رنسانس و انسان گرایی چه بودند؟

در پایان قرون وسطی، مسیحیت و جهان غرب شاهد دو جریان فکری و اجتماعی بود که تأثیری عظیم و انکارناشدنی بر سیر کلی اندیشه انسان و به ویژه مسیحیت داشت: رنسانس و نهضت اصلاح دینی. در
شنبه، 12 خرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
رنسانس و انسان گرایی چه بودند؟
رنسانس و انسان گرایی چه بودند؟

نویسنده: محمد حقانی فضل
 

در پایان قرون وسطی، مسیحیت و جهان غرب شاهد دو جریان فکری و اجتماعی بود که تأثیری عظیم و انکارناشدنی بر سیر کلی اندیشه انسان و به ویژه مسیحیت داشت: رنسانس و نهضت اصلاح دینی. در اندیشه‌ای که رنسانس پدید آورد، یونان و روم باستان احیا شد، قدرت و سلطه دین کاهش یافت و تسامح و مدارای دینی ترویج گشت؛ اما در سوی دیگر، همیت و غیرت دینی به دنبال اصلاح کلیسا و بازگشت به مسیحیت اصیل بود که به جنبش اصلاح دینی و جنگ‌های تعصب‌آمیز مذهبی منجر شد. «رنسانس» و «نهضت اصلاح دینی» سرآغاز تاریخ جدید اروپا و مسیحیت هستند.
اومانیست‌ها برنامه‌ای آموزشی و تربیتی در برابر برنامه مَدرَسی دانشگاه‌ها و مدارسِ زیر نظارت کلیسا ارائه کردند. این برنامه شامل ادبیات لاتینی و یونانی، فن بیان و بدیع، شعر و اخلاق بود. این برنامه بیشتر شامل آثار نویسندگان و دانشمندان لاتینی و یونانی پیش از مسیحیت و گاهی برخی از آزاداندیشان مسیحی بود. این برنامه «مطالعات علوم انسانی» (Humanitatis studia) خوانده می‌شد. اصطلاح Renaissance از زبان فرانسه وام گرفته شده و به معنای تولد دوباره یا نوزایی است. رنسانس به احیای اندیشه، هنر، معماری و ادبیات دوره باستان (یعنی تمدن یونان و روم) انجامید و در واقع در جریان رنسانس، آن تمدن باستانی تولدی دوباره یافت. می‌توان گفت رنسانس، دوره انتقال و تحول از قرون وسطی و اندیشه‌های قرون وسطایی به دوران جدید (مدرن) بود. این موج فکری از قرن چهاردهم آغاز و تا پایان قرن شانزدهم و حتى اوایل قرن هفدهم ادامه یافت. اوج تفکر رنسانس در نیمه دوم قرن پانزدهم و تمام قرن شانزدهم بود؛ به همین علت می‌توان این مدت را «عصر رنسانس» نامید. (1)
رنسانس نیز همچون سایر اعصار سرنوشت‌ساز تاریخ بشر، یکباره آغاز نشد و یکباره هم به پایان نرسید. در اواخر قرون وسطی به علت فساد کلیسا و خشکی اندیشه‌های آن، فرهنگ موجود دیگر توان اقناع روح و ذهن مردمان را از دست داده بود و مردم به دنبال یافتن جایگزینی برای آن بودند. از اواسط قرن سیزدهم میلادی به بعد افرادی در ایتالیا و اروپای شمالی از تفکر و روش دیگری در اندیشیدن، جز آنچه کلیسا ترویج می‌کرد، سخن می‌گفتند و علایق جدیدی را در ادبیات و هنر مطرح می‌کردند. این گروه، آن جایگزین را در فرهنگ یونان و روم باستان یافته بودند.
در دوران حکومت کلیسا، علم و فلسفه خادم الهیات بودند. این نگرش را می‌توان رکن اساسی و معرِّف الهیات مَدرَسی (اسکولاستیک) دانست؛ الهیاتی که در نیمه دوم قرون وسطی پدید آمد و در دوران رنسانس در اوج خود بود. در این دوره ادبیات و هنر نیز در خدمت اثبات حقانیت مسیحیت بودند. کلیسا برای دستیابی به هدف خویش به مواد آموزشی و حتى علوم تجربی نیز نظارت می‌کرد. در این دوره محور همه چیز دین بود؛ اما در فرهنگ و ادبیات یونان، انسان در مرکز قرار داشت؛ خدایان صفات و خصوصیات انسانی و حتى صورت انسانی داشتند؛ موضوع شعر از حماسه‌های هومری تا واپسین دوره فرهنگ یونانی، انسان و سرنوشت او بود؛ اندام انسانی مهم‌ترین مسئله هنر مجسمه‌سازی و نقاشی بود؛ در فلسفه، سیاست و دولت نیز آدمی و زندگی و تربیت او نقش محوری داشت. پس از آنکه روم بر یونان سیطره یافت، این فرهنگ انسان محور به روم منتقل شد. حماسه‌ها، تراژدی‌ها، کمدی‌ها و بسیاری از نوشته‌های فلسفی یونانی به زبان لاتینی ترجمه شدند. تا پیش از اقتدار کلیسا و مسیحیت، اندیشه و آرای یونانی و حتی خود زبان یونانی در امپراتوری روم رواج داشت. (2)

بیشتر بخوانید: اومانیسم یا انسان مداری


به دلیل همین انسان‌گرایی است که مورخان برای اشاره به جریان فکری و نظری حاکم بر دوره رنسانس از اومانیسم، به معنای انسان‌گرایی، استفاده می‌کنند. امروزه اصطلاح اومانیسم به معنای نوعی جهان بینی است که منکر وجود یا ارتباط با خداست یا دیدگاهی کاملاً غیردینی دارد. اما این اصطلاح در دوره رنسانس به این معنا نبود. اندیشمندان و آثار اومانیستی بسیار ناهمگون و نامتجانس بودند؛ برای نمونه، عده‌ای افلاطونی بودند و عده‌ای ارسطویی، بعضی ضد دین بودند و عده‌ای به شدت دین‌دار و حتی بسیاری از اومانیست‌های آن دوره در پی پاک سازی و احیای مسیحیت بودند نه ریشه کن کردن آن. به علت همین تشتت و چندگونگی، ارائه تعریفی روشن و دقیق از اصطلاح اومانیسم در دوره رنسانس کار مشکلی است. اما تعریفی مورد تأیید این است که اومانیسم جنبشی فرهنگی و تربیتی بود که اصولاً به ارتقای فصاحت و شیوایی در شکل‌های گوناگون آن توجه داشت. در واقع علت علاقه شدید اومانیست‌ها به مطالعه آثار دوره باستان، ارتقای شیوایی و فصاحت در گفتار و نوشتار بود. مطالعه آثار کلاسیک روم و یونان ابزاری برای رسیدن به این هدف بود نه اینکه خود هدف باشد. (3)
اومانیست‌ها برنامه‌ای آموزشی و تربیتی در برابر برنامه مَدرَسی دانشگاه‌ها و مدارسِ زیر نظارت کلیسا ارائه کردند. این برنامه شامل ادبیات لاتینی و یونانی، فن بیان و بدیع، شعر و اخلاق بود. این برنامه بیشتر شامل آثار نویسندگان و دانشمندان لاتینی و یونانی پیش از مسیحیت و گاهی برخی از آزاداندیشان مسیحی بود. این برنامه «مطالعات علوم انسانی» (Humanitatis studia) خوانده می‌شد. (4)
فعالیت اومانیست‌ها، به احیای آثار کلاسیک یونان و روم منجر شد و با رواج این آثار محتویات و نگاه انسان محور حاکم بر آنها نیز به تدریج در جامعه رواج یافت. چنان که خود اومانیست‌ها نیز مطالعات خود را «انسانی» (در مقابل مطالعات خدامحور کلیسا) می‌نامیدند. نتیجه کار آنها احیا و تولد دوباره انسان‌گرایی یونان بود. می‌توان فعالیت اومانیست‌ها را پدید آورنده رنسانس نیز نامید؛ زیرا با بازگشت نگرش کلاسیک، سایر جنبه‌های آن تمدن مانند هنر و ادبیات و ... نیز بازگشتند.
علاقه اومانیست‌ها به ادبیات یونان و روم، کتاب مقدس را نیز دربر گرفت. در قرون وسطی کلیسا نسخه‌ای لاتینی از کتاب مقدس به نام ولگات را تنها نسخه معتبر کتاب مقدس می‌دانست. اراسموس یکی از بزرگ‌ترین انسان‌گراهای این دوره که فردی متدین بود و دغدغه اصلاح کلیسا را در سر داشت، بهترین طریق برای اصلاح کلیسا را تحقیق و پژوهش در زمینه کتاب مقدس و مطالعه آن به زبان‌های اصلی یعنی عبری و یونانی داشت. او در سال 1516 نسخه‌ای از عهد جدید را به یونانی چاپ کرد. در این نسخه ترجمه لاتینی جدیدی نیز از عهد جدید ارائه شده بود. تحقیق درباره متن اصلی کتاب مقدس نشان داد نسخه ولگات- که کلیسا تأکید بسیاری بر آن داشت- اشتباهاتی دارد. (5) چاپ این نسخه یونانی تأثیر بسیاری بر پیشرفت نهضت اصلاح دینی داشت.
در رنسانس نگاه از آسمان به زمین، و از الهیات به طبیعت معطوف و این موجب توجه و علاقه بیشتر دانشمندان به علوم غیرالهی مانند فیزیک، اختر شناسی و... شد. در این دوره- که با انتقال علوم از جهان اسلام به غرب مصادف بود- کشفیات جدید علمی که گاه با نظر کلیسا نیز مغایرت داشت، به وقوع پیوست. در نتیجه این شور و اشتیاق علمی و نیز نگاه انسان محور رنسانس، علم دنیوی گسترش و توسعه یافت. علم دیگر زیر سلطه کلیسا نبود و این خود یکی از دلایل کاهش قدرت کلیسا در دوره بعد، یعنی دوره مدرن، بود. در دوره رنسانس تحولات زیادی در حیطه‌های مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی پدید آمد. در این دوره پادشاهان و حاکمان نسبت به کلیسا مستقل‌تر شدند و حتی عده‌ای از آنان در جریان نهضت اصلاح دینی در برابر پاپ و کلیسای کاتولیک ایستادند و سرانجام از این کلیسا جدا شدند. در این دوره، از نظر اقتصادی نیز دوران رواج تجارت و صنعت بود. به همین دلیل بازرگانان به عنوان طبقه‌ای قدرتمند در اجتماع ظهور کردند. تجارت و صنعت موجب گسترش شهرنشینی و ضعف نظام فئودالی شد.
تجارت از مرزهای اروپای مسیحی فراتر رفت و مسیحیان با سنن، فرهنگ‌ها و ادیان دیگر بیشتر آشنا شدند و آموختن زبان‌های شرقی و عربی رواج یافت. در اثر این تبادل فرهنگی، نوعی تساهل دینی میان متفکران رنسانس به وجود آمد.
عصر رنسانس، عصر اختراع چاپ نیز هست. کتاب ارزان‌تر و آسان‌تر در اختیار دوستداران دانش قرار گرفت. تعداد افراد باسواد رشد چشمگیری یافت. با انتشار آسان کتاب، امکان تحصیل علم در خارج از مدارس و دانشگاه‌های زیر نظارت کلیسا فراهم شد. (6) این دوره موجب تحول در معماری و هنر نیز شد. این تحول- که به علت بازیابی شیوه‌های معماری و هنر کلاسیک روی داد- در ایتالیا آغاز شد و از آنجا به سایر کشورهای اروپایی نفوذ کرد. معماری رنسانس به تدریج جایگزین سبک گوتیک شد که در قرون وسطی رواج داشت. هنر و به ویژه نقاشی نیز در این دوره تحولات چشمگیری داشت. (7)

بیشتر بخوانید: رنسانس ؛ تولد دوباره اروپا


متفکران رنسانس و اومانیست‌های این دوره به فلسفه توجه کمی داشتند؛ اما با احیای آثار افلاطون، فلسفه نیز در اروپا دستخوش تغییر شد و فلسفه ارسطویی که الهیات مدرسی به آن می‌پرداخت، تحت الشعاع فلسفه و آرای افلاطون و افلاطونیان قرار گرفت. (8)
یکی از مهم‌ترین تأثیرات رنسانس را باید ایجاد زمینه برای ظهور انقلاب علمی در سده‌های بعد دانست. در رنسانس نگاه از آسمان به زمین، و از الهیات به طبیعت معطوف و این موجب توجه و علاقه بیشتر دانشمندان به علوم غیرالهی مانند فیزیک، اختر شناسی و... شد. در این دوره- که با انتقال علوم از جهان اسلام به غرب مصادف بود- کشفیات جدید علمی که گاه با نظر کلیسا نیز مغایرت داشت، به وقوع پیوست. در نتیجه این شور و اشتیاق علمی و نیز نگاه انسان محور رنسانس، علم دنیوی گسترش و توسعه یافت. علم دیگر زیر سلطه کلیسا نبود و این خود یکی از دلایل کاهش قدرت کلیسا در دوره بعد، یعنی دوره مدرن، بود.

نمایش پی نوشت ها:
1. محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص561.
2. یاکوب بورکهارت؛ فرهنگ رنسانس در ایتالیا؛ ص9-10.
3. الیستر مک گراث؛ درس نامه الهیات مسیحی؛ ص88-90.
4. محمد ایلخانی؛ تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس؛ ص571.
5. تونی لین؛ تاریخ تفکر مسیحی؛ ص246-248.
6. محمد ایلخانی؛ پیشین، ص561-563.
7. غلام حسین مصاحب؛ دایرة المعارف فارسی؛ ص1100.
8. محمد ایلخانی؛ پیشین؛ ص564-565.

منبع مقاله :
حقانی فضل، محمد؛ (1393)، تاریخ مسیحیت جلد دوم از اقتدار پاپ تا تکثر معاصر، تهران: کانون اندیشه جوان، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط