سیدعلی حسینیزاده خضرآباد (1)
سیداکبر موسوی تنیانی (2)
درآمد
توانایی سیدمرتضی در تثبیت مدرسهی کلامی بغداد و ماندگاری آن در میان امامیه، از دو جهت میتواند در کانون مطالعه قرار گیرد: جهت اول، توجه به محتوا و روش کلامی وی که به پذیرش این آرا در میان شاگردانش و ادامهی بخشهایی از آن در دیگر مدارس کلامی امامیه انجامید؛ جهت دیگر، تبیین و بررسی جایگاه سیاسی - اجتماعیِ منحصر به فرد او در میان دیگر متکلمان امامیه که فارغ از محتوا و روش کلامی سید نقش ویژهای در گسترش اندیشهها و پذیرش آرای وی داشته است. البته چگونگی و میزان اثرگذاری این جایگاه اجتماعی و سیاسی بر کلام سیدمرتضی و تثبیت آرای کلامی او در میان امامیه تحقیق جدایی میطلبد که این پژوهش برای آن راهگشاست.در روزگار سیدمرتضی چند چیز ملاک شرافت شمرده میشد: 1- شرافت خاندانی؛ برخی خاندانها نظیر علویان، عباسیان، بویهیان و مهلبیها به خاندان، شرف، نسبت و خون خویش میبالیدند و آن را مایهی افتخار خود میدانستند. 2. مناصب و سمتهای حکومتی؛ مدیران، فرماندهان و منشیان حکام به جایگاه خود در دستگاه حکومت افتخار میکردند. 3. دین و دانش و ادبیات؛ شخصیتهای دینی نظیر فقیهان و متکلمان و شخصیتهای ادبی نظیر شاعران و نویسندگان، دین و دانش و ادبیات را مایهی مباهات خود قرار میدادند. (3)
سیدمرتضی علاوه بر اختیار داشتن میراث علمی و جایگاه اجتماعی شیخ مفید، برخی ویژگیهای نسبت به استادش شیخ مفید داشته که توانایی بیشتری در رهبری اجتماعی و فکری شیعیان برای وی فراهم کرده است. از جملهی این اختصاصات، جایگاه بالای خاندانی سیدمرتضی و شرافت نسبی وی بوده که با پیوندهای سببی خاندان او با خاندانهای بنام آن دوران این امتیاز بیشتر نمود یافته است. در رأس این انتسابات، پیوند سببی وی با کانونهای قدرت مانند عباسیان و زیدیه و آل بویه قرار دارد. سیدمرتضی از نظر اقتصادی نیز از توانایی بالایی برخوردار بوده که این امر برای شیخ مفید چندان فراهم نبوده است. دیگر تفاوت سید با استادش جایگاه و مناصب سیاسی او و خاندان اوست. عمدهترینِ آن مناصب، نقابت، امارت حج و ریاست دیوان مظالم میباشد که مدتی طولانی نزدیک به یک قرن در اختیار شریف مرتضی و خاندانش بوده است. از سوی دیگر، در صحنهی علمی نیز در دوران زعامت سیدمرتضی بر امامیه، مدرسهی قم چندان فروغی نداشت و پیشتر شیخ مفید با تألیف کتاب تصحیح الاعتقادات درعمل تأثیر روش مدرسهی قم را در محاق قرار داد. سیدمرتضی بر جایگاهی که استادش برای وی مهیا نموده بود تکیه زد و عالم بنامی که در مقابل سیدمرتضی قد علم نماید، در آن دوره در قم ظهور نکرد. با توجه به این زمینهها و جامعیت سیدمرتضی در علوم مختلف و تلاشهای وی در دفاع از مباحث امامت و دیگر موضوعات کلامی همراه با زهد و تقوا در رفتار، موجب گردید او بتواند در دوران سی و سه سالهی زعامت علمی و اجتماعی خود، علاوه بر رهبری جامعهی شیعی، در تثبیت مدرسهای کلامی که به نوعی مؤسس آن شیخ مفید بود، موفق باشد. با توجه به تأثیر و اهمیت این موضوع، در این مقاله با جمعآوری گزارشها، در صدد تبیین جایگاه سیاسی اجتماعی سیدمرتضی هستیم.
جایگاه اجتماعی
در جامعهی عصر سیدمرتضی جایگاه اجتماعی افراد بر اساس اشرافیت نسبی و جایگاه خاندانی، دانش و جایگاه فرهنگی و همچنین قدرت و جایگاه سیاسی سنجیده میشد. (4)شرح حالنگاران، از ابواحمد موسوی و فرزندانش سیدمرتضی و سید رضی به عنوان ارکان شیعه (محط رحال الشیعه فی زمانهم) در دوران حیاتشان یاد کردهاند (5) که گویای جایگاه اجتماعی والای سیدمرتضی و خاندان اوست. سیدمرتضی علاوه بر تواناییهای علمی، با برخورداری از شاخصههای فراوانی مانند جایگاه والای خاندانی، وضعیت اقتصادی مناسب، جایگاه فرهنگی و قدرت سیاسی که در اختیار داشت، در میان امامیه و غیر امامیه - خاصه در بغداد- از جایگاه اجتماعی ویژهای برخوردار بود. این جایگاه او را در کانون احترام عموم دانشمندان و مردم بغداد و حتی حاکمان قرار داد. از این رو، برای نشان دادن جایگاه اجتماعی سیدمرتضی، به بررسی جایگاه خاندانی، فرهنگی و علمی و اقتصادی سیدمرتضی و خاندان وی میپردازیم. در دوران حیات سیدمرتضی زیدیه از مهمترین جریانهای سیاسی - مذهبی بودند که علاوه بر اقتدار سیاسی از جایگاه اجتماعی والایی برخوردار بودند. در تبار سیدمرتضی برخی امامان زیدیه و بزرگان این مذهب جای دارند.
جایگاه خاندانی
برای شناخت جایگاه اجتماعی یک شخصیت تاریخی در جهان اسلام و به ویژه در جامعهی شیعی، توجه به شرافت نسبی و جایگاه خاندان نسبی و سببی وی بسیار مهم است. (6) خاندان سیدمرتضی از نامدارترین خاندانهای عصر خود میباشد که با خاندانهای مهم و شخصیتهای برجستهی اسلام و کانونهای قدرت ارتباط نسبی و سببی داشت. از همین رو، علمای انساب خاندان سیدمرتضی را برجستهترین خاندان منسوب به امام موسی بن جعفر (علیه السلام) دانستهاند. (7) این جایگاه نسبی و سببی به گونهای بود که سلطان بویهی که مدتی پدر سیدمرتضی، ابواحمد موسوی، را حبس کرده بود، با اشاره به نسب شریف وی این عمل خود را امری عظیم میشمرد. (8)نسبت با ائمه (علیهم السلام)
اجداد سیدمرتضی از طریق پدر و مادر همگی از شرفاء بودند و نَسَب به امامان پاک (علیه السلام) میبرند. نسب پدری وی با پنج واسطه به امام موسی کاظم (علیه السلام) میرسد. پدر وی ابواحمد حسین فرزند محمد اعرج فرزند موسی أبرش فرزند موسی ابوسبحه فرزند ابراهیم مرتضی فرزند امام موسی کاظم (علیه السلام) است. (9) از آنجا که مادر ابواحمد موسوی، فاطمه دختر احمد بن علی بن ابراهیم بن موسی کاظم (علیه السلام) بوده، سیدمرتضی از جهتی دیگر نیز نسب به آن حضرت میبرد. (10) مادر سیدمرتضی و برادرش سید رضی نیز فاطمه دختر ابومحمد حسن معروف به «ناصر صغیر» فرزند احمد بن حسن اطروش معروف به «ناصر کبیر» فرزند علی بن حسن بن علی بن عمر الاشرف فرزند امام سجاد (علیه السلام) است. مادر فاطمه بنت ناصر صغیر نیز ملیکه دختر حسن معروف به «داعی صغیر» از نوادگان حسن بن زید فرزند امام حسن (علیه السلام) میباشد. (11) در نتیجه سیدمرتضی از جهات مختلفی به ائمه (علیهم السلام) نسبت برده و این تبار والا، شرافت ویژهای برای وی در میان فرق مختلف شیعی و حتی غیر شیعی که به منسوبان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) احترام میگذاشتند، در پی داشت. (12)نسبت با زیدیه
در دوران حیات سیدمرتضی زیدیه از مهمترین جریانهای سیاسی - مذهبی بودند که علاوه بر اقتدار سیاسی از جایگاه اجتماعی والایی برخوردار بودند. در تبار سیدمرتضی برخی امامان زیدیه و بزرگان این مذهب جای دارند. جد اعلای سیدمرتضی از جانب پدر ابراهیم المرتضی فرزند امام موسی بن جعفر (علیه السلام) از امامان زیدی به شمار آمده (13) و جد مادری وی امام و اندیشور بزرگ زیدی ناصر اطروش، یکی از استوانههای علمی زیدیه است که وی را صاحب مقاله (دیدگاه خاص) «ناصریه» معرفی کردهاند. (14) همچنین داعی صغیر جانشین اطروش، متکلم اعتزالگرا و امام زیدیان گیلان، پدر بزرگ مادر سیدمرتضی میباشد و فزند داعی صغیر یعنی ابوعبدالله دیلمی محمد بن حسن معروف به المهدی لدین الله امام برجستهی زیدی نیز دایی مادر سیدمرتضی است. (15)البته این ارتباط با زیدیه، تنها در نسب نبوده و خاندان سیدمرتضی پیوندهای سببی نیز با خاندانهای زیدی داشتهاند. از جمله همسر سید رضی فاطمة بنت أبی الحسن التقی النهرشابوسی و مادر همسرش ظاهراً از خاندانی زیدی بودهاند. (16) این پیوندهای سببی و نسبی با بزرگان زیدی قطعاً جایگاه اجتماعی سیدمرتضی را در میان زیدیه برجسته مینمود.
نسبت با بنیعباس
هر چند با قدرتیابی آل بویه اقتدار سیاسی بنی عباس کاهش چشمگیری یافت، جایگاه خلافت اعتبار فراوانی برای خاندان عباسی فراهم کرده بود. از همین رو، آل بویه ناگزیر در ظاهر به پذیرش مشروعیت خلافت عباسیان تن دادند. همسر سیدمرتضی، دختر قاضی ابوالتّمام حسین بن محمد زینبی، از نوادگان عباس بن عبدالمطلب بود. (17) خاندان زینبی از برجستهترین خاندانهای عباسی به شمار میآیند. (18) پدر همسر سیدمرتضی سالهای نقابت بنیعباس را بر عهده داشت. (19) و پس از وی فرزندش ابوالحسن که برادر همسر سیدمرتضی بود، به نقابت عباسیان رسید. (20)نسبت با آل بویه و دیلمیان
در دوران حیات سیدمرتضی و پدرش ابواحمد موسوی مهمترین قدرت سیاسی در پهنهی حکومت عباسی، آل بویه بودند. (21) سیدمرتضی با آل بویه نیز نسبت سببی داشته است. جد سیدمرتضی، ناصر فرزند اباالحسین احمد، پسر خالهی سلطان بویهی، عزّالدوله بختیار میباشد؛ زیرا ابوالحسین احمد و معزالدوله پدر عزالدوله، هر دو دامادِ سهلان کساء دیلمی بودهاند. گفته شده همسر ابوالحسن یعنی جدهی سیدمرتضی، در دیلم از خاندانی بزرگ و با شرافت بوده است. (22)جایگاه علمی و فرهنگی
برای بررسی جایگاه علمی و فرهنگی سیدمرتضی ابتدا این جایگاه را در میان خاندان وی تبیین و در ادامه مختصری از فعالیتهای علمی و فرهنگی وی را گزارش میکنیم. در این بخش رفتارهای فرهنگی مانند اخلاق نیک، دینداری و سیرهی پسندیدهی این خاندان نیز در جایگاه فرهنگی آنان دیده میشود.مقام علمی و فرهنگی خاندان مرتضی
در عهد سیدمرتضی دانشمندان رشتههای مختلف در جامعهی اسلامی از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار و مورد احترام مردم و صاحبان قدرت و منصب بودند (23) و خاندان سیدمرتضی از برجستهترین دانشمندان و علما بودند که در این نوشتار به آن اشاره میکنیم.در مورد جایگاه علمی و فرهنگی جد پدری سیدمرتضی، ابراهیم بن موسی بن جعفر (علیه السلام) گفته شده: او سیدی بزرگوار،عالمی عابد و زاهد بوده است. (24) سیدمرتضی در دیباچهی کتاب الناصریات با عظمت از اجداد مادری خود یاد کرده است. وی با اشاره به اینکه جد مادریش، ابومحمد حسن ملقب به ناصر بن أبی الحسین احمد، را درک کرده، او را مردی دانشمند، کریم النفس، دیندار، دارای اخلاف والا، پاک سرشت، خوش نیت و نیکوکار معرفی میکند که از جایگاه والایی در دوران معزالدولهی بویهی و غیر او برخوردار بوده است. سید در ادامه دربارهی دیگر اجداد مادریش میگوید: فضل علمی و فقاهت و زهد ناصر اطروش روشنتر از خورشید تابان و رفتارهای نیک او شمارشناپذیر است. او مردم دیلم را به اسلام فراخواند و در میان آنان اسلام را رواج داد. ابوالحسن علی بنالحسن، فرزند ناصر اطروش و از اجداد مادری سیدمرتضی، نیز دانشمند بوده. حسن بن علی هم سروری شناخته شده و سیدی بنام بوده و علی بن عمر الاشرف عالم و روای حدیث بوده است. همچنین عمر فرزند امام زینالعابدین، معروف به اشرف، در دوران بنیامیه و بنی عباس جایگاهی بلند و منزلتی عظیم داشته و عالمی راوی حدیث بوده است. سیدمرتضی به نقل از ابوالجارود از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده که جایگاه عمر الاشرف نزد آن حضرت مانند چشمی است که با آن میبیند. (25)
مادر سیدمرتضی نیز همچون اجدادش بانویی دانشمند بوده است. گفته شده شیخ مفید کتاب احکام النساء را برای او تألیف کرده و در مقدمهی آن از وی با عنوان «السیدة الجلیلة الفاضلة - ادام الله اعزازها -» یاد کرده است. (26)
دربارهی جایگاه علمی و فرهنگی ابواحمد موسوی، پدر سیدمرتضی، میتوان گفت با توجه به اینکه وی مدت مدیدی نقیب النقبا و قاضی و امیرالحاج بوده و این مناصب شایستگی علمی بالایی را میطلبیده - تا جایی که لازمهی آن را اجتهاد در فقه و شناخت دقیق انساب بنیهاشم دانستهاند - (27) میتوان گفت وی در علومی مانند انساب و فقه توانا بوده است. دربارهی جایگاه اجتماعی ابواحمد موسوی گفته شده وی جلیلالقدر، عظیمالمنزله، باهیبت، مطاع و بسیار نیکوکار بود و در هر اختلاف اجتماعی دخالت میکرد، آن امر ختم به خیر میشد. وی دارای تدبیری نیکو و تمام اخلاق نیک بود. (28)
عبادت و زهد ابواحمد زبانزد بود تا جایی که صاحب بن عباد آرزو میکرد به بغداد بیاید تا عبادت او را ببیند. (29) با این که ابواحمد نماز میت را بر اساس فقه امامی با پنج تکبیر اقامه میکرد، او را برای اقامهی نماز بر جنازهی بزرگان حتی بر جنازهی دانشمندان معتزلی غیر امامی دعوت میکردند. (30) رفتار و اخلاق او به گونهای بود که حتی اشرار و راهزنان در پی توبه به او پناهنده میشدند. (31) او بسیار بخشنده بود و با سادات کریمانه رفتار میکرد. (32) وی در ساخت مکانهای فرهنگی اهتمام داشت. (33) و هنگام مرگ ثلث اموال خود را که بسیار فراوان بود، وقف بر کارهای نیک نمود. (34) ابوعبدالله موسوی، برادر تنی ابواحمد، نیز جایگاه بلندی داشت و اهل نیکی بود. (35)
سید رضی، برادر کوچکتر سیدمرتضی، نیز از جایگاه فرهنگی والایی برخوردار و شخصیتی شناخته شده بود. وی عالم و مردی پاکدامن و بلند همت و بسیار دیندار بود که از محاسن بسیاری بهره داشت. (36) سید رضی از معروفترین شاعران عرب بود تا جایی که وی را برترین شاعر قریش دانستهاند. وی بر سادات مهربان و دلسوز بود. او را صاحب جلالت و هیبت معرفی کردهاند و گفته شده بر مجرمان سخت میگرفت. وی در شعر بر برادرش سیدمرتضی برتری داشت و از آنجا که سیدمرتضی چندان به امور سیاسی علاقه نداشت و بیشتر به تربیت شاگردان و علمآموزی مشغول بود، پس از فوت ابواحمد سید رضی که کوچکتر بود نقابت را به عهده گرفت. از این رو، مقام و جایگاه سید رضی در میان مردم و خواص برتر بود. (37)
سیدرضی در کودکی قرآن را در مدت کوتاهی از بر نمود (38) و بسیار زاهد و اهل عبادت بود و در مورد شدت تقوای وی داستانهایی نقل شده است. (39) او هرگز از کسی حتی پدرش صله و هدیه قبول نمیکرد و هنگامی که استادش، ابواسحاق ابراهیم بن احمد طبری، متوجه شد وی در خانهی پدر سکونت دارد خانهای به او هدیه نمود و آنگاه که با استنکاف سیدرضی رو به رو شد، مقام استادی خود را که برتر از مقام پدر است، بدو یادآوری کرد و سیدرضی به ناچار هدیه استاد را پذیرفت. (40) سید رضی حتی در ایام تنگدستی بسیار بخشنده بود. (41) جایگاه وی در میان مردم به گونهای بود که حتی کسانی که با وی اختلاف فکری داشتند، از بیاعتنایی به او شرم مینمودند. (42)
وی با گردآوری کتاب نهج البلاغه نام خود راجاودانه نمود. از دیگر آثار اوست: المتشابه، مجازات الآثار النبویة، تلخیص البیان عن مجازات القرآن، الخصائص، سیرة والده الطاهر، الحسن من شعر الحسین، أخبار قضاة بغداد، کتاب رسائله و دیوان شعر. (43) سیدرضی شاگردان بسیاری به ویژه در ادبیات عرب تربیت کرد و با بسیاری از دانشمندان عصر خود مانند صاحب بن عباد، ابوعلاء معری، ابن حجاج بغدادی، ابواسحاق صابی، شاپور بن اردشیر و فخرالملک وزیران بهاء الدولهی دیلمی، ابوبکر باقلانی و ابوالحسن عمری در ارتباط بود. (44) وی خانهای را به «دار العلم» اختصاص داده بود که در آن بر طالبان علم گشوده بود و نیازهایشان برآورده میشد. دار العلم در آن روزگار فراتر از یک کتابخانه بوده و تنها بخشی از آن، کتابخانه بوده است. (45)
عدنان، فرزند سیدرضی، نیز دانشمندی بزرگ و اهل علم و فضیلت بوده و به لقب جدّش طاهر ذیالمناقب ملقب بود. او عالمی شریف و پاکدامن و برجسته در درستیِ اندیشه و صیانت نفس و عالم به دانش عروض معرفی شده است. (46)
سیدمرتضی فرزندی به نام ابومحمد حسن داشته که ذهبی از وی با عنوان شیعهای استوار (جلد) و رافضی با گرایشهای معتزلی یاد میکند که تألیفاتی داشته است. (47) وی به طاهر و ذو المحتدین ملقب بود. (48) همچنین سیدمرتضی دختری به نام فاطمه داشته که عالم و فاضل بوده و روای کتاب نهج البلاغه از عمویش سیدمرتضی است و شیخ عبدالرحیم بغدادی، معروف به ابنالاخوه، نهجالبلاغه را از فاطمه روایت کرده است. (49)
مقام علمی و فرهنگی سیدمرتضی
در عصر سیدمرتضی متکلمان، فقیهان، مفسران و دیگر عالمان جایگاه اجتماعی بالایی داشتهاند (50) و سیدمرتضی به عنوان عالمی که در رشتههای مختلف علوم آن روزگار صاحب رأی و تألیف بود، بیگمان مورد احترام جامعهی اسلامی و حاکمان عصر خود بود. برای شناخت جایگاه علمی و فرهنگی سیدمرتضی شناخت استادان، شاگردان، آثار، اقدامات فرهنگی و مناسبات وی با اندیشوران دیگر راهگشاست.سیدمرتضی در علوم مختلف از استادان بنام و برجستهی روزگار خود بهره برده که برخی آنان از اندیشوران غیر امامی بودهاند. (51) اما برترین استاد سیدمرتضی شیخ مفید است که میتوان گفت نقش اصلی را در شکلگیری شخصیت علمی سید داشته است. (52) علمآموزی نزد این دانشمندان بنام بیگمان در شکلگیری جایگاه علمی سیدمرتضی مؤثر بوده است.
سیدمرتضی خانهی خود را در بغداد دارالعلم قرار داده بود که در آن به روی طالبان علم گشوده بود و آن دو همهی نیازهای دانشآموزان را برآورده میساختند. (53) وی کتابخانهای داشت که بیش از هشتاد هزار جلد کتاب داشت. کتابخانهای به این وسعت در آن دوران برای کسی جز صاحب بن عباد گزارش نشده است. (54) از جملهی فعالیتهای علمی و فرهنگی سیدمرتضی برپایی مدرسهای علمی و نو بر پایهی مدرسهی شیخ مفید میباشد که بر اساس جایگاه علمی شاگردانش برای آنان شهریه مقرر نمود. (55) در مدرسهی سیدمرتضی شاگردانی از شهرهای مختلف جهان اسلام و حتی شاگردانی غیر شیعی و گاه غیر مسلمان توشهی علمی میاندوختند و بسیاری از آنان اندوختههای علمی خود را که میراثشان از شریف مرتضی بود، به مناطقی غیر از بغداد بردند و منتشر کردند. علاوه بر علمآموزی حضوری شاگردان در مجمتع علمی سید، بسیاری از شاگردان وی نیز از طریق مکاتبه و ارسال نامه، اشکالات و موضوعات علمی غامض خود را از استاد میپرسیدند. شماری از رسائل سیدمرتضی شاهدی بر این مدعاست. (56) او با اندیشهوران فرق و ادیان مختلف مراوده داشت و با سعهی صدر پذیرای آنان بود و آنان نیز به سید احترام میگداشتند؛ چنان که ابواسحاق صابی و بسیاری دیگر در رثای ابواحمد موسوی مرثیه سروده، به سیدمرتضی و رضی تسلیت گفتند. (57)
این مراودهی علمی و اجتماعی به گونهای بود که گاه از سیدمرتضی به عنوان «رأس فی الاعتزال» و گاه به عنوان «رافضی» یاد شده است. با این حال، هیچگاه کسی از دانشمندان اسلامی به سید جسارت ننموده مگر صاحب البدایة و النهایه که از شدت تعصب پس از اینکه بیان میکند سیدمرتضی صحابه را ذم مینمود، او را شماتت میکند. (58) ابنجوزی تصریح میکند در محضر شریف مرتضی صاحبان مذاهب و مقالات مختلف مناظره میکردند. (59) گزارشهایی از محتوای مناظرات متکلمان در محضر سید، وجود دارد. (60) عمری نسابه که سید را زیارت نموده، او را با صفاتی مانند باقی ماندهی اندیشوران و دانشمند یگانه، تیز هوش،نویسنده، فصیحاللسان و بسیار مناظره کننده یاد کرده است. (61) ثعالبی که هم دورهی سید است، در یتیمة الدهر میگوید: در این دوران ریاست در علم و کرم و ادب و شرافت به سیدمرتضی ختم میشود. (62) ابنبسام اندلسی دربارهی سیدمرتضی مینویسد: پیشوای پیشوایان عراق در اختلاف و اتفاق و دستگیر علمای بغداد و صاحب مدارس این شهر است و در ادامه با جملاتی زیبا وی را میستاید. (63) صفدی نیز سید را با وصف کثیر الاطلاع، فاضل، ماهر و کثیر الجدال میستاید. (64)
سیدمرتضی از سیرتی نیکو برخوردار و بسیار بخشنده و کریم بود. سید با آنکه اموال فراوانی داشت، همچون پدرانش، از دنیاطلبی گریزان و زهد پیشه کرده بود. (65) وی اهل شبزندهداری و تلاوت قرآن بود و با اینکه در کمتر از بیست سالگی به مناصب سیاسی دست یافت چیزی مانند علمآموزی برای وی اهمیت نداشت. (66) از همین رو، سید را رئیس شیعیان عراق و شیخ الشیعه نامیدهاند. (67) و توصیفات بلند شاگردان سیدمرتضی دربارهی وی گویای جایگاه او نزد شاگردانش میباشد. (68)
سیدمرتضی کتب بسیاری در کلام، فقه، اصول و تفسیر قرآن نوشت. آثار سیدمرتضی از طرق مختلف روایت (69) و در شهرهای مختلف منتشر شد. (70) قاضی ابوالقاسم علی بن محسّن تنوخی بصری (م 447 ق) که معتزلی و از شاگردان قاضی عبدالجبار بوده، ملازم و مصاحب سیدمرتضی بوده و تعداد کتب سید را گزارش کرده است. (71) همچنین محمد بن محمد بصروی (443 ق) از شاگردان سیدمرتضی که مدتی طولانی ملازم وی بوده و علم کلام از او آموخته است، فهرست کتب سید را با اجازهاش نقل نموده است. (72) شاگردان برجستهی امامی سید که هر یک خود در همان دوران از بزرگان و ارکان اثنی عشریه به حساب میآمدند، از دیگر نشانههای جایگاه علمی سیدند.
از جملهی این شاگردان ابویعلی جعفری (465 ق)، داماد و جانشین شیخ مفید است که از عابدان و عالمان بوده و جایگاه اجتماعی بالایی داشته است؛ چنان که در تشیع جنازهاش جمعیت کثیری حضور یافتند. (73) وی کتاب تتمیم الملخص را در تکمیل کتاب الملخص سید نوشت. (74) ابوالصلاح حلبی شارح کتاب الاخیرهی سید و جانشین وی در بلاد حلب بود. (75)
از برجستهترین شاگردان سیدمرتضی قاضی ابوالفتح کراجکی (449 ق) فقیه، منجم، طبیب، متکلم و ریاضیدان امامی است که مدتی طولانی در شهرهایی چون قاهره، میافارقین، حلب، مکه، طرابلس، بغداد و رمله اقامت گزید. وی برخی کتب استادش سیدمرتضی را تلخیص و شرح کرد. (76)
سلار دیلمی از متولیان غسل و کفن و از جملهی شاگردان سید است که برخلاف روش معمول و برای اینکه دیگران نیز منتفع شوند، برخی مطالب را به صورت مکتوب از استادش میپرسید. وی که در بلاد حلب جانشین سید بود، به امر استادش ردّی بر ردیهی ابوالحسین بصری بر کتاب الشافی نگاشت. (77) وی از چنان جایگاهی برخوردار بود که گاه بر کرسی تدریس استاد تکیه میزد و به جای وی فقه تدریس میکرد. (78)
شیخ طوسی که نامدارترین شاگرد سید است، پس از وفات استاد بر کرسی تدریس نشست و اندیشههای او را تدریس نمود و در همین راستا کتاب الشافی استاد را تلخیص کرد. (79)
ابوعبدالله بصری، معروف به ضریر و از شاگردان خوش حافظه سید، مدعی بود میتواند محتوای تمام جلساتی را که از محضر سید بهره برده از حفظ بیان کند. (80) شاگردان سید علاوه بر اینکه از رجال نامی دوران بودهاند، هر یک، از گوشهای از جهان اسلام خدمت سید رسیده و بسیاری از آنان به بلاد خود بازگشته و آوازهی سید را در میان مردم منتشر نموده و برخی از آنان به نیابت از استاد جامعهی شیعیان را در بلاد خود رهبری کردهاند.
از دیگر نشانههای جلالت جایگاه علمی سید در میان شیعیان، استفتائات و سؤالاتی است که در شهرهای مختلف برای سید فرستاده میشد. برای نمونه، ار رسّ، عالم شیعی شریف ابوالحسین محسن بن محمد حسینی رسی حدود سی مطلب در دو مرحله از سید میپرسد. شیخ ابراهیم بن حسن ابانی طرابلسی در چهار مرحله موضوعات بسیاری از سید به صورت نامهنگاری از طرابلس پرسیده است. (81) جوابات المسائل التباتیات در جواب سؤالات ابیعبدالله التبان از سید نگاشته شد. جوابات مسائل الجلبیه و مسائل الرازیه و مسائل رملیه، پاسخ پرسشهای اهل حلب و ری و رمله از سید بوده است. طرابلس، طوس، طبرستان، میافارقین و موصل از دیگر شهرهایی است که از آن سؤالاتی به محضر سیدمرتضی ارسال شده است. (82) همچنین سید به پرسشهایی که از جرجان، دیلم و واسط ارسال شده بود، پاسخ داده است. (83) سؤالات ارسالی به سیدمرتضی موضوعات مختلفی را در بر میگیرد که بیشتر صبغهی کلامی دارد و از آنجا که بسیاری از کسانی که این سؤالات را از سید کردهاند از اندیشوران آن بلاد بودهاند، پرسشهایی دقیق و تخصصی طرح شده است و سائلان پاسخهای سید را فصل الخطاب میدانستند.
جایگاه اقتصادی
مسئولیتهایی مانند نقابت و امارت حج که سالهای پیوسته در دست خاندان سیدمرتضی بود، توانایی اقتصادی بالایی را برای آنان پدید آورده بود. (84) اموال ابواحمد به میزانی بوده که ثلث مالش را که وقف بر امور خیر کرده بود، بسیار فراوان دانستهاند. (85) وی از اموال خود مسجد قطیعه را در بغداد بنا کرد که یکی از مساجد جامع بغداد بود و در آن، نماز جمعه برپا میگشت. (86)گزارشهای تاریخی از تمکن مالی بالای سیدمرتضی نیز خبر میدهند، به گونهای که گفته شده وی مالک هشتاد روستا بوده است و ارزش مادی کتابخانهی وی را بیش از سی هزار دینار دانستهاند. از شواهد توانایی مالی سید، شهریهای است که وی از اموال خود به دانشجویان پر تعدادش میپرداخت. (87) سیدمرتضی و برادرش سیدرضی در یکی از سفرهای حج به دست ابنجراح، امیر عربهای بادیهنشین که راهزن بودند، بازداشت شدند و با پرداخت فدیهای به مبلغ نه هزار دینار خود را رهانیدند (88) که این فدیهی سنگین نشان از ثروت بسیار آنان است.
همچنین شواهد گویای آن است که آنان در مناطق مختلف خانههایی داشتهاند. (89) گفته شده در دوران بنیعباس وقتی به دلیل تعدد فِرَق و مذاهب خلیفه تصمیم گرفت بر چند مذهب اجماع کنند، از پیروان هر فرقه مبلغ فراوانی درخواست شد؛ حنفیه، شافعیه، مالکیه و حنبله، به دلیل کثرت پیروان، مبلغ درخواست شده را پرداخت کردند و رسمیت یافتند. مذهب شیعه نیز میبایست چنین مبلغی را پرداخت میکرد. سیدمرتضی که رئیس شیعیان بود، بسیار کوشید تا این مبلغ را جمع کند ولی نتوانست حتی خود وی حاضر شد نصف آن مبلغ را از اموال خود بپردازد. به همین دلیل مذهب شیعه را در ردیف آن مذاهب قرار ندادند و بر صحت همان مذاهب اربعه اجماع شد. (90)
جایگاه سیاسی
در میان امامیه همواره خاندانهایی از دانشمندان بودهاندکه از جایگاه و مناصب سیاسی برخوردار بودهاند. از جملهی این خاندانها آل یقطین، خاندان نوبختی، آل فرات و آل بسطاماند. (91) بیگمان این جایگاه سیاسی در نقشآفرینی این عالمان در عرصهی اجتماعی و فرهنگی بسیار اثرگذار بوده است. سیدمرتضی و خاندان وی نیز دارای مناصب مختلف سیاسی بودهاند تا جایی که برخی از اجداد پدری و مادری سید توانستهاند حکومتی برای خود تشکیل دهند. از جملهی آنان ابراهیم المرتضی جد پدری وی که حکومت یمن را به دست آورد و ناصر اطروش جد مادری سید حکومت طبرستان را در اختیار داشت. خاندان سیدمرتضی علاوه بر این مدتها دیوان نقابت، امارت حج، ریاست دیوان مظالم و غیر آن را در اختیار داشتهاند. در ادامه جایگاه سیاسی سیدمرتضی و خاندان سببی و نسبی وی با عنایت به این مناصب بررسی میگردد.فرماندهی نظامی و تشکیل حکومت
جد اعلای پدری سیدمرتضی، ابراهیم فرزند امام موسی الکاظم، ملقب به مرتضی ساکن مکه بوده (92) و در پی قیام ابن طباطبا از جانب وی به حکومت یمن منصوب گردید و در سال 200 قمری پس از فرار حاکم عباسیان اسحاق بن موسی به مکه ابراهیم به صعده وارد شد و بر یمن تسلط یافت. (93) و لباس سفید که علامت علویان بود بر تن نمود. (94) وی دراین سال یکی از فرزندان عقیل را به عنوان امیرالحاج با سپاهی به مکه فرستاد که لشکر عباسیان وی را شکست دادند. (95) سپس وی به سوی مکه لشکر کشید و با قتل یزید بن حنظلهی مخزومی بر مکه نیز مسلط گردید. (96) پس از ولایت عهدی امام رضا مأمون، ابراهیم المرتضی را حاکم مکه نمود (97) و او پس از مأمون خطبه به نام برادرش امام رضا (علیه السلام) خواند. (98) گفته شده وی پس از شهادت امام رضا (علیه السلام) مأمون را به قتل برادر متهم نموده و قیام کرده است. (99) در نهایت او در سال 210 قمری در بغداد به دستور مأمون مسموم شد و به شهادت رسید. (100)ناصر اطروش، جد مادری سیدمرتضی، نیز پس از حضوری طولانی مدت در طبرستان و گیلان و تلاشهای بسیار موفق گردید حکومت گیلان و طبرستان را در اختیار گیرید و سه سال بر آن مناطق حکم راند و در این راه نبردهای بسیاری خاصه با سامانیان داشت و در نهایت موفق شد آنان را شکست دهد. (101)
همچنین ابوالحسین احمد بن حسن، پسر ناصر اطروش که پدر بزرگ مادر سیدمرتضی است، مردی جنگآور و فرمانده لشکر پدرش ناصر اطروش بوده است. (102)
دایی مادر سیدمرتضی، ابوعبدالله دیلمی محمد بن حسن، معروف به المهدی لدینالله، پس از آن که برخی از دیلمیان با وی بیعت کردند، در دوران آل بویه قیام نمود، امام معزالدوله او را حبس و پس از مدتی آزاد کرد و او در بصره سکنی گزید. پس از مدتی به بغداد بازگشت و در سال 353 قمری در پی خروج معزالدوله از بغداد برای نبرد با حمدانیان مخفیانه از این شهر به سوی دیلم رفت و با استقبال مردم رو به رو شد و تا سال 359 در آنجا به نیکی و درستی حکومت و حدود الهی را در میان مردم جاری کرد. (103) معزالدوله در مجالس خصوصی بنا به مصلحت خلافت را حق او میشمرد و او را امام میخواند حتی رکنالدوله در ری دعوت او را پذیرفت و او را امام خواند. (104)
دیوان نقابت از نهادهایی بود که حکومت عباسیان به عللی آن را برای رسیدگی به امور سادات تأسیس کرد. گفته شده است. این نهاد حکومتی در دوران مستعین یا معتضد در پی نارضایتی سادات از برخورد ترکان دیوان سالار و لشکریان که شأن آنان را رعایت نمیکردند و برای پیشگیری از شورش بنیهاشم در پی برخورد نامناسب با آنان پدید آمد. ابواحمد موسوی، پدر سیدمرتضی، نیز در سال 368 قمری از سوی عضدالدولهی بویهی مأمور فتح دیار مضر گردید و با لشکری بدانجا رفته، موفق به فتح آن منطقه شد. از این رو، میتوان او را از فرماندهان نظامی بوبهیان نیز به شمار آورد. (105)
نقابت
مهمترین سِمَتِ سیاسی خاندان سیدمرتضی نقابت سادات بوده است و جد مادری، پدر، برادر، برادرزاده، دایی، و فرزند سید - علاوه بر خود او - نقیب بودهاند. نقیبان از جایگاه اجتماعی ویژهای برخوردار بودند، اما از آنجا که نقابت جایگاهی حکومتی بود و احکام آن را خلیفه یا امیر بویهی صادر میکرد، جایگاهی سیاسی شمرده میشود. (106)دیوان نقابت از نهادهایی بود که حکومت عباسیان به عللی آن را برای رسیدگی به امور سادات تأسیس کرد. گفته شده است. این نهاد حکومتی در دوران مستعین یا معتضد در پی نارضایتی سادات از برخورد ترکان دیوان سالار و لشکریان که شأن آنان را رعایت نمیکردند و برای پیشگیری از شورش بنیهاشم در پی برخورد نامناسب با آنان پدید آمد. (107)
در این میان، غالباً برای هر یک از دو گروه طالبیان و عباسیان که از بنیهاشم بودند، تقیبی جدا از سوی حکومت تعیین میشد که هر یک از این دو، نقیب النقباء خوانده میشدند و هر یک دارای جانشینانی در شهرهای مختلف بودند که آنان نیز نقیب خوانده میشدند. نقیب النقباء در عین حال نقابت سادات در بغداد را شخصاً به عهده داشت و در این جایگاه مسئول و پاسخگوی حکومت بود. گاه نقیب عباسیان و طالبیان یک نفر بود که او را نقیب النقباء هاشمیان میخواندند. این مقام غالباً به دست نقیب عباسی بود که طالبیان نیز از او استقبال میکردند. نقیب در دربار عباسیان در دار الخلافهی بغداد از جایگاه عالی برخوردار بود و در مراسم رسمی و بار عام و خاص سمت راست خلیفه جلوس میکرد. (108)
نقیبان برای خود افرادی با عناوینی چون وزیر، وصی، شریک، حاجب، باب، عامل، خادم، عین، نسّابه، وکیل، خازن و کاتب تعیین میکردند و حکومت مجموعهای از بناهای دار الخلافه با عنوان بیت النقابه را در اختیار آنان قرار میداد که در آن، خزانة النقابه قرار داشت و اموالی را که میبایست به صورت مقرری بر سادات تقسیم میشد، در آن نگهداری میکردند. (109)
به علت جایگاه برجستهی سیاسی و اجتماعی نقیبان، مأموریتهای خطیری به آنان واگزار میشد. از جملهی این مناصب جانشینی سلطان، ریاست دیوان مظالم، وزارت، ریاست دیوان اوقاف، امارت حج، امارت حرمین، آباد نگه داشتن مساجد، ریاست مخزن، سفارت، رسالت و وساطت از سوی حکومت است. (110) همواره به نقیبا از سوی حکومت القاب رسمی - تشریفی خاصی اعطا میشد. (111)
نقابت از دیدگاه علمای اهل سنت از ولایات دینی و بر عهدهی امام مسلمانان است و تصدّی آن بدون اذن امام جایز نیست. آنان منشأ مشروعیت تصرّفات و اقدامات و اعمال حکومتی نقیب را اذن خلیفه میدانند. (112) در حالی که امامیه آن را ناشی از اذن کلی امام معصوم میدانستند و آن را بر اساس مصالح میپذیرفتند. (113) فقیهان مسلمان برای نقیب شروطی را لازم دانستهاند که برخی از آنها عام است و در هر نقیبی باید باشد؛ مثل اینکه از بیتی جلیل برخوردار و از صفات ناپسندِ بخل و عیاشی و مانند اینها به دور باشد. نقیب باید به علم و فضل و ادب شناخته شده باشد و از حساب و کتاب سر در بیاورد و مدیر و منضبط باشد. او باید سیاستمدار و از روابط با حکام و صاحبان قدرت و ثروت و قواعد مردمداری و مصالحه و میانجیگری مطلع باشد. نقیب باید عادل و متقی و در میان سادات مقبول و مطاع باشد و رازدار و بیکینه و اهل گذشت باشد و در عین حال شجاعت و اقتدار لازم را در برخورد با خطاکاران داشته باشد. علاوه بر این شروط عام، نقیب النقباء دارای ویژگیهای دیگری نیز باید باشد که از جملهی آنها فقیه بودن و اطلاع از احکام قضاوت، برخورداری از فنون قضاوت و کشف حقیقت، آگاهی از امور حسبه و احکام و فنون آن است. (114)
برای نقیبان وظایف بسیاری شمرده شده که از جملهی آنهاست: شناخت انساب سادات و محافظت از آن و ثبت آن به گونهای که تداخلی در انساب آنان پدید نیاید، ثبت موالید و وفیات سادات، تعلیم و تأدیب کودکان و نوجوانان هاشمی، ایجاد مشاغل مناسب برای جوانان سید، باز داشتن سادات از معاصی و رفتار دون شأن سیادت و توصیهی آنان به عمل صالح، بازداشتن سادات از ظلم و زورگویی و نهی آنان از فخرفروشی به خاطر نسبشان، استیفای حقوق سادات، یافتن همسران صالح برای دختران و پسران تحت تکفل و نهی آنان از ازدواج با غیر هم کفو، تقسیم عطایا و هدایا و موقوفات و خمس در میان سادات، محافظت از اموال و املاک و موقوفات در معرض خطر سادات، جلوگیری از اختلاف و افتراق سادات، تعیین افرادی برای خبرگیری از احوال سادات، شناخت مدعیان دروغین نسب هاشمی و تنبیه آنان. (115)
دایی مادر سیدمرتضی، ابوعبدالله دیلمی، در زمان معزالدولهی دیلمی نقابت طالبیان را بر عهده داشت و پس از آنکه برخی از دیلمیان با وی بیعت کردند قیام نمود؛ اما معزالدوله او را حبس و پس از مدتی آزاد و بار دیگر به نقابت طالبیان منسوب کرد. گفته شده در دوران نقابت وی وضع معیشتی طالبیین بهبود یافت. گویا وی تا سال 353 قمری این مقام را در بغداد در اختیار داشت. (116)
ابواحمد موسوی از سال 354 قمری
تا هنگام مرگ در سال 400 پنج مرتبه به نقابت طالبیان منصوب شد. (117) او در سال 354 قمری همزمان با عنوان نقیب النقبای طالبیان از سوی دیوان خلافت انتخاب شد، اما در سال 362 در پی درگیری با ابوالفضل شیرازی، وزیر عباسی که به حقوق شیعیان بیتوجه بود، از نقابت معزول گشت. (118) همزمان با عزل ابواحمد موسوی، پدر بزرگ مادری سیدمرتضی، یعنی ابومحمد حسن ملقب به ناصر بن أبیالحسین احمد، در سال 362 نقیب علویان در بغداد شد. (119) عداوت ابوالفضل شیرازی با ابواحمد در نهایت باعث تلاش ابواحمد برای عزل این وزیر شد و ابواحمد با زیرکی در مدت کوتاهی بدین کار موفق شد. (120) و بار دیگر در سال 364 به نقابت منصوب گردید. (121) او در سال 369 از سوی عضدالدوله از این مقام عزل و به همراه برادرش ابوعبدالله به فارس منتقل و زندانی شد. (122) در سال 372 شرفالدوله، فرزند عضدالدوله، ابواحمد را از بند رهانید و املاک وی را به او بازگرداند. (123) ظاهراً تا سال 376 که شرفالدوله بر برادرش صمصمامالدوله پیروز شد، ابواحمد در شیراز بود و پس از تسلط شرفالدوله بر بغداد، بار دیگر توانست به بغداد وارد شود. (124)
در سال 380 بار دیگر ابواحمد به نقابت طالبیان منصور گردید و فرزندانش سیدمرتضی و سید رضی به جانشینی پدر در این امر منصوب گردیدند. (125) در ذیالقعدهی 384 بار دیگر ابواحمد و فرزندانش سید رضی و سیدمرتضی که نائب پدر در نقابت بودند، از مقام خود عزل شدند. (126) ابواحمد بار دیگر در سال 394 نقابت علویان در عراق را به عهده گرفت و تا هنگام مرگ در سال 400 این مقام را در اختیار داشت. (127)
سید رضی متولد 359 قمری و از برادر خود سیدمرتضی که در سال 355 به دنیا آمده بود، چهار سال کوچکتر بود؛ اما از آنجا که سیدمرتضی درگیر مباحث علمی بود و چندان رغبتی به امور سیاسی نداشت، بعد از وفات ابواحمد مسئولیتهای سیاسی وی را سیدرضی بر عهده گرفت. (128) البته برخی گزارشها از آن حکایت دارد که سید رضی در زمان حیات پدر در سال 380 یا 383 نقابت را رأساً به عهده گرفته است. (129)
پس از وفات سید رضی در سال 406 در حکمی که القادر بالله عباسی برای سیدمرتضی نوشت و فخرالملک آن را در حضور اشراف و فقها و علما و قضات قرائت کرد، منصب نقابت طالبیان بر عهدهی سیدمرتضی نهاده شد. (130) گفته شده تنها طالبیی که توانست مقام نقیب النقباء (نقابت همزمان طالبیان و عباسیان) را به دست آورد، سیدمرتضی بوده است که گویا پس ازوفات دوست و برادر همسرش ابن ابیالتمام محمد بن علی عباسی که نقیب عباسیان بود، این مقام را بر عهده گرفت. (131)
ابومحمد حسن، فرزند سیدمرتضی، (132) در زمان پدر جانشین او در مقام نقابت بود و به علت اشتغال علمی پدرش وی عملاً امور نقابت را به عهده داشت. اما پس از وفات سیدمرتضی، ابومحمد عدنان، پسر سیدرضی که ملقب به عزالهدی بود، در رقابت با ابومحمد حسن پسر سیدمرتضی که از طریق تطمیع خلیفه در صدد دریافت نقابت بود، برتری یافت؛ زیرا علویان با اجتماع در مقابل دارالخلافه بر نقابت عدنان اصرار کردند و در نهایت خلیفهی عباسی حکم نقابت را به نام عدنان صادر نمود. (133)
برخی اقوام سببی سیدمرتضی نیز از نقیبان عباسیان بودند؛ از جمله پدر همسر سیدمرتضی، ابوالتمام زینبی که تا هنگام مرگ در سال 384 قمری، نقابت عباسیان را بر عهده داشت (134) و پس از وی فرزندش ابوالحسن به نقابت رسید. (135)
میتوان گفت از اوایل نیمهی دوم قرن چهارم تا انتهای نیمهی اول قرن پنجم، یعنی بیش از یکصد سال خاندان سیدمرتضی جایگاه مهم نقابت طالبیان را در اختیار داشتند و در همین دوران، مدتی طولانی نقابت عباسیان بر عهدهی اقوام سببی سیدمرتضی یعنی پدر و برادر همسر وی بود.
دیوان مظالم
از دیگر مسئولیتهای خاندان مرتضی ریاست دیوان مظالم بود که در پی نقابت به آنان واگذار شد. علاوه بر ابواحمد پسرانش سیدمرتضی و سید رضی نیز این مقام را در دورههایی در اختیار داشتند. دیوان مظالم کار حل و فصل نزاعها و داور میان دو طرف نزاع و احقاق حقوق را بر عهده داشت؛ نظیر آنچه امروزه دادستان بر عهده دارد. (136) دارندهی چنین سمتی میبایست قدر و منزلت، نفوذ، هیبت و عفت میداشت و از طمع به دور و اهل ورع و پارسایی میبود. (137)ابواحمد موسوی همزمان با منصب نقابت در دورههای مختلف، مقام دیوان مظالم را نیز بر عهده داشت. البته در سال 394 قمری هنگامی که او بار دیگر نقابت علویان در عراق را به عهده گرفت، بهاءالدولهی بویهی علاوه بر آن در حکمی که از شیراز برای ابواحمد صادر کرد، وی را به ریاست قضا و مظالم منصوب نمود؛ اما خلیفهی عباسی مقام قضاوت را برای ابواحمد نپذیرفت. (138)
بعد از وفات ابواحمد، سید رضی مقامهای پدر از جمله ریاست دیوان مظالم را بر عهده گرفت. (139) و پس از وفات سید رضی در سال 406 قمری سیدمرتضی تمام مناصب برادر را بر عهده گرفت و در حکمی که القادر بالله عباسی برای سیدمرتضی نوشت، ریاست دیوان مظالم - علاوه بر نقابت طالبیان - بر عهدهی سید نهاده شد. (140) همچنین پدرِ همسرِ سیدمرتضی، ابوالتمام زنبی، علاوه بر نقابت عباسیان، قاضی بصره بود. (141)
امارت حج
از دیگر مناصب خاندان مرتضی امارت حج بود که سالهای متمادی در اختیار ابواحمد و پسرانش بود. امارت حج منصبی مهم بود که امیر حاج به نیابت از خلیفه در ایام حج سرپرستی حجاج را بر عهده میگرفت و با ارتباطاتی که با رؤسای قبایل ساکن در مسیر حج داشت، سعی بر سالم رساندن کاروان حجاج به مکه داشت و در ایام حج در مکه و مدینه خطبه میخواند و نظارت بر امور حج را بر عهده داشت. (142) ماوردی دربارهی امارت حج میگوید: امارت دو گونه است: 1. سرپرستی بر امرِ بردنِ حاجیان به حج؛ 2. سرپرستی بر برپایی حج، سرپرستی بر امر بردن افراد به حج، نوعی ولایت سیاسی و مدیریت است. سرپرست باید مطاع، اندیشور، شجاع و کاردان باشد. ماوردی تفصیل شرایط و احکام هر یک از این دو گونه سرپرستی را در الاحکام السلطانیه آورده است. (143)جد پدری سیدمرتضی، ابراهیم بن موسی بن جعفر (علیه السلام) در سال 222 قمری اولین طالبی بود که از سوی مأمون عباسی امیر الحاج شد و مراسم حج را برگزار کرد. (144) و پس از مأمون خطبه به نام برادرش امام رضا (علیه السلام) خواند. (145) ابواحمد در دوران نقاهت خود، امارت حج را نیز در اختیار داشت (146) و در احکامی که حکومت برای وی صادر کرده، بر تصدی وی بر این مقام تأکید شده است. (147)
بیشتر بخوانید: جایگاه علمی و اجتماعی خاندان نوبختیان
ابواحمد نایبانی در امارت حج داشت که در بسیاری از مواقع امارت حج را به نیابت از او به عهده میگرفتند. از جملهی این نایبان ابوعبدالله احمد بن محمد، معروف به «امیر الحاج»، نقیب کوفه بود که تا هنگام وفات در سال 389 قمری، سیزده سال به نیابت از ابواحمد این منصب را بر عهده داشت. (148) در برخی سالها نیز خود ابواحمد شخصاً امارت حج را به عهده میگرفت. مثلاً هنگامی که المطیع لله خلیفهی عباسی قندیلی گرانبها به کعبه اهدا کرد، آن را به ابواحمد سپرد تا به مکه ببرد. (149) در سال 361 قمری اعراب بنیهلال متعرض حجاج شدند و بسیاری را کشتند. در این میان، تنها ابواحمد و همراهانش جان به در بردند. (150) بعضی سالها نیز به عللی حج تعطیل میشد؛ مثلاً در سال 367 قمری در پی درگیری عضدالدوله با پسر عمویش بختیار، از عراق کسی به حج نرفت. در سال 368 ابواحمد در مکه خطبه به نام بنیعباس خواند و از آن پس برای مدت مدیدی در مکه خطبه به نام خلفای عبیدی مصر خوانده شد. (151) گاهی نیز در مکه خطبه به نام دو خلیفه خوانده میشد؛ مانند سال 359 که در مکه خطبه به نام خلیفهی عباسی المطیعلله و قرمطیان خوانده شد. همچنین در مدینه خطبه به نام المعز لدین الله فاطمی خوانده شد، ولی در خارج از شهر مدینه ابواحمد موسوی خطبه به نام المطیع لله خواند. (152)
بعد از وفات ابواحمد این مسئولیت نیز مانند دیگر مناصب وی در اختیار فرزندش سیدرضی قرار گرفت (153) و پس از وفات سید رضی امارت حج در حکمی که از سوی دیوان خلافت صادر شد، به سیدمرتضی واگذار شد. (154) که ابوالحسن محمد بن حسن اقساسی سالهای متمادی به نیابت از وی امارت حج را به عهده داشت. (155)
دیگر مناصب
علاوه بر مناصب پیش گفته که در اختیار سیدمرتضی و خاندان وی بوده است، مناصب سیاسی رسمی و غیررسمی دیگری نیز برای آنان ذکر شده است. مثلاً ابواحمد موسوی در زمان طائع، خلیفهی عباسی، در سال 369 قمری از سوی حکومت مسئولیت موقوفات بصره را نیز به عهده داشت. (156)از دیگر مسئولیتهای سیاسی ابواحمد میانجیگری (157) و بازرسی (158) در درگیریها و حوادث سیاسی و سفارت و نمایندگی (159) از سوی حکومتها و حاکمان بوده است. همچنین وی میانجیگری در درگیریهای اجتماعی ناشی از درگیریهای مذهبی و قومی را بر عهده داشت. (160)
در سال 358 قمری در پی پناهنده شدن حمدان، پسر ناصرالدولهی حمدانی، به بهاءالدولهی بویهی و شکایت وی از تجاوزگری برادرش ابوتغلب، سلطان بویهی ابواحمد را برای وساطت بین دو برادر به موصل فرستاد. (161) عزل ابواحمد از نقابت به معنی کنارهگیری کلی وی از سیاست نبود. مثلاً در سال 363 قمری در پی درگیری بین بختیار و ابوتغلب حمدانی و قتل عدهای هواداران بختیار در موصل، ابواحمد در حالی که در سال قبل از نقابت عزل شده بود، از جانب بختیار برای بررسی این موضوع به نزد ابوتغلب در موصل رفت و از جنگ پیشگیری کرد. (162) در سال 380 قمری درگیری عظیمی بین سنیان باب البصره و شیعیان کرخ درگرفت که با وساطت ابواحمد موسوی غائله پایان یافت. (163)
ابواحمد در سال 382 از جانب بهاءالدولهی بویهی پیامی برای برادرش صمصامالدوله که با وی درگیر بود، به شیراز برد و در پی قتل صمصامالدوله به دست فرزندان بختیار، در شیراز ماند و شاهد درگیری نیروهای دو طرف بود و آن گاه که خبر رسید بهاءالدوله غلبه یافته است، به مسجد جامع شیراز رفت و خطبه به نام بهاءالدوله خواند و چون کذب خبر آشکار شد، مخفی گردید و پنهانی از شیراز خارج شد. (164)
در همین سال ابواحمد پیامی از سوی بهاءالدوله برای ابیالذواد حاکم موصل و امیر بنی عقیل که به تازگی با بوبهیان صلح کرده بود برد. وی در میانهی راه به دست عربهای بادیه نشین دستگیر شد، اما در نهایت آنان وی را آزاد کردند و او توانست به موصل برود. (165) در سال 383 سکینه، دختر بهاءالدوله، به عقد القادر خلیفهی عباسی درآمد که در این ازدواج ابواحمد موسوی وکیل بهاءالدوله بود. (166) هنگامی که اختلاف وزیر ابوالقاسم علی بن احمد با بهاءالدوله بالا گرفت، میانجی بین وزیر و سلطان، ابواحمد بود که در این راه اهتمامی ویژه نمود. (167)
با توجه به گزارشهایی که دربارهی سیاست و تدبیر ابواحمد در امور سیاسی و جایگاه وی در دربار ذکر شد، این سخن که گفته شده «او شخصیتی نظامی و سیاسی بود که دولتها را به بازی میگرفت و در انجام دادن کارها پرجرأت بود»، (168) دور از باور نیست. همچنین گفته شده هیبت ابواحمد بیش از خلفا بود و سلاطین آل بویه بسیار او را اکرام میکردند و برخی از آنان از او میهراسیدند (169) و در مهمترین امور مانند خلع و نصب خلیفه شهادت او اهمیت داشت. (170) جایگاه سیاسی ابواحمد به گونهای بوده که وی را در میان طالبیان بیرقیب میدانستند. (171)
سیدرضی نیز مانند پدر، علاوه بر مناصب سیاسی پیش گفته، در امور سیاسی بسیار فعال بود. با توجه به اشعار سید رضی میتوان گفت وی از دوران کودکی و در پی حوادثی که در پی آن ابواحمد حبس شد، در جریان امور سیاسی بوده و از همان زمان اشعار او رنگ و بوی سیاسی دارد و برجستهترین اندیشههای سیاسی سید رضی را میتوان در اشعار او جست و زبان سیاسی وی در اشعار او جلوهگر است. (172) وی گاه خود را برتر از خلیفه عباسی میشمارد که به ناحق خلافت در اختیار اوست و گاه از رنجهایی که بر وی در بغداد به واسطهی حکومت عباسیان میرفت، شکوه میکرد. این رویکرد وی تا جایی ادامه یافت که خلیفهی عباسی او را به هواداری از خلفای فاطمی متهم کرد. (173) بیگمان بسیاری از اشعار سید رضی رنگ و بوی سیاسی داشته و او را به دردسر انداخته است. (174) همین نکته میتواند باعث توجه خلفای عباسی به او بوده باشد تا جایی که برخی احتمال قتل او را از جانب دستگاه خلافت بعید نمیدانند. (175) ارتباط سیدرضی با برخی از خلفای عباسی بهتر بود، به گونهای که گفته شده طائع عباسی علاقهی بیشتری نسبت به قادر عباسی به سید رضی داشته است و سید نیز متقابلاً بیشتر به او مایل بوده است. (176) سید رضی از سوی بهاءالدوله در سال 388 به لقب «الشریف الاجل»، در سال 392 به «ذوالمنقبتین» و در سال 397 (یا 396 یا 398) به «الرضی ذوالحسبین» مقلب شد. بهاءالدوله همچنین در سال 401 دستور داد که همهی مکاتبات و مخاطبات با وی با عنوان «الشریف الاجل» صورت بگیرد. (177) در سال 402 به امر خلیفهی عباسی مکتوبی در رد نسب خلفای فاطمی صادر شد که بزرگان، از جمله سید رضی و سیدمرتضی، بر آن شهادت دادند. (178) چنان که از شرح ابن ابیالحدید برمیآید، سید رضی از جانب قادر عباسی (422ق)، بر حرمین شریفین و حجاز به خلافت منصوب گردید. (179) سید رضی از چنان جایگاهی برخوردار بود که در مراسم خاکسپاری وی عموم طبقات مردم، اشراف و اعیان، قضات و وزیر فخرالملک حاضر شدند و فخرالملک بر او نماز گزارد. (180)
سیدمرتضی نیز علاوه بر منصب نقابت، و ریاست دیوان مظالم و نیز امارت حج، مسئولیتهای دیگری را از سوی حاکمان بر عهده داشته است. (181) البته او نسبت به برادر، بیشتر به امور علمی توجه داشته؛ اما این بدین معنا نیست که وی در امور سیاسی دخالتی نداشته است.
بهاءالدولهی بویهی سیدمرتضی را در سال 397 به «مرتضی ذوالمجدین» ملقب کرد. (182) در محرم سال 406 درگیری شدیدی بین شیعیان و اهل سنت در بغداد پدید آمد که سیدمرتضی از سوی فخرالملک، وزیر بهاءالدولهی بویهی، مأمور حل و فصل منازعه گردید که با تدبیر او آتش فتنه خاموش شد. (183) هنگامی که در سال 414 القادر خلیفهی عباسی برای استقبال از مشرفالدولهی بویهی از بغداد خارج شد، سیدمرتضی او را همراهی کرد. (184) در سال 415 هنگامی که وزیر حسین بن علی مغربی تصمیم داشت تا امیران لشکری و ترکان بر وفاداری به مشرفالدولهی بویهی سوگند یاد کنند، دستور داد مراسم سوگند در حضور سیدمرتضی و برخی دیگر از اشراف برگزار شود. (185) در همین سال سیدمرتضی متولی عقد دختر علاءالدوله برای مشرفالدوله گردید. (186) در سال 416 هنگامی که شرفالدولهی بویهی درگذشت، آشوبی در بغداد پدید آمد و عیاران خانهی سیدمرتضی را به آتش کشیدند. (187) در سال بعد هنگامی که در آشوب میان عیاران و لشکریان، کرخ بغداد در معرض نابودی بود، او به دربار رفت و از ادامهی درگیریها ممانعت کرد. (188) در پی درگیری در مسجد براثا بین شیعیان تندرو و خطیب منصوب خلیفه، در سال 420 نماز جمعه در مسجد براثا ممنوع شد که در نهایت در پی مذاکرهی سیدمرتضی با دربار بار دیگر نماز جمعه در این مسجد برپا گردید. (189) در همین سال در پی خوابی که وزیر ابوسعید محمد بن عبدالرحیم دید، سید از سوی القادر بالله به «علم الهدی» ملقب گردید. (190) در سال 422 پس از مرگ القادر عباسی سید نخستین کسی بود که با القائم بامرالله عباسی بیعت کرد و ابیاتی در مدح وی سرود. (191) در سال 422 در پی درگیری بین شیعیان و اهل سنت خانهی سیدمرتضی هدف هجوم قرار گرفت و به آتش کشیده شد و یکی از کنیزان سید در آتش سوخت و در نهایت ترکها که همسایهی سید بودند، به دفاع از او پرداختند. (192) در سال 423 هنگامی که خلیفهی عباسی و امیر بویهی به هم مظنون شدند، در محضر سیدمرتضی سوگند وفاداری خوردند. (193) در سال 424 هنگامی که سربازان ترک بر جلالالدوله شوریدند، امیر بویهی به منزل سیدمرتضی پناه برد. (194) در سال 425 او عیاران و راه زنان را به منزل خود دعوت و آنان را نصیحت کرد و از آنان خواست توبه کنند و اگر خواستند، به لشکر سلطان بپیوندند؛ در غیر این صورت از بغداد خارج شوند که عیاران در پی این دیدار از شهر خارج شدند. (195) در سال 427 بار دیگر ترکها بر جلالالدوله شوریدند. وی پس از مشورت با سیدمرتضی به خانهی او گریخت و در پناه سید قرار گرفت. (196) در همین سال وزیر ابوالقاسم بن ماکولا پس از برکناری بازداشت و در اختیار سیدمرتضی قرار داده شد تا بازخواست شود. (197)
بسیاری از اشعار سیدمرتضی نیز در همین بستر جایگاه سیاسی وی سروده شده است. الطائع لامرالله (خلافت 363- 381)، القادر (خلافت 381- 422) و فرزند وی القائم بامرالله (خلافت 422- 467) از خلفایی هستند که سید از آنها در دیوانش نیز یاد کرده است. او همچنین از امیران آلبویه بهاءالدوله و فرزندانش شرفالدوله و سلطانالدوله و رکنالدین جلالالدوله و نیز از ابوکالیجار مرزبان بن سلطان بنبهاءالدوله یاد کرده است. از میان وزرا نیز از ابوغالب محمد بن خلف، ابوعلی، رخجی، ابوعلی حسن بن حمد، ابوسعد بن عبدالرحیم، ابوالفتح، ابوالفرج محمد بن جعفر بن فسانجس ابوطالب محمد بن ایوب بن سلیمان بغدادی، ابومنصور بهرام بن مافتة وزیر ملک ابوکالیجار و ... یاد کرده است. بسیاری از این اشعار در مدح سیاستمداران و در برخی موارد نیز این اشعار طعنهآمیز است. (198)
سیدمرتضی در پاسخ به شبهاتی که در مورد همراهی وی با حاکمان و پذیرش مناصب حکومتی مطرح بود رسالهی العمل مع السلطان را نوشت. او این رساله را در سال 415 قمری که اوج فعالیتهای سیاسی اوست - در پی گفت و گویی که دربارهی جایز بودن یا نبودن پذیرش مسئولیت از سوی حاکم جائر در مجلس ابوالقاسم حسین بن علی مغربی، وزیر شیعی مشرفالدولهی بویهی، پیش آمد - تألیف کرد. سید در این رساله با استدلال عقلی و روایی و استناد به سیرهی معصومان (علیهم السلام) در صدد اثبات این امر است که مسئولیتپذیری از سوی حاکمان جور - اگر در آن وجه نیکویی مانند یاری شیعیان و مستضعفان وجود داشته باشد - هر چند در ظاهر از سوی حاکم ستمگر است، در باطن از سوی امامان حق میباشد؛ چرا که وقتی آنان این نوع پذیرش مسئولیت را با شرطهایی که بیان شد، رخصت دادهاند، شخص در حقیقت به امر آنها آن را پذیرفته است. بدین دلیل که روایت صحیحی وارد شده است مبنی بر اینکه کسی که در چنین وضعیتی باشد، برپایی حدود و قطع دست دزدان بر او جایز است و او هر کاری را که شریعت مقتضی انجام دادن آن است، میتواند به جا آورد. (199) این رساله به نوعی اهداف سیدمرتضی را از پذیرش مناصب حکومتی روشن مینماید و گویای این است که وی در صدد احقاق حقوق شیعیان (مؤمنان) بوده و این مسئولیتها را در حقیقت به امر امام معصوم (علیه السلام) میدانسته و از این رو، از پذیرش امور حکومتی ابایی نداشته است. بیگمان این رساله با توجه به عملکرد سیدمرتضی در دوران زعامتش اهمیت بسیاری دارد.
نتیجهگیری
فعالیتها و تواناییهای علمی و فرهنگی سیدمرتضی و خاندانش، نسب والا و انتسابات خاندانی او، همچنین تمکن مالی وی و خاندانش جایگاه اجتماعی برجستهای برای سید پدید آورده بود. علاوه بر آن، مناصب سیاسی مهم وی و خاندانش در آن عصر، در میان دیگر عالمان شیعی ممتاز بود و امکانات ویژهای را در اختیار او قرار داد و این عامل علاوه بر تثبیت روش و آرای کلامی وی در میان امامیه در آن دوران، هیمنهی فکری سیدمرتضی را سالها پس از او در میان جامعهی شیعی ماندگار کرد. وی با استفاده از این جایگاه، جامعهی شیعی عصر خود را مدیریت کرد و در صدد بود از درگیریهای اجتماعی میان امامیه و اهل سنت بغداد بکاهد. همچنین او با استفاده از موقعیت سیاسی و ثروتی که برایش فراهم آمده بود، مدرسهای نو بر پایههای مدرسهی علمی استادش شیخ مفید بنا کرد، بدون اینکه مانند سلفش شیخ مفید یا خلفش شیخ طوسی از سوی حکومت تبعید یا مجبور به ترک بغداد گردد. همچنین با استفاده از این موقعیت به ترتیب شاگردان فراوانی پرداخت که در جغرافیای تشیع اندیشههای او را گسترش دادند و باعث ماندگاری آرا و روشی کلامی او تا سالها پس از وفاتش در میان مدارس کلامی امامیه و جامعهی شیعی شدند. بیگمان علاوه بر جایگاه برجستهی سیاسی اجتماعی سیدمرتضی، عوامل دیگری نیز در این موفقیت سهم داشتهاند.نمایش پی نوشت ها:
1. عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدهی کلام اهل بیت (علیهم السلام).
2. عضو هیئت علمی پژوهشگاه قرآن و حدیث (پژوهشکدهی کلام اهل بیت (علیهم السلام)).
3. احمد امین، ظهر الاسلام، ج1، ص 92 و 93.
4. ر. ک: متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص 176- 184 و 219 - 244.
5. ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج4، ص 56.
6. ر. ک: متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص 176 و 177.
7. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 125- 127.
8. ابنمسکویه، تجارب الامم، ج7، ص 33.
9. ابنعنبه، عمدة الطالب، ص 201- 204.
10. رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص 83.
11. همان، ص 83 و 84.
12. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 125- 127.
13. امین، اعیان الشیعه، ج2، ص 229.
14. ابن عنبه، عمدة الطالب، ص 308.
15. رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص 83.
16. همان، ص 83 و 84.
17. همان، ص 84.
18. سمعانی، الانساب، ج6، ص 361 و 362.
19. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج26، ص 517.
20. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص 25.
21. احمد امین، ظهر الاسلام، ج1، ص 41- 47.
22. سیدمرتضی، الناصریات، ص 63 و 64.
23. متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص 200 - 218.
24. امین، اعیان الشیعه، ج2، ص 228- 230.
25. سیدمرتضی، الناصریات، ص 62- 64.
26. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج1، ص 203.
27. خالقی، دیوان نقابت، ص 243- 245.
28. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 124 و 125؛ ابن عنبه، عمدةالطالب، ص 203 و 204؛ همچنین ر. ک: امین، اعیان الشیعه، ج6، ص 183.
29. رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص 131.
30. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص 359.
31. همدانی، تکملة تاریخ الطیری، ج1، ص 217.
32. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 124.
33. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص 339.
34. صفدی، الوافی بالوفیات، ج13، ص 49.
35. عمری، همان، ص 125.
36. ابنجوزی، همان، ج15، ص 115.
37. عمری، همان، ص 125- 127؛ ابن عنبه، عمدة الطالب، ص 207- 209؛ ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص 45.
38. ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص 45.
39. عمری، همان.
40. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص 38.
41. همان، ص 115 و 116.
42. یاقوت حموی، معجم الادباء، ج1، ص 377.
43. ابنعنبه، عمدة الطالب، ص 207 و 208.
44. اسعدی، سید رضی، ص 26- 28.
45. متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص 206.
46. ابنعنبه، همان، ص 240.
47. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج30، ص 61.
48. رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص 83 و 84.
49. حسینی جلالی، دراسة حول نهجالبلاغه، ص 93.
50. متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ص 219- 238.
51. رشید صفار، مقدمة الذخیره، ص 23 و 24.
52. ابنحجر، لسان المیزان، ج4، ص 223 و 224.
53. همان، ص 223؛ امین، اعیان الشیعه، ج9، ص 217.
54. ابنعنبه، عمدةالطالب، ص 206.
55. افندی، ریاض العلماء، ج4، ص 30.
56. همان، ص 34- 38.
57. امین، اعیان الشیعه، ج6، ص 187.
58. ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص 53.
59. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص 294.
60. ابنحمدون، التذکرة الحمدونیه، ج7، ص 253.
61. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 125- 127.
62. ثعالبی، یتیمة الدهر، ج5، ص 69.
63. ابن خلکان، وفیات الأعیان، ج3، ص 313 و 314.
64. صفدی، الوافی بالوفیات، ج21، ص 6 و 7.
65. رشید صفار، مقدمة الذخیره، ص 20.
66. ابن حجر، لسانالمیزان، ج4، ص 223.
67. ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص 186.
68. نجاشی، رجال، ص 270؛ شیخ طوسی، فهرست، ص 99.
69. مجلسی، بحار الأنوار، ج105، ص 25.
70. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج14، ص 52.
71. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص 353.
72. افندی، تعلیقة امل الآمل، ص 293 و 294.
73. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج18، ص 141 و 142.
74. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج3، ص 343 و 344.
75. همان، ص 57.
76. ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 153؛ سبحانی، موسوعة طبقات الفقهاء، ج5، ص 319 و 320.
77. آقا بزرگ تهرانی، همان، ج2، ص 83 و 84.
78. سبحانی، همان، ص 122- 124.
79. آقا بزرگ تهرانی، همان، ج4، ص 423.
80. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج30، ص 43.
81. آقا بزرگ تهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج2، ص 89.
82. همان، ج5، ص 216- 238.
83. همان، ج20، ص 343، 347 و 372.
84. ر. ک: خالقی، دیوان نقابت، ص 171 و 172.
85. صفدی، الوافی بالوفیات، ج13، ص 49.
86. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص 339.
87. افندی، ریاض العلماء، ج4، ص 21- 30.
88. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص 326.
89. ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص 45 و 46.
90. افندی، همان، ص 33- 34.
91. صادفی، دولتمردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی، ص 53- 190.
92. امین، اعیان الشیعه، ج2، ص 228- 230.
93. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج8، ص 535.
94. مقدسی، البداء و التاریخ، ج6، ص 110.
95. طبری، همان، ج8، ص 540.
96. فسوی، کتاب المعرفة و التاریخ، ج1، ص 194.
97. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص 309.
98. ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج1، ص 249.
99. ابنخلدون، دیوان المبتدأ والخبر، ج4، ص 148.
100. امین، اعیانالشیعه، ج2، ص 228- 230.
101. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 152 و 153.
102. سیدمرتضی، الناصریات، ص 62- 64.
103. عمری، همان، ص 32؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج16، ص 114- 116.
104. خالقی، دیوان نقابت، ص 191 و 192.
105. ابن مسکویه، تجارب الامم ، ج6، ص 441.
106. خالقی، دیوان نقابت، ص 134.
107. همان، ص 91- 97.
108. همان، ص 157- 159.
109. همان، ص 163- 173.
110. همان، ص 179- 187.
111. همان، ص 155 و 156.
112. همان، ص 152.
113. همان، ص 123.
114. همان، ص 143- 145.
115. همان، ص 144- 148.
116. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 32؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج16، ص 114- 116.
117. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج15، ص 72.
118. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج11، ص 429.
119. سیدمرتضی، الناصریات، ص 63.
120. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج6، ص 351- 354.
121. طبری، همان، ج11، ص 439.
122. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج6، ص 449.
123. همان، ج7، ص 102، 163و 164.
124. زکی مبارک، عبقریة الشریف الرضی، ج1، ص 104 و 105.
125. ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج4، ص 157.
126. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص 369.
127. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص 336؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص 182.
128. ابن عنبه، عمدةالطالب، ص 207.
129. ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص 44.
130. ابنجوزی، همان، ج15، ص 111.
131. خالقی، دیوان نقابت، ص 158.
132. ذهبی، تاریخالاسلام، ج30، ص61.
133. رازی، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، ص 83 و 84.
134. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج26، ص 517.
135. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج11، ص 439.
136. امین، اعیان الشیعه، ج9، ص 216.
137. ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، ص 125.
138. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج11، ص 333؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص 182.
139. ابن عنبه، عمدةالطالب، ص 207.
140. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص 111.
141. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج26، ص 517.
142. زکی مبارک، عبقریةالشریف الرضی، ج1، ص 156و 157.
143. ماوردی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، ص 169- 176.
144. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص 309.
145. ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج10، ص 249.
146. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص 72.
147. طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج11، ص 429.
148. ابنعنبه، عمدةالطالب، ص 328.
149. ابن جوزی، همان، ج14، ص 46.
150. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج26، ص 245.
151. ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج4، ص 130.
152. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، 21، ص 22.
153. ابن عنبه، عمدةالطالب، ص 207.
154. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج15، ص 111.
155. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص 18.
156. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص 63.
157. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص 317- 319؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص 594.
158. ابن خلدون، همان، ج3، ص 530؛ ابن اثیر، همان، ج8، ص 630.
159. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص 384 و ج 9، ص 93.
160. ابنجوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج14، ص 344.
161. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص 594.
162. ابن خلدون، دیوان المبتدأ و الخبر، ج3، ص 530؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص 634.
163. ابن جوزی، همان.
164. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص 384.
165. ابن اثیری، همان، ج9، ص 93.
166. ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج11، ص 312.
167. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج7، ص 317 - 319.
168. عمری، المجدی فی انساب الطالبیین، ص 124.
169. ابن تغری بردی، النجوم الزاهرة فی ملوک مصر و القاهره، ج4، ص 223.
170. ابن مسکویه، همان، ص 330.
171. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج6، ص 292.
172. ر. ک: جعفری، احیاگر بلاغت، ص 122- 132.
173. ر. ک: صابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج15، ص 118 و 119؛ امین، اعیان الشیعه، ج9، ص 218.
174. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص 2.
175. نوری طبرسی، خاتمة المستدرک، ج3، ص 210 و 211.
176. مدنی شیرازی، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص 470.
177. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج 15، ص 54.
178. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج28، ص 12.
179. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 38.
180. ابن کثیر، البدایة والنهایه، ج12، ص 5 و 6.
181. همان، ص 2.
182. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج27، ص 236.
183. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج15، ص 111.
184. همان، ص 158.
185. همان، ص 163.
186. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج9، ص 341.
187. ابن عماد، شذرات الذهب، ج5، ص 81.
188. ابن جوزی، همان، ص 175.
189. ابن اثیر، همان.
190. افندی، ریاض العلماء، ج4، ص 18- 19.
191. ابن اثیر، همان، ص 415.
192. ابن جوزی، همان، ص 214.
193. همان، ص 226 و 227.
194. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج12، ص 35.
195. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج15، ص 241 و 242.
196. همان، ص 54.
197. همان، ص 253 و 254.
198. رشید صفار، مقدمة الذخیره، ص 20و 45.
199. سیدمرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج2، ص 87- 97.
نمایش منبع ها:
1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم: کتابخانهی آیة الله مرعشی نجفی، 1378.
2. ابن اثیر، عزالدین أبوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارصادر- دار بیروت، 1965م.
2. ابن اثیر، مجدالدین أبوالسعادات المبارک بن محمد الجزری، جامع الاصول فی احادیث الرسول، عبدالقادر الأرنؤوط، مکتبة الحلوانی - مطبعة الملاح- مکتبة دار البیان، 1972م.
4. ابن تغری بردی، یوسف، النجوم الزاهره فی ملوک مصر و القاهره، مصر: وزارة الثقافه و الارشاد القومی - المؤسسة المصریة العامه، بیتا.
5. ابن جوزی، أبوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیة، الطبعة الأولی، 1992 م.
6. ابن حجر، لسان المیزان، بیروت: مؤسسة الاعلمی، 1971 م.
7. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، تحقیق: لجنة من العلماء، بیروت: دارالکتب العلمیة، الطبعة الأولی، 1983 م.
8. ابن حمدون، التذکرة الحمدونیه، تحقیق: احسان عباس و بکر عباس، بیروت: دار صادر، 1996 م.
9. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق: خلیل شحادة، بیروت: دار الفکر، الطبعة الثانیه، 1988 م.
10. ابن خلکان، وفیات الاعیان، تحقیق: احسان عباس، بیروت: دار الثقافه، بیتا.
11. ابن شهر آشوب، معالم العلماء، قم، بیتا.
12. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت: دار الفکر، 1415 ق.
13. ابن عماد، شهابالدین ابوالفلاح عبد الحی بن احمد العکری الحنبلی الدمشقی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، تحقیق: الأرناؤوط، دمشق - بیروت: دار ابن کثیر، الطبعة الأولی، 1986 م.
14. ابن کثیر، أبوالفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایه، بیروت: دار الفکر، 1986 م.
15. ابن مسکویه، احمد بن محمد، تجارب الامم، دار سروش للطباعة و النشر، 1421 ق.
16. ابن بسام اندلسی، الذخیرة فی محاسن اهل الجزیره، تحقیق: احسان عباس، لیبیا - تونس: الدار العربیه للکتاب، 1979 م.
17. ابن عنبه، احمد بن علی، عمدة الطالب، تحقیق: محمد حسن طالقانی، نجف: المطبعة الحیدریه، 1380 ق.
18. احمد امین، ظهر الاسلام، بیروت: دار الکتب العلمیه، الطبعة الثانیه، 2007 م.
19. اسعدی، علیرضا، سید رضی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390.
20. افندی، میرزا عبدالله، ریاض العلماء، ترجمه: محمد باقر ساعدی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1386.
21.ــــ ، تعلیقة امل الآمل، قم: کتابخانهی آیةالله مرعشی نجفی، 1410 ق.
22. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، تحقیق: حسن امین، بیروت: دار التعارف للمطبوعات، بیتا.
23. آقا بزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، بیروت: دار الاضواء، 1983 م.
24. بحر العلوم، سید مهدی، تحقیق: محمد صادق بحرالعلوم و حسین بحرالعلوم، تهران: مکتبة الصادق، 1363.
25. ثعالبی، عبدالملک، یتیمة الدهر، تحقیق: مفید محمد قمحیه، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1983 م.
26. جعفری، سیدمحمد مهدی، احیاگر بلاغت علوی، تهران: نشر همشهری، 1389.
27. حسینی جلالی، سیدمحمد حسین، دراسة حول نهج البلاغه، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 2001 م.
28. خالقی، محمدهادی، دیوان نقابت، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1387.
29. ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد، بیروت: سیر اعلام النبلاء، مؤسسة الرساله، 1993 م.
30.ــــ ، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، بیروت: دارالکتاب العربی، الطبعة الثانیه، 1993 م.
31. رازی، فخرالدین، الشجرة المبارکة فی انساب الطالبیه، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: مکتبة آیةالله مرعشی النجفی العامه، 1409 ق.
32. رشید صفار، مقدمة الذخیره، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411 ق.
33. زکی مبارک، عبقریة الشریف الرضی، لبنان: المطعبة العصریه، بیتا.
34. سبحانی، جعفر، موسوعة طبقات الفقهاء، قم: مؤسسة الامام الصادق (علیه السلام)، 1418 ق.
35. سمعانی، أبوسعید عبدالکریم بن محمد بن منصور التمیمی، الأنساب، تحقیق: عبدالرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، حیدرآباد: مجلس دائرةالمعارف العثمانیه، الطبعه الأولی، 1962 م.
36. سیدمرتضی، علی بن الحسین، رسائل الشریف المرتضی، قم: دارالقران الکریم، 1405 ق.
37.ــــ ، الناصریات، مؤسسة الهدی، 1997 م.
38. شیخ طوسی، فهرست، تحقیق: شیخ جواد قیومی، قم: مؤسسة نشر الفقاهه، 1417 ق.
39. صادقی، مصطفی، دولتمردان شیعه در دستگاه خلافت عباسی، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1390.
40. صفدی، الوافی بالوفیات، بیروت: دار احیاء التراث، 2000 م.
41. طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت: دارالتراث، الطبعة الثانیه، 1967 م.
42. عمری، علی بن محمد علوی، المجدی فی انساب الطالبیین، تحقیق: احمد مهدوی دامغانی - سید محمود مرعشی، قم: مکتبة آیةالله مرعشی النجفی العامه، 1409 ق.
43. فسوی، أبویوسف یعقوب بن سفیان، کتاب المعرفة و التاریخ، تحقیق: اکرم ضیاء العمری، بیروت: مؤسسة الرساله، الطبعة الثانیه، 1981م.
44. ماوردی، علی بن محمد البغدادی، الاحکام السلطانیه و الولایات الدینیه، مکه: دار التعاون، 1966 م.
45. متز، آدام، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه: علی رضا ذکاوتی، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1388.
46. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: مؤسسه الوفا، 1404 ق.
47. مدنی شیرازی، سیدعلی خان، الدرجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، تقدیم: محمدصادق بحر العلوم، قم: منشورات مکتبة بصیرتی، 1397.
48. مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دار الهجرة، چاپ دوم، 1409 ق.
49. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، مکتبة الثقافة الدینیه، بیتا.
50. موسوی تنیانی، سیداکبر، «مناسبات امامیه و زیدیه»، نقد و نظر، شمارهی 2، 1391.
51. نجاشی، رجال نجاشی، قم: انتشارات جامعهی مدرسین، 1416 ق.
52. نوری طبرسی، میرزا حسین، خاتمه المستدرک، قم: مؤسسة اهل البیت لاحیاء التراث، 1415 ق.
53. همدانی، محمد بن عبدالملک، تکملة تاریخ الطبری، بیروت: دار التراث، 1967 م.
54. یاقوت حموی، معجم الادباء، بیروت: دار الغرب الاسلامی، 1414 ق.
جمعی از نویسندگان؛ (1395)، جستارهایی در مدرسه کلامی بغداد، قم: مؤسسه علمی- فرهنگی دارالحدیث، چاپ اول.