نویسنده: اوری روبین
مترجم: حسن رضایی
دریافت کنندگان وحی الهی و رسالت جمعی آنان. «نبی» و جمع آن «نبیون» و «انبیاء» هفتاد و پنج بار در قرآن به کار رفتهاند. به علاوه، واژهی «نبوت» به معنای «پیامبری» پنج بار به کار رفته است. با این حال، واژهی رایجتر «رسول» (جـ رُسُل) به معنای «پیامآور» (خداوند) است. در قرآن، بیش از سیصد بار به فرستادگان [رسل] اشاره میشود. در اشاره به فرستاده از «مُرسَل» نیز استفاده میشود، که همراه با صورت جمعش (مُرسَلون) بیش از سی بار در قرآن به کار رفته است. صورت «رسالة» (جـ رسالات)، به معنای «پیام» پیامبرانه، در قرآن ده بار و غالباً به صیغهی جمع به کار رفته است.
عناوین رسول و نبی همپوشانیهایی نیز دارند و حتی ممکن است به یک شخص واحد اطلاق شوند، که در این صورت کلمهی رسول همچنان مقدم بر نبی به کار میرود. این امر دربارهی موسی به کار رفته و گفته شده است که «رسول و نبی» بود (و کانَ رسولاً نبیاً، مریم:51). مشابه این توصیف دربارهی اسماعیل (مریم: 54) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (اعراف: 157) نیز به کار رفته است. شاید منظور از جمع این دو صفت در یک شخص واحد نشان دادن این موضوع باشد که در میان انبیا این شخص به خصوص به جرگهی رسولان تعلق دارد. در میان گروههای با فضیلت انسانها، انبیا (از جمله برخی از آنان که رسولاند) به بالاترین مقام تعلق دارند. در آیهی 69 نساء فهرست این گروهها و نیز موقعیت آنها در بهشت وصف شده است: «و کسانی که از خدا و رسول اطاعت کنند در زمرهی کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی] با انبیا و راستان (الصادقون) و شهیدان (الشهداء) و شایستگان (الصالحین)اند». اما همهی رسولان خداوند لزوماً نبی نیستند. خداوند گفته است که فرشتگان را «که دارای بالهای دوگانه و سه گانه و چهارگانهاند پیام آورنده (رسول) قرارداده است....» (فاطر: 1). فرشتگان به عنوان رسولان خداوند، تولد اسحاق و یعقوب را به ابراهیم بشارت دادند و نیز قوم لوط را هلاک کردند (مثلاً هود: 69-81). خداوند فرشتگان را میفرستد تا نگهبان مردم باشند و آنان را به هنگام مرگ قبض روح کنند (نک. انعام: 61؛ اعراف: 37). نقش اصلی آنها در مقام رسولان خداوند وارسی و نگاشتن اعمال همهی آدمیان است (نک. یونس: 21؛ زخرف: 80).
قرآن تمایزی روشن میان رسولان افلاکی و رسولان انسانی خداوند برقرار میکند. فقط بشر میتواند به نبوت برسد، زیرا به گفتهی قرآن (اسراء: 95)، فرشتگان نمیتوانند همانند ساکنان معمولی زمین بر روی آن راه بروند- به همین دلیل مردم نمیتوانند حضور فیزیکی آنها را احساس کنند. از اینرو خداوند فرشتگان را به نبوت برنمیگزیند.
با همهی این اوصاف، فرشتگان در مقام رسولان خداوند آیات مربوط به انبیا را فرو میآورند، اما مستقیماً آنها را به مردم ابلاغ نمیکنند و صرفاً به شخص انبیای بشری میرسانند. در قرآن به «قول»، یعنی پیام پیامبرانه، یک «فرستادهی بلندپایه» (رسول کریم، حاقه: 40؛ تکویر: 19) اشاره شده است. برخی مفسران این «رسول» را همان جبرئیل ملک میدانند که مأموریتش رساندن وحی قرآن به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. اما وظیفهی جبرئیل در مقام رسول خداوند به ابلاغ وحی مربوط به انبیا منحصر نمیشود. به گفتهی برخی مفسران، در آیهی 19 مریم نیز، که در آن رسول خداوند به نزد مریم میآید تا به او پسری (عیسی) ببخشد، به جبرئیل اشاره شده است. حتی برخی گفتهاند که رسول مذکور در قصهی گوسالهی طلایی (طه: 96) نیز جبرئیل بوده است. اکثر انبیا/رسولان قرآن از طریق کتاب مقدس شناخته شدهاند، اما خاستگاه برخی از آنها نسبتاً مبهم است (برای آشنایی با سرگذشت تک تک پیامبران نک. Tottoli, Biblical prophets).
هنگامی که نوع بشر متفرق شد و حالت نخستین درستکاری جای خود را به فساد اخلاقی داد، خداوند فرستادن انبیا را آغاز کرد. تفسیر فوق، دست کم، تفسیر مفسران از آیهی 213 بقره بوده که در آن آمده است: «مردم امتی یگانه (اُمة واحدة) بودند، پس [آنها شعبه شعبه شدند و] خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت....».
انبیا پی در پی مبعوث شدند. به گفتهی قرآن، آنان «پشت سر هم» (قَفَّینا، بقره: 87) یا «پیاپی» (تَتراً، مؤمنون: 44) فرستاده شدند. به علاوه، انبیا همه از یک تبارند. از اینرو در آیهی 58 مریم آمده است: «آنان کسانی از انبیا بودند که خداوند بر ایشان نعمت ارزانی داشت، از فرزندان (ذرّیه) آدم بودند و از کسانی که همراه نوح [بر کشتی] سوار کردیم؛ و از فرزندان ابراهیم و اسرائیل....». در آیهی 84 انعام نیز، که دربارهی ابراهیم است، همین مفهوم بیان میشود: «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست در آوردیم؛ و نوح را از پیش راه نمودیم و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را [هدایت کردیم]....».
اینکه گفته میشود خداوند انبیا را «هدایت» کرده است به این معناست که آنها از تبار برگزیدهی الهیاند، که مثلاً در آیات 33 و 34 آل عمران بیان شده است: «به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان (آل) ابراهیم و خاندان (آل) عمران را بر مردم جهان برتری داده است. فرزندانی (ذرّیه) که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند.....». در اینجا سلسلهی دودمان برگزیدهی نبوت با آدم آغاز میشود، که او نیز پیامبر (نبی) محسوب میشود. خاندان عمران کنایه از موسی (پسر عمرام مذکور در کتاب مقدس) است، اما میتواند ناظر بر عیسی هم باشد، که مادرش مریم از اعضای این خاندان به شمار میرود.
فعل «اصطفی»، که در این آیه به معنای انتخاب الهی است، در بیشتر آیات مربوط به انبیا و همچون آیات مربوط به فرشتگان، تکرار میشود. در آیهی 75 حج گفته میشود که خداوند فرستادگان (رسل) را از میان فرشتگان و از میان مردم انتخاب میکند (یَصطَفی). در اشاره به انتخاب تک تک انبیا، از قبیل ابراهیم (بقره: 130)، موسی (اعراف: 144) و مریم (آل عمران: 42) و نیز پادشاهان، یعنی طالوت (بقره: 247)، هم همین فعل به کار میرود.
فعل دیگر، «اجتبی»، همه به معنای انتخاب الهی انبیا، از قبیل آدم (طه: 122) ابراهیم (نحل: 121) یوسف (یوسف: 6) و یونس (قلم: 50)، است. فعل کم کاربردتر دیگر «اختارَ» است که به همین نوع انتخاب الهی دلالت دارد (دخان: 32) و برای وصف انتخاب موسی به کار رفته است (طه: 13). در اشاره به انتخاب موسی فعل «اصطَنَعَ» نیز به کار رفته است. (طه: 41)
انتخاب الهی انبیا آنان را واجد قابلیتهایی میکند که در انسانهای عادی دیده نمیشود. از مهمترین این قابلیتها علم به غیب است. از اینرو در آیات 26 و 27 جن آمده است که خدا دانای غیب است و کسی را بر غیب خود آگاه نمیکند مگر رسولی که از او خشنود باشد (ارتضی). در آیهی 179 آل عمران نیز گفته میشود که خداوند بر آن نیست که مردم را از غیب آگاه کند، ولی «از میان فرستادگانش (رسل) هر که را بخواهد برمیگزیند (یجتبی)».
انبیای هدایت شده و برگزیدهی الهی از فضایل اخلاقیای برخوردارند که آنان را از گناه و زشتکاری برکنار میدارد. از اینرو در آیهی 161 آل عمران میخوانیم که هیچ نبیای را نسزد که خیانت ورزد (یَغُلّ). انتخاب انبیا آنان را در زمرهی شایستگان قرار داده است، واقعیتی که دربارهی چند تن از ایشان، یعنی زکریا ، یحیی ، عیسی، الیاس (انعام: 85) و دیگران، بیان شده است. در آیهی 39 آل عمران یحیی فردی بزرگوار (سَیّد)، خویشتندار (حَصور) و پیامبری از شایستگان (من الصالحین) توصیف شده است. برخی از آنان، از جمله ابراهیم (مریم: 41) و ادریس (مریم: 56)، راستگو (صِدّیق) نیز خوانده شدهاند. در آیهی 54 مریم اسماعیل «درست وعده» (صادق الوعد) وصف شده است.
برخی از انبیا از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردارند که جایگاه آنان را در میان دیگر انبیا ممتاز میسازد. در آیهی 125 نساء خداوند ابراهیم را دوست (خلیل) خویش قرار داده است. صفت موسی «مخلَص» (مریم: 51) است و کسی که خداوند او را در حالی که با وی راز میگفته است به خود نزدیک ساخت (و قَرّبناهُ نَجیّاً، مریم: 52) و با او سخن گفت (کَلَّمَ، نساء:164). لقب «کلیم الله» که موسی در روایات اسلامی بدان معروف است، از همینجا گرفته شده است. در روایات مناجات موسی با خدا نیز به تفصیل نقل شده است.
در روایات متأخر نام محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با لقب اختصاصی «حبیب الله» (محبوب خداوند) ذکر میشود که به همراه انبیای پیشین، کامل کنندهی گروه خاصی از انبیا است که رابطهی صمیمانهای با خدا داشتند. در واقع، روایات اسلامی به تفصیل به القاب والای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخته و فهرستهای بلندبالایی از آنها را در اختیار نهادهاند.
قرآن صراحتاً به وجود گروههای ممتاز در میان انبیا اشاره میکند. در آیهی 55 اسراء گفته شده است که خداوند برخی از انبیا را بر برخی دیگر برتری بخشیده است و در آیهی 253 بقره نیز همین موضوع به همراه نام برخی از انبیای برتر تکرار شده است:
برخی از آن رسولان را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم، از آنان کسی بود که خدا با او سخن گفت (کَلَّم) و درجات بعضی از آنان را بالا برد؛ و به عیسی پسر مریم دلایل آشکار (بیّنات) دادیم و او را به وسیلهی روح القدس تأیید کردیم.....
در آیهی 7 احزاب برخی انبیا که خداوند از آنان پیمان الهی (میثاق) گرفته است از سایرین متمایز میشوند: «و [یاد کن] هنگامی را که از انبیا پیمان گرفتیم و از تو [محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)] و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و از [همهی] آنان پیمانی استوار گرفتیم».
در آیهی 35 احقاف گروه خاصی از رسولان خدا «نستوه (اولوالعزم)» خوانده شدهاند. قرآن میگوید که آنان صبورانه (سختیهای رسالتشان را) تحمل کردند و مفسران مسلمان بر سر هویت آنان اتفاق نظر ندارند. به قول برخی مفسران انبیای اولوالعزم کسانی بودند که، همچون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و نیز محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، شریعت جدیدی را در میان قومشان پایه گذاشتند. برخی دیگر عقیده دارند که انبیای اولوالعزم کسانی بودند که متحمل دشوارترین امتحانها یا عمیقترین ندامتها شدند. در مورد اخیر، آنان شامل یعقوب، یوسف ایوب و داوود و نیز پنج نبی فوقالذکرند. اما به رغم انتخاب الهی، این انبیا همچنان بندگان خداوند (عباد)اند (مثلاً صافات: 171) و به همین خاطر، مردم بندهی انبیا نیستند بلکه بندهی خداوندند (آل عمران، 79).
$ انواع وحی مربوط به انبیا:
افعال متعددی در اشاره به مفهوم وحی مربوط به انبیا به کار میرود که پرکاربردترین آنها فعلهای مشتق از ریشهی ن ز ل، یعنی «نَزَّلَ» و «اَنزَلَ» است. این افعال به معنای عمل فرو فرستادناند، یعنی وحی مربوط به انبیا چیزی بوده که از آسمان فرو فرستاده شده است. گهگاه خود وحی به عنوان چیزی که فرو آمده (نَزَل، تَنزّلَ) توصیف میشود و هیچ سخنی از عامل و مسبب فروآمدن آن به میان نمیآید. نام رایج وحی قرآنی «تنزیل» به معنای «فروآوردن» است (مثلاً طه: 4؛ شعرا: 192؛ سجده: 20 و غیره). یک نام کمکاربردتر «امر» است، که در آیهی 12 طلاق گفته میشود که از میان هفت آسمان فروآمده است (یتنزَّل). مفسران مسلمان توضیح میدهند که در این آیه مراد از «امر» وحی الهی است که از آسمان به زمین فرو آمده است.
سرچشمهی وحی خداست و این موضوع در آیاتی که خدا به صیغهی اول شخص سخن میگوید بیان شده است: «آنچه [قرآن] من نازل کردهام» (بقره: 41) و رایجتر از آن با عبارت «ما [قرآن را] نازل کردیم» (مثلاً دخان: 3؛ انسان: 23؛ قدر: 1). اما وحی مستقیماً بر انبیاء فرو نمیآید و فرشتگان واسطههای این کارند. در آیهی 2 نحل آمده است که خدا فرشتگان را با وحی فرو میفرستد: «فرشتگان را با روح به فرمان خود بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل میکند (یُنَزَّلُ)...». ولی، به نظر مفسران مسلمان، این آیه صرفاً در اشاره به جبرئیل است که فرشتهی مأمور ابلاغ وحی مربوط به انبیا یا «روح» به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. در آیهی 102 نحل، خود عامل فروآوردن (نزّله) وحی قرآنی «روح القدس» نام دارد، که باز هم یکی از القاب جبرئیل تعبیر شده است. آیهی193 شعراء که در آن فرو آورندهی وحی (نَزَل به) «روح الامین» است، نیز همینطور تفسیر شده است. به عقیدهی مفسران در آیهی 64 مریم هم جبرئیل است که با نبی اسلام سخن میگوید: «و [ما فرشتگان] جز به فرمان پروردگارت (رب) [برای وحی] نازل نمیشویم».
در تجربهی پیامبرانهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، فرآیند نزول وحی به قلب پیامبر (لی قلبک) ختم میگردد و جبرئیل صراحتاً به عنوان آورندهی وحی بر او ذکر میشود (بقره: 97). قرآن جزئیات خاصی را از زمان آغاز نزول وحی بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه میکند، که البته چندان منسجم نیستند. این عمل یا در «شبی فرخنده» (دخان: 3) یا در «لیلة القدر» (قدر: 1) و یا در خلال ماه رمضان (بقره: 185) رخ داد. به زعم مفسران، همهی این آیات به یک شب واحد، یعنی لیلة القدر که در ماه رمضان است، اشاره دارد. اصطلاحات متعددی در اشاره به وحی نازل شده وجود دارد. این وحی غالباً «آیات» خوانده میشود که مفسران آنها را همان جملات قرآنی دانستهاند (مثلاً حدید: 9 و غیره). در جای دیگر، آنچه خدا نازل کرده «سوره» نامیده شده است (توبه: 86 و غیره)، اصطلاحی که با فصلهای قرآن یکی دانسته شده، از همه روشنتر «قرآن» نیز همان چیزی است که خدا نازل کرده است (انسان: 23). عبارت دیگری که در اشاره به کل وحی نازل شده به کار میرود «کتاب» است (مثلاً اعراف: 2). کتابهای خاص، یعنی تورات و انجیل، نیز فرستادهی خداوند توصیف شدهاند (آل عمران: 3-4)، که مستلزم آن است که همهی کتابهای ادیان توحیدی نمایانگر وحی الهی واحدیاند. در توصیف وحی نازل شده از عبارات استعاری نیز استفاده میشود، که یکی از آنها عبارت نسبتاً مبهم «فرقان» است (آل عمران: 4). برخی مفسران این عبارت را به مفهوم کتابی آسمانی تعبیر کردهاند که میان حق و باطل فرق میگذارد. نور نیز نام وحی هدایتگری است که خداوند نازل کرده است. (تغابن: 8)
فعل پرکاربرد دیگر، که بر عمل رساندن وحی دلالت میکند «اَوحی»، و اسم آن «وحی»، به معنای خود وحی، است. این فعل به معنای «واداشتن، الهام گرفتن، القا کردن» است، اما به وحی مربوط به انبیا منحصر نیست. این فعل گهگاه فقط به معنای «آموزش دادن» یا «دستور دادن» است، مثلاً در آیهی 12 انفال که در آن خدا به فرشتگان امر میکند (یوحی) که پشتیبان مؤمنان باشند. در آیات 4 و 5 زلزال خدا روز قیامت به زمین امر میکند (اَوحی) که اخبار خود را بازگوید و در آیهی 68 نحل به زنبور آموزش میدهد (اَوحی) که در کوهها کندو بسازد و نظیر اینها. حتی وقتی طرح صحبت انبیا هستند، فعل «اَوحی» میتواند نوعی درخواست عمل باشد نه انتقال متنی برای قرائت. بدینسان در آیهی 27 مؤمنون خداوند طرز ساخت کشتی را به نوح یاد میدهد (اَوحَینا) و در آیهی 117 اعراف خدا به موسی امر میکند (اوحَینا) که عصای خود را بیندازد. عمل مورد نظر «اَوحی» را انسانها نیز میتوانند انجام دهند. مثلاً در آیهی 11 مریم زکریا قومش را آگاه میگرداند (اَوحی) که صبح و عشا به نیایش خدا بپدازند. ولی، در اکثر موارد، «اَوحی» به معنای عملی است که خود خدا انجام میدهد. مثلاً در آیهی 12 فصلت خدا «امر» هر هفت آسمان را وحی میکند (اَوحی)، یعنی فرمانش را بر آسمانها امر میکند. اما آنچه خدا به عنوان «وحی» میفرستد غالباً همان القائات انبیا است. این موضوع در آیهی 52 شوری مصداق مییابد که در آن خداوند یک «روح» (روحاً) را به نبیاش وحی میکند. (اَوحَینا). در این آیه روح به معنای وحی قرآنی تفسیر میشود. این تفسیر با آیات 4 و 5 نجم همخوانی دارد که در آن قرآن صراحتاً وحی است که وحی میشود (یوحی). در آیهی 31 فاطر «کتاب» است که تحت عنوان «وحی» وحی شده است.
وحی میتواند فرایندی طولانی مدت باشد، که مثلاً وحی به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه است. به وی امر میشود که قبل از پایان یافتن این فرآیند شتاب نورزد (طه: 114). وقتی دریافت وحی کامل میشود بر نبی اسلام واجب است که آن را برای عموم مردم قرائت کند (عنکبوت: 45). چنانکه در آیهی 163 نساء آمده است، همین فرآیند وحی را انبیای پیشین نیز تجربه کرده بودند: «ما همچنانکه به نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم به تو [نیز] وحی کردیم (اَوحَینا) و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحی نمودیم.....».
وحی همیشه به شکلی بیواسطه از خدا به انبیا نمیرسد. ممکن است فرشتهای که پیامآور خداست وحی الهی را به انبیا ابلاغ کند. این نکته از آیهی 51 شوری استنباط میشود، که در آن گفته شده است: «و هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید، جز [از راه] وحی (وحیاً) یا از فراسوی حجابی، یا فرستادهای (رسول) بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحی نماید (فَیوحی)....». همانطور که قبلاً گفته شد، به نظر مفسران رسول ابلاغ کنندهی وحی جبرئیل است.
محتوای آنچه تحت عنوان وحی نازل میشود در برخی موارد شامل مفهوم مطلق توحید است. در آیهی 108 انبیاء آمده است: «بگو: جز این نیست که به من وحی میشود (یوحی) که خدای شما خدایی یگانه است». در موارد دیگر، وحی حول واجبات دینی خاص دور میزند. خداوند به انبیای پیشین «انجام کار نیک و برپاداشتن نماز و دادن صدقه» را وحی میکند (انبیاء: 73). قرآن چند بار تکرار میکند که نبی اسلام فرمان یافته تا از آنچه بر وی وحی شده است (یوحی) پیروی کند (اتَّبع؛ یونس: 109؛ احزاب: 2 و غیره).
در آیهی 39 اسراء محتوای وحی «حکمت» تلقی میشود، که ظاهراً بر عبرتهایی ناظر است که باید از سرگذشت نسلهای (قرن) پیشین گرفته شوند. این حدس از آنجا تأیید میشود که در آیهی 49 هود وحی شامل «خبرهای غیب» (انباء الغیب)، یعنی داستانهایی از سرگذشت نسلهای پیشین است که اینک بر نبی اسلام وحی میشود. موضوع این قصهها قومهای گنهکاری است که چون نبی خود را تکذیب کرده بودند خدا هلاکشان کرد و عذابشان داد.
واژههای کم کاربرد دیگری نیز در اشاره به وحی مربوط به انبیاء به کار میرود که یکی از آنها «القا کردن» (القی) است که مثلاً در آیهی 15 غافر آمده است. در این آیه گفته میشود که خدا «به هر کس از بندگانش که خواهد آن روح را به فرمان خویش میفرستد (یُلقی)....». در آیهی 86 قصص، آنچه بر نبی اسلام القا شده کتاب است، اما در آیهی 5 مرسلات از اشخاصی نامعلوم با عنوان «القا کنندگان ذکر» (فالمُلقیات ذکراً) یاد شده است. به نظر مفسران، مراد از این «ذکر» الهام مربوط به انبیاست و القاکنندگان ذکرهم همان فرشتگانیاند که آن را به انبیا و رسولان خداوند ابلاغ میکنند.
فعل «دادن» (آتی) هم میتواند حاکی از وحی مربوط به انبیا باشد و مثلاً در آیهی 87 بقره خداوند «کتاب» را به موسی «میدهد».
فعل دیگر، «اَلهَمَ» (از ریشهی ل هـ م) نیز به معنای الهام الهی است، اما منحصر به وحی مربوط به انبیا نیست. در آیهی 8 شمس آمده است که خداوند درک پلیدکاری و پرهیزکاری نفس را به انسان الهام کرده است (فَألهَمَها).
رویاها نیز میتوانند در حکم بصیرتهای انبیا باشند. ابراهیم در حین چنین رویایی دریافت کرد که باید پسرش را قربانی کند (صافات: 105) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از رویای خود دانست که به زودی در امنیت کامل وارد مکه میشود (نک. فتح: 27). رویای دیگر نبی اسلام، که در آیهی 60 اسراء به آن اشاره شده، ناظر بر سفر شبانه و معراج وی تفسیر شده است.
قرآن همچنین به خوبی واقف است که برخی وحیهای کاذب پیامبران به نظر میرسند، اما در واقع از شیطان نشأت گرفتهاند، یعنی مرز بسیار ظریفی میان الهام الهی اصیل و وسوسهی شیطانی هست. این امر در واژههای مشترکی نمود مییابد که قرآن برای ساحات الهی و شیطانی به کار میبرد. شیاطین، همانند خدا، میتوانند ابلاغ وحی کنند (انعام: 112، 121) و ظاهر بیرونی و پرزرق و برق این وحی بسیار اغوا کننده است. اما فعل رایجتری که در اشاره به الهام شیطانی به کار میرود «وَسوَس» به معنای «زمزمه کردن»، است (مثلاً اعراف: 20؛ طه: 120). شیطان حتی در لابه لای وحیهای اصیلی که انبیا دریافت میکنند نیز آیات خود را القا میکند (القی): «پس خدا آنچه را شیطان القا میکرد محو میگردانید» (حج: 52). به علاوه، شیاطین میتوانند رسولان خداوند نیز باشند، اما او آنها را علیه کافران گسیل میدارد (اَرسَلنا؛ مریم: 83).
در آیاتی که تأکید میشود پیام نبوی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتههای کاهن یا شاعر یا مجنون، یعنی دیوانهی مسخّر اهریمنان، نیست (نک. طور: 29؛ حاقه: 41-42؛ تکویر: 22) نبی راستین با صراحت تمام از دیگر اشخاصی که قوای روحی منحصر به فردی دارند متمایز میگردد.
از کذابان شدیداً تبری جسته میشود. آیهی 93 انعام میگوید: «کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ میبندد یا میگوید: «به من وحی شده (اوحی)، در حالی که چیزی به او وحی نشده باشد و آن کس که میگوید: به زودی نظیر آنچه را خدا نازل کرده است (اَنزَلَ) نازل میکنم (ساُنزلُ)؟». به گفتهی مفسران، این آیه به اشخاصی همچون مسیلمه و دیگران اشاره دارد که وانمود میکردند وحیهایی همانند وحی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، دریافت میکنند.
خدا همچنین ابزارهایی عینی در اختیار انبیای خود گذاشته تا قدرت اقناعی آنان را افزایش دهد. این ابزار «بینات» یعنی «برهانها» یا «دلایل» روشن، خوانده شدهاند. مفسران گاهی این اصطلاح را به معنای «معجزهها» تفسیر میکنند. مثلاً در آیهی 87 بقره (نیز نک. بقره: 253)، خدا به عیسی «بینات» میبخشد و او را با روح القدس تأیید میکند. به گفتهی مفسران، روح القدس نام دیگر جبرئیل است و «بینات» معجزاتیاند که عیسی انجام میداد. این قبیل معجزات در آیهی 49 آل عمران توصیف شدهاند، آنجا که عیسی به بنیاسرائیل میگوید:
در حقیقت، من از جانب پروردگارتان برایتان معجزهای (آیه) آوردهام: من از گل برای شما [چیزی] به شکل پرنده میسازم (اَخلُقُ)، آنگاه در آن میدمم، پس به اذن خدا پرندهای میشود؛ و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم؛ و مردگان را زنده میگردانم؛ و شما را از آنچه میخورید و در خانههایتان ذخیره میکنید خبر میدهم....
اما معجزات باعث نمیشوند انبیا به الوهیت برسند، که مخصوصاً دربارهی عیسی بر آن تأکید میشود. قرآن اصرار میورزد که عیسی «فقط رسول خدا و کلمهی اوست (کلمَتُهُ) که آن را به سوی مریم افکنده (ألقاها) و روحی از جانب اوست. پس به خدا و رسولانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سهگانه است» (نساء: 171).
انبیای دیگر نیز این قبیل «بینات» را به همراه کتابهای وحیانی، برای قومشان آوردند، اما تکذیب شدند (آل عمران: 184؛ فاطر: 25). محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز «بینات» (نامشخصی) برای قومش آورده است، اما آنان این بینات را سحر آشکار دانستند و نفیشان کردند (صف: 6). اصطلاح «برهان»، نیز در اشاره به آنچه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مخاطبانش آورده است به کار میرود (نساء: 174).
اما مخاطبان نه تنها این «بینات» را تکذیب کردند، بلکه خواهان دریافت یک «نشانه» (آیه) به انتخاب خویش شدند (بقره: 118؛ انبیاء: 5 و غیره). مثلاً اغلب درخواست میکردند که فرشتهای را که همراه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرو فرستاده شده بود ببینند (مؤمنون: 24؛ فرقان: 7 و غیره) یا گنجی بر او فرو فرستاده شود (هود: 12) یا چشمهای از دل زمین برای آنان بیرون بجوشد (اسراء: 90). قرآن در پاسخ به این خواستهها تأکید میکند که فرستادگان خداوند فقط به اذن الهی میتواننند این قبیل نشانهها را پدید آورند (غافر: 78) و آنان بشری بیش نیستند (ابراهیم: 11). انبیا حتی میتوانند زنان و فرزندان داشته باشند (رعد: 38). در جایی دیگر تأکید میشود که انبیا صرفاً انسانهایی (رجال)اند که وحی دریافت میکنند (مثلاً یوسف: 109؛ نحل: 43 و غیره) و اینکه آنان غذا میخورند و به بازار میروند. (فرقان: 20)
اما ممکن است خداوند گهگاه و در پاسخ به درخواستی خاص نشانهای (آیه) بفرستد. این امر در مورد صالح نبی مصداق یافت که برای بیم دادن قوم ثمود مبعوث شد. آنان از صالح نشانهای خواستند و او شتر مادهای (ناقة) عرضه کرد. به آنان امر شد که در فواصل زمانی مقرر آبشان را با این شتر ماده تقسیم کنند (شعراء: 154-155) یا بنابر روایتی دیگر (هود: 64)، او را رها کنند تا بر روی زمین خدا چرا کند و به او آسیب نرسانند. اما قوم ثمود این شتر ماده را مثله کردند (هود: 65) و به همین خاطر خداوند دیگر به درخواست کسی نشانهای نمیفرستد (اسراء: 59).
با این حال، موسی نیز در پاسخ به تقاضای فرعون نشانهای (آیه) آورد (اعراف: 106؛ شعراء: 31). نشانه این بود که عصای موسی مار شد و دستش «برای تماشاگران سفید» گشت. مخاطبان این دو معجزه را سحر آشکار دانستند و تکذیبشان کردند (اعراف: 107-109؛ شعراء: 31-34). اما این دو معجزه از قبل و در هنگام نخستین مواجههی موسی با خدا به او داده شده بود (طه: 17-23؛ نمل: 10-12؛ قصص: 31-32). آنها بخشی از نُه معجزهای بودند (و نه آنگونه که در تورات آمده است ده معجزه) که خداوند به موسی بخشید و در نتیجه صرفاً «آیات» نیستند، بلکه «آیات بیّنات» (اسراء: 101؛ نک. قصص: 36) و «برهان»اند (قصص: 32). در جایی دیگر، تمام این معجزات، یا همان بلایای بنیاسرائیل، فهرست شدهاند. (اعراف: 130-135).
رایجترین نام کتاب آسمانی وحیانی «کتاب» به معنی چیزی مکتوب یا صرفاً یک «کتاب» است. «کتاب» همیشه شکوه و وقار والایی دارد. «کتاب» به معنی کارنامهی مکتوب اعمال نیز هست که در روز قیامت سرنوشت همگان را رقم میزند (مثلاً زمر: 69) یا کتاب ازلی الهی که در آن قوانین مقدر خداوند نگاشته شده است. دست کم، مفسران مسلمان عبارت «کتاب خدا» در آیهی 6 احزاب (نیز روم: 56) را اینگونه تفسیر میکنند که، به زعم ایشان، منظور همان «لوح محفوظ» مذکور در آیهی 22 بروج است. گفته شده است که قرآن بخشی از این لوح را شکل داده است (بروج: 21)، به طوری که این کتاب وحیانی عملاً بازتابی از متنی آسمانی است. کلمهی دیگری که به نسخهی اصلی و آسمانی کتاب کلی دلالت دارد «ام الکتاب» مذکور در آیهی 4 زخرف است. در این آیه گفته شده است قرآن در «ام الکتاب به نزد ما سخت والا و پرحکمت» است. به نظر مفسران، این عبارت نام دیگر لوح و سرمنشأ همهی کتابهای وحیانی است.
سرچشمهی الهی وحی قرآنی اینگونه نمایان میشود که هیچ کس نمیتواند کلام نازل شدهی خدا بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را تغییر دهد: «و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است (یوحی) بخوان (اُتلُ)؛ کلمات او را تغییر دهندهای نیست.....» (کهف: 27). خداوند این کتاب را بدون هیچگونه «کژی» (عِوَج، کهف: 1) بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرو فرستاد شد (مثلاً زمر: 2). قرآن همچنین به عنوان کتابی «مبارک» (مثلاً انعام: 155؛ ص: 29) و کتابی «متشابه» به لحاظ اجزای خویش (زمر: 23) نازل شده است. نه فقط قرآن، بلکه همهی کتابهای آسمانی دیگر نیز از یک خاستگاه الهی واحد سرچشمه گرفتهاند و به همین دلیل قرآن اصالت وحیهای پیشین را به رسمیت میشناسد و اعلام مینماید که فرستادگان (رُسُل) پیشین نیز برای قومشان «دلایل آشکار (بینات)، کتابها (زُبُر) و کتاب روشن (الکتاب المُنیر)» (فاطر: 25؛ نیز نک. آل عمران: 184؛ حدید: 25) آوردند.
اصطلاح «کتاب» در مقام جزء اصلی پیام پیامبران، غالباً همراه با اصطلاح «نبوت» به معنی «پیامبری»، به کار میرود و هر دو اجزای اصلی میراثی الهی به شمار میروند که در شجرهای از یک تبار برگزیده از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. از اینرو در آیهی 27 عنکبوت گفته شده که پیامبری (نبوه) و کتاب در میان فرزندان (ذریّه) ابراهیم، اسحاق و یعقوب باقی مانده است. دربارهی فرزندان نوح و ابرهیم نیز همین توصیف به کار رفته است (حدید: 26). پس «کتاب» میراثی الهی است که خداوند به بندگان برگزیدهی خود به میراث داده (اَورَثنا) است (فاطر: 32). از انبیای پیشین، به خصوص از موسی یاد میشود که خداوند به او کتاب بخشید (بقره: 87). کتاب وی «روشنایی و رهنمود برای مردم» است. (انعام: 91)
سوای اصطلاح «کتاب» برای اشاره به کتابهای آسمانی پیشین از نام اختصاصیشان نیز استفاده شده است، همچون تورات انبیای بنیاسرائیل (مائده: 44)، زبور داوود (نساء: 163؛ اسراء: 55) و انجیل عیسی. دربارهی انجیل گفته شده که این کتاب سرشار از هدایت و نور بوده است. (مائده: 46)
مترجم: حسن رضایی
دریافت کنندگان وحی الهی و رسالت جمعی آنان. «نبی» و جمع آن «نبیون» و «انبیاء» هفتاد و پنج بار در قرآن به کار رفتهاند. به علاوه، واژهی «نبوت» به معنای «پیامبری» پنج بار به کار رفته است. با این حال، واژهی رایجتر «رسول» (جـ رُسُل) به معنای «پیامآور» (خداوند) است. در قرآن، بیش از سیصد بار به فرستادگان [رسل] اشاره میشود. در اشاره به فرستاده از «مُرسَل» نیز استفاده میشود، که همراه با صورت جمعش (مُرسَلون) بیش از سی بار در قرآن به کار رفته است. صورت «رسالة» (جـ رسالات)، به معنای «پیام» پیامبرانه، در قرآن ده بار و غالباً به صیغهی جمع به کار رفته است.
انبیاء و رسولان:
همانند عهد جدید، که به نظر میرسد در آن مقام رسولان والاتر از انبیا باشد (مثلاً قرنتیان، 12: 31-28؛قس. افسسیان، 3: 5، 4: 11)، در قرآن نیز ظاهراً مقام رسول تا حدی رفیعتر از مقام نبی است. این نکته، در آغاز از آنجا مستفاد میشود که هرجا این دو عنوان با هم کار میروند کلمهی رسول در ابتدا میآید، که احتمالاً حاکی از مهمتر بودن رسول نسبت به نبی است. در آیهی 52 حج آمده که شیطان کوشیده است تک تک رسولان یا انبیا پیش از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را گمراه سازد. به نظر مفسران مسلمان، در این آیه منظور از رسول پیامبری است که پیام یا کتابی دارد و باید آن را ابلاغ کند، اما نبی چنین پیام یا کتابی ندارد. به بیانی دقیقتر و به گفتهی بیضاوی (د. احتمالاً 716، مطابق نظر فان اس؛ نک. Gilliot, Textes, 223-224)، رسول پیامبری است که شریعت جدیدی برپا میدارد، اما نبی ادامه دهندهی شریعت قدیمی است. بیضاوی نتیجه میگیرد که رسول ممتازتر از نبی و تعداد انبیا لزوماً بسیار بیشتر از تعداد رسل است. همچنین به نظر بیضاوی، رسول وحی را از فرشته دریافت میکند، ولی نبی وحی را فقط در رویا تجربه میکند (بیضاوی، انوار، ذیل حج: 52).عناوین رسول و نبی همپوشانیهایی نیز دارند و حتی ممکن است به یک شخص واحد اطلاق شوند، که در این صورت کلمهی رسول همچنان مقدم بر نبی به کار میرود. این امر دربارهی موسی به کار رفته و گفته شده است که «رسول و نبی» بود (و کانَ رسولاً نبیاً، مریم:51). مشابه این توصیف دربارهی اسماعیل (مریم: 54) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (اعراف: 157) نیز به کار رفته است. شاید منظور از جمع این دو صفت در یک شخص واحد نشان دادن این موضوع باشد که در میان انبیا این شخص به خصوص به جرگهی رسولان تعلق دارد. در میان گروههای با فضیلت انسانها، انبیا (از جمله برخی از آنان که رسولاند) به بالاترین مقام تعلق دارند. در آیهی 69 نساء فهرست این گروهها و نیز موقعیت آنها در بهشت وصف شده است: «و کسانی که از خدا و رسول اطاعت کنند در زمرهی کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی] با انبیا و راستان (الصادقون) و شهیدان (الشهداء) و شایستگان (الصالحین)اند». اما همهی رسولان خداوند لزوماً نبی نیستند. خداوند گفته است که فرشتگان را «که دارای بالهای دوگانه و سه گانه و چهارگانهاند پیام آورنده (رسول) قرارداده است....» (فاطر: 1). فرشتگان به عنوان رسولان خداوند، تولد اسحاق و یعقوب را به ابراهیم بشارت دادند و نیز قوم لوط را هلاک کردند (مثلاً هود: 69-81). خداوند فرشتگان را میفرستد تا نگهبان مردم باشند و آنان را به هنگام مرگ قبض روح کنند (نک. انعام: 61؛ اعراف: 37). نقش اصلی آنها در مقام رسولان خداوند وارسی و نگاشتن اعمال همهی آدمیان است (نک. یونس: 21؛ زخرف: 80).
قرآن تمایزی روشن میان رسولان افلاکی و رسولان انسانی خداوند برقرار میکند. فقط بشر میتواند به نبوت برسد، زیرا به گفتهی قرآن (اسراء: 95)، فرشتگان نمیتوانند همانند ساکنان معمولی زمین بر روی آن راه بروند- به همین دلیل مردم نمیتوانند حضور فیزیکی آنها را احساس کنند. از اینرو خداوند فرشتگان را به نبوت برنمیگزیند.
با همهی این اوصاف، فرشتگان در مقام رسولان خداوند آیات مربوط به انبیا را فرو میآورند، اما مستقیماً آنها را به مردم ابلاغ نمیکنند و صرفاً به شخص انبیای بشری میرسانند. در قرآن به «قول»، یعنی پیام پیامبرانه، یک «فرستادهی بلندپایه» (رسول کریم، حاقه: 40؛ تکویر: 19) اشاره شده است. برخی مفسران این «رسول» را همان جبرئیل ملک میدانند که مأموریتش رساندن وحی قرآن به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. اما وظیفهی جبرئیل در مقام رسول خداوند به ابلاغ وحی مربوط به انبیا منحصر نمیشود. به گفتهی برخی مفسران، در آیهی 19 مریم نیز، که در آن رسول خداوند به نزد مریم میآید تا به او پسری (عیسی) ببخشد، به جبرئیل اشاره شده است. حتی برخی گفتهاند که رسول مذکور در قصهی گوسالهی طلایی (طه: 96) نیز جبرئیل بوده است. اکثر انبیا/رسولان قرآن از طریق کتاب مقدس شناخته شدهاند، اما خاستگاه برخی از آنها نسبتاً مبهم است (برای آشنایی با سرگذشت تک تک پیامبران نک. Tottoli, Biblical prophets).
مرتبهی انبیا:
در میان گروههای با فضیلت انسانها، انبیا (از جمله برخی از آنان که رسولاند) به بالاترین مقام تعلق دارند. در آیهی 69 نساء فهرست این گروهها و نیز موقعیت آنها در بهشت وصف شده است: «و کسانی که از خدا و رسول اطاعت کنند در زمرهی کسانی خواهند بود که خدا ایشان را گرامی داشته [یعنی] با انبیا و راستان (الصادقون) و شهیدان (الشهداء) و شایستگان (الصالحین)اند». اما دربارهی انبیا، حضور آنها در میان قومشان- مثلاً در میان بنیاسرائیل- نشانهای از نعمت خداوند بر این اقوام محسوب میشود (مائده: 20).هنگامی که نوع بشر متفرق شد و حالت نخستین درستکاری جای خود را به فساد اخلاقی داد، خداوند فرستادن انبیا را آغاز کرد. تفسیر فوق، دست کم، تفسیر مفسران از آیهی 213 بقره بوده که در آن آمده است: «مردم امتی یگانه (اُمة واحدة) بودند، پس [آنها شعبه شعبه شدند و] خداوند پیامبران را نویدآور و بیم دهنده برانگیخت....».
انبیا پی در پی مبعوث شدند. به گفتهی قرآن، آنان «پشت سر هم» (قَفَّینا، بقره: 87) یا «پیاپی» (تَتراً، مؤمنون: 44) فرستاده شدند. به علاوه، انبیا همه از یک تبارند. از اینرو در آیهی 58 مریم آمده است: «آنان کسانی از انبیا بودند که خداوند بر ایشان نعمت ارزانی داشت، از فرزندان (ذرّیه) آدم بودند و از کسانی که همراه نوح [بر کشتی] سوار کردیم؛ و از فرزندان ابراهیم و اسرائیل....». در آیهی 84 انعام نیز، که دربارهی ابراهیم است، همین مفهوم بیان میشود: «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را به راه راست در آوردیم؛ و نوح را از پیش راه نمودیم و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را [هدایت کردیم]....».
اینکه گفته میشود خداوند انبیا را «هدایت» کرده است به این معناست که آنها از تبار برگزیدهی الهیاند، که مثلاً در آیات 33 و 34 آل عمران بیان شده است: «به یقین خداوند آدم و نوح و خاندان (آل) ابراهیم و خاندان (آل) عمران را بر مردم جهان برتری داده است. فرزندانی (ذرّیه) که بعضی از آنان از [نسل] بعضی دیگرند.....». در اینجا سلسلهی دودمان برگزیدهی نبوت با آدم آغاز میشود، که او نیز پیامبر (نبی) محسوب میشود. خاندان عمران کنایه از موسی (پسر عمرام مذکور در کتاب مقدس) است، اما میتواند ناظر بر عیسی هم باشد، که مادرش مریم از اعضای این خاندان به شمار میرود.
فعل «اصطفی»، که در این آیه به معنای انتخاب الهی است، در بیشتر آیات مربوط به انبیا و همچون آیات مربوط به فرشتگان، تکرار میشود. در آیهی 75 حج گفته میشود که خداوند فرستادگان (رسل) را از میان فرشتگان و از میان مردم انتخاب میکند (یَصطَفی). در اشاره به انتخاب تک تک انبیا، از قبیل ابراهیم (بقره: 130)، موسی (اعراف: 144) و مریم (آل عمران: 42) و نیز پادشاهان، یعنی طالوت (بقره: 247)، هم همین فعل به کار میرود.
فعل دیگر، «اجتبی»، همه به معنای انتخاب الهی انبیا، از قبیل آدم (طه: 122) ابراهیم (نحل: 121) یوسف (یوسف: 6) و یونس (قلم: 50)، است. فعل کم کاربردتر دیگر «اختارَ» است که به همین نوع انتخاب الهی دلالت دارد (دخان: 32) و برای وصف انتخاب موسی به کار رفته است (طه: 13). در اشاره به انتخاب موسی فعل «اصطَنَعَ» نیز به کار رفته است. (طه: 41)
انتخاب الهی انبیا آنان را واجد قابلیتهایی میکند که در انسانهای عادی دیده نمیشود. از مهمترین این قابلیتها علم به غیب است. از اینرو در آیات 26 و 27 جن آمده است که خدا دانای غیب است و کسی را بر غیب خود آگاه نمیکند مگر رسولی که از او خشنود باشد (ارتضی). در آیهی 179 آل عمران نیز گفته میشود که خداوند بر آن نیست که مردم را از غیب آگاه کند، ولی «از میان فرستادگانش (رسل) هر که را بخواهد برمیگزیند (یجتبی)».
انبیای هدایت شده و برگزیدهی الهی از فضایل اخلاقیای برخوردارند که آنان را از گناه و زشتکاری برکنار میدارد. از اینرو در آیهی 161 آل عمران میخوانیم که هیچ نبیای را نسزد که خیانت ورزد (یَغُلّ). انتخاب انبیا آنان را در زمرهی شایستگان قرار داده است، واقعیتی که دربارهی چند تن از ایشان، یعنی زکریا ، یحیی ، عیسی، الیاس (انعام: 85) و دیگران، بیان شده است. در آیهی 39 آل عمران یحیی فردی بزرگوار (سَیّد)، خویشتندار (حَصور) و پیامبری از شایستگان (من الصالحین) توصیف شده است. برخی از آنان، از جمله ابراهیم (مریم: 41) و ادریس (مریم: 56)، راستگو (صِدّیق) نیز خوانده شدهاند. در آیهی 54 مریم اسماعیل «درست وعده» (صادق الوعد) وصف شده است.
برخی از انبیا از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردارند که جایگاه آنان را در میان دیگر انبیا ممتاز میسازد. در آیهی 125 نساء خداوند ابراهیم را دوست (خلیل) خویش قرار داده است. صفت موسی «مخلَص» (مریم: 51) است و کسی که خداوند او را در حالی که با وی راز میگفته است به خود نزدیک ساخت (و قَرّبناهُ نَجیّاً، مریم: 52) و با او سخن گفت (کَلَّمَ، نساء:164). لقب «کلیم الله» که موسی در روایات اسلامی بدان معروف است، از همینجا گرفته شده است. در روایات مناجات موسی با خدا نیز به تفصیل نقل شده است.
در روایات متأخر نام محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با لقب اختصاصی «حبیب الله» (محبوب خداوند) ذکر میشود که به همراه انبیای پیشین، کامل کنندهی گروه خاصی از انبیا است که رابطهی صمیمانهای با خدا داشتند. در واقع، روایات اسلامی به تفصیل به القاب والای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخته و فهرستهای بلندبالایی از آنها را در اختیار نهادهاند.
قرآن صراحتاً به وجود گروههای ممتاز در میان انبیا اشاره میکند. در آیهی 55 اسراء گفته شده است که خداوند برخی از انبیا را بر برخی دیگر برتری بخشیده است و در آیهی 253 بقره نیز همین موضوع به همراه نام برخی از انبیای برتر تکرار شده است:
برخی از آن رسولان را بر برخی دیگر برتری بخشیدیم، از آنان کسی بود که خدا با او سخن گفت (کَلَّم) و درجات بعضی از آنان را بالا برد؛ و به عیسی پسر مریم دلایل آشکار (بیّنات) دادیم و او را به وسیلهی روح القدس تأیید کردیم.....
در آیهی 7 احزاب برخی انبیا که خداوند از آنان پیمان الهی (میثاق) گرفته است از سایرین متمایز میشوند: «و [یاد کن] هنگامی را که از انبیا پیمان گرفتیم و از تو [محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)] و از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و از [همهی] آنان پیمانی استوار گرفتیم».
در آیهی 35 احقاف گروه خاصی از رسولان خدا «نستوه (اولوالعزم)» خوانده شدهاند. قرآن میگوید که آنان صبورانه (سختیهای رسالتشان را) تحمل کردند و مفسران مسلمان بر سر هویت آنان اتفاق نظر ندارند. به قول برخی مفسران انبیای اولوالعزم کسانی بودند که، همچون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و نیز محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، شریعت جدیدی را در میان قومشان پایه گذاشتند. برخی دیگر عقیده دارند که انبیای اولوالعزم کسانی بودند که متحمل دشوارترین امتحانها یا عمیقترین ندامتها شدند. در مورد اخیر، آنان شامل یعقوب، یوسف ایوب و داوود و نیز پنج نبی فوقالذکرند. اما به رغم انتخاب الهی، این انبیا همچنان بندگان خداوند (عباد)اند (مثلاً صافات: 171) و به همین خاطر، مردم بندهی انبیا نیستند بلکه بندهی خداوندند (آل عمران، 79).
$ انواع وحی مربوط به انبیا:
افعال متعددی در اشاره به مفهوم وحی مربوط به انبیا به کار میرود که پرکاربردترین آنها فعلهای مشتق از ریشهی ن ز ل، یعنی «نَزَّلَ» و «اَنزَلَ» است. این افعال به معنای عمل فرو فرستادناند، یعنی وحی مربوط به انبیا چیزی بوده که از آسمان فرو فرستاده شده است. گهگاه خود وحی به عنوان چیزی که فرو آمده (نَزَل، تَنزّلَ) توصیف میشود و هیچ سخنی از عامل و مسبب فروآمدن آن به میان نمیآید. نام رایج وحی قرآنی «تنزیل» به معنای «فروآوردن» است (مثلاً طه: 4؛ شعرا: 192؛ سجده: 20 و غیره). یک نام کمکاربردتر «امر» است، که در آیهی 12 طلاق گفته میشود که از میان هفت آسمان فروآمده است (یتنزَّل). مفسران مسلمان توضیح میدهند که در این آیه مراد از «امر» وحی الهی است که از آسمان به زمین فرو آمده است.
سرچشمهی وحی خداست و این موضوع در آیاتی که خدا به صیغهی اول شخص سخن میگوید بیان شده است: «آنچه [قرآن] من نازل کردهام» (بقره: 41) و رایجتر از آن با عبارت «ما [قرآن را] نازل کردیم» (مثلاً دخان: 3؛ انسان: 23؛ قدر: 1). اما وحی مستقیماً بر انبیاء فرو نمیآید و فرشتگان واسطههای این کارند. در آیهی 2 نحل آمده است که خدا فرشتگان را با وحی فرو میفرستد: «فرشتگان را با روح به فرمان خود بر هر کس از بندگانش که بخواهد نازل میکند (یُنَزَّلُ)...». ولی، به نظر مفسران مسلمان، این آیه صرفاً در اشاره به جبرئیل است که فرشتهی مأمور ابلاغ وحی مربوط به انبیا یا «روح» به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. در آیهی 102 نحل، خود عامل فروآوردن (نزّله) وحی قرآنی «روح القدس» نام دارد، که باز هم یکی از القاب جبرئیل تعبیر شده است. آیهی193 شعراء که در آن فرو آورندهی وحی (نَزَل به) «روح الامین» است، نیز همینطور تفسیر شده است. به عقیدهی مفسران در آیهی 64 مریم هم جبرئیل است که با نبی اسلام سخن میگوید: «و [ما فرشتگان] جز به فرمان پروردگارت (رب) [برای وحی] نازل نمیشویم».
در تجربهی پیامبرانهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، فرآیند نزول وحی به قلب پیامبر (لی قلبک) ختم میگردد و جبرئیل صراحتاً به عنوان آورندهی وحی بر او ذکر میشود (بقره: 97). قرآن جزئیات خاصی را از زمان آغاز نزول وحی بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه میکند، که البته چندان منسجم نیستند. این عمل یا در «شبی فرخنده» (دخان: 3) یا در «لیلة القدر» (قدر: 1) و یا در خلال ماه رمضان (بقره: 185) رخ داد. به زعم مفسران، همهی این آیات به یک شب واحد، یعنی لیلة القدر که در ماه رمضان است، اشاره دارد. اصطلاحات متعددی در اشاره به وحی نازل شده وجود دارد. این وحی غالباً «آیات» خوانده میشود که مفسران آنها را همان جملات قرآنی دانستهاند (مثلاً حدید: 9 و غیره). در جای دیگر، آنچه خدا نازل کرده «سوره» نامیده شده است (توبه: 86 و غیره)، اصطلاحی که با فصلهای قرآن یکی دانسته شده، از همه روشنتر «قرآن» نیز همان چیزی است که خدا نازل کرده است (انسان: 23). عبارت دیگری که در اشاره به کل وحی نازل شده به کار میرود «کتاب» است (مثلاً اعراف: 2). کتابهای خاص، یعنی تورات و انجیل، نیز فرستادهی خداوند توصیف شدهاند (آل عمران: 3-4)، که مستلزم آن است که همهی کتابهای ادیان توحیدی نمایانگر وحی الهی واحدیاند. در توصیف وحی نازل شده از عبارات استعاری نیز استفاده میشود، که یکی از آنها عبارت نسبتاً مبهم «فرقان» است (آل عمران: 4). برخی مفسران این عبارت را به مفهوم کتابی آسمانی تعبیر کردهاند که میان حق و باطل فرق میگذارد. نور نیز نام وحی هدایتگری است که خداوند نازل کرده است. (تغابن: 8)
فعل پرکاربرد دیگر، که بر عمل رساندن وحی دلالت میکند «اَوحی»، و اسم آن «وحی»، به معنای خود وحی، است. این فعل به معنای «واداشتن، الهام گرفتن، القا کردن» است، اما به وحی مربوط به انبیا منحصر نیست. این فعل گهگاه فقط به معنای «آموزش دادن» یا «دستور دادن» است، مثلاً در آیهی 12 انفال که در آن خدا به فرشتگان امر میکند (یوحی) که پشتیبان مؤمنان باشند. در آیات 4 و 5 زلزال خدا روز قیامت به زمین امر میکند (اَوحی) که اخبار خود را بازگوید و در آیهی 68 نحل به زنبور آموزش میدهد (اَوحی) که در کوهها کندو بسازد و نظیر اینها. حتی وقتی طرح صحبت انبیا هستند، فعل «اَوحی» میتواند نوعی درخواست عمل باشد نه انتقال متنی برای قرائت. بدینسان در آیهی 27 مؤمنون خداوند طرز ساخت کشتی را به نوح یاد میدهد (اَوحَینا) و در آیهی 117 اعراف خدا به موسی امر میکند (اوحَینا) که عصای خود را بیندازد. عمل مورد نظر «اَوحی» را انسانها نیز میتوانند انجام دهند. مثلاً در آیهی 11 مریم زکریا قومش را آگاه میگرداند (اَوحی) که صبح و عشا به نیایش خدا بپدازند. ولی، در اکثر موارد، «اَوحی» به معنای عملی است که خود خدا انجام میدهد. مثلاً در آیهی 12 فصلت خدا «امر» هر هفت آسمان را وحی میکند (اَوحی)، یعنی فرمانش را بر آسمانها امر میکند. اما آنچه خدا به عنوان «وحی» میفرستد غالباً همان القائات انبیا است. این موضوع در آیهی 52 شوری مصداق مییابد که در آن خداوند یک «روح» (روحاً) را به نبیاش وحی میکند. (اَوحَینا). در این آیه روح به معنای وحی قرآنی تفسیر میشود. این تفسیر با آیات 4 و 5 نجم همخوانی دارد که در آن قرآن صراحتاً وحی است که وحی میشود (یوحی). در آیهی 31 فاطر «کتاب» است که تحت عنوان «وحی» وحی شده است.
وحی میتواند فرایندی طولانی مدت باشد، که مثلاً وحی به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه است. به وی امر میشود که قبل از پایان یافتن این فرآیند شتاب نورزد (طه: 114). وقتی دریافت وحی کامل میشود بر نبی اسلام واجب است که آن را برای عموم مردم قرائت کند (عنکبوت: 45). چنانکه در آیهی 163 نساء آمده است، همین فرآیند وحی را انبیای پیشین نیز تجربه کرده بودند: «ما همچنانکه به نوح و انبیای بعد از او وحی کردیم به تو [نیز] وحی کردیم (اَوحَینا) و به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان [نیز] وحی نمودیم.....».
وحی همیشه به شکلی بیواسطه از خدا به انبیا نمیرسد. ممکن است فرشتهای که پیامآور خداست وحی الهی را به انبیا ابلاغ کند. این نکته از آیهی 51 شوری استنباط میشود، که در آن گفته شده است: «و هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید، جز [از راه] وحی (وحیاً) یا از فراسوی حجابی، یا فرستادهای (رسول) بفرستد و به اذن او هرچه بخواهد وحی نماید (فَیوحی)....». همانطور که قبلاً گفته شد، به نظر مفسران رسول ابلاغ کنندهی وحی جبرئیل است.
محتوای آنچه تحت عنوان وحی نازل میشود در برخی موارد شامل مفهوم مطلق توحید است. در آیهی 108 انبیاء آمده است: «بگو: جز این نیست که به من وحی میشود (یوحی) که خدای شما خدایی یگانه است». در موارد دیگر، وحی حول واجبات دینی خاص دور میزند. خداوند به انبیای پیشین «انجام کار نیک و برپاداشتن نماز و دادن صدقه» را وحی میکند (انبیاء: 73). قرآن چند بار تکرار میکند که نبی اسلام فرمان یافته تا از آنچه بر وی وحی شده است (یوحی) پیروی کند (اتَّبع؛ یونس: 109؛ احزاب: 2 و غیره).
در آیهی 39 اسراء محتوای وحی «حکمت» تلقی میشود، که ظاهراً بر عبرتهایی ناظر است که باید از سرگذشت نسلهای (قرن) پیشین گرفته شوند. این حدس از آنجا تأیید میشود که در آیهی 49 هود وحی شامل «خبرهای غیب» (انباء الغیب)، یعنی داستانهایی از سرگذشت نسلهای پیشین است که اینک بر نبی اسلام وحی میشود. موضوع این قصهها قومهای گنهکاری است که چون نبی خود را تکذیب کرده بودند خدا هلاکشان کرد و عذابشان داد.
واژههای کم کاربرد دیگری نیز در اشاره به وحی مربوط به انبیاء به کار میرود که یکی از آنها «القا کردن» (القی) است که مثلاً در آیهی 15 غافر آمده است. در این آیه گفته میشود که خدا «به هر کس از بندگانش که خواهد آن روح را به فرمان خویش میفرستد (یُلقی)....». در آیهی 86 قصص، آنچه بر نبی اسلام القا شده کتاب است، اما در آیهی 5 مرسلات از اشخاصی نامعلوم با عنوان «القا کنندگان ذکر» (فالمُلقیات ذکراً) یاد شده است. به نظر مفسران، مراد از این «ذکر» الهام مربوط به انبیاست و القاکنندگان ذکرهم همان فرشتگانیاند که آن را به انبیا و رسولان خداوند ابلاغ میکنند.
فعل «دادن» (آتی) هم میتواند حاکی از وحی مربوط به انبیا باشد و مثلاً در آیهی 87 بقره خداوند «کتاب» را به موسی «میدهد».
فعل دیگر، «اَلهَمَ» (از ریشهی ل هـ م) نیز به معنای الهام الهی است، اما منحصر به وحی مربوط به انبیا نیست. در آیهی 8 شمس آمده است که خداوند درک پلیدکاری و پرهیزکاری نفس را به انسان الهام کرده است (فَألهَمَها).
رویاها نیز میتوانند در حکم بصیرتهای انبیا باشند. ابراهیم در حین چنین رویایی دریافت کرد که باید پسرش را قربانی کند (صافات: 105) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از رویای خود دانست که به زودی در امنیت کامل وارد مکه میشود (نک. فتح: 27). رویای دیگر نبی اسلام، که در آیهی 60 اسراء به آن اشاره شده، ناظر بر سفر شبانه و معراج وی تفسیر شده است.
قرآن همچنین به خوبی واقف است که برخی وحیهای کاذب پیامبران به نظر میرسند، اما در واقع از شیطان نشأت گرفتهاند، یعنی مرز بسیار ظریفی میان الهام الهی اصیل و وسوسهی شیطانی هست. این امر در واژههای مشترکی نمود مییابد که قرآن برای ساحات الهی و شیطانی به کار میبرد. شیاطین، همانند خدا، میتوانند ابلاغ وحی کنند (انعام: 112، 121) و ظاهر بیرونی و پرزرق و برق این وحی بسیار اغوا کننده است. اما فعل رایجتری که در اشاره به الهام شیطانی به کار میرود «وَسوَس» به معنای «زمزمه کردن»، است (مثلاً اعراف: 20؛ طه: 120). شیطان حتی در لابه لای وحیهای اصیلی که انبیا دریافت میکنند نیز آیات خود را القا میکند (القی): «پس خدا آنچه را شیطان القا میکرد محو میگردانید» (حج: 52). به علاوه، شیاطین میتوانند رسولان خداوند نیز باشند، اما او آنها را علیه کافران گسیل میدارد (اَرسَلنا؛ مریم: 83).
در آیاتی که تأکید میشود پیام نبوی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتههای کاهن یا شاعر یا مجنون، یعنی دیوانهی مسخّر اهریمنان، نیست (نک. طور: 29؛ حاقه: 41-42؛ تکویر: 22) نبی راستین با صراحت تمام از دیگر اشخاصی که قوای روحی منحصر به فردی دارند متمایز میگردد.
از کذابان شدیداً تبری جسته میشود. آیهی 93 انعام میگوید: «کیست ستمکارتر از آن کس که بر خدا دروغ میبندد یا میگوید: «به من وحی شده (اوحی)، در حالی که چیزی به او وحی نشده باشد و آن کس که میگوید: به زودی نظیر آنچه را خدا نازل کرده است (اَنزَلَ) نازل میکنم (ساُنزلُ)؟». به گفتهی مفسران، این آیه به اشخاصی همچون مسیلمه و دیگران اشاره دارد که وانمود میکردند وحیهایی همانند وحی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، دریافت میکنند.
نشانهها و معجزهها:
خداوند علاوه بر آنکه الهام مربوط به انبیا را در اختیار فرستادگانش میگذارد در حین ابلاغ پیام الهی نیز در کنار آنان میماند، چنانکه در آیات 27 و 28 جن آمده است: «جز رسولی که از او خشنود باشد، که [در این صورت] برای او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانی برخواهد گماشت، تا معلوم بدارد که پیامهای پروردگار خود را رسانیدهاند....». گفتهاند که این «نگاهبانان» پا در رکاب انبیا همان فرشتگاناند و درجایی دیگر تصریح شده است که خداوند در همه حال به آنچه رسولانش انجام میدهند داناست (مؤمنون: 51). حضور خداوند رسولانش را از خطرات ایمن میدارد (نمل: 10) و یاری (نصر) او همیشه شامل حال آنان میشود (یوسف: 110؛ نک. غافر: 51).خدا همچنین ابزارهایی عینی در اختیار انبیای خود گذاشته تا قدرت اقناعی آنان را افزایش دهد. این ابزار «بینات» یعنی «برهانها» یا «دلایل» روشن، خوانده شدهاند. مفسران گاهی این اصطلاح را به معنای «معجزهها» تفسیر میکنند. مثلاً در آیهی 87 بقره (نیز نک. بقره: 253)، خدا به عیسی «بینات» میبخشد و او را با روح القدس تأیید میکند. به گفتهی مفسران، روح القدس نام دیگر جبرئیل است و «بینات» معجزاتیاند که عیسی انجام میداد. این قبیل معجزات در آیهی 49 آل عمران توصیف شدهاند، آنجا که عیسی به بنیاسرائیل میگوید:
در حقیقت، من از جانب پروردگارتان برایتان معجزهای (آیه) آوردهام: من از گل برای شما [چیزی] به شکل پرنده میسازم (اَخلُقُ)، آنگاه در آن میدمم، پس به اذن خدا پرندهای میشود؛ و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم؛ و مردگان را زنده میگردانم؛ و شما را از آنچه میخورید و در خانههایتان ذخیره میکنید خبر میدهم....
اما معجزات باعث نمیشوند انبیا به الوهیت برسند، که مخصوصاً دربارهی عیسی بر آن تأکید میشود. قرآن اصرار میورزد که عیسی «فقط رسول خدا و کلمهی اوست (کلمَتُهُ) که آن را به سوی مریم افکنده (ألقاها) و روحی از جانب اوست. پس به خدا و رسولانش ایمان بیاورید و نگویید [خدا] سهگانه است» (نساء: 171).
انبیای دیگر نیز این قبیل «بینات» را به همراه کتابهای وحیانی، برای قومشان آوردند، اما تکذیب شدند (آل عمران: 184؛ فاطر: 25). محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز «بینات» (نامشخصی) برای قومش آورده است، اما آنان این بینات را سحر آشکار دانستند و نفیشان کردند (صف: 6). اصطلاح «برهان»، نیز در اشاره به آنچه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مخاطبانش آورده است به کار میرود (نساء: 174).
اما مخاطبان نه تنها این «بینات» را تکذیب کردند، بلکه خواهان دریافت یک «نشانه» (آیه) به انتخاب خویش شدند (بقره: 118؛ انبیاء: 5 و غیره). مثلاً اغلب درخواست میکردند که فرشتهای را که همراه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرو فرستاده شده بود ببینند (مؤمنون: 24؛ فرقان: 7 و غیره) یا گنجی بر او فرو فرستاده شود (هود: 12) یا چشمهای از دل زمین برای آنان بیرون بجوشد (اسراء: 90). قرآن در پاسخ به این خواستهها تأکید میکند که فرستادگان خداوند فقط به اذن الهی میتواننند این قبیل نشانهها را پدید آورند (غافر: 78) و آنان بشری بیش نیستند (ابراهیم: 11). انبیا حتی میتوانند زنان و فرزندان داشته باشند (رعد: 38). در جایی دیگر تأکید میشود که انبیا صرفاً انسانهایی (رجال)اند که وحی دریافت میکنند (مثلاً یوسف: 109؛ نحل: 43 و غیره) و اینکه آنان غذا میخورند و به بازار میروند. (فرقان: 20)
اما ممکن است خداوند گهگاه و در پاسخ به درخواستی خاص نشانهای (آیه) بفرستد. این امر در مورد صالح نبی مصداق یافت که برای بیم دادن قوم ثمود مبعوث شد. آنان از صالح نشانهای خواستند و او شتر مادهای (ناقة) عرضه کرد. به آنان امر شد که در فواصل زمانی مقرر آبشان را با این شتر ماده تقسیم کنند (شعراء: 154-155) یا بنابر روایتی دیگر (هود: 64)، او را رها کنند تا بر روی زمین خدا چرا کند و به او آسیب نرسانند. اما قوم ثمود این شتر ماده را مثله کردند (هود: 65) و به همین خاطر خداوند دیگر به درخواست کسی نشانهای نمیفرستد (اسراء: 59).
با این حال، موسی نیز در پاسخ به تقاضای فرعون نشانهای (آیه) آورد (اعراف: 106؛ شعراء: 31). نشانه این بود که عصای موسی مار شد و دستش «برای تماشاگران سفید» گشت. مخاطبان این دو معجزه را سحر آشکار دانستند و تکذیبشان کردند (اعراف: 107-109؛ شعراء: 31-34). اما این دو معجزه از قبل و در هنگام نخستین مواجههی موسی با خدا به او داده شده بود (طه: 17-23؛ نمل: 10-12؛ قصص: 31-32). آنها بخشی از نُه معجزهای بودند (و نه آنگونه که در تورات آمده است ده معجزه) که خداوند به موسی بخشید و در نتیجه صرفاً «آیات» نیستند، بلکه «آیات بیّنات» (اسراء: 101؛ نک. قصص: 36) و «برهان»اند (قصص: 32). در جایی دیگر، تمام این معجزات، یا همان بلایای بنیاسرائیل، فهرست شدهاند. (اعراف: 130-135).
انبیاء و کتابهای آسمانی:
هستهی اصلی وحی مربوط به انبیا کتابهای آسمانی است که گهگاه (مثلاً آل عمران: 184) «زُبُر» (مفـزبور) یا «صُحُف» (مفـ صحیفه) خوانده میشوند. مثلاً در آیهی 19 اعلی «صحف» به معنای «طومار ها» است و در این آیه از صحیفههای (صُحُف) ابراهیم و موسی یاد شده است.رایجترین نام کتاب آسمانی وحیانی «کتاب» به معنی چیزی مکتوب یا صرفاً یک «کتاب» است. «کتاب» همیشه شکوه و وقار والایی دارد. «کتاب» به معنی کارنامهی مکتوب اعمال نیز هست که در روز قیامت سرنوشت همگان را رقم میزند (مثلاً زمر: 69) یا کتاب ازلی الهی که در آن قوانین مقدر خداوند نگاشته شده است. دست کم، مفسران مسلمان عبارت «کتاب خدا» در آیهی 6 احزاب (نیز روم: 56) را اینگونه تفسیر میکنند که، به زعم ایشان، منظور همان «لوح محفوظ» مذکور در آیهی 22 بروج است. گفته شده است که قرآن بخشی از این لوح را شکل داده است (بروج: 21)، به طوری که این کتاب وحیانی عملاً بازتابی از متنی آسمانی است. کلمهی دیگری که به نسخهی اصلی و آسمانی کتاب کلی دلالت دارد «ام الکتاب» مذکور در آیهی 4 زخرف است. در این آیه گفته شده است قرآن در «ام الکتاب به نزد ما سخت والا و پرحکمت» است. به نظر مفسران، این عبارت نام دیگر لوح و سرمنشأ همهی کتابهای وحیانی است.
بیشتر بخوانید: نبوت و اعجاز پیامبران
سرچشمهی الهی وحی قرآنی اینگونه نمایان میشود که هیچ کس نمیتواند کلام نازل شدهی خدا بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را تغییر دهد: «و آنچه را که از کتاب پروردگارت به تو وحی شده است (یوحی) بخوان (اُتلُ)؛ کلمات او را تغییر دهندهای نیست.....» (کهف: 27). خداوند این کتاب را بدون هیچگونه «کژی» (عِوَج، کهف: 1) بر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرو فرستاد شد (مثلاً زمر: 2). قرآن همچنین به عنوان کتابی «مبارک» (مثلاً انعام: 155؛ ص: 29) و کتابی «متشابه» به لحاظ اجزای خویش (زمر: 23) نازل شده است. نه فقط قرآن، بلکه همهی کتابهای آسمانی دیگر نیز از یک خاستگاه الهی واحد سرچشمه گرفتهاند و به همین دلیل قرآن اصالت وحیهای پیشین را به رسمیت میشناسد و اعلام مینماید که فرستادگان (رُسُل) پیشین نیز برای قومشان «دلایل آشکار (بینات)، کتابها (زُبُر) و کتاب روشن (الکتاب المُنیر)» (فاطر: 25؛ نیز نک. آل عمران: 184؛ حدید: 25) آوردند.
اصطلاح «کتاب» در مقام جزء اصلی پیام پیامبران، غالباً همراه با اصطلاح «نبوت» به معنی «پیامبری»، به کار میرود و هر دو اجزای اصلی میراثی الهی به شمار میروند که در شجرهای از یک تبار برگزیده از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. از اینرو در آیهی 27 عنکبوت گفته شده که پیامبری (نبوه) و کتاب در میان فرزندان (ذریّه) ابراهیم، اسحاق و یعقوب باقی مانده است. دربارهی فرزندان نوح و ابرهیم نیز همین توصیف به کار رفته است (حدید: 26). پس «کتاب» میراثی الهی است که خداوند به بندگان برگزیدهی خود به میراث داده (اَورَثنا) است (فاطر: 32). از انبیای پیشین، به خصوص از موسی یاد میشود که خداوند به او کتاب بخشید (بقره: 87). کتاب وی «روشنایی و رهنمود برای مردم» است. (انعام: 91)
سوای اصطلاح «کتاب» برای اشاره به کتابهای آسمانی پیشین از نام اختصاصیشان نیز استفاده شده است، همچون تورات انبیای بنیاسرائیل (مائده: 44)، زبور داوود (نساء: 163؛ اسراء: 55) و انجیل عیسی. دربارهی انجیل گفته شده که این کتاب سرشار از هدایت و نور بوده است. (مائده: 46)
انبیاء و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم):
نزول کتاب تجربهی جدیدی برای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) (شوری: 52) و نیز عربها بود که قبل از وی هرگز رسولی برایشان فرستاده نشده بود و هیچ کتاب وحیانیای نیز نداشتند (نک. سبأ: 44) به عبارت دیگر، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) عرب هیچگونه نسبت تبارشناختی با انبیای پیشین نداشت.(1) فاصلهی میان او و سایر انبیا فاصلهای زمانی نیز هست که در آیهی 19 مائده به آن اشاره شده است، آنجا که گفته میشود نبی اسلام آورندهی قرآن «در دوران فترت رسولان....» آمد.
با این حال، قرآن به آسانی هرچه تمامتر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در گروه بلندمرتبهی انبیا جای میدهد. سر راستترین شیوه برای رسیدن به این نکته همین اعلان است که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) «یکی از رسولان» (من المرسلین، مثلاً بقره: 252) است. این قسم تصور کلینگر از رسالت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به این نتیجهگیری ختم میشود که او در واقع نخستین فرستادهی (رسول) روی زمین نیست (احقاف: 9) و پیش از او هم رسولانی آمده و گذشتهاند (آل عمران: 144)، یعنی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) حلقهای از سلسلهی انبیایی است که پیامبرانی همچون عیسی نیز به آن تعلق دارند. پیش از عیسی نیز رسولان دیگری آمده بودند. (مائده:75).
کتاب نازل شده بر خود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، یعنی قرآن، به واقع کتابی آسمانی به زبان عربی است (یوسف: 2؛ رعد: 37)، ولی در ارتباطی تنگاتنگ با کتابهای پیشین تصور شده است. قرآن مکرر تأکید میکند که کتاب محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تأیید کننده یا تصدیق کنندهی (مصدَّق) هر آن چیزی است که پیشتر نازل شده است. مثلاً، در آیات 3 و 4 آل عمران میخوانیم: «این کتاب را در حالی که مؤید آنچه [از کتابهای آسمانی] پیش از خود میباشد، به حق [و به تدریج] بر تو نازل کرد و تورات و انجیل را پیش از آن.....» یعنی همهی کتابهای آسمانی حلقههایی همسان در سلسلهی پیاپی وحیاند. این مفهوم در توصیف قرآن از عیسی نیز تکرار میشود و گفته میشود که او نیز تأیید کنندهی تورات بود که پیش از او نازل شد (مائده: 46). چون قرآن هم تورات و هم انجیل را تأیید میکند، یهودیان و مسیحیان، که قرآن با عبارت «اهل کتاب» از آنان یاد میکند، فرمان میگیرند که به نوبهی خود به قرآن ایمان بیاورند (نساء: 47؛ نیز نک. بقره: 41)
برابری همهی کتابهای آسمانی که حلقههایی از سلسلهی پیدرپی وحیاند مستلزم آن است که مؤمنان راستین فقط کسانیاند که به همهی کتابهای وحیانی بدون استثنا ایمان دارند. این مفهوم، که پیش از این در عهد جدید آمده است (در اعمال رسولان، 24: 14 آمده است که پولس به هر آنچه در تورات و در کتابهای انبیاء نوشته شده ایمان دارد)، چندین بار به صراحت بیان شده است. مثلاً آیهی 136 بقره میگوید:
بگویید: ما به خدا و به آنچه به ما نازل شده و به آنچه بر ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسی و عیسی داده شده و به آنچه به همهی انبیا از سوی پروردگارشان داده شده ایمان آوردهایم؛ میان هیچ یک از ایشان فرق نمیگذاریم و در برابر او تسلیم هستیم.
همین مضمون در چند جای دیگر نیز تکرار شده و تأکید شده است که نیکوکاری راستین مبتنی بر ایمان به انبیای پیشین و کتابهایشان و نیز مبتنی بر ایمان به فرشتگان و روز آخرت است. (مثلاً بقره: 177، 285؛ نساء: 136). در روز جزا از ایمان مردم به فرستادگانی که برای آنها فرستاده شده است سؤال خواهد شد (قصص: 65؛ زمر: 71). آنطور که از آیهی 194 آل عمران برمیآید، وحیهای پیشین همچنان برای مسلمانان موضوعیت دارند. این آیه دعایی اسلامی در خطاب به خداوند است که از او استدعا میکند «آنچه را که به وسیلهی فرستادگانت به ما وعده دادی، به ما عطا کن».
این عقیده که باید به همهی کتابهای وحیانی ایمان داشت به این معناست که به قرآن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز باید ایمان آورد. از اینرو کسانی که فقط به بعضی از کتابهای آسمانی ایمان دارند، مثل یهودیان که منکر قرآناند، مؤمنان راستین نیستند و بنابر تفسیر متداول، در آیهی 85 بقره از آنان تبری جسته شده است. به علاوه، وظیفهی ایمان آوردن به وحی خاص محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هستهی اصلی دین همهی انبیاء بوده است، چرا که خداوند به همهی انبیاء پیشین دستور داد به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان بیاورند. در آیهی 81 آل عمران میخوانیم:
و [یاد کن] هنگامی را که خداوند از انبیا پیمان (میثاق) گرفت که هرگاه به شما کتاب و حکمتی دادم، سپس شما را رسولی آمد که آنچه را با شماست تصدیق کرد، البته به او ایمان بیاورید و حتماً یاریش کنید. آنگاه [خدا] فرمود: «آیا اقرار کردید و در اینباره پیمانم را پذیرفتید؟» [انبیا] گفتند: «آری، اقرار کردیم». [خدا] فرمود: «پس گواه باشید و من با شما از گواهانم».
به زعم مفسران، رسولی که انبیا فرمان یافتهاند به او ایمان بیاورند همان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. پس فرستادهی عرب خدا به اوج سلسلهی وحیهای انبیا بدل شده است و لقب «خاتم الانبیاء» او (احزاب: 40) نیز نشانگر آن است.
انبیای دیگر ملزم شدند به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان بیاورند و حتی برخی از آنان با القاب وی نیز آشنا بودند و این القاب در کتابهای آسمانی آنها گنجانده شده بود. از اینرو در آیهی 157 اعراف گفته شده که در تورات و انجیل با عنوان «امّی» از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد شده است. در آیهی 6 صف گفته شده که عیسی بشارت داده پس از وی رسولی خواهد آمد که نامش احمد است. این نوع مشروعیتطلبی کلی در عهد جدید نیز سابقه دارد (متی، 2: 23)، آنجا که انبیا پیشگویی میکنند که عیسی ناصری نامیده خواهد شد.
از آنجا که ایمان به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) همواره در بطن دین انبیای پیشین جای داشته است، تعجبی ندارد که انبیای بنیاسرائیل که تورات بر آنان نازل شده بود به عنوان «کسانی که مسلمان بودند» (الذین أسلَموا، مائده: 44) توصیف شوند. به علاوه، بنابر آیهی13 شوری، دینی که بر این انبیا مقرر گردید عیناً همان دینی است که به مسلمانان داده شده است: «از [احکام] دین آنچه را که به نوح دربارهی آن سفارش کرد برای شما تشریع کرد و آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که دربارهی آن به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش نمودیم....».
با این حال، یکنواختی دین انبیا در چند آیه که در آنها دین ابراهیم از دین سایر انبیا متمایز شده و خطی مستقیم میان ابراهیم و محمد (ص) ترسیم شده کنار گذاشته شده است. به نظر میرسد که منظور از طرح این آیات تأکید بر هویت عربی وحی قرآنی و متمایز دانستن پیام آن از پیام کتابهای آسمانی یهودی و مسیحی بوده هاست. تمایز فوق به سبب این تأکید حاصل شده است که ابراهیم نه یهودی بود و نه مسیحی، بلکه حنیف بود. ابراهیم حنیف به اسوهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بدل شده و خداوند به او فرمان میدهد که پیرو دین ابراهیم باشد.(بقره: 132؛ نساء: 125؛ نحل: 123 و غیره).
گسترهی رسالت انبیاء:
هر کدام از انبیاء به نزد مردم امّه یا قوم خود فرستاده شدهاند. این مفهوم در آیاتی بیان شده که تصریح میکنند هر امتی نبی خاص خود را دارد که به سوی آن فرستاده شده است (یونس: 47؛ نحل: 36) و هر رسول فقط «به زبان (لسان) قومش» (قومه، ابراهیم: 4) فرستاده شد. بدینسان مثلاً موسی به قومش میگوید که او فرستادهی خداوند به سوی ایشان است (صف: 5). به ععلاوه، برخی انبیا «برادران» قومهایی که برایشان فرستاده شدهاند خوانده شدهاند (شعراء: 106 و161 و غیره). این نیز برای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، نبیای عربی که قرآنی عربی برای قومش آورده (مثلاً یوسف: 2)، سابقهی نیکویی است. قرآن عربی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر او وحی شد تا وی بیم دهندهی «مادر شهرها» (ام القری، شوری: 7؛ نیز نک. انعام: 92) باشد که به نظر مفسران همان شهر مکه است.اما برخلاف انبیای پیشین، در برخی آیات دیگر محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در کسوت نبیای جهانی ظاهر میشود که رسالتش از محدودههای قومی فراتر میرود. در آیهی 79 نساء گفته شده است که او به عنوان «رسولی برای همهی مردم (للناس)» فرستاده شده و در آیهی 107 انبیاء او همراه رحمت «برای جهانیان» (لِلعالَمین) فرستاده شده است. مخاطبان او جنها را نیز شامل میشوند (احقاف: 30) که برایشان فرستادگانی از جنس خودشان نیز فرستاده شد. (انعام: 130)
اهداف رسالت انبیا:
هدف از بعثت نبی قرآن استیلای دین خدا، یعنی اسلام، بر همهی دینها بوده است (توبه: 33؛ فتح: 28؛ صف: 9). این امر ممکن است (توبه: 33؛ فتح: 28؛ صف: 9). این امر ممکن است شامل به راه انداختن جنگ با کافران شود، که در آیهی 146 آل عمران در بحث از انبیایی پیشین به آن اشاره شده است: «و چه بسیار انبیائی که همراه او تودههای انبوه کارزار کردند (قَتَل)؛ و [انبیا] در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید سستی نورزیدند و ناتوان نشدند و تسلیم [دشمن] نگردیدند؛ و خداوند شکیبایان را دوست دارد». اما در آیات دیگر قرآن، مجاهدهی دینی مبتنی بر موعظه است و حول مفهوم مطلق یکتاپرستی و رد شرک دور میزند. در چند آیه، انبیای پیشین کسانیاند که ملتمسانه از قومشان میخواهند «جز خدا را نپرستید (ألا تَعبُدوا)....» (مثلاً فصلت: 14). خداوند به خود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز میگوید که این هدف هدف اصلی رسالت انبیایی بود که قبل از او فرستاده شدند (انبیاء: 25 و غیره) و خود او نیز به مخاطبانش میگوید: «من بشری چون شمایم، جز اینکه به من وحی میشود که خدای شما خدایی یگانه است، پس مستقیماً به سوی او بشتابید و از او آمرزش بخواهید و وای بر مشرکان» (ویلٌ للمشرکین، فصلت: 6؛ نیز نک. کهف: 110).از طرف دیگر، رسالت انبیا یک وجه خوفانگیز هم دارد، یعنی هشدار به کافران لجوج که، در صورت توبه نکردن، چه سرنوشتی در جهنم در انتظار آنان است. اما این بیم دادن معمولاً در کنار بشارت دادن بهشت به کسانی است که ایمان میآورند. از اینرو مثلاً در آیهی 48 انعام تصریح میشود که رسولان فرستاده شدهی خداوند «بشارتگر و بیم دهندهاند» (مُبشّرین و مُنذِرین)، پس هر کس که ایمان آورد و نیکوکاری کند ترسی بر او نیست و هیچگاه اندوهگین نخواهد شد» (نساء: 165؛ کهف: 56 و غیره). همین پیام دوسویه به عهدهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نهاده شده است. (احزاب: 45؛ فتح: 8).
این فرستادگان مسئول موفقیت یا شکست پیامشان نیستند و قرآن مکرر تصریح میکند که جز «ابلاغ آشکار» (البلاغُ المبین، مثلاً نحل: 35) هیچ وظیفهای بر دوش رسولان نیست. به علاوه، این رسولان حتی نمیتواننند سرنوشتی را که در انتظار کافران است تغییر دهند: «بر نبی و کسانی که ایمان آوردهاند سزاوار نیست که برای مشرکان، پس از آنکه برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخاند، طلب بخشایش کنند، هرچند خویشاوند [آنان] باشند.....» (توبه: 113؛ نک. توبه: 80 و84).
در روز جزا مؤمنان و کافران پی میبرند که رسولان دربارهی سرنوشت آنها در بهشت یا جهنم درست گفته بودند (اعراف: 43 و 53؛ یس: 52). خود انبیا نیز در صحنهی داوری نهایی حضور خواهند داشت و شاهدانی (شهداء، مفـ شهید) خواهند بود بر اینکه چه کسی درستکار و چه کسی گناهکار است (مثلاً نساء: 41؛ اعراف: 6؛ نحل: 84 و 89). اما مطابق با آیهی 109 مائده این فرستادگان جسارت شهادت دادن نخواهند داشت و خود خداوند بر کردههای مردم آگاه خواهند بود.
اما رحمت نیز یکی از اجزاء مهم رسالت انبیاست و اصولاً از هدایتی ناشی میشود که در ذات کتاب وحیانی است. این موضوع در آیهی 89 نحل بیان شده است: «و این کتاب را که روشنگر هر چیزی است و برای مسلمانان رهنمود (هُدی) و رحمت و بشارتگری است بر تو نازل کردیم». برخی از انبیا، که سرچشمهی نهایی هدایتاند، گهگاه امام خوانده میشوند که به فرمان خدا مردم را هدایت میکند (انبیاء: 73) و کتاب وحیانی آنها نیز «امام و رحمت» خوانده شده است (هود: 17؛ احقاف:12). هدایت از طریق تعلیم عملی آن کتاب حاصل میآید و در نتیجه در اغلب موارد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرستادهای توصیف شده است که «کتاب و حکمت» را تعلیم میدهد (مثلاً بقره: 129 و 151؛ آل عمران: 164).
نبی صرفاً راهنمایی معنوی نیست، قاضی نیز هست و قضاوتش مبتنی بر کتاب وحیانی است. این امر در میان یهودیان مصداق داشت که انبیای آنها براساس تورات نازل شده میانشان قضاوت میکردند (مائده: 44؛ بقره: 213) و همین امر دربارهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز گفته شده است که خداوند بر او کتاب نازل کرد «تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی» (نساء: 105).
پذیرش انبیاء:
از امتهایی که برایشان نبی فرستاده شده است انتظار میرود که با رضایت و اطاعت از آنان استقبال کنند. چنانکه آیهی 64 نساء میگوید: «و ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر آنکه به اذن الهی از او اطاعت کنند (لیُطاعَ)....». اما این انبیا با همه چیز مواجه شدند جز اطاعت. آنها را مسخره کردند (مثلاً حجر: 11) و دروغگو خواندند (مثلاً آل عمران: 184؛ حج: 42؛ مؤمنون: 44؛ فاطر: 25) و پیامشان تکذیب شد (هود: 59) و به عنوان «خوابهای شوریده» (اضغاثُ احلام، انبیا: 5) تقبیح شد. انبیا اصولاً به این خاطر تکذیب میشدند که بشری معمولی بودند (مثلاً ابراهیم:10؛ اسراء: 94؛ یس: 15؛ تغابن: 6) و متهم میشدند به اینکه شاعر، ساحر و مجنونی بیش نیستند (مثلاً انبیاء: 5؛ ذاریات: 52). برخی از آنان با سؤالاتی حاکی از سوء ظن مواجه میشدند (بقره: 108) و فراتر از همه، کل مخاطبان آنها دلبستگی خود به سنت نیاکانشان را بیان میکردند. (زخرف: 23). فهرست انبیای مذکور در قرآن فهرست کاملی نیست، به این معنا که برخی از آنان به عمد از قلم افتادهاند. این موضوع در آیهی 78 غافر (نیز نک. نساء: 164) بیان شده است: «و مسلماً پیش از تو رسولانی را روانه کردیم: برخی از آنان را [ماجرایشان را] بر تو حکایت کردهایم (قَصَصنا) و برخی از ایشان را بر تو حکایت نکردهایم (لم نَقصُص).....». انبیا با آزار و اذیت عملی، از قبیل تهدید به تبعید (مثلاً ابراهیم: 13) نیز دست و پنجه نرم کردند و بعضی از آنها، همچون انبیای بنیاسرائیل، نیز به دست قومشان کشته شدند (بقره: 61 و91). رنجهای انبیای پیشین بازگو شده است تا به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اطمینان دهد که رنج و سختی وی شبیه رنج و سختی پیشینیانش است. بنابر آیهی 43 فصلت: «به تو جز آنچه به انبیای پیش از تو گفته شده است گفته نمیشود....». گذشته از نوع بشر، شیطانها نیز در صف دشمنان انبیا وارد میشوند. خداوند، در آیهی 112 انعام، میگوید: «و بدین گونه برای هر نبیای دشمنی از شیطانهای انس و جن برگماشتیم....». دشمنی شیطان را در این عمل وی دانستهاند که او در نظر امتهایی که برایشان رسول فرستاده شده است طغیان را زیبا جلوه میدهد (نحل: 63). تکذیب آنان با عذاب مواجه شده است. قرآن به دفعات امتهایی را توصیف میکند که از فرمان انبیای خود سرپیچیدند و با بلاهای متعدد عذاب شدند، درون مایهای که اصولاً در قصههای عذاب تکرار میشود. به موجب آیهی 94 اعراف، تکذیب فرستادگان عذاب را ناگزیر میسازد: «و در هیچ شهری نبیای نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم تا مگر به زاری درآیند». منطق الهی آشکار در آیهی فوق این است که خداوند با هر کس که «دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل» باشد دشمن است (نک. بقره: 98). عذاب نتیجهی مستقیم وعدهی خدا برای حمایت از انبیا (نک. ابراهیم: 47) و شیوهی برخورد او (سنّه) با آزاردهندگان پیامبران است (اسراء: 76-77). هلاک مردم به هیچ وجه تصادفی یا غیرمنصفانه نیست و فقط شهرهایی را گرفتار میکند که انبیا آنها پیشاپیش به آنها هشدار داده است (اسراء: 15؛ قصص: 59). انبیا و اطرافیان نزدیک آنها همیشه از این فاجعهی جمعی نجات یافتهاند (یونس: 103 و غیره).قصههای انبیا:
قرآن، سوای اظهارنظرهای کلی دربارهی انبیا، قصههایی را دربارهی برخی از آنها عرضه میکند. این قصهها در همه حال بخشی از گفت و گوی خدا و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هستند. خداوند دربارهی آنان با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن میگوید یا از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد که دربارهی آنان با مخاطبانش سخن گوید. این ساختار ادبی از این اندیشه سرچشمه میگیرد که وحی پیامبرانهی انبیای پیشین همانند وحی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است و همهی آنان برای انجام مأموریتی یکسان در میان بشر فرستاده شدهاند. پس اشارات و تلمیحات قرآن به انبیای پیشین به این منظور طراحی شده است که پیشینهای مشروعیت بخش و نیز تشویق کننده برای اعتراضهای مربوط به نبوت شخص محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فراهم آورد. بسیاری از این قصهها از مضامین کتاب مقدس بهره میگیرند. برخی از آنها بسیار فشرده به نظر میرسند، اما برخی از آنها، از قبیل قصهی ابراهیم، موسی و عیسی، با آب و تاب فراوان و حتی با بازنگریهای بسیار ظریف در روایات کتاب مقدس بیان شدهاند. عناصری که در روایات کتاب مقدس غایباند عمدتاً در قصههای عذاب ظاهر میشوند.خود قرآن بر قرابت میان قصههای انبیا و متون کتاب مقدس وقوف دارد و به همین خاطر یهودیان و مسیحیان را فرا میخواند تا صحت اشارات قرآن به انبیا پیشین را تأیید کنند. این تبیینی است که دست کم مفسران مسلمان برای معنای آیهی 43 نحل (نیز نک. انبیاء: 7) ارائه کردهاند که میگوید: «و پیش از تو [نیز] جز مردانی که به آنان وحی میکردیم گسیل نداشتیم. اگر نمیدانید از اهل ذکر بپرسید». مفسران میگویند که مراد از «اهل ذکر» در این آیه عالمانی است که به خوبی بر تورات و انجیل وقوف دارند، یعنی از سرگذشت انبیا در کتابهای آسمانی خود کاملاً باخبرند.
«ذکر» عنوان قصههای قرآن دربارهی انبیا، مثلاً قصهی ذوالقرنین، است که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) برای مخاطبانش قرائت میکند (کهف: 83). با این حل این اصطلاح نام کل وحی نیز هست (نحل: 44 و غیره)، احتمالاً به این خاطر که قرآن به دفعات به سرگذشت نسلهای پیشین اشاره میکند. در واقع فرمان «اُذکر فی الکتاب» (یاد کن در این کتاب)، مکرر در آیاتی به کار رفته است که به نبی قرآن امر میکنند قصههای انبیای پیشین را به مخاطبان یادآوری کند (مریم: 16 و 14 و غیره).
واحدهای روایی مربوط به انبیا، که از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) خواسته شده است که آنها را بخوانند، «نبأ» (جـ انباء)، به معنای «خبر، بشارت»، هم خوانده میشود. مثلاً به نبی اسلام امر میشود که نبأ دو پسر آدم (مائده: 27)، نبأ نوح (یونس: 71) و نبأ ابراهیم (شعراء: 69) را بخواند (اُتلُ). این واحدهای روایی نیز در هنگام وحی بر او «نقل» (نقُصُّ) شدهاند (اعراف: 101؛ هود: 100و 120؛ کهف: 13؛ طه: 99). به آنها انباء الغیب، به معنای «قصههای غیب»، نیز گفته میشود، زیرا مدتها قبل اتفاق افتادند و خود نبی اسلام شخصاً شاهد آنها نبود (آل عمران: 44، قصهی مریم؛ هود: 49، قصهی نوح؛ یوسف: 102، قصهی یوسف). اطلاعاتی که عنوان نبأ/انباء را بر خود دارند به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته شدهاند «تا دلت را بدان استوار گردانیم» (هود: 120) و نیز برای آنکه مخاطبان از سرگذشت تلخ کفر و نافرمانیای که قومهای قدیمی را به هلاکت کشاند عبرت بگیرند (اعراف: 101؛ توبه: 70). اما شنوندگان گوش شنوایی ندارند و پیام قرآن را به عنوان «افسانههای (اساطیر) پیشینیان» (الاولین، نحل: 24) نفی میکنند.
فهرست انبیای مذکور در قرآن فهرست کاملی نیست، به این معنا که برخی از آنان به عمد از قلم افتادهاند. این موضوع در آیهی 78 غافر (نیز نک. نساء: 164) بیان شده است: «و مسلماً پیش از تو رسولانی را روانه کردیم: برخی از آنان را [ماجرایشان را] بر تو حکایت کردهایم (قَصَصنا) و برخی از ایشان را بر تو حکایت نکردهایم (لم نَقصُص).....». به گفتهی مفسران، انبیا آن قدر پر شمار بودند که ذکر همهی آنها میسر نبود و مطابق نظر برخی مفسران، خداوند هشت هزار نبی فرستاد که چهار هزار نفر از آنان از بنیاسرائیل بودند.
انبیا در منابع غیرقرآنی:
انبیا عنصر اساسی تصور اسلام از گذشته را شکل میدهند و علاوه بر قرآن در مجموعههای حدیث و تاریخنگاریها نیز به آنان پرداخته شده است. گردآورندگان حدیث بخشهایی خاص را با عنوان «کتاب» به احادیث و روایات مربوط به انبیا اختصاص دادند، که یکی از اولین نمونههای صحیح بخاری (د. 256) است که کتاب شصتم آن «احادیث الانبیاء» (اخبار و روایات مربوط به انبیا) نام دارد. مجموعههای مستقل روایات و اخبار مختص به انبیا نیز وجود دارند که شاید معروفترین آنها عرائس المجالس یا قصص الانبیاء ثعلبی (د. 427) باشد.علاقهی مسلمانان به انبیا بر ضرورت تعریف نسبت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) با انبیای پیشین متمرکز بود، که نسبت «امت» اسلام با جوامع غیرمسلمان را مشخص میکرد. بسیاری از این روایات محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را در صدر انبیای دیگر قرار میدهند. مثلاً بنابر روایتی سرآمد همهی انبیا پنج نفرند و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سرآمد این پنج نفر است: نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). این اظهارنظر به عنوان حدیثی از ابوهُریره صحابی نقل شده است (حاکم، مستدرک، 546/2). اما در برخی از احادیث مرتبهی انبیای دیگر به هیچوجه فروتر از مرتبهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. (نک. Andrae, Person,245 f.; Wnsinck, Muslim creed, 113 f). در یکی از این احادیث، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) مؤمنان را منع میکند از اینکه او را برتر از موسی بخوانند (بخاری، صحیح، 158/3[44: 1]). حتی نبیای چون یونس که شهرت کمتری دارد فروتر از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود، چنان که در حدیثی منقول از نبی اسلام آمده است: «هیچ نبیای حق ندارد بگوید: «من از یونس پسر امتای برترم» (ابوداوود، 521/2 [39. 13]). ظاهراً هدف از طرح احادیث فوق استمرار این اندیشهی قرآنی است که به هیچ وجه نباید میان انبیا و فرستادگان خدا فرق گذاشت.
منابع تاریخنگاری نیز این اندیشهی قرآنی را در خود حفظ کردهاند که همهی انبیا حلقههایی از این سلسلهی کلی وحیهای پیدرپیاند. اما دربارهی نقطهی آغاز این سلسله هیچ توافقی وجود ندارد. مطابق برخی روایات، نخستین کسی که خداوند برای بیم دادن قومش فرستاد نوح بود (طبری، تاریخ، 183/1-184). همچنین در احادیث و روایات، خنوخ را همان ادریس نبی دانستهاند، که بنابر اقوال نخستین انسانی بود که به وی نبوت عطا شد (ابن هشام، 3/1). در احادیث دیگر گفته شده است که خنوخ/ادریس نخستین کسی بوده که پس از آدم به نبوت مبعوث شده است (ابنسعد، طبقات، 40/1، 54). در حدیثی دیگر، شیت نخستین نبی پس از آدم است (ابنقتیبه، معارف،26) و خود آدم، در حدیثی از نبی اسلام، نخستین نبیای بود که خدا فرستاد (ابنسعد، طبقات، 32/1، 54). بدینسان آدم و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به دو انتهای سلسلهی کلی انبیا بدل شدند. همبستگی میان این دو در حدیثی از وهببن منبّه (د. 110)، محدث یمنی، به نقل از ابنعباس (د. حدود 68) بیان شده است. وهب اعلام میکند که آدم نخستین فرستادهی خدا و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین فرستاده بود. (ابنقتیبه، معارف، 26).
تاریخنگاران اسلامی انبیا را حاملان نوعی میراث دینی مستمر دانستهاند که در مسیری موروثی از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است. قدیمیترین توصیف از انتقال نسل به نسل میراث نبوت را در قطعاتی از ابناسحاق (د. 150) میتوان یافت که طبری (د. 310) در تاریخ مشهور خود (تاریخ الرسل و الملوک) نقل کرده است. ابناسحاق نویسندهی یکی از نخستین زندگینامههای نظاممند محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. بخش اعظم مطالب ابناسحاق دربارهی انبیا برگرفته از منابع یهودی است که ابناسحاق اغلب آنان را «اهل کتاب نخست» (اهل الکتاب الاول) یعنی تورات میخواند (مثلاً طبری، تاریخ، 139/1-140). به گفتهی ابناسحاق، خیل انبیا، که از آدم آغاز میشود، میراث دینی و مرجعیت خود را برای اخلافشان به ارث گذاشتند و آنان را «وصی» و مسئول امور خود قرار دادند. این میراث شامل کتابهای آسمانی (صحیفه) بود، که از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته بود. هر کدام از این حاملان وحی راهبر برگزیدهی خدا بر روی زمین محسوب شده بودند و این میراث مقدس را از گزند تغییر و تحریف دور نگاه داشتند. تصوری اینگونه از نقش نیاکان عهد عتیق در کتاب Antiquities فلاویوس نیز به چشم میخورد (برای جزئیات بیشتر نک. Rubin, Prophets and progenitors).
ابناسحاق مسیر انتقال این میراث را تا نوح پی میگیرد، اما دربارهی نسلهای میان نوح و ابراهیم میراث اجدادی پیوستهای را ترسیم نمیکند، که ظاهراً به این دلیل است که ابراهیم را آغازگر عصری جدید میدانند، زیرا مؤمنی بود که در میان نیاکان کافرش به دنیا آمد و این کافران نمیتوانستند حاملان میراث درستکاران باشند. خود طبری احادیثی را از منابع دیگر ضبط کرده است که به انتقال این میراث از طریق نسلهای متأخر انبیای بنیاسرائیل اشاره میکنند. این احادیث، مثلاً انتقال «وصیت» را از یعقوب به یوسف و از یوسف به برادرش یهودا توصیف میکنند (طبری، تاریخ، 413/1). یعقوبی، نویسندهی شیعی (د. 283)، توصیفی مفصل از مرجعیتی پیوسته فراهم میآورد که در نسلهای پس از آدم آغاز میشود و تا نسلهای بنیاسرائیل ادامه مییابد. تاریخ طبری سرشار از نقل قولهایی از کتاب مقدس و دیگر منابع یهودی و مسیحی است و این نقلقولها محوری را شکل میدهند که روایت طبری از تاریخ قبل از اسلام حول آن دور میزند. برخی احادیث صرفاً به تک حلقههایی از سلسلهی کلی انبیا، مثلاً داوود و سلیمان، که نخستین حلقههای خاندان داوود بودند، توجه میکنند. در حدیثی که در کتاب مستدرک حاکم نیشابوری (د. 405) ضبط شده است، نقل میشود که خداوند داوود را برگزید تا نبی و رسولش باشد و برای وی نور و حکمت گرد آورد و زبور را بر وی نازل کرد و آن را به کتابهای آسمانیای که بر انبیای پیشین نازل شده بود اضافه کرد. هنگامی که داوود در شرف مرگ بود، خداوند به وی امر کرد که نور خدا (نور الله) و نیز علم غیب و وحیانی را برای پسرش سلیمان به ارث بگذارد و او نیز چنین کرد (حاکم نیشابوری، مستدرک، 587/2).
مسلمانان به رابطهی میان آخرین نبی بنیاسرائیل، یعنی عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) توجه خاصی مبذول کردند. به لحاظ تاریخی، عیسی نزدیکترین نبی بنیاسرائیل به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و این قرابت زمانی را در اسلام به رابطهای نسبی تعبیر کرده بودند. این تعبیر منظور نهایی حدیثی نبوی به نقل از ابوهریره (د. 57)، صحابهی نبی اسلام، است که در آن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام میکند: «من نزدیکترین کس (اَولی الناس) به عیسیبن مریم در این جهان و جهان آخرت هستم». هنگامی که از او پرسیدند چگونه چنین چیزی ممکن است، نبی اسلام در ادامه توضیح داد: «انبیا برادرانیاند که از دو هوو (عَلّات) به دنیا آمدهاند، یعنی از مادر جدا هستند اما دین آنها یکی است. هیچ نبیای میان من و او وجود ندارد» (ابن حبّان، صحیح، 14/ش، 6194). در این حدیث، انبیا به پسران یک پدر تشبیه شدهاند که از مادر جدا هستند. پدر مابهازای یگانه دین الهی بیتغییر است که همهی آنان را به هم پیوند میزند و در یک دین واحد برادر یکدیگر میسازد. در میان انبیا، عیسی و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیکترین جفتاند. به زعم برخی محدثان مسلمان، مادران متفاوت آنها مابهازای اشکال گوناگون شریعت آنان، یعنی قوانین دینی متمایزی است که از یک اجتماع توحیدی تا اجتماع توحیدی دیگر متفاوت است (ابن حجر، فتح الباری، 354/6).
درست به همانسان که گفته شده بود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نزدیکترین شخص به عیسی بوده است، او را نزدیکترین شخص به موسی نیز معرفی کرده بودند. این مفهوم در احادیث مربوط به تاریخ روز عاشورا بیان میشود. در برخی از این احادیث رابطهای ضمنی میان این روز و روز کفارهی یهودیان برقرار شده است. در خبر هست که وقتی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از هجرتش از مکه به مدینه آمد متوجه شد که یهودیان آن شهر روز عاشورای هر سال را روزه میگیرند. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دلیل این امر را از آنان جویا شد و پاسخ شنید که عاشورا از اعیاد مذهبی است، زیرا در این روز خدا بنیاسرائیل را از دست دشمنانش رهانید و به همین خاطر موسی آن روز را روزه گرفت. آنگاه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به یهودیان گفت: «من بیش از شما سزاوار موسی هستم» (انا أحقُ بموسی منکم) و در نتیجه روزه گرفتن روز عاشورا را آغاز کرد و به مسلمانان دستور داد که همان کنند (مثلاً بخاری، صحیح، 57/3 [30. 69]). به عبارت دیگر «اُمت» اسلام، و نه یهودیان، اصیلترین حاملان میراث موسیاند.
در حدیثی دیگر مفهوم میراث بیتغییر الهی که نسل به نسل از آدم به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) انتقال یافته با مفهوم قدمت و ازلیت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ترکیب شده است (برای آشنایی با آن نک. Rubin, Pre-existence). این میراث پیدرپی را همان ذات قدیم و ازلی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دانستهاند. پس انبیا صرفاً ظرفهای حامل محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) قدیم و ازلی بودهاند. با رجوع به تفاسیر آیهی 219 شعراء، به راحتی میتوان احادیث ناظر بر این مفهوم را تشخیص داد. این آیه به حرکت نبی اسلام (تقلّب) در میان سجده کنندگان (الساجدین) مربوط میشود. در حدیثی از ابنعباس که ابنسعد (د. 230) آن را ضبط کرده آمده است که قرآن در این آیه دربارهی انتقال محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) «از نبیای به نبی دیگر، تا آن زمان که خداوند او را در هیأت یک نبی پدیدار ساخت» سخن میگوید (ابنسعد، طبقات، 25/1؛ نک. Rubin, Pre-existence, 80 with note 78).
شیعیان، امویان و انبیا:
این تلقی از سلسلهی کلی انبیا و حاملان میراث مستمر الهی به کار گرفته شد تا نیازهای خاص گروههای مختلف را که در جامعهی اسلامی برای غلبه بر دیگری با یکدیگر رقابت داشتند برآورده سازد. هر گروه میکوشید تا راهبران خویش را یگانه وصی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) معرفی کند، کسی که آن میراث کلی را که از انبیای پیشین به نبی اسلام رسیده بود از او به ارث میبرد. معروفترین این گروهها شیعیاناند. شیعیان آموزهای را بسط دادند که به موجب آن مسیر انتقال وحی پس از محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در امامان آنها ادامه یافته بود. این امامان وارثان انبیا و حاملان نوری الهی قلمداد میشدند که از انبیا به ارث برده بودند. هدف از طرح این آموزه تثبیت جایگاه امامان شیعه به عنوان عاملان الهام و هدایت الهی بود (برای جزئیات بیشتر نک. Rubin, prophets and progenitors).خلفای اُموی نیز خود را حلقههایی از یک تبار برگزیده میدانستند که ریشه در انبیای کتاب مقدس داشت. دیدگاههای ایشان دربارهی این مدعا در نامهای آشکار میشود که از طرف ولید دوم، خلیفهی اموی (ایام خلافت 125-126)، دربارهی انتخاب جانشینان او به شهرهای نظامی فرستاده شد. (برای جزئیات بیشتر نک. Crone and Hinds, God's caliph, 26-28; Rubin, prophets and caliphs).
انبیای قرآنی و تحقیقات جدید:
محققان جدید کوشیدهاند تا در نبیشناسی قرآن نوعی سیر تکاملی بیابند و آن را مطابق ترتیب زمانی مفروض وحی بازسازی کنند. مثلاً «قصههای عذاب» را بازتاب شرایط محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه، پیش از هجرت او به مدینه، و هنگامی میدانند که با تکذیب مواجه شد. به نظر این محققان، منظور از توصیف [ماجرای] تکذیب انبیای پیشین در این قصهها دلداری دادن به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در خلال این دورهی دشوار بوده است (Tottoli, Biblical prophets, 7). اندیشهی یک دین واحد و مشترک برای همهی انبیا و نیز مفهوم دین ابراهیم نشأت گرفته از مجادلات مسلمانان با یهودیان مدینه تلقی شد (Tottoli, Biblical prophets, 8-9).کاربرد اصطلاحات «رسول» و «نبی» را نیز به زندگی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ربط دادند و چنین استدلال کردند که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) صرفاً در خلال دورهی مدنی متأخر به کاربرد کلمهی «نبی»، به عنوان لقب خاص خود، روی آورد (Tottoli, Biblical prophets, 74-75). با این همه، نظر به تردیدهای برخی از محققان که عقیده داشتند همهی بخشهای این کتاب آسمانی ریشه در روزگار خود محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) ندارد، تاریخ پیوند میان نبیشناسی قرآن با تجربهی شخصی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) دیگر چندان آشکار نیست.
پینوشتها:
1- حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در اعتقاد مسلمانان از نسل و تبار ابراهیم است.
منابع تحقیق:خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1390)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمهی: حسین خندق آبادی، مسعود صادقی، مهرداد عباسی، امیر مازیار، تهران: انتشارات حکمت.