنها هستند، باید از او اطاعت کنند.»
این پاسخ بر زور شمشیر خلیفه ترک و میزان قدرت نظامی او استوار شده بود و هیچ ریشه اعتقادی و اسلامی نداشت. به همین دلیل عثمانیان با تمام تلاشی که در طی نزدیک به پانصد سال کردند، نتوانستند، با این روش نظام خلافت را دوباره زنده کنند. ایرانیان هم با قبول مذهب تشیع دوازده امامی که از بنیاد با نظام خلافت تجربه شده، مخالف بود و همهی خلیفهها، حتی خلفای راشدین به جز علی (علیه السلام) را غاصب میدانست به راهی متفاوت رفتند. بعد از این اتفاقات دیگر جهان اسلام هرگز نتوانست بر تفاوتهای قومی و قبیلهای بین عرب و عجم و ایرانی و ترک و تازی فائق بیاید و یک نظریه سیاسی قابل قبول برای تمام مسلمانان ارائه کند. مغولان مسلمان ساکن شرق ایران هم همان روش ترکمانان عثمانی را در پیش گرفتند و به سمت هندوستان لشکر کشیدند و پس از تصرف آن سرزمین یک امپراطوری بزرگ به نام اسلام تأسیس کردند. این مغولان که بر غیر مسلمانان و یا نو مسلمانان حکومت میکردند، اصلاً با این پرسش رو به رو نبودند.
ترکمانان آسیای میانه هم به همان روش قبیلهای اما این بار به شکل اسلامی حکومتهایی تأسیس کرده بودند و بیشتر از آن که به فکر خلافت باشند، به فکر گسترش حکومت خود به سمت ایران بودند. این حاکمان برای مشروعیت دادن به حملههایشان تعصبهای مذهبی را مطرح میکردند و بیشتر خود را پیرو عثمانیان نشان میدادند.
در مصر هم دیگر امکان زنده کردن نظام خلافت وجود نداشت. خلیفههای فاطمی سالها بود که از قدرت افتاده بودند و قدرت در دست بردگان سیاه و ترکان زرد بود. آنان هم مثل ترکمانان عثمانی هیچ جایی در نظریه خلافت نداشتند.
بیشتر بخوانید: صفویان و رسمیت بخشیدن به تشیع دوازده امامی در ایران
ایرانیان هم با قبول مذهب تشیع دوازده امامی که از بنیاد با نظام خلافت تجربه شده، مخالف بود و همهی خلیفهها، حتی خلفای راشدین به جز علی (علیه السلام) را غاصب میدانست به راهی متفاوت رفتند. بعد از این اتفاقات دیگر جهان اسلام هرگز نتوانست بر تفاوتهای قومی و قبیلهای بین عرب و عجم و ایرانی و ترک و تازی فائق بیاید و یک نظریه سیاسی قابل قبول برای تمام مسلمانان ارائه کند.
این تفرقه بین مسلمانان کم کم زمینه را برای رشد حس ملی و اندیشههای ملیگرایانه آماده کرد، به طوری که چند سال بعد از این اتفاقها مرز کاملاً مشخصی بین ایرانیان و عربها و ترکان که خارج از فلات ایران زندگی میکردند کشیده شد.
بعد از آن تفرقه هر مسلمانی بر اساس شرایط منطقهای و فرهنگی و مذهب و اعتقاد خود، از کسی که حکومت کشورش را در دست داشت، اطاعت کرد.
منبع مقاله :
بکایی، حسین، (1391)، دوباره ایران دوره صفویان از مجموعهی داستان فکر ایرانی (7)، تهران: نشر افق، چاپ سوم