(سنگ سیاه) سنگی است صیقلی که شکل بیضی نامنظم دارد، سیاه رنگ مایل به سرخی، با نقطههای قرمز و خطهای زرد، که بر دیوار رکن شرقی خانهی کعبه نصب شده است، و حاجیان هنگام طواف خانهی خدا، آن را استلام میکنند و طواف را از برابر آن آغاز و ختم مینمایند، و آن در ارتفاع یک و نیم متر از کف مسجدالحرام قرار دارد، و قطر آن حدود سی سانتی متر، و گویند وزن آن دو کیلوگرم است. حجرالاسود در اصل از عظیمترین فرشتگان الهی بوده، و چون خداوند از فرشتگان پیمان گرفت، او به ایمان سبقت جست و پیش از همه اقرار کرد، پس خداوند او را بر همهی خلایق امین ساخت و میثاق بندگان را در او به ودیعت سپرد، و مردمان را به تعبّد واداشت که هر سال نزد آن اقرار خود را نسبت به پیمانی که از ایشان گرفته شده، تجدید کنند . اهمیت حجرالاسود، قداست و حرمت این سنگ نزد همهی مسلمانان ثابت و مسلم است، گرچه در قرآن مجید به صراحت از آن یاد نشده، اما سنت متواتر قطعی بر شرافت و فضیلت آن دلالت دارد، به طوری که در تمامی جوامع حدیث، فضیلت و حرمت آن بیان گردیده است. این سنگ از یادگارهای جاوید پیامبران الهی است، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بارها آن را استلام کرده و بوسیدهاند، همچنین ائمهی اطهار (علیه السلام) بر آن دست کشیده و آن را بوسیدهاند (بحارالانوار، 216/99). در بعضی احادیث تصریح شده که: حجرالاسود در اصل از عظیمترین فرشتگان الهی بوده، و چون خداوند از فرشتگان پیمان گرفت، او به ایمان سبقت جست و پیش از همه اقرار کرد، پس خداوند او را بر همهی خلایق امین ساخت و میثاق بندگان را در او به ودیعت سپرد، و مردمان را به تعبّد واداشت که هر سال نزد آن اقرار خود را نسبت به پیمانی که از ایشان گرفته شده، تجدید کنند ... و چون خداوند توبهی آدم (علیه السلام) را پذیرفت، آن فرشته را به صورت درّی سفید درآورد و از بهشت به سوی آدم فروافکند، در حالی که آدم در سرزمین هند بود، که با دیدن آن شادمان گشت و به آن مأنوس شد، تا این که خداوند آن را به سخن آورد که گفت: ای آدم، آیا مرا میشناسی؟ گفت: نه، پس خود را به او شناساند، و آدم آن را به کمک جبرئیل به مکه آورد، و هر شب و روز نزد آن [به توحید و عهد الهی] اقرار میکرد (روضةالمتقین، 7/4-8). و در بعضی از روایات آمده: «حجرالاسود دست راست خداوند در زمین است که به وسیلهی آن با بندگان مصافحه میکند». شیخ صدوق در توضیح معنی این حدیث فرموده: «مراد از دست خداوند، راه خداست، راهی که به بهشت منتهی میشود» (بحارالانوار، 228/99). حجرالاسود، در اعصار مختلف نزد مردم، مقدس بوده است. و روایت شده که چون عمر در ایّام زمامدارش به حج رفت، وقتی نزدیک حجرالاسود رسید آن را بوسید و گفت: البته میدانم که تو سنگی هستی که نه ضرر میرسانی و نه سود میدهی، و هرگاه ندیده بودم که رسول خدا تو را میبوسد، هرگز تو را نمی بوسیدم. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) در پاسخ او فرمود: چرا به خدا سوگند که زیان میرساند و سود میدهد. عمر پرسید: ای ابوالحسن، این سخن را از کجا میگویی؟ فرمود: از کتاب خدای عزّوجل که فرمود: وَ اذ أخَذَ ربکَ مِن بنیآدَمَ مِن ظُهوُرِهم ذُرِّیتَّهُم و اشهَذَهُم عَلی انفُسِهِم ...) (اعراف، 172) خداوند از بندگانش اقرار گرفت به ربوبیت خود، و نامهای بندگان را در ورقی نگاشت، آن روز برای این سنگ دو چشم و یک زبان و دو لب بود، خداوند به او فرمان داد: دهان بگشای، پس دهان گشود و خداوند آن ورقه را به او سپرد، سپس به او فرمود: روز قیامت گواه باش برای کسانی که به تو رسیده و بر پیمانشان وفادار بودهاند ... (الغدیر، 103/6؛ ارشادالساری، 195/3؛ جواهر الکلام، 342/19).
خصایص حجرالاسود، در متون احادیث و کتب سیره و تاریخ، ویژگیهایی برای این سنگ مقدس بیان گردیده است، در حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، این سنگ از آیات بیّنات الهی شمرده شده (فروع الکافی، 227/1؛ بحارالانوار، 118/12) و در حدیثی از امام باقر (علیه السلام) آمده: «سه سنگ از بهشت فرود آمده است: مقام ابراهیم، و سنگ بنیاسرائیل [که حضرت موسی (علیه السلام) آن را همراه داشت، و به اعجاز از آن چشمهها میجوشید] و حجرالاسود که خداوند آن را در حالی به ابراهیم (علیه السلام) سپرد که از کاغذ سفیدتر بود، و از خطاهای بنیآدم سیاه گردید» (مجمع البیان، 203/1؛ تفسیر العیاشی، 59/1). تغییر یافتن حجرالاسود از سفیدی به سیاهی، در احادیث بسیاری آمده، و شاید سرّش این است که مجرم هم از رحمت الهی مأیوس نشود، و راهی به درگاه خداوند داشته باشد، و توجه کند که دل آدمی نیز چنین است که ابتدا سفید و پاک و بیآلایش است، و بر اثر گناه و معصیت، آلوده و سیاه میگردد. ولی بعضی این احادیث را به معانی دیگری تأویل کردهاند. و گویند: از ویژگیهای حجرالاسود آن است که به آتش گرم نمیشود و آتش در آن بیاثر است، و در آب فرو نمیرود (شفاءالغرام، 315/1؛ معجم البلدان، 223/2). همچنین از نشانههای قدرت الهی این است که علیرغم حوادث و رویدادهای مختلف - همچون طوفان نوح، و دفن حجرالاسود در چاه زمزم، و ... از بین نرفته و نابود نشده. و نقل شده است که وقتی قرامطه آن را از جای کندند و به سوی هَجَر بردند، چهل - یا به قولی سیصد - شتر فربه، به سبب حمل آن هلاک شدند (شفاء الغرام، 316/1). و یکی دیگر از خواص حجرالاسود این است که هر که آن را استلام کند، محتاج نشود که دست به سؤال و گدایی دراز نماید، مگر آن که از مخالفان باشد، و شأن حجرالاسود را نداند. و دیگر این که چون در اصل فرشته بوده و معصوم است، پس هر که جز معصوم آن را نصب کند قرار نمیگیرد و ثابت نمیماند، چنان که نخستین بار حضرت آدم (علیه السلام) آن را نصب کرد، و بار دوم به دست حضرت ابراهیم (علیه السلام) در جای خود نصب گردید، و نوبت سوم در ایام جاهلیت که قریش کعبه را میساختند، پیامبر اکرم (علیه السلام) آن را در محل مخصوص نصب فرمودند، مرتبهی چهارم توسط امام سجاد (علیه السلام) استوار گردید و آخرین بار به دست مبارک حضرت ولی عصر حجة بن الحسن (علیه السلام) حجرالاسود نصب شد، که حکایت ابن قولویه (م 367 ق) و نامه نوشتنش به امام زمان، و تشرّف ابن هشام به محضر آن حضرت هنگام نصب حجرالاسود در کتب حدیث و سیره آمده است (الخرائج و الجرائح، 475/3؛ کشف الغمة، 305/3، اثبات الهداة، 694/3).
بیشتر بخوانید: فضلیتهای مکه و مسجد الحرام و اسامی آن (1)
استلام حجرالاسود، استلام در لغت به معنی لمس، دست کشیدن به چیزی یا بوسیدن آن آمده است، چنانکه در قاموس آمده: «استلم الحجر: مسّه امّا بالقبلة او بالید» (القاموس المحیط، 132/4). بعضی استلام را باب افتعال از سِلام - به معنی سنگ - گرفتهاند، که چون به سنگ دست زند گویند: استلم. و بعضی از سَلام به معنی تحیت دانند، گوئی شخصی که به حجرالاسود دست میزند، از سوی آن بر خود سلام میکند، چون سنگ جواب نمیدهد، چنان که به شخصی که خدمتکاری جز خودش ندارد گویند: اختدم، یعنی خود را به خدمت گرفت (مدارک الأحکام، 160/8). و از تغلب نقل کردهاند که استلام را به همزه خوانده، و آن را از باب «لَبَسَ اللّامه = زره پوشید» دانسته است. ابن الاعرابی نیز به همزه خوانده ولی به معنی ملائمه و اجتماع گرفته است (تذکرة الفقهاء، 363/1). در احادیث، استلام به معنی دست زدن به حجرالاسود آمده است، چنان که در حدیث معاویة بن عمّار از امام صادق (علیه السلام) است که فرمود: «... سپس حجر را استلام کن و ببوس، پس اگر نتوانی آن را ببوسی آن را به دستت استلام کن، و چنانچه نتوانی به دستت استلام کنی به آن اشاره کن ...» (وسائل، 316/13). استلام حجرالاسود در هر شوط از طواف، مستحب است، بدین گونه که پیش از شروع طواف چون به حجرالاسود رسید، بایستد و حمد و ثنای الهی به جای آورد، و بر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل او درود فرستد، و دستهای خود را به دعا بلند کند، آن گاه حجرالاسود را استلام کند و آن را ببوسد، سپس بگوید: «بارالها، امانتم را ادا کردم و پیمانم را نگهداشتم و محکم ساختم، تا گواه وفاداریم باشی، بار خدایا، کتاب تو را تصدیق کردم و به سنت پیامبرت عمل دارم، گواهی میدهم که هیچ معبود حقی جز الله نیست، یکتاست و شریکی ندارد، و محمد بنده و فرستادهی اوست، و امامان علی و حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمدبن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و حجة بن الحسن علیهم السلام، حجتهای خداوند در زمین و گواهان او بر بندگانش میباشند، به خداوند ایمان دارم، و به جِبت و طاغوت و لات و عزّی و پرستش شیطان و پرستش هر چه جز خداوند پرستش شود، کفر ورزیدم»، و اگر نتواند، به هر مقدار که ممکن باشد اکتفا کند (وسائل، 315/13 به بعد؛ جواهر الکلام، 340/19؛ مناهج المتّقین، 160). ولی هنگام ازدحام جمعیت بهتر است به اشاره کردن بسنده کند و بر دیگران فشار نیاورد، و کسی را نیازارد، چنان که شیوهی مردان حق بوده است. یک بار به امام صادق (علیه السلام) گفته شد: چرا از حجرالاسود گذشتید و آن را لمس نکردید؟ فرمودند: هرگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حجرالاسود میرسیدند مردم برای ایشان راه باز میکردند تا حجرالاسود را [به راحتی] استلام کنند، ولی امروزه چنین کاری صورت نمیگیرد و برای من راه نمیگشایند، و من ازدحام را خوش ندارم (جواهرالکلام، 344/19). و هنگامی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مردمان را کنار حجرالاسود میبینند که به منظور استلام با یکدیگر کشمکش دارند میفرماید: «به این کار مأمور نیستند» یعنی این که نباید برای انجام یک عمل مستحب - خدای ناکرده - مرتکب گناه شد (اصول کافی، 331/1). همچنین برای زنان، استلام حجر، مستحب مؤکد نیست، بنابر این در مواقع شلوغی و ازدحام بهتر است از نزدیک شدن به آن خودداری کنند، چنان که احادیث متعددهای بر این مطلب دلالت میکند (مرآة العقول، 19/18؛ وسائل، 329/13، باب عدم تأکُّد استحباب استلام الحجر للنساء، بحارالانوار، 189/99، 194). و در بیان علت استلام حجرالاسود روایاتی وارد شده از جمله: در حدیثی بکیر بن أعین از امام صادق (علیه السلام) آمده که فرمود: «و امّا بوسیدن و استلام به جهت تجدید عهد و میثاق و بیعت است، تا مردم عهدی را که خداوند در عالم میثاق از ایشان گرفته است ادا کنند، پس همه ساله نزد آن بیایند و آن عهد و امانت را وفا نمایند، نمیبینی که [هنگام استلام] چنین میگویی: امانتی ادَّیتُها و میثاقی تَعاهَدتُهُ ... و به خدا سوگند که جز شیعیان ما کسی آن را ادا نکند، و آن عهد و میثاق را حفظ و مواظبت ننماید، و اینان نزد حجرالاسود میآیند، پس آنها را میشناسد و تصدیقشان میکند، و غیر ایشان نزدش میآیند، پس انکارشان میکند و تکذیبشان مینماید، زیرا که آن عهد را جز شما کسی حفظ نکند، پس برای شما به خدا سوگند گواهی میدهد، و علیه آنها (مخالفان) به انکار و کفرشان شهادت میدهد، و آن روز قیامت حجت بالغهی الهی برایشان است، در حالی میآید که زبانی گویا و چشمانی دارد به صورت اولیهی خود که خلایق آن را میشناسند و انکار نکنند ...» (علل الشرایع، 430؛ روضةالمتقین، 7/4). از ائمهی دیگر نیز احادیثی نزدیک به همین مضمون وارد شده که برای پرهیز از اطالهی بحث از آوردن آنها خودداری میشود (تفسیر عیّاشی، 39/2؛ المحاسن، برقی، 330؛ قرب الاسناد، 105؛ بحارالانوار، 97/6، 43/99).
بیشتر بخوانید: نصب حجرالاسود توسط امام زمان(علیه السلام)
نقش حجرالاسود در طواف و مناسک، به استناد احادیث معتبره و به اجماع فقها، واجب است طواف خانهی کعبه از برابر حجرالاسود آغاز و به آن ختم گردد و چنانچه طواف از غیر حجرالاسود شروع شود یا به غیر آن خاتمه یابد، طواف باطل است. و به شرحی که در بحث استلام حجر گفتیم: مستحب است پیش از طواف برابر حجرالاسود بایستد، و پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر و آلش، حجر را استلام کند و آن را ببوسد، و در هر شوط از طواف مستحب است حجرالاسود را استلام نماید. چنان که پیش از سعی بین صفا و مروه نیز استلام حجر مستحب است. حجرالاسود بهترین وسیلهی تنظیم طواف است، و چنانچه طواف از سایر نقاط و یا جهات مختلف صورت میگرفت، مایهی اختلال و بینظمی بوده و در نتیجه، عوارض نامطلوبی به بار میآمد، زیرا که پایهی زندگی بشر و بنای عبادت خداوند بر اساس نظم و ترتیب مبتنی است، لذا برای طواف هم مبدأ و نظم خاصّی تعیین شده است، تا انسجام و هم آهنگی کامل بر آن حکمفرما باشد، و همه در جهت معیّن و مسیر واحدی حرکت کنند، و از اختلاف و پراکندگی بر کنار بمانند و تا معلوم شود که شعار مسلمین اتحاد و وحدت در هدف است - مانند نماز جماعت که همه به یک جهت روی میآورند و در قیام و رکوع و سجود و تشهد، هم آهنگی دارند و به یک زبان عبادت پروردگار مینمایند (احکام حج و اسرار آن، 95).
رویدادهای تاریخی، از زمانی که حضرت ابراهیم (علیه السلام) به فرمان خداوند حجرالاسود را به دیوار کعبه نصب کرد، حوادثی برای آن پیش آمده، و بارها از جای کنده شده است. از جمله در قرن سوم پیش از میلاد مسیح، قبیلهی خزاعه با قبیلهی جرهم به نزاع پرداختند، و بالاخره قبیله جرهم ناچار شدند که مکه را ترک کنند، در این هنگام عمروبن حارث جرهمی حجرالاسود را از جای بر کند و در چاه زمزم دفن نمود، سپس با قبیلهی خود رهسپار یمن شد. پس از مدتی قبیلهی خزاعه آن را از چاه زمزم بیرون آوردند و در جای خود نصب کردند. پنج سال پیش از بعثت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که طایفهی قریش بنای کعبه را تجدید کردند، موقع نصب حجرالاسود بین طوایف قریش نزاعی سخت درگرفت، چون هر یک از قبایل خواستار آن بودند که این افتخار به آنها اختصاص یابد، تا آن جا که «طایفهی بنیعبدالدّار طشتی پر از خون آوردند و با طایفهی بنیعَدِیّ بن کعب هم پیمان شدند که تا پای مرگ ایستادگی کنند، و دست در آن خون فرو بردند و به «لَعَقَة الدّم = خون لیسها» معروف شدند. چهار یا پنج روز طوایف، آمادهی جنگ به سر بردند، تا آن که ابوامُیّة حُذَیفة [یا ولید] بن مغیرهی مخزومی - پدر امّ سلمه و عبدالله - که در آن روز از همهی رجال قریش پیرتر بود پیشنهاد کرد که تا قریش هر که را نخست از در مسجد درآید میان خود حَکَم قرار دهند، و هر چه را فرمود بپذیرند. پیشنهاد وی را به اتفاق پذیرفتند و نخستین کسی که از در، درآمد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، و چون او را دیدند با کمال خرسندی گفتند: «هذا الامین، رضینا، هذا محمد» (این امین است، به حکم وی تن میدهیم، این محمد است). چون رسول خدا را در جریان امر گذاشتند فرمود: «جامهای نزد من آورید» آن گاه سنگ را گرفت و در میان جامه نهاد. و سپس گفت: هر طایفهای یک گوشهی جامه را بگیرد، پس همه آن را بلند کردند و به پای کار رسانیدند، آن گاه رسول خدا آن را با دست خویش بر گرفت و در جای خودش نهاد و کاری چنان مشکل به این آسانی به انجام رسید» (مروج الذهب، 279/2؛ تاریخ پیامبر اسلام، 81). و گویند: در سال 63 ق که سپاهیان یزید ملعون برای سرکوبی عبدالله بن زبیر کعبه را محاصره و آن را با منجنیق سنگباران کردند، به حجرالاسود نیز آسیب رسید و شکسته شد، تا این که در سال 73 ق که حجاج بار دیگر به جنگ عبدالله بن زبیر پرداخت، کعبه ویران شد، و پس از پایان جنگ که خواستند کعبه را بازسازی کنند، حجرالاسود در محل خود قرار نمیگرفت و به دست هیچیک از علما و قضات و زهّاد ایشان استوار نمیشد و بر جای نمیماند، تا اینکه امام سجاد (علیه السلام) آمد و حجر را از دست ایشان گرفت و نام خدای را بر زبان آورد و آن را در جای خود نهاد. پس حجر ثابت ماند و مردم تکبیر گفتند (الخرائج، 268/1؛ مدینة المعاجز، 414/4؛ مستدرک الوسائل، 327/9). و در بسیاری از کتب معتبره روایت شده که وقتی هشام بن عبدالملک همراه جمعی از رؤسای اهل شام به حج رفت، هنگام طواف بر اثر ازدحام نتوانست حجر را استلام کند و کسی از او احتشام نبرد، ناگاه حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) به مسجدالحرام وارد شد و به طواف پرداخت، چون نزدیک حجرالاسود رسید مردم به ملاحظهی هیبت و جلالت او، از حجر فاصله گرفتند و آن حضرت به راحتی استلام کرد. مردی از اهل شام از هشام پرسید: این کیست [که مردم اینطور او را احترام میکنند]؟ هشام گفت: او را نشناسم. فرزدق - که شاهد ماجرا بود - گفت: ولی من او را میشناسم، سپس گفت:
هذا الّذی تعرف البطحاءُ و طاتَهُ
و البیت یعرفُهُ و الحِلُّ و الحَرَمُ ...
تا آخر قصیدهای که بسیار معروف است (الارشاد، شیخ مفید، 150/2؛ الاغانی، 376/21؛ تاریخ الأدب العربی، دکتر عمر فرّوخ، 662/1). و آخرین باری که حجرالاسود از جای کنده شد در فتنهی قرامطه بود که به سرکردگی ابوطاهر قرمطی به سال 317 ق به مکه یورش بردند و عدهی کثیری را کشتند، آن گاه حجرالاسود را از جای کندند و با خود به هَجَر بردند، تا سال 339 ق که حجر به مکه بازگردانده شد و به بیانی که در یکی از بخشهای سابق این مقال گذشت، حجرالاسود به دست حضرت ولیّ عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در جای خود نصب گردید.
کتابنامه :
تاریخ مکه، 346/1؛ مرآة الحرمین، 302/1؛ مکه و المدینة فی الجاهلیة و عهد الرسول، 177؛ کتاب ملائکه، حاج ملا اسماعیل سبزواری، 303؛ المختار من کلمات الامام المهدی (علیه السلام)، 297/2؛ راهنمای حرمین شریفین، 185/1؛ قصصالعرب، 260/2.
گروه نویسندگان، (1391)، دائرةالمعارف تشیع (جلد ششم)، تهران: انتشارات حکمت، چاپ اول.