مبارزه‌ی توده‌ای و قیام‌های صوفیان

در رویارویی مردم مسلمان الجزایر با استعمار فرانسه، مسئله‌ی اصلی برای پژوهنده مقاومت‌های مردمی نیست، بلکه قضیه‌ی مهم، نقش اسلام در این جامعه است؛ جامعه‌ای با پراکندگی جمعیتی از نوع زندگی عشایری و نفوذ فراوان جریان
دوشنبه، 6 فروردين 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حمیده جبل عاملی
موارد بیشتر برای شما
مبارزه‌ی توده‌ای و قیام‌های صوفیان
مبارزه‌ی توده‌ای و قیام‌های صوفیان

نویسنده: عباس برومند اعلم
در رویارویی مردم مسلمان الجزایر با استعمار فرانسه، مسئله‌ی اصلی برای پژوهنده مقاومت‌های مردمی نیست، بلکه قضیه‌ی مهم، نقش اسلام در این جامعه است؛ جامعه‌ای با پراکندگی جمعیتی از نوع زندگی عشایری و نفوذ فراوان جریان صوفیه که بنیان تنظیم امور اجتماعی به شمار می‌آمد. در واقع، باید اذعان کرد که عقاید دینی، نه تنها ابزاری برای مبارزه با فرانسوی‌ها، بلکه جزو جوهری مبارزه برای بقا، در درون جامعه‌ی الجزایر بود. (1) مقاومتی را که فرانسوی‌ها بعد از اشغال الجزایر با آن رو به رو شدند، می‌توان به سه گونه تقسیم کرد: نخست، مقاومت سیاسی گروه‌هایی از تجّار، علما بزرگان شهر و طبقات دیوانی و اداری حکومت سابق عثمانی، که گاه برای دفاع از مصالح شخصی و حفاظت از امتیازات اجتماعی، و گاه البته برای دفاع از مصالح سرزمین اسلامی، به حمایت از نظام قدیم دای می‌پرداختند. این نوع از مقاومت بیش‌تر در شهرهای بزرگ و پرجمعیت اتفاق می‌افتاد. دوم، مقاومت مردمی و دینی رؤسای قبایل و طوایف در روستاها و مناطق قبایلی، به سردمداری جریان‌های صوفیه یا رهبرانی که ادعای مهدویت می‌کردند، تحت لوای جهاد در راه خدا با کافران استعمارگر، که عموماً در دشت‌ها و بیابان‌ها و با مناطق کوهستانی به وقوع می‌پیوست. مهم آن است که بدانیم این نوع دوم، وجه غالب مقاومت تا آغاز سده‌ی بیستم میلادی بود. سوم، قیام پیروان جریان اسلام اصلاحی، که در قرن بیستم ظهور کرد، و البته کانون آن بیش‌تر در شهرها و حوزه‌های مدنی بود. (2) رهبران این مبارزات را مجموعه‌ی متنوعی از خاندان‌های اصیل، علما و شیوخ صوفیه تشکیل می‌دادند که با طیب خاطر تمام زندگی‌شان را در این مسیر گذاردند. این قیام‌ها در سراسر الجزایر، به ویژه منطقه‌ی وسیع صحرا، اتفاق می‌افتاد؛ برخی از آنها در همان نخستین مراحل فروکش می‌کرد، و برخی دیگر سال‌ها به طول می‌انجامید.
در این بین، بی‌شک خانقاه‌ها نقش ویژه‌ای در مبارزه با فرانسوی‌ها و نیز سیاست تبلیغ مسیحیت در الجزایر داشتند. علاوه بر آن، نقش مراکز دینی و فرهنگی و مراکز آموزشی را نباید از یاد برد.
فرانسه اهمیت اقتصادی، سیاسی و استراتژیک الجزایر را به خوبی می‌دانست، و به همین امر او را به طمع می‌انداخت. از دیگر سو، مشکلات داخلی اقتضا می‌کرد که توجه مردم فرانسه به خارج منتقل شود؛ به ویژه در سال 1830 م، دولت چارلز دهم، که در جنگ استقلال یونان شکست خورده بود، نیاز به بازگرداندن اعتبار سیاسی خود و اتحاد جناح‌های داخلی داشت. علاوه بر این‌ها، ضعف حکومت مرکزی الجزایر این وحشت را برای فرانسه ایجاد کرده بود که بریتانیا بر آن کشور پیشی بگیرد و الجزائر را اشغال نماید. (3) بنابراین، فرانسه ابتدا سواحل الجزایر را محاصره کرد؛ این محاصره‌ی دریایی که در اواخر سال 1827 م آغاز شد، سه سال به طول انجامید.
این سه سال برای فرانسه بسیار پر هزینه و پر خطر بود، به خصوص در اواخر آن، که الجزائری‌ها برخی نیروهای فرانسوی را اسیر می‌کردند و به قتل می‌رساندند، چرا که دای، حاکم الجزایر، محاصره‌ی دریایی را اعلان جنگ رسمی تلقی کرده بود و مانورهای دریایی در ورودی‌های بندرهای الجزایر برگزار می‌کرد که گاهی با تعرض کشتی‌های فرانسوی رو به رو می‌شد. سرانجام، فرانسه مصمم شد که به الجزایر حمله‌ی نهایی نماید، به خصوص که خسارت‌های محاصره، بدون هیچ فایده‌ای، بسیار زیاد شده بود. (4) مردم الجزایر، به ویژه در مناطق غربی، در مقاومت‌شان علیه فرانسه، ابتدا به سلطان مغرب دل‌خوش کرده بودند، امّا به زودی دریافتند که باید به ظرفیت‌ها و توانایی‌های خود متکی شوند؛ لذا، در پیرامون امیر عبدالقادر گرد آمدند و مقاومتی را آغاز کردند که بیش از 17 سال به طول انجامید. سال 1830 م، آغاز حمله‌ی گسترده به شهر الجزیره بود که پیاده کردن بخش عظیمی از نیروهای فرانسوی مقاومت شهر را در هم شکست و احمد، آخرین بیک الجزایر، به منطقه‌ی کوهستانی اوراس پناه برد و مقاومتی طولانی را به مدت یازده سال در آن دیار سامان داد که البته نتیجه‌ای در بر نداشت. البته، شهر قسنطین، که پایتخت شرقی الجزایر محسوب می‌شد، به زودی تسلیم نگردید. دو محاصره‌ی وحشتناک در طول سال‌های 1836 و 1837م، لازم بود تا با خشونت فراوان مقاومت آن شکسته شود. (5) در فاصله‌ی سال‌های 1840 تا 1850م، فرانسوی‌ها سراسر شمال الجزایر را تصرف کردند، اما در نفوذ به مناطق داخلی با مشکلات اساسی و مقاومت‌های جدّی رو به روگشتند.
مردم الجزایر، به ویژه در مناطق غربی، در مقاومت‌شان علیه فرانسه، ابتدا به سلطان مغرب دل‌خوش کرده بودند، امّا به زودی دریافتند که باید به ظرفیت‌ها و توانایی‌های خود متکی شوند؛ لذا، در پیرامون امیر عبدالقادر گرد آمدند و مقاومتی را آغاز کردند که بیش از 17 سال به طول انجامید.
امیر عبدالقادر بن محی‌الدین، شیخ طریقت قادریه، و منتسب به خاندان شریف هاشمی بود. پدرش بیش‌تر به سلطان علوی مغرب متمایل بود، تا به سلطان عثمانی. وی در سال 1827 م، به همراه فرزندش عبدالقادر به حج رفت و در مصر با استقبال گرم محمدعلی پاشا رو به رو شد. آن‌گاه که به الجزایر بازگشت، زمانی بود که فرانسوی‌ها حمله کرده و شهر «وهران» را اشغال کرده بودند و الجزایری‌ها برای آزادسازی شهر تلاش می‌کردند. اما علی‌رغم دو بار محاصره‌ی شهر، شکست خوردند.
مبارزان به سراغ شریف محی‌الدین آمدند تا رهبری صفوفشان را بپذیرد (1832 م). اما وی به خاطر کهولت سن این امر را رد کرد و آنان را به سوی پسرش عبدالقادر هدایت نمود. چنین بود که قبایل هاشیمه با عبدالقادر، در حالی که 24 سال بیش‌تر نداشت، به عنوان امیر خود بیعت کردند. (6) وی در ابتدا یک اردوگاه نظامی برپا نمود ومشغول تنظیم صفوف مبارزان الجزایری شد. عبدالقادر هم پیمان خود را به منظور اداره‌ی امور قبایل اعزام کرد و برای خود لقب امیرالمؤمنین یا خلیفه‌ی سلطان مغرب را برگزید و هدایایی برای عبدالرحمان، سلطان مغرب، ارسال کرد و خطبه‌ی نماز را به نام او خواند. (7) عبدالقادر به اجرای فقه اسلامی در مناطق تحت اختیار خود پرداخت.
وی، صوفی زاهد مسلکی بودکه در زندگی همواره سعی می‌کرد از پیامبر پیروی کند: شراب نمی‌نوشید، لباس‌های معمولی بر تن می‌کرد و دارای رفتاری متواضعانه بود. او همواره مراقب بود تا به هیچ وجه حامی خود، یعنی سلطان مراکش، را آزرده خاطر نسازد. عبدالقادر هیچ‌گاه در صدد برنیامد به نام خود سکه ضرب کند و یا دستور خطبه‌های نماز جمعه در محدوده‌ی قلمرو او به نام وی خوانده شود.
حکومتی که عبدالقادر پدید آورد، از حمایت اکثر قبایل منطقه برخوردار گردید. اعتبار مذهبی وی، تقلید وی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زندگی، و تبلیغات فرقه‌ی قادریه را می‌توان از جمله‌ی عوامل حمایت قبایل الجزایری از این حکومت دانست. (8) این قبایل در راه جهاد بر ضد فرانسه یکدیگر را به طور کامل یاری می‌کردند، و اگرچه برخی گرایش‌های دینی به معنای ضمنی جنگ اسلام بر ضد مسیحیت، و نیز برخی تمایلات ملی برای آزاد‌سازی سرزمین خود از دست بیگانگان داشتند، اما همگی در امر یاری دادن به عبدالقادر همراه بودند و رزمندگان او را هنگام عبور از مناطقشان مساعدت می‌کردند و به آنان در نبردشان بر ضد فرانسه می‌پیوستند. به عنوان نمونه، رجال طریقت درقاویه، پایگاه فرانسوی‌ها در شهر بوالعباس را تصرف کردند، و یا برخی دیگر در آزادسازی شهر «تلمسان» از دست اشغالگران تلاش نمودند. (9)

بیشتر بخوانید:الجزایر پس از استعمار


فرانسه سرانجام در اثر شدت مقاومت‌ها مجبور شد با عبدالقادر مصالحه کند و قراردادی را امضاء نمود که به موجب آن، حاکمیت عبدالقادر بر سراسر الجزایر، به استثنای مناطق شمالی، به رسمیت شناخته می‌شد. این مصالحه تا زمان نبرد سنگین شهر قسنطین پا برجا بود؛ اما به دنبال تصرف این شهر، که پس از مقاومت دلیرانه‌ی مردم آن اتفاق افتاد، این معاهده بی‌اعتبار شد. ماجرا از این قرار بود که فرانسه که آمادگی لازم برای حفظ پیروزی خود در قسنطین را نداشت، با مقیم کردن سه هزار نظامی فرانسوی در آن شهر، این کار را به پایان رسانید. هنگامی که ژنرال فالی، فرمانده‌ی نیروهای فرانسوی، به شهر عنّابه بازگشت، دریافت که به سبب پیروزی‌های درخشانش، از سوی فرانسه به عنوان حاکم کل الجزایر منصوب شده است.
از سوی دیگر، عبدالقادر به مجموعه‌ی این اقدامات به شدت اعتراض کرد. فرانسه ماده‌ی دوم معاهده‌ی صلح را این گونه تفسیر می‌کرد که به موجب آن می‌تواند تمام سرزمین‌های واقع در ماورای «وادی الخضرا»، حتی منطقه‌ی قسنطین را اشغال نماید؛ اما عبدالقادر این تفسیر را نمی‌پذیرفت و اصرار داشت که این ماده محدوده‌ی شرقی قلمرو فرانسه را معین کرده است. عبدالقادر پس از آن که 15 سال را در جهاد بر ضد اشغال‌گران بیگانه صرف کرد و اثبات نموده بود که رهبری برجسته، سیاستمداری ماهر و اندیشمندی روشن‌‌اندیش است، دل به تبعید سپرد، و دیگر هرگز به وطن خود بازنگشت و در تبعید از دنیا رفت. عبدالقادر هنگامی که با فالی به تفاهم نرسید، تمام این مطالب را برای لویی فیلیپ و نخست‌وزیر و وزیر جنگ در پاریس نوشت، و البته تمایل خود را برای استمرار صلح نیز گوشزد کرد؛ امّا هیچ پاسخ به نامه‌اش دریافت نکرد. بنابراین، ناچار دست به اقدام زد و مناطق مورد منازعه در «تیطری» و سپس، «وادی الزیتون»، «بسکره»، «اخضع» و «اغوات»، را تصرف نمود. (10) این روند جنگ و صلح متناوباً تا سال 1841 م، ادامه داشت، اما در این سال «بوژو» فرمانده جدید فرانسه در الجزایر، قاطعانه تصمیم گرفت به حیات رژیم عبدالقادر پایان دهد وتسلط فرانسه بر کلیه‌ی نقاط الجزایر را برقرار نماید.
بدین ترتیب، نیروهای فرانسوی در سال 1844 م، ابتدا ارتش مراکش را که به حمایت از عبدالقادر برخاسته بود، شکست دادند. (11) فرانسه، در واقع، پیش از هر چیز، به کسب اعتراف سلطان مغرب به سلطه‌ی فرانسویان بر مسلمانان الجزایر، و در عین حال، امتناع سلطان از یاری رسانی به عبدالقادر، می‌اندیشید؛ و علی رغم تصور اولیه‌اش در صعوبت دست‌یابی به این هدف، به سرعت پیروز شد. سلطان مغرب، حتی متعهد شد که اگر به امیر دسترسی پیدا کند، او را زندانی نماید! او فرانسه را به عنوان همسایه‌ی شرقی خود به رسمیت شناخت و رسماً از تأیید مقاومت مردمی در الجزایر امتناع ورزید. او، گرچه تصور می‌کرد که با این کار صلح و آرامش و رفاه برای این سرزمین به ارمغان می‌آورد، اما این سیاست نادرست به مانند وبالی همواره بر مغرب باقی ماند.
معاهده‌ی «طنجه»، این امکان را به فرانسه می‌داد که بدون هیچ‌گونه نگرانی‌ای از مساعدت سلطان مغرب، به جنگ با عبدالقادر و مجاهدان الجزایری بپردازد. (12) فرانسه، پس از یک دوره جنگ سنگین، سرانجام موفق شد در سال 1847 م، سپاهیان عبدالقادر را شکست دهد. خود امیر نیز به اسارت درآمد و ابتدا به فرانسه و سپس به همراه خانواده‌اش به دمشق تبعید گردید.
بدین‌ترتیب، عبدالقادر پس از آن که 15 سال را در جهاد بر ضد اشغال‌گران بیگانه صرف کرد و اثبات نموده بود که رهبری برجسته، سیاستمداری ماهر و اندیشمندی روشن‌‌اندیش است، دل به تبعید سپرد، و دیگر هرگز به وطن خود بازنگشت و در تبعید از دنیا رفت. می‌توان ادعا کرد که نبرد فرانسه در الجزایر با شکست عبدالقادر به پایان رسید، امّا فرانسه هرگز نتوانست در آنجا، بدون امکانات و نیروهای فراوان، مستقر شود. (13)
پس از آن نیروهای فرانسه در سال‌های 1851 تا 1857 م، به تدریج توانستند سراسر مناطق کابیلی را به تصرف خود درآورند و به داخل صحرا پیشروی کنند. آنها در سال 1853 وار گالا و در سال 1882 م، مذاب را نیز به اشغال خود درآوردند و به طور کلی تا سال 1890 م، سراسر جنوب الجزایر تحت سلطه‌ی دولت فرانسه قرار گرفت. (14) فرانسوی‌ها با استفاده از نیروهای نظامی و برخی نیروهای محلی، سلطه‌ی خود را تکمیل کردند. آنان همچنین مهاجران اروپایی را به اقامت گزیدن در سرزمین‌های زراعی و با زمین‌های مصادره شده‌ی متعلق به بومیان عرب یا بربر، تشویق می‌کردند. (15)
البته، این بدان معنا نیست. که با شکست عبدالقادر، قیام‌های مردمی و نیز صوفیان، در این سرزمین فروکش کرد. بلکه به طور پراکنده و غیر منسجم، اما متوالی، فرانسه در سراسر خاک الجزایر با شورش‌های محلی و منطقه‌ای مواجه بود، که در اکثر موارد نیز رهبری آنها را شیوخ دینی و طریقت‌های صوفیانه و رؤسای قبایل و طوایف بر عهده داشتند، فهرست مختصری از تاریخچه‌ی این قیام‌های متوالی را در اینجا به اشاره ذکر می‌کنیم:
بلافاصله پس از عبدالقادر، «ابومعزه» در کوه‌های منطقه‌ی «الصنهره» قیام کرد. وی عاقبت اسیر شد. در اسارت فرانسوی‌ها از وی پرسیدند، اگر تو را آزاد کنیم، چه خواهی کرد؟ گفت: بی‌درنگ، جنگ را با شما آغاز می‌کنم!
در سال 1851 م، چندین هزار نفر در منطقه‌ی کابیلی، به رهبری «ابوبقله»، قیام کردند. این قیام سه سال به طول انجامید. (16)
انقلاب شهرهای در قاوه و وهران نیز در همین راستا قابل ذکر است: در سال 1852 م، در صحاری جنوب، «محمد بن عبدالله» به جنگ برخاست و پس از دو سال کشته شد؛ امّا بلافاصله فرزند جوان او، «سیدی سلیمان»، بر جای پدر ایستاد و بیست سال جنگید، او و جانشینانش قیام بزرگی را تا سال‌های 1883 م رهبری کردند و در یک مرحله توانستند بخش وسیعی از جنوب غربی و جنوب الجزایر را تصرف نمایند؛ اما پس از مدتی، این قیام سرکوب و به مجموعه‌ای از شورش‌های پراکنده تبدیل شد، مانند شورش بن عیاش از قبیله‌ی بنی یزید در سال 1876م، و ابوعمامه، از فرزندان سیدی شیخ الغرابة، در سال 1881 م، که این آخری، برخلاف دیگر بازماندگان این قیام‌ها که مدتی بعد مجبور شدند زندگی تحت سلطه‌ی فرانسه را بپذیرند، هرگز زیر بار فرانسه نرفت، و پس از شکست به مراکش گریخت و تا زمان وفاتش در سال 1908 م، در آن جا به مخالفت‌هایش ادامه داد. (17)
مشابه طغیان مزبور، در سال 1856 م، در منطقه‌ی «جرجره» و پیرو اتحاد دو قبیله‌ی بنوینی و بنوراتن، تحت قیادت بانویی مجاهد و دلیر به نام «لالا فاطمه» رخ داد، که این قیام تا سال 1857 م دوام یافت و سرانجام بانوی مزبور در میدان جنگ اسیر شد و به شهادت رسید. (18)
در سال 1859 م نیز طایفه‌ی بنی کنتاش در مرزهای نزدیک مراکش چندین سال نبرد کردند.
رهبران این قیام‌ها عموماً از شیوخ طریقت‌ها و مدارس قرآن محلی بودند و شرکت‌کنندگان در هر یک از این شورش‌ها، صدها و گاه هزاران نفر را در بر می‌گرفتند. گاه نیز برخی از این رهبران با داعیه‌ی مهدویت قیام خود را آغاز می‌نمودند. نمونه‌ی مشهور این مورد، «بوزیان»، از حامیان و همراهان عبدالقادر بود. وی مدعی بود که پیامبر به خوابش آمده، او را مهدی نامیده، و از وی خواسته است که علیه سلطه‌ی فرانسه دست به جهاد بزند. شورش او در منطقه‌ی اوراس آغاز، و تا شهر قسنطین و سراسر شرق الجزایر کشیده شد. پس از شکست وی یکی از سرداران او، به نام حاج سیدی صادق، مجدداً قیام کرد، اما با یاران خود اسیر شد. در سال 1879 م نیز محمد غمریان، که از یاران سیدی صادق بود. خود را مهدی نامید و نیروهای فرانسوی را مورد حمله قرار داد، که وی نیز سرکوب شد.
بدین ترتیب، سراسر الجزایر، به ویژه مناطق جنوب، تا سال‌های دهه‌ی 1870 م، صحنه‌ی شورش مردمانی بود که اکثراً چادرنشین و دامدار بودند. این روند شورش‌های پراکنده، سرانجام به یک انفجار سراسری در سال‌های 1871- 1870م، در الجزایر منتهی شد. این سال‌های سخت، درست مقارن بود با شکست ناپلئون سوم در جنگ با پروس، و نیز ترس از تشدید سلطه‌ی استعماری فرانسه بر الجزایر، در پی روی کار آمدن نظام جدید جمهوری در فرانسه. این شورش سراسری تحت رهبری «طریقت رحمانیه» و شیخ آن، شیخ حداد، و نیز یک رهبر قبیله‌ای به نام مقرانی، (19) شکل گرفت. مقرانی، حدود 25 هزار نیروی نظامی و 100 هزار نفر از اتباع خود را برای تحقق اهدافش گردآورد. طریقت رحمانیه نیز با مدد شیخ حداد در قبایل منطقه‌ی جبال با 120 هزار نیروی نظامی و در مجموع حدود 600 هزار یاریگر به او پیوست، و قیام بزرگ در تابستان سال 1871 م، در منطقه‌ی شرقی صحرا آغاز شد.
شورش مزبور، در ابتدا، به دلیل کمبود امکانات فرانسه در الجزایر، در اثر شکست ناپلئون سوم، به سرعت گسترش یافت؛ اما فرانسه به سرعت دست به کار شد و آغاز به تجهیز نیروهای خود نمود. (20) در این مقاومت، که طریقت رحمانیه آن را مشروعیت می‌بخشید، شبکه‌ی این طریقت از راه اخذ اطلاعات مربوط به دشمن و نیز از راه کمک‌های نظامی در قالب شبکه‌های قبایلی و زاویه‌ها و خانقاه‌ها و نیز کمک‌های مالی از راه پیوستگی‌های تجاری اعضای خانقاه‌ها به مقاومت کمک می‌کرد. (21) به عنوان نمونه، گرچه تجارت اسلحه از لحاظ قانونی تا سده‌ی بیستم میلادی ممنوع بود، اما شیخ طریقت با اعتماد به شبکه‌ی خود و مؤسسات آن، برای ادامه‌ی جهاد بر ضد فرانسه، به صورت مخفیانه، به این کار اقدام می‌نمود، اگرچه شاید در نگاه نخست، تجارت ابزارهای نظامی با جایگاه معنوی او در تضاد بود. بدین معنا، حقیقتاً باید طریقت رحمانیه و شیوخ آن را جزئی از میراث ماندگار صوفیه در منطقه‌ی مغرب به حساب آورد. در این طریقت، شاهد جمع بین کرامات صوفیانه و باروت، و تقوا و ورع با نبرد و جنگ هستیم. (22)
بیش از یک سال و نیم طول کشید تا فرانسه توانست به مدد نیروهای کمکی فراوانی که از فرانسه فرا خواند، بر این قیام سراسری غلبه نماید، و به انتقام این ضربه‌ی سنگین، پس از پیروزی، غرامت سنگینی بر مردم تحمیل کرد وصدها هزار هکتار از اراضی مناطق قیام را مصادره نمود. (23)
خیزش دیگر، انقلاب بزرگ قبائلی «مدجانه» در سال‌های 1871 تا 1872 م بود. همچنین، حرکت ادیلیا مارگریت در منطقه‌ی «الجندل» در سال 1901 م، که شورش کوچک‌تری بود، اما اولی بزرگ‌تر و پر اهمیت‌تر محسوب می‌شد. دو منطقه‌ی «الجندل» و «مدجانه» در میانه‌ی مناطق کوهستانی موقعیت استراتژیک داشتند و مسیر اصلی شرق به غرب الجزایر از آن ناحیه عبور می‌کرد. در گذشته نیز، عثمانی‌ها، برای رهبری محلی این منطقه آزادی‌ها و امتیازات زیادی قائل شده بودند. (24)
شورش ادیلیا، آخرین شورش جدّی مناطق صحرایی قبل از نبرد آزادی‌بخش محسوب می‌شد و از دو نظر مهم بود: «اولاً، حضور خرده مالکان در عرصه‌ی نبرد مسلحانه، و ثانیاً، حفظ ارتباط کامل این خرده مالکان و طبقه‌ی متوسط با سنت اسلامی محلی و قبائلی. البته، شورش ادیلیا در منطقه‌ی جندل ضعیف بود و برای فرانسه، در مقایسه با انقلاب‌های قبایلی پیشین، خطر جدّی ایجاد نکرد. (25)
بنابراین، حقیقت دارد که «زاویه عامل بقاء و تداوم ما است». این جمله‌ای است که یکی از راویان مبارزات بیان می‌کند. (26) علی‌رغم این که عوامل و نیروهای اجتماعی دیگری، مانند کشاورزان، در عصیان‌های دائمی مشارکت می‌کردند و این وضعیت رایج کوهستان‌های اوراس و دیگر مناطق در مدت یکصد و سی سال بود، با این حال، نمی‌توانیم نقش ویژه و پشت پرده‌ی اشخاص صوفی را نادیده بگیریم. (27)
فترت بین شکست امیر عبدالقادر در سال 1847 م، و شورش‌های مسلحانه‌ی سراسر کشور را، مانند حرکت مقرانی در سال 1871، می‌توان نقطه‌ی تحول مقاومت ضد استعماری در الجزایر دانست. حرکاتی که در ابتدا به دنبال تأسیس یک دولت اسلامی بودند، اما سپس به صورت شورش‌هایی درآمدند که بیش‌تر نتیجه‌ی مظالم نظام استعماری بود که حقوق دیگران را ضایع می‌کرد. (28)
همواره شخصیت‌های دینی، یا به صورت کامل متولی سامان‌دهی انقلاب‌ها بودند، یا دست کم بخشی از آن را هدایت می‌کردند. این شخصیت‌های دینی، در واقع، برخی امور دنیوی، مانند مسائل اقتصادی، را به عنوان نقطه‌ی عزیمت برای عمل سیاسی در نظر می‌گرفتند، اما در واقع هدف نهایی اسلام بود، با این شعار که زیر بار اطاعت از کسی جز خدای یگانه نمی‌رویم، که منظور کفار استعمارگر بود، چنان که آزادی جامعه‌ی اسلامی از سیطره‌ی کفر، جزو اصول اسلام است. (29)
مفهوم برادری اسلامی نیز در سرزمین الجزایر، در مراکز صوفیه، یعنی خانقاه‌ها، تجلی پیدا می‌کرد که مرکز همگانی تعلیم و تربیت و نماز و خلوت صوفیانه و حج و استعلاج (چاره‌جویی) بود و برای این برادری اسلامی معنای عمومی وجود داشت و تسامحی را برجسته می‌نمود که به موجب آن همزیستی سراسری برای شمار کثیری از این زاویه‌ها متصور بود و آنچه به این مفهوم منتهی می‌شد، دعوت به تبعیت از یکی از اولیاء بود. نکته‌ی مهم این است که بدانیم، آغاز بسیاری از این انقلابات و شورش‌ها، با درک این نگاه خاص از همبستگی و پیوستگی همراه بود، به گونه‌ای که بسیاری از این زاویه‌ها به مراکزی زنجیره‌ای برای حملات مسلحانه تبدیل می‌شدند. (30)
در مناطقی که کشاورزان به استقلال تولیدی دست یافته بودند، مالکان زمین و رؤسای قبائل مقاومت را رهبری می‌کردند، زیرا به دنبال حفظ شرایطشان در مقابل فرانسه بودند که تلاش می‌کرد اقتدار آنان را کاهش دهد. این همان شرایط انقلاب بزرگ مقرانی در سال‌های 1871- 1872 م، و شورش ادلیا در سال 1901 م بود. این دو انقلاب حاصل هم‌پیمانی گسترده‌ی ساکنان جبال و صحرانشینان بود که تصمیم گرفتند از اسلام دفاع کنند و با هر میزان امید به پیروزی، خود را موظف به جهاد بر ضد فرانسه می‌دانستند. به همین صورت، کشاورزان و عشایر کوچ‌نشین مستعد جنگیدن برای حفظ آزادی دسترسی‌شان به راه‌های تجاری و بازارها بودند.
این مسئله به پژوهنده در تفسیر یکی از علت‌های پیوستن اهل قبایل به انقلاب مقرانی کمک می‌کند، به ویژه این که آنها در معرض فشار مستقیم حکومت فرانسه نبودند. همچنین، ساکنان جبال اوراس و دیگر نواحی کوهستانی، همه، چون دریافتند که فرانسویان حرکت آزاد آن‌ها را محدود کرده‌اند، بیش‌تر انگیزه پیدا کردند که به سراغ رهبران دینی بروند و مقاومت مسلحانه‌شان را مشروعیت بخشند. (31) از این رو بود که توجه ویژه‌ی فرانسه به نقش‌آفرینی این زوایا معطوف شد، نقش آفرینی‌ای که به گونه‌ی همزاد آن در مشرق اسلامی، کاملاً متفاوت و در آغاز غافل‌گیر کننده می‌نمود.
از این پس، فرانسه همه‌ی تلاش خود را برای نفوذ در این کانون‌ها و تخریب آنها به کار گرفت و البته متأسفانه سرانجام موفق هم شد. فرانسوی‌ها پس از سلطه‌ی سراسری بر الجزایر، با دخالت در نظام توزیع قدرت محلی، آن را تغییر دادند. این استراتژی جدید، بر اساس تسلط بر دو مصدر مهم طراحی شد که محل پیوند روابط متقابل به شمار می‌آمد. این دو مرکز عبارت بودند از: "جایگاه دینی و نفوذ مردمی شیوخ صوفیه، و نسب قبیله‌ای که پشتوانه‌ی مشروعیت رییس قبیله بود." استراتژی مزبور، به دنبال ایجاد رقابت و درگیری بین صاحب نسب و رهبر قبیله یا شیخ طریقت صوفیه، با دیگر رهبران قبایل و شیوخ طریقت در محیط سیاسی و قدرت طلبانه‌ای بود که فرانسوی‌ها آن را ایجاد کرده بودند.
در این فضای غبارآلود، فرانسه، با اعطای امتیازات سیاسی و اقتصادی به برخی در مقابل برخی دیگر، زمینه‌ی رقابت را تشدید می‌کرد. رقابت فرساینده و تنازع درونی‌ای که ترفند همیشگی استعمار بوده است، در اوایل سده‌ی بیستم میلادی به بار نشست و برای همیشه خیال استعمار فرانسه را از مقاومت‌هایی با ماهیت صوفیانه در الجزایر راحت نمود. آرام آرام کار به جایی رسید که در زمینه‌ی سیاسی، صوفیان، دیگر نه تنها دعوت به جهاد نمی‌کردند، بلکه با توجه به منافعشان، دعوت به انقیاد می‌نمودند، با این توجیه که "ما وقع، اقتضای مشیت الهی است". (32)
این که مقاومت الجزایر در مواجهه با نیروهای نظامی فرانسه، چگونه به تدریج، در فاصله‌ی سال‌های 1850 تا 1900 م، نیروهای نخبه‌های قدیمی خود را نیروهای نخبه‌ی جدید جای‌گزین کرد، باید در پیامد همین سیاست‌ها و روش‌های استعماری فرانسه جستجو کرد.


پی‌نوشت‌ها:
1. بیرک و لاپدیس، همان، صص 17- 18.
2. مایکل ویلیس، التحدی الاسلامی فی الجزایر، ترجمه‌ی عادل خیرالله، بیروت: شرکة المطبوعات للتوزیع و النشر، 1999 م، ص 46؛ ابوالقاسم سعدالله، محاضرات فی تاریخ الجزایر الحدیث، الجزائر: الشرکة الوطنیه للنشر، 1982، ص 133.
3. جلال یحیی، همان، ج1، ص 129؛ لاپیدوس، همان، ص 946.
4. همان، ج1، صص 136- 137.
5. بالتا، همان، ص 87.
6. الجزایری‌ها هر ساله این روز، یعنی 27 نوامبر، را به نشانه‌ی نماد وحدت و مقاومت ملی، گرامی می‌دارند، ر. ک. جورج الراسی، الاسلام الجزایری، من الامیر عبدالقادر إلی امراء الجماعات، بیروت: دارالجدید، 1997، ص 39.
7. جلال یحیی، همان، ج1، صص 147- 148.
8. لاپیدوس، همان، صص 946- 947.
9. جلال یحیی، همان، ج1، ص 177.
10. همان، ج1، صص 160- 163.
11. لاپیدوس، همان، ص 947.
12. جلال یحیح، همان، ج1، ص 176.
13. همان، ج1، ص 181.
14. لاپیدوس، همان، ص 147.
15. بیرک و لاپیدوس، همان، ص 66.
16. حسن صدر، الجزایر و مردان مجاهد، تهران: امیرکبیر، 1357، صص 97- 98.
17. بیرک و لاپیدوس، همان، ص 88.
18. جورج الراسی، همان، ص 206؛ صدر، همان، ص 99.
19. لاپیدوس، همان، ص 949.
20. بیرک و لاپیدوس، همان، ص 80.
21. همان، صص 15-16.
22. همان، ص 107.
23. لاپیدوس، همان، ص 949.
24. بیرک و لاپیدوس، همان، صص 78- 79.
25. همان، ص 83.
26. همان، ص 144.
27. برای مطالعه‌ی تفصیلی‌تر درباره‌ی جهاد صوفیان با استعمار فرانسه در الجزایر، ر. ک: عباس برومند اعلم، "جهاد صوفیان در مغرب اسلامی: قیام امیر عبدالقادر الجزایری و دیگر شیوخ صوفیه در برابر استعمار فرانسه"، فصلنامه‌ی علمی- پژوهشی‌ نامه‌ی پژوهش انجمن ایرانی تاریخ اسلام، ش 2، زمستان 89.
28. همان، صص 100- 101.
29. همان، ص 89.
30. همان، صص 89- 90.
31. همان، ص 14.
32. برای اطلاع بیش‌تر از انحرافات مرابطون و آیین‌های صوفیه در این دوره و علل آن ر. ک: عمار اوزگان، افضل الجهاد، ترجمه‌ی حسن حبیبی، تهران: نشر جهاد، 1398 ق، صص 13- 15.

منبع مقاله :
برومند اعلم؛ عباس، (1392)، بررسی تطبیقی جنبش‌های اسلامی الجزایر و تونس (تبار اندیشه‌ای و دگرگونی تاریخی)، تهران: پژوهشکده‌ی تاریخ اسلام، چاپ اول.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط