هری ریتر (2)
مترجم: سید محسن علویپور
1
از نظرگاه دههی 1980، (3) به روشنی میتوان مشاهده نمود که یکی از مهمترین نکتهها دربارهی مطالعات تاریخی حرفهای در سدهی بیستم، تمایل تدریجی این مطالعات به افزایش جامعیتگرایی در رویکرد و تجربهگرایی و قدت در مفهوم و روش بوده است. تغییراتی که پیش از آن به وجود آمده بود، و به نظر میرسد که همچنان ادامه خواهد یافت، تا حدود زیادی بر پایهی استفادهی مورخان از مفاهیم و تکنیکهایی است که از سوی دانشمندان دیگر رشتهها پرورده شده است. به طورکلی، این رویه همانا ابتدائاً نگریستن به «علوم اجتماعی»- جامعهشناسی، اقتصاد، علوم سیاسی، روانشناسی، مردمشناسی- در جستجوی مفاهیم جدید، و در پی آن، توجه به آمار و ریاضیات است؛ به میزان کمتری هم مورخان به رشتههای «انسانی»- مانند زبانشناسی، فن شعر، نقد ادبی و فلسفه- روی آوردهاند. در این مقاله برخی از وجوه سرچشمه، سیر رشد و موقعیت کنونی این جنبش مور بحث قرار خواهد گرفت. امروزه واژهی «میانرشتهای» به واژهای مرسوم برای اعضای تمامی رشتههای علمی تبدیل شده است و در مباحث متعدد با آن مأنوس شدهاند و معمولاً برای اشارهی ضمنی به مقولهای مطلوب، چیزی که به دست آوردن آن در تدریس و پژوهش بسیار ارزشمند است، مورد استفاده قرار میگیرد. این عبارت در نتیجهی هراس فزاینده از این که رشتههای بسیار تخصصی شده به شدت چشمانداز فکری کسانی را که به تدریس و تحقیق در حوزهی خاص دانش خود مشغول هستند، محدود سازد، به واژهای عمومی بدل شده است. با این حال در آغاز باید پذیرفت که این تغییرات در گرایش- که از منظر کلّی تکوین تاریخ به مثابهی یک شاخه از دانش بسیار بااهمیت است- تا اینجای کار تنها نحوهی تفکّر و محصولات علمی گروه قلیلی از مورخان را به طور جدّی متأثر نموده است. مورخ انگلیسی، جفری باراکلو (4) به درستی گفته است که «در حال حاضر، مقاومت در برابر تغییر، دست کم به اندازهی نیروی تغییر- در قویترین مقدار آن- نیرومند است... دست کم 90 درصد آثار تاریخی منتشره در روش، موضوع و مفهومپردازی به شدت سنتی هستند». (5) صفت «میانرشتهای» مدتی است به واژهای مبهم تبدیل شده است و حتی در برخی محافل آن را مقولهای منسوخ معرفی میکنند، یادگاری نخنما از دوران مدگرایی علمی و جنون «خلاقیت» که دنیای پژوهش را در اواخر دههی 1960 و اوائل دههی 1970 به بیراهه برده بود. علاوه بر این، نوایی تبلیغی در درون رشتهی [تاریخ]- با دغدغهی [دفاع از] «هویت حرفهای»- به گوش میرسد (6) که به شکل پرخاشگرانهای خود را به ویژه در بُعد تحقیق کمّی، به دفاع از «استقلال» تاریخنگاری در برابر مداخلهی دیگر شاخههای دانش و پژوهش متعهد میبیند. (7) تاریخ [رشتهی] تاریخ در سدهی بیستم، تا حدود زیادی، تاریخ مجادلهی میان مدافعان ایستار سنتی- که در سدهی نوزدهم (یعنی زمانی که مورخان مدعی آن شدند که از قید ادبیات و فلسفهی انتزاعی رهایی یافتهاند) پدید آمد- و مصلحانی است که آگاهانه به دنبال ایجاد انقلاب در این حرفه بودند. تا به امروز، محافظهکاران، اگرچه نه لزوماً رادیکالترین و انعطافپذیرترین گروه از آنان، همچنان به لحاظ تعداد، در این مجادله دست بالا را دارند.2
«تاریخ میانرشتهای» پژوهشی است که روشها و مفهومهای یک یا چند رشتهی دیگر غیر از تاریخ را مورد استفاده قرار میدهد. «رشته»- به معنای «شاخهای از آموزش یا تعلیم و تربیت؛ گروه علمی آموزشی (8) یا دانش»- عبارتی بسیار قدیمی در زبان انگلیسی است. نخستین استفادهی این واژه- که در فرهنگ انگلیسی آکسفورد ذکر شده است- برمیگردد به مقدمهی «حکایت یومان» (9) اثر چاوسر (10) (1386): «در غیاب من برای ارزیابی این رشته یا دانش ابتکاری» (11). این عبارت از واژهی «شاگرد» و ایدهی «آموزش آموختهها به شاگردان و استادان» ریشه میگیرد. در دایرهی واژگان علمی سدهی بیستم، این واژه عموماً ارجاع دارد به حوزههای مشخصی که آموزش و تحقیق در ساختار تحصیل دانشگاهی مدرن بر مبنای آن تقسیم شده است. (12) عبارت «میانرشتهای» واژهای عمیقاً جدیدتر است. فرهنگ انگلیسی آکسفورد آن را «یا مربوط به دو یا چند رشتهی آموزشی، سهیم در یا منتفع از دو یا چند رشته» تعریف میکند و یک مقالهی جامعهشناختی منتشر شده در سال 1937 را نخستین نمونهی کاربرد آن ذکر میکند. (13)امروزه واژهی «میانرشتهای» به واژهای مرسوم برای اعضای تمامی رشتههای علمی تبدیل شده است و در مباحث متعدد با آن مأنوس شدهاند و معمولاً برای اشارهی ضمنی به مقولهای مطلوب، چیزی که به دست آوردن آن در تدریس و پژوهش بسیار ارزشمند است، مورد استفاده قرار میگیرد. این عبارت در نتیجهی هراس فزاینده از این که رشتههای بسیار تخصصی شده به شدت چشمانداز فکری کسانی را که به تدریس و تحقیق در حوزهی خاص دانش خود مشغول هستند، محدود سازد، به واژهای عمومی بدل شده است. این واژه، فراخوان به تیمار این وضعیت، به عکسالعمل نسبت به نتایج محنتبار تخصصیسازی «بیش از حد» (14)، را در دل خود دارد. با این حال، در پاسخ باید گفت که تخصص کمتر دیگر امکانپذیر نیست. چرا که در نتیجهی همین انگیزش به تخصصیسازی از آغاز سدهی نوزدهم است که امروزه از دانش دقیق و صحیح در تمامی رشتههای دانشگاهی برخورداریم. رشد درخور توجه دانش به تجمیع و انباشت هرچه بیشتر مجموعه اطلاعات پیچیده بستگی دارد و در مقابل، این مجموعه اطلاعات خود محصول روشهای هرچه پیچیدهتر تحلیل هستند. آنچه تمامی این موارد بدان اشاره دارد، این واقعیت است که تدریس و تحقیق میانرشتهای را، نه چونان طریقهای برای جایگزینی تخصصیسازی، بلکه به مثابهی نوع جدیدی از تخصصیسازی فهم کرد که بر پایهی تخصصیسازیهای رشتههای از هم گسسته شکل میگیرد و آنها را با یکدیگر تلفیق میکند.
استفاده از عبارت «میانرشتهای» در بین مورخان تحصیل کرده در آمریکا از اوائل دههی 1950 آغاز شد. (15) اصطلاح «[دانش] تاریخ میانرشتهای» در دههی 1960 رواج یافت، و در دههی 1970 از تأسیس نشریهی مجلهی تاریخ میانرشتهای (16)- با اقبال عمومی اهل فن- بهرهمند شدیم (که مجلهای در حوزهی روششناسی بود؛ پیشتر [در این زمینه] نشریهی مطالعاتی در اجتماع و تاریخ (17) در سال 1958 تأسیس شده بود). با این حال، برداشتی که به [دانش] تاریخ میانرشتهای شکل داد، بیش از معرفی خود عبارت قدمت دارد. بیان نکتههایی دربارهی الگوی سنتی پژوهش تاریخیی که در سدهی نوزدهم تأسیس شد، میتواند برای فهم ظهور و تکوین مفهوم تاریخ میانرشتهای مفید باشد.
تحقیقات تاریخی سدهی نوزدهم، با استثنا کردن موارد مهمی مانند فرهنگ رنسانس در ایتالیای یاکوب بورکهارت، به شدت و آشکارا به سیاست، سیر تطور نهادها، نقش شخصیتهای سیاسی و روایت رخدادهای از هم گسسته متمایل بود؛ یعنی همان چیزی که دانشمند فرانسوی، پل لاکوم، (18) بانی چرخش و دگرگونی بزرگ قرن، عنوان «تاریخ رخدادها» بدان داده بود. این وضعیت به بهترین وجهی در جملهی معروف ا. آ. فریمن بیان شده، که تاریخ همانا «سیاست گذشته» است. اگرچه مورخان وجوه غیرسیاسی گذشته را نیز- مانند ساختار و تحول اجتماعی، مسائل فرهنگی، تاریخ اندیشه و امثال آن- کاملاً مغفول نمیگذاشتند، بیشتر این وجوه را به مثابه «پس زمینهای تأثیرگذار» میانگاشتند که ماجرای رخدادهای سیاسی در برابر آن به نمایش درمیآمد». (19) سنت معادلانگاری تاریخ با روایت رخدادهای سیاسی، یقیناً سنتی قدیمی است؛ پیشینهی آن به شیوهی تاریخنگاریای که توسیدید و پولیبیوس مؤسس آن بودند- یعنی به این فهم یونانی- رومی که غایت اصلی تاریخ فراهم آوردن درسهای سیاسی برای دولتمردان آینده است- و همچنین به نظریهی فهم تاریخیای بازمیگردد که در فن شعر ارسطو ارائه شده است- که بر مبنای آن، تاریخ (در برابر اشتغالات والاتری چون شعر و فلسفه) بیشتر با حوادث خاص سر و کار دارد، و نه حقیقت کلّی. این سنت درخور احترام، در آغاز سدهی نوزدهم- درست در زمانی که تاریخ خود را به مثابهی حرفهای دانشگاهی در برابر مشغولیت و دنبالهروی نجبا از سیاستمداران فعال یا بازنشسته، معرفی مینمود و قوام میبخشید- تقویت شد. پیشهی تازه تأسیس تاریخنگاری دانشگاهی، که نخست در دانشگاهها و بایگانیهای آلمان و فرانسه پدیدار شد، بر پایهی تحلیل دقیق اسناد مکتوب بنا شد، و [در این زمان] در دسترسترین شیوهی مستندسازی برای «داستان الهامبخش» (20) این رشته، مانند لئوپولد فون رانکه (21) و فوستل دو کولانژ، (22) اسناد سیاسی و دیپلماتیک بود. طبیعتاً این مسئله، جنس تاریخی را که آنان نوشتند، متأثر نمود.
علاوه بر آن، این نخستین مورخان قارهای، (23) یعنی افرادی که معیارهای لازم برای تاریخ حرفهای شکل گرفته پس از آن را در انگلستان و ایالات متحده فراهم آوردند، کارمندانی بودند که کارشان ارائهی تباری تاریخی و قهرمانانی ملی برای کشورشان بود؛ بنابراین شگفتآور نیست که کارشان بر موضوعها سیاسی و نهادی متمرکز بوده باشد. دانشمندان دنبالهروی (24) که گام برجای پای مبدعانی مانند رانکه و فوستل گذاشتند، روی هم رفته، چندان علاقهای به مسائل مبنایی معرفتشناختی دانش جدیدالتأسیس خود نداشتند؛ آنان بیشتر دغدغه گردآوری و تنظیم وقایع، و انتشار رسائلی علمی دربارهی موضوعهایی کاملاً محصور و دقیق را داشتند. روح تجربهگرایی با دقت صبورانه و تفحص ژرف در وقایع که به پژوهش شکل میبخشید، به روشنی در این عبارات دانشمند فرانسوی، گابریل موند، در سال 1876 قابل مشاهده است.
"ما خطر تعمیمهای نابهنگام را درک کردهایم، خطر نظامهای بزرگ ماتقدم که مدعی در برگرفتن هر چیز و تبیین همه چیز هستند. ما فهمیدهایم که تاریخ میبایست موضوع فرایند روشمند و آرام تحقیقی باشد که به طور تدریجی از امر خاص به امر عام حرکت میکند، از جزییات به کلیات؛ جایی که به منظور دستیابی به تصویر کلی و بنا نهادن ایدههای کلی- مستعد اثبات و تأیید- بر مبنای واقعیتهای تثبیت یافته، تمامی نقاط ابهام پشت سر هم برطرف میشود. (25)"
در اواخر سدهی نوزدهم، فیلسوفان آلمانی، نظیر ویلهلم دیلتای، ویلهلم ویندلبند و هاینریش ریکرت، نوعی نظریهی نو- ایدهآلیستی را دربارهی معرفت تاریخی صورتبندی کردند که از جهانی با مفروضات «مورخان غیرنظریهای عملی» (26) نزدیک بود. این نظریه بر پایهی تمیز بنیادین میان «علوم طبیعی» (27) و «علوم فرهنگی» (28) بنا شده بود. (29) بنابر صورتبندی کلاسیک ویندلبند و ریکرت، علوم طبیعی علومی قانوننگر (30) بودند- برای مثال، به جستجوی نظاممند دربارهی قوانین کلی طبیعت فیزیکی میپرداختند- در حالی که علوم فرهنگی (علیالخصوص تاریخ) «اندیشهنگر» هستند- و برای نمونه، امور انسانی را بر پایهی آن بافتارهای منحصر به فرد و تکرارناپذیر و نه عمومیتبخش و قاعدهمندی مورد کاوش قرار میدهند که این امور در آنها حادث میشوند. وظیفهی غایی تاریخ فهم تقریباً شهودی و همدلانهی رخدادها، موقعیتها و شخصیتهای خاص و منحصر به فرد، گذشته است. براین اساس، تاریخ صراحتاً از علوم طبیعی مجزا میشد، یعنی همان چیزی که [باعث گردید که] مورخان فکر کنند در حال انجام دادن کاری مشخصاً خاص، و «مستقل» هستند. تاریخ همچنان یک «علم» بود، [البته] در مقایسه با شیمی یا فیزیک، آشکارا نوع متفاوتی از دانش محسوب میشد. امروزه نیز این نظریه تأثیر بسیار سترگی بر خود-انگاره (31) بسیاری از مورخان دارد، اگرچه تمایز بنیادین میان انواع «قانوننگر» و «اندیشهنگار» علم، دیگر اعتبار چندانی ندارد. (32)
بیشتر بخوانید: درآمدی بر نقد تاریخی
3
در برابر چنین پسزمینهای است که تاریخ میانرشتهای را باید فهم نمود. جلوههای برتر این ایده در طلیعهی سدهی بیستم، در آلمان، آثار کارل لمپرشت (33) (1856-1915)؛ در فرانسه، جنبش «ترکیب» تاریخی به رهبری هنری بر (34) (1863-1954)؛ و در ایالات متحدهی مبارزه (35) برای «تاریخ جدید» (36) است که توسط جیمز هاروی رابینسون (1863-1936) رهبری میشد. (37) در هر یک از این موارد، ما شاهد نوعی شورش آگاهانه در برابر این راستکیشی مسلط هستیم که مورخان اساساً راویان رخدادهای خاصی هستند که در گذشته روی داده است و همچنین در برابر این باور که تاریخ شیوهی خاص و مجزایی از کاوش است که روشها، هدفها و غایتهای آن در نوع خویش از روشها، هدفها، و غایتهای علوم طبیعی متفاوت هستند. در هر یک از این موارد، این دعوی مطرح شد که تاریخ میبایست ایدههایی را از دیگر حوزهها، به ویژه از مجموعهی تازه تأسیس «علوم اجتماعی» تجربی- که در سالهای دههی 1880 و 1890 نهادینه شد- اقتباس کند. همچنین باید متذکر شوم که هر یک از این فراخوانهای دگرگونساز به همکاریهای میانرشتهای و به خصوص فراخوان هنری بر مستقیم یا غیرمستقیم با نام نظریهپرداز اجتماعی نیمهی سدهی نوزدهم فرانسه، آگوست کنت، گره خورده بود. کنت و پیروان تاریخنگار وی (به ویژه اچ. تی. بوکل در انگلستان) بر این باور بودند که تاریخ میتواند و باید در ظرف معرفتشناختی همسانی با علوم طبیعی قرار گیرد- علومی که کنت به دلیل ظرفیتشان برای پیشروی از تحلیل تجربی پدیدارهای قابل مشاهده به صورتبندی قوانین جهانشمول، آنها را ستایش میکرد. در اواخر سدهی نوزدهم، فلسفهی کنت از سوی مورخان و بسیاری دیگر، از جمله فیلسوفان نو- ایدهآلیست، به صورت گسترده مورد تخطئه قرار گرفت، اما اعتقاد راسخ او مبنی بر این که تمامی شیوههای کسب دانش در اساس با یکدیگر مشابهاند، همچنان تداوم یافت و به مفروض نخستین نسل از مورخان میانرشتهای تبدیل شد.کارل لمپرشت، یکی از مورخان برجسته و بسیار پرکار آلمانی است که از سال 1891 تا زمان مرگش در سال 1915 به تدریس در دانشگاه لایپزیک اشتغال داشت. لمپرشت برای طراحی ایدهی خود در اتخاذ رویکردی جامعهشناختی به مطالعهی گذشته، با ابتنا بر ظرف اختلاطی که یافتهها و مفهومهای گونههای سنتی تاریخ، اقتصاد، تاریخ هنر و روانشناسی- به خصوص روانشناسی ویلهلم ونت و تئودور لیپز- در آن در هم آمیخته میشد، از عبارت «تاریخ فرهنگی» به مثابهی عنوانی فراگیر استفاده کرد. این استاد لایپزیک، از میان آن متفکران اواخر سدهی نوزدهم برخاسته بود که در مواجهه با موج فزایندهی تخصصی شدن «ضرورت نگرشی منتظم و جامعتر به همهی انواع دانشهای جدید و دغدغههای متنوع را احساس میکردند»؛ پرسش اصلی او آن بود که «چگونه میتوان تاریخ گونههای مختلف فعالیتهای انسانی را در یک شکل منسجم و ساختار فهمشدنی در کنار یکدیگر گردآوری کرد؟» (38) او به خصوص روانشناسی را دارای اهمیت میدید و نسخهی تاریخ فرهنگی خود را «تاریخ تطبیقی عوامل تحول اجتماعی- روانی» معرفی میکرد. (39) با این حال، او بر این باور بود که برای آن که روانشناسی مورد استفادهی مفید مورخان قرار گیرد، میبایست به «روانشناسی اجتماعی» تحول یابد، روانشناسیای که به جای شخصیتهای منفرد، بر گروهها و موقعیتها متمرکز است. او در سال 1905 اصول بنیادین رویکرد خود را بیان کرد: «علم تاریخ مدرن، بیش از هر چیز علم جامعه روانشناختی است». (40) لمپرشت، مفهوم سدهی هجدهمی «روح ملی» (41) را نیز به این اصل بنیادین اضافه کرد و این ایده را- که زانپس «روان ملی» (42) مینامید- موضوع اصلی پژوهشهای خویش قرار داد. اثر سترگ او، تاریخ آلمان (1891-1915) در بیست و یک جلد، به منظور پیگیری سیر تحولات روان جمعی آلمانی در طی دورانهای تاریخی، از دوران باستان تا زمان حاضر، به نگارش درآمد. او بر این باور بود که در نهایت روزی این امکان فراهم خواهد شد که تاریخ عمومی تحولات روانی نوع بشر نگاشته شود که در آن، یک طرح کلی به نمایش درخواهد آمد؛ اما در زمان حاضر، مورخان میبایست از تاریخهای منفرد تحولات روحهای ملی آغاز کنند.
ایدههای ناراست کیشانه لمپرشت، کشمکشهای روششناختی متعصبانه و عموماً نامصلحانهای را در میان مورخان آلمانی پیش از جنگ جهانی یکم برانگیخت و این ایدهها در نهایت به مثابهی [نوشتههایی] «سرسری و التقاطی» مورد تخطئه قرار گرفت. (43) تنها پس از دههی 1960 بود که نسل جدیدی از مورخان در آلمان غربی- که خود درگیر انقلابی آگاهانه علیه اندیشههای سنتی بود- مجدداً به تاریخ وی علاقه نشان دادند؛ حتی اکنون نیز رویکرد او اساساً نوعی کنجکاوی عتیقهشناسانه ارزیابی میشود. عموماً بر سر این مسئله توافق وجود دارد که نگرش لمپرشت در برابر روشهایی که در اختیار او بود (برای مثال، در آن زمانها روانشناختی اجتماعی و آمار هنوز دوران طفولیت خود را میگذراندند)، بسیار گسترده بوده، و رویکرد پرومتهای و سترگ او، در مفاهیم دچار ابهام، و مبتنی بر مفروضاتی متعلق به زمانهی خاص و امروزه تخطئه شدهای است و علاوه بر این، آثار او با هیجان و بدون توجه کافی به دقت علمی نوشته شدهاند. آموزههای روانشناختیای که لمپرشت بدانها رجوع کرد، امروزه دیگر از دور خارج شدهاند و حتی ونت، مؤلف بسیاری از ایدههایی که او به دنبال استفاده از آنها بود، گفته است: «[لمپرشت] در جایگاه روانشناس راه خاص خود را رفت... روانشناسیای که او قبول داشت، در جستجوی تبیین پیوندهای میان پدیدههای روانی از طریق تحلیل آنها نبود، بلکه نوعی روانشناسی شهودی هنرمند به شمار میرفت». (44)
میراث لمپرشت در آلمان چندان نپایید، اما اندیشههای او در ایالات متحده تأثیرات مهمی به جا گذاشت؛ یعنی در جایی که [مورخان] به دنبال دمیدن روح در «تاریخ جدید»ی بودند که در طلیعهی جنگ جهانی یکم شکوفه داده بود. ویژگی اصلی این آموزه- که از تقریباً از سال 1912 (زمان انتشار تاریخ نوین جیمز هاروی رابینسون) تا میانهی دههی 1930 شکوفا شد- فراخوانی به «پیوند مشتاقانه با علوم اجتماعی» بود. (45) در مجموعهی اصطلاحات مشخصاً آمریکایی رابینسون، بزرگترین حامی [آموزهی] تاریخ جدید.
"شانس تاریخ برای موفقیت و انجام گرفتن بهینهی کار، به ممانعت آن از انزوای خویش به عنوان یک رشتهی خاص، و پذیرش مسئولیت دفاع از خود در برابر آن دستاندازی علوم به ظاهر دشمن که امروزه و در آینده در درون مرزهای آن رخ خواهد نمود، بستگی دارد... حد و مرزهای همهی گروههای بررسی و پژوهش علوم انسانی، در ذات خود، مشروط، نامشخص و در نوسانند؛ علاوه بر این، خطوط مرزی آنها نیز به شکل دلسردکنندهای درهم آمیخته هستند... هر آنچه علم یا رشته خوانده میشود همواره به دیگر علوم و رشتهها بستگی دارد، حیات خود را از آنها میگیرد، و آگاهانه یا ناآگاهانه بخش عمدهای از شانس خود برای پیشرفت را بدانها مدیون است. (46)"
قهرمان دیگر این رویکرد، هری المر بارنز، (47) به دنبال ایجاد اجتماعی از دانشمندان تاریخدانی بود که فعالیتهایشان با آخرین تحولات در حوزههای مختلف علوم اجتماعی پهلو به پهلو بزند. (48) دیگرانی که در مقاطع مختلف در این جنبش مؤثر بودند عبارتاند از چارلز بردف جیمز تی. شاتول، کانیرز رید، فردریک ج. تگارت، و کرین برینتون. برای این افراد «تاریخ جدید» به شعار محوری تبدیل شد که نوعی رویکرد «تلفیقی» اکنون- محور، و عملگرا به گذشته را به دست میداد که علیه «بتانگاری سیاسی» تاریخنگاری اواخر سدهی نوزدهم، رویکردی عموماً خصمانه از خود نشان میداد. (49)
تأثیر تاریخ جدید بر مطالعات تاریخنگارانه در ایالات متحده بسیار بیشتر از تأثیر ایدههای منزوی شدهی لمپرشت بر تاریخنگاری آلمانی بود. واقعیت آن است که در میانهی دههی 1930، یعنی زمانی که کل جنبش به دلیل اکنون- محوری، (50) نسبیگرایی و «التقاط طلبی نسنجیده» (51) آن، مورد تخطئه و بیاعتنایی قرار گرفت، دیگر این عبارت جذابیت خود را به عنوان نشانی برای نوآوران از دست داد. (52) از سال 1945، عموم شروح منتشر شده دربارهی این جنبش، لحنی انتقادی و هزلآلود به خود گرفتند، (53) و در واقع دستاوردهای جنبش تاریخ جدید بیشتر در بیانیههای برنامهای ردیابی شدنی است، تا در محصولات آثاری که به کارگیری ایدههای آن را در عمل به نمایش گذاشتند. با این حال، تاریخ جدید بیتردید همچنان به جهتگیری مجدد تفکر کمک کرد و راه را برای نوعی رویکرد التقاطی گستردهتر و روشمندتر به تاریخ پس از سال 1945 هموار نمود. در واقع، بارنز بر خطا نبود، آنگاه که در ویرایش دوم کتاب خود، تاریخ نگارش تاریخی (54) (1962)، اعلام کرد که اصول تاریخ جدید و به خصوص اصول میانرشتهای، در واقع تفوق یافتهاند.
جلوهی سوم، و از برخی جهات مهمترین جلوهی نظریهی دگرگونساز سدهی تاریخ میانرشتهای- در فرانسه و تحت زعامت فیلسوف و مبدع تحقیقات همکارانه، هنری بِر، ظهور یافت. بِر، که مبدع نشریهی سنتز (ترکیب) تاریخی (55) در سال 1900 بود، برنامهی خود برای «تلفیق تاریخی» را «در اساس، فراخوانی برای همکاری بیشتر میان دانشمندان علوم اجتماعی و مورخان» توصیف میکند. (56) میتوان هستهی اصلی رویکرد او را در بیانیهی سال 1900 مشاهده نمود، مبنی بر اینکه «تلفیق تاریخی... به دنبال... برانگیختن... دستههای مختلف [برای همکاری] با یکدیگر است که در آن، هر یک کارکرد خاص خویش را به انجام میرساند و با فهم روشنتر وظیفهی مشترک در مسیر افزایش امداد دو سویه قرار دارند». (57)
مجلهی سنتز بِر، به اجتماعی بینالمللی برای بحث دربارهی نظریههای جدید و تحقیقات بدیع در حوزههای مختلف- روانشناسی، جامعهشناسی، مردمشناسی و فلسفه در کنار تاریخ- تبدیل شد. در میان همکاران او، جامعهشناس برجسته، امیل دورکهایم، و فیلسوف بزرگ، بندتو کروچه، و مورخِ پیشتر مذکور، لامپرشت، حضور داشتند. بِر، با این اعتقاد که کارزار او بیش از حد جاهطلبانه است، با ارائهی یک بحث جذاب داروینی مواجه شد:
"تنها تعداد محدودی از تخمهای زنده، امکان تکوین مییابند. در میان اندیشهها نیز به همین شکل، فرایندهای ناگزیر انتخاب روی میدهد؛ و برنامه باید برای «کافی بودن» از غذای «فراوان» برخوردار باشد [تأکید از نویسندهی مقاله است]. از طریق تکوین شیوهی بررسی تلفیقی است که میتوان دید کدام یک کامیاب خواهد شد و کدام یک روی آینده را نخواهد دید. (58)"
بِر، اعتقاد داشت که سازماندهی و تشریک مساعی در پژوهش وظیفهای خطیر است، و همانند لمپرشت، او نیز به ایجاد اتحاد میان تاریخ و روانشناسی بسیار علاقهمند بود:
"به نظر میرسد که این مأموریتهای مختلف، که از طریق تلفیق تاریخی در هم آمیخته شده است. میبایست در نهایت به روانشناسی رهنمون گردد. مطالعهی تطبیقی جوامع میبایست به روانشناسی اجتماعی و دانشی از نیازهای اولیه رهنمون شود که نهادها و جلوههای مختلف آنها، پاسخی بدان به شمار میرود. (59)"
جهش میانرشتهای که «بررسی تلفیقی» ایجاد نمود، به خلق فضایی مدد رسانید که در آن مکتب امروز نام آشنایِ «آنال» در تاریخنگاری فرانسوی متولد شد. این جنبش، به رهبری لوسین فور و مارک بلوخ (مؤسسان تاریخ اجتماعی و اقتصادی آنال (60) در سال 1929) بر این ایده مبتنی بود که تاریخ:
"باید کاملاً به روی یافتهها و روشهای دیگر رشتهها- جغرافیا، اقتصاد، جامعهشناسی، روانشناسی- گشوده باشد و همزمان در برابر وسوسه... تقسیم خود به مجموعهای از «تخصصها» (تاریخ اقتصادی، تاریخ اندیشهها و غیره) که هر یک راه خاص خود را میرود، مقاومت کند. (61)"
فور، که ابتدائاً عضو حلقهی بِر بود، تأکید داشت: «آنچه ما بدان نیاز داریم، مغزهای هوشیار، خلاّق و هوشمندی است که در جستجوی اتحاد هستند؛ مردانی که در هنگام گذر از کنار هر اثر فکری از خود میپرسند...: از این اندیشه چه استفادهای میتوان کرد، که من نکردم؟ (62) مکتب آنال از دههی 1930، در زمینهی تاریخنگاری در فرانسه به مکتبی پیشرو بدل شد؛ در واقع، در این زمان به راست کیشی مسلط بدل گشته بود، و رهبران آن «دربارهی تاریخ دیدگاهی پرورانده بودند که بر همکاری نزدیک همهی علوم انسانی و اجتماعی بنا شده بود، دیدگاهی که همکاری ویژهی مورخ برای آن معنابخش (63) بوده است». (64) در سال 1947، فور به عنوان رئیس «بخش ششم» (65) تازه تأسیس مدرسهی مطالعات عالی (66) انتخاب شد که هدف از تأسیس آن «ترویج برترین شیوههای پژوهش و آموزش در حوزهی اقتصاد و علوم اجتماعی» (67)و تشجیع به تشکیل گروههای میانرشتهای بود که بِر در مقام مدیر خصوصی [فعالیتهای] فکری، (68) مدافع آن به شمار میرفت. تحت زعامت فور و اخلاقش، «بخش ششم» به مهمترین مرکز اختصاصی جهان در زمینهی تکوین نظریهی میانرشتهای، نوآوریهای روششناختی (به ویژه در حوزهی تحلیل کمّی یا «دنبالهدار»، جمعیتشناسیِ تاریخی، و مطالعهی تاریخیِ روانشناسی جمعی)، (69) و پژوهش و نشر بدل گردید. در دههی 1960، شهرت بینالمللی مکتب آنال- که حتی میتوان آن را اسطورهای خواند- تا آنجا گسترش یافت که به منبع اصلی الهامبخش دفاع از تاریخ میانرشتهای در آلمان غربی، اروپای شرقی، انگلستان و ایالات متحده تبدیل شد.
4
اهمیت چهرههایی چون لامپرشت، رابینسون، بِر، و حتی بلوخ و فور، دست کم از منظر مسئلهی موردنظر ما در این مقاله، اساساً در خلق تدریجی نوعی جوّ فکری گشوده به روی امکان کاوش میانرشتهای است. با وجود تمامی تأکیدات هدفمند آنان بر اهمیت فعالیت بینا- رشتهای، (70) آثار خود ایشان در تحلیلی روششناختی، به نحو شگفتانگیزی مبتنی بر قواعد مرسوم [رشتهای] بود. بِر، درواقع یک روزنامهنگار بود، نه یک دانشمند علم تاریخ؛ و اثر سترگ لامپرشت، تاریخ آلمان به رغم رادیکالیسم نظری ناب آن، سرشار از «روایت تاریخی صرف» بود، بخش عمدهای از آن، «بازنویسی مطالبی محسوب میشد که وی از آثار دیگر نویسندگان اقتباس کرده بود». (71) فور هم، در عین فراخوان برای کار گروهی در زمینهی تاریخ جامعه- روانشناختی مفاهیم و روانشناسی جمعی، در عمل یکم مورخ سنتی اندیشهها بود که به شکل تأثیرگذار در تنهایی و با به کارگیری روشهای نقد متنیِ مورد قبول زمانه به کار میپرداخت. بلوخ نیز، که به نظر به لحاظ روششناختی مبدعتر بود، اساساً یک محقق خصوصی و تنها به شمار میرفت، و نه عضوی از یک گروه تحقیق. حتی امروزه نیز بیشتر از نیاز، به تاریخ میانرشتهای سخن گفته میشود و کمتر آثاری که حاصل کار میانرشتهای باشند، [تولید گردند].تا آنجا که به پیشگامانی چون لامپرشت و بِر مربوط میشود، مسئله تا حدی صرفاً این حقیقت است که روشها و مفهومهای لازم برای آن که آنها آنچه را که میخواستند انجام دهند، هنوز مهیا نبود. روانشناسی اجتماعی، دوران طفولیت خود را میگذرانید و انقلاب رایانهای هم تا پایان جنگ جهانی دوم رخ ننمود. (72) تنها پس از سال 1945، و در واقع پس از 1955 بود که تحول جدی در جهتگیری انجام آگاهانهی کار میانرشتهای پدید آمد. چیزی که امکان آن تا حدود زیادی در روشهای آماری و تکوین دیگر روشهای کمّی و همچنین مدیون اصلاحات بود، تحلیل جزء به جزءِ دستاوردهای پژوهش تاریخی میانرشتهای از سال 1945 به بعد، خود نیازمند مقالهی مطول دیگری است؛ در اینجا تنها میتوان برخی از نقاط تمرکز مرسوم در پژوهشها را در آلمان غربی، ایالات متحده و فرانسه به طور خلاصه ترسیم نمود.
با توجه به آن جبرگرایی که در اندیشههای لامپرشت- پیش از جنگ جهانی یکم- در آلمان غربی مورد حمله قرار گرفت، عجیب نیست که تمایل به فعالیت میانرشتهای در آلمان غربی پس از سال 1945 با کندی بسیار پیش میرفت. بخش عمده توان علم تاریخ در دوران پس از سال 1945، برای تولید تاریخهای دیپلماتیک و سیاسیای بر پایهی تجدیدنظر ایدئولوژیک، و با این حال، به لحاظ روششناختی متعهد به قواعد مرسوم، مصروف شد که میتوانست جایگاه آلمان را در خصوص مسائل سدهی بیستم مورد ارزیابی مجدد قرار دهد. نمونهی کلاسیک این روش، اثر معروف فریتز فیشر با نام اهداف آلمان در جنگ جهانی یکم (73) (1961) است که در حمله به تاریخنگاری وطنپرستانه و دولت محور دانشمندان سنتی، مانند فردریش ماینکه و گرهارد ریتر، بسیار رادیکال بود، اما در روششناسی، به عرف و قواعد مرسوم کاملاً پایبندی داشت. علاقه جدی به روشهای کمّی، تنها در دههی 1970 گسترش یافت و [در زمان نگارش این مقاله-م]. همچنان دوران طفولیت خود را میگذرانید. میانرشتهایترین آثار هم ملهم از نمونهی تاریخمحورِ جامعهشناسی سیاسی بودند، (74) که ابتدائاً ریشه در سنت جامعهشناختیِ بومیای داشت که ماکس وبر، ورنر زومبارت، گئورگ زیمل و جوزف شومپیتر در عهد لامپرشت آن را بنیان نهاده بودند، و در عین حال تا دههی 1950 از سوی مورخان به شدت مغفول مانده بود، چرا که تاریخ «اجتماعی» با تاریخ «سوسیالیستی» یکی انگاشته میشد. رویکرد وبری مبتنی است بر استفاده از مفاهیم امروزه آشنای «نمونهی مثالی»، (75) مانند ویژگیهای تمثیل یافتهی گروهبندیها و پدیدارهای اجتماعی، فضای فکری و امثال آن، که خود منتزع از موقعیتهای واقعی تاریخیای هستند که به منظور استفاده در تحلیل تاریخ تطبیقی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. بهترین مثال در این زمینه، استفادهی خود وبر از مفاهیم «اخلاق پروتستانی»، «سرمایهداری» و «بوروکراسی» است. یکی از بهترین نمونههای متأخر آلمانی در استفاده از «نمونههای مثالی» وبری را میتوان در اثر هانس روزنبرگ با نام بوروکراسی، اشرافسالاری و حکومت استبدادی (76) (1958) مشاهده کرد که به تحلیل تحول بوروکراسی پروس در سدههای هفدهم و هجدهم میپردازد. روزنبرگ، علاوه بر دیگر ابزارها، از ابزار جامعهشناختی- امروزه آشنای «مطالعهی موردی» به مثابهی نقطهی پرشی در عمومیت بخشیهایش استفاده میکند؛ که در این کتاب، قاضی نیمهی سدهی هجدهمی، ساموئل فون کوگحی، آن موردی است که نقش فرد «بازنمایانده»ای را برعهده دارد که به عنوان الگو یا «نمونهی مثالی» بوروکراسی سدهی هجدهم پروس- در کلیت آن- در نظر گرفته میشود. درست است که روزنبرگ کتاب خود را در زمانی به رشتهی تحریر درآورد که در ایالات متحده زندگی میکرد، اما او متولد و تحصیل کردهی آلمان بود، و اثر او بر تأسیس یک سنت جدید در تاریخ جامعهشناختی پس از جنگ در آلمان غربی تأثیر عظیمی برجا گذاشت.
نکتهی مهم دیگر در این زمینه، احیای علاقه به آثار تا آن زمان مغفول ماندهی مورخان آلمانی، بود. مانند مورد اکارت کِهر (77) (1902-1933) که آثارش غلبهی «سیاست خارجی» بر «سیاست داخلی» را معکوس نمود. کهر، بر اهمیت تنشهای داخلی، تعارضهای طبقاتی، ملاحظات اجتماعی و اقتصادی و امثال آن در مقام شکلبخشی به سیاست خارجی آلمان، به ویژه در دورهی ویلهلم [بیسمارک] تأکید میورزید. چنین پژوهشهایی، جنبش پسا- جنگ دوم جهانی را در راستای تاریخ اجتماعی و اقتصادی، و استفاده از روشهای علوم اجتماعی- که بسیار پیش از آن در پژوهشهای فرانسوی و آنگلو- آمریکایی مورد استفاده قرار گرفته بود- سوق داد. برای نمونه، نگاه کنید به اثر مورخان معاصر آلمان غربی، مانند هانس- اولریش وهلر (78) و یورگن کوخا. (79)
در نهایت، باید گفت که نظریهی اجتماعی مارکسیستی در آلمان غربی نفوذ گستردهای داشته و پس از عادیسازی روابط میان دو آلمان در اوائل دههی 1970، میان مورخان آلمان غربی و شرقی گفتگوهای فزایندهای صورت گرفته است. این حقیقت که ماتریالیسم تاریخیِ مارکسیستی تنها اخیراً توانسته است مطالعات تاریخی آلمان را به طور جدی متأثر نماید، نشان دهندهی تداوم ایستارهای تاریخگرایانه است؛ ماتریالیسم تاریخی در بیرون از آلمان، از دههی 1890 آغاز به تأثیرگذاری جدی [بر مطالعات تاریخی] نموده بود. به هر حال باید پذیرفت که مارکسیسم خود محصول سنتهای ایدهآلیستی و تاریخیت گرایانهی سدهی نوزدهم آلمان است و در سدهی بیستم عموماً مورد حملهی خصمانهی آنچه «علوم اجتماعی بورژوائی» میخوانند- و به خصوص جامعهشناسی- قرار گرفت. بنابراین، نفوذ مارکسیسم در مواقعی مانع از [گسترش] کاوشهای میانرشتهای بوده است. اما در کل، یحتمل کمکرسان نیز بوده است؛ میتوان به طورکلی مدعی آن شد که امروزه روششناسی پیشگامان میانرشتهای در آلمان غربی ملغمهای است از جامعهشناسی وبری و نظریهی اجتماعی مارکسیستی.
در ایالات متحده علاقهی ملموس و متداومی به اندیشهی وبر دیده میشود که در دههی 1930 به وسیلهی تالکوت پارسونز از آلمانی به انگلیسی ترجمه شد. تا آنجا که به مارکس مربوط است، نفوذ او- که همواره مورد مناقشه بود است- از همان آغاز قرن در آثار نویسندگانی چون چارلز برد (80) محسوس بود. در میان نوآوران پس از سال 1945 در ایالات متحده «ویژگی برجسته» همانا «اتحادِ همواره در حال استحکام بین تاریخ و علوم اجتماعی یا رفتاری» است. (81) این جریان- چنان که در واکنشهای پرحرارت به مجموعه گزارشهای مورخان متمایل به علوم اجتماعی (82) به شورای پژوهشهای علوم اجتماعی (83) در سالهای 1946، 1954 و 1963 لمسشدنی است- به طور جدی مورد بحث قرار گرفته است. با وجود مقاومتهای فراوان اولیه، تمایل به ارتباط با رشتههای دیگر، به رشد ایدهی «مطالعات منطقهای» (84) در دهههای 1950 و 1960 کمک کرد که در آن، نمایندگانی از مجموعهای از رشتهها به منظور مطالعهی مناطق خاصی از جهان در مؤسساتی گرد هم میآمدند. (این امر نیز به دلیل ملاحظهی روابط خارجی تشجیع شد؛ دولت آمریکا در نقش جدیدش به عنوان ژاندارم جهان، گروههای همکاری بینا- رشتهای را تدارک دیده بود تا در فهم منافع جهانی کمک کند). تأسیس مجلهی میانرشتهای مطالعات تطبیقی در اجتماع و تاریخ (85) در سال 1958، محصول جانبی این جریانها بود.
چنین به نظر میرسد که فعالیت میانرشتهای در ایالات متحده در سالهای اخیر، در حوزهی مطالعات کمّی بسیار گسترده بوده است. باراکلو مینویسد: «... به بهترین وجه نشاندادنِ نقش مهمی که تحلیل دادهها، تکنیکهای عددی، همبستگیهای اقلیمی، اقتصادسنجی و دیگر ابزارهای مفهومی پیچیده، آمادهی اجرای آن در کار مورخ هستند. به جهانیان به عنوان درخشانترین مساهمت ایالات متحده باقی خواهد ماند». (86) این امر، به ویژه در حوزهی تاریخ اقتصادی، صادق است که در آن از اواخر دههی 1950، میان تاریخ و اقتصاد کمّی نوعی بارورسازی دوسویه (87) مولّد وجود داشته است. در این مورد خاص، مورخان خود را با فنون الگوهای رایانهای، روشهای طرحافکنی آماری و تحلیل خلاف واقع (88) که اقتصاددانان نظری به منظور استفاده در مطالعهی نرخ پیشین رشد اقتصادی و مجموعهای از دیگر مسائل خاص ارائه کردهاند، وفق دادهاند. شاید بهترین مثال در این زمینه، کتاب گذر زمان (89) رابرت فوگل و استنلی انگرمن، درخصوص مطالعهی اقتصاد بردهداری در جنوب آمریکای پیش از جنگ داخلی باشد. این رویکرد همچنان محل نزاع است و حتّی برخی از حامیان دو آتشهی آن در دههی 1960، نظر خود را تغییر دادهاند. (90)
[با این حال]، همچنان دو دلیل برای عدم امکان ردّ اهمیت «کلیومتریک» (91) وجود دارد: نخست اینکه، مدافعان آن به خوبی نشان دادهاند که تمام تاریخ، حتی سنتیترین نوع آن، کم و بیش کمّی است؛ ایدهی اندازهگیری به طور ضمنی در واژگانی مانند «زیاد»، «کم»، «قطعی»، «مهم»، «در نسبت» و دیگر عبارتهای مورد استفاده در مقایسه، که آشکارا برای مورخ- یا هر فرد دیگری در این زمینه- اجتنابناپذیر هستند، وجود دارد. اگر ابزارها بدان منظور وجود دارند که عبارتهای بیان کمّی را صریحتر و دقیقتر کنند، همین دلیل برای به کارگیری آنها کافی است. دوم آنکه کلیومتریک در بررسی تفسیرهای مرسوم نیز کارآمد نشان داده است. نمونهی معروف آن، استفادهی فوگل از خلاف واقع برای زیر سئوال بردن این باور رایج است که ساخت خطوط آهن، در توسعهی اقتصاد آمریکا در سدهی نوزدهم نقش تعیین کنندهای ایفا کرده است. (92)
پیش از گذشتن از بحث آمریکا، لازم است تلاشهای صورت گرفته (ابتدائاً در این کشور) به منظور استفاده از نظریهی روانکاوی فرویدی و پسافرویدی در اهداف تاریخی، و خلق نوعی حوزهی میانرشتهای به نام «روان تاریخشناسی» یاد کنیم. تفکر در مسیر چنین خط سیری خیلی زود در آمریکا شکل گرفت (همگان مطالعهی روانکاوانهی اسمیت دربارهی دوران متقدم زندگی لوتر منتشر شده در سال 1913 را به خاطر دارند)؛ و در دههی 1960 با انتشار اثر بسیار مورد اقبال اریکسون به نام لوتر جوان (1958)- که در آن از صفت «روان-تاریخی» برای توصیف نویسنده از نظریهی «روانشناسی اگو»ی پسافرویدی خویش، در تحلیل تاریخی استفاده شده بود- به اوج خود رسید. (93) با این حال، از همان زمان تاکنون، عموم مورخان به خصوص نسبت به این جنبش، مشکوک بودهاند. به نظر میرسد در این میان دو نکتهی اعتراضی مهم باشند: 1) روانکاوی به شدت وابسته است به کشف و تفسیر تلاطمهای روانی سرکوب شده در دوران کودکی، و [این در حالی است که] شواهد درخور اعتنا از دوران کودکی بسیاری از شخصیتهای تاریخی، یا ناکافی است، و یا اصلاً وجود ندارد؛ 2) روانکاوی محصول اندیشهی اروپای مرکزی در اواخر سدهی نوزدهم است، و تلاش برای اعمال الگوی روانکاوی بر موضوعهای پیش از آن [... قبل از سدهی نوزدهم] به شدّت مستعد بروز «گناه کبیره» (94) تاریخنگاری است- یعنی همانا نابهنگامی، یا اِعمال فرضهای امروزین بر دورههای پیش از آن. بنابراین، احترام و اعتبار حرفهای این شکل از پژوهش میانرشتهای، «هنوز تضمین شده نیست» (95)، و روانتاریخشناسی «هنوز بیشتر موضوع مباحث نظری دانشمندان علوم اجتماعی است، تا روش کاربردی علمی برای مورخان». (96)
برگردیم به فرانسه، که در آن پیشرفتهای فراوانی در زمینهی کاربرد کمّیسازی، یعنی «دغدغهی اصلی» بخش ششم [به مدیریت لوسین فور]، روی داده است. (97) این نکته، به ویژه در زمینهی تاریخ اقتصادی دوران مدرن متقدم صادق است؛ یعنی زمانی که حکومت در هیچ زمینهای چندان آمار گستردهای در اختیار نداشت. نیروی زیادی در پژوهشها صرف بررسی نوسانات قیمت و فرآیندهای اقتصادی در سطوح میانی (واسطهها) در سدههای هفدهم و هجدهم شد که به روشن شدن شرایط عمومی زندگی مادی [در آن دوران] کمک نمود. در نتیجهی آن، امروزه این امکان وجود دارد که دربارهی شرایط مادّی حیات اجتماعی در کلیت آن با اطمینان نسبی سخن بگوییم، در حالی که پیش از آن، دانش در این زمینه تا حدود زیادی به آن گروههایی محدود بود که به پیشینههای مکتوب دسترسی گستردهای داشتند، یعنی تحصیلکردگان طبقهی متوسط و طبقات بالا. نیازی به گفتن نیست که حتی درک ما از این گروهها نیز تا حدود زیادی در نتیجهی تحقیقات اجتماعی کمّی ارتقاء یافته است.
به همین شکل، دستاوردهای حوزهی جمعیتشناسی تاریخی شایان توجه بوده و توانسته است افق امکانات تاریخ اجتماعی را به شدت گسترش دهد. دانشمندان فرانسوی در اوائل دههی 1950، تکنیکهای آماری را ارائه نمودند که امکان «بازسازی خانواده» در دوران مدرن متقدم را بر مبنای مستندات کلیسایی (98) فراهم مینمود. (99) این تکنیکها، طیف کلّی مطالعهی منطقهای دربارهی مقولهی جمعیت، از جمله نرخ تولد و مرگ و میر، شمار خانوادهها و غیره را مهیا ساخت. برای ترجمهی فراخوان فِوِر به دادههای کمّی، به منظور ایجاد تاریخ «ذهنیت» (100) اجتماعی- چیزی فراتر از [بررسی] اندیشههای آگاهانهی جمع نسبتاً کوچک رهبران سیاسی و فکری- تلاشهای فراوانی هم صورت گرفت، و در زمینهی ادبیات عامه و دوران پیشاصنعتی، با استفاده از [روش] تحلیل محتوا، بررسی کمّی صنعت چاپ و امثال آن، مطالعات کمّیای انجام شد. (101) در نهایت، مورخان فرانسوی رهبری تلاشها برای آغاز گفتگو با علوم طبیعی را برعهده گرفتند؛ این تعامل به ویژه در حوزهی تاریخ تغییرات آب و هوایی، باارزش بود. (102) امروزه، نتایج بسیاری از این فعالیتهای هیجانانگیز فرانسوی در حوزهی کار میانرشتهای در کتاب آیسر وولوخ، (103) به نام اروپای سدهی هجدهم سنّت و پیشرفت (104) (1982)- با کتابشناسی مفصل و مشروح- در دسترس خوانندگان انگلیسی زبان قرار دارد.
این بخش از مقاله را میتوان با توضیحی مقایسهای راجع به فعالیت میانرشتهای در فرانسه و ایالات متحده جمعبندی کرد. در فرانسه، با توجه به وجود سنتهای دیوان سالارانهی بسیار قوی، ایجاد بخش ششم، و سنت کار گروهی اجتماعی- علمی، مورخان بیشتر تمایل به تمرکز بر برخی دورههای تاریخی و مسائل مشخص دارند، و در جمعبندی نهایی فعالیتهای آنان، تأثیر نظم، انسجام و اجماع مشاهده میشود. [در مقابل،] در ایالات متحده مورخان در مؤسسات پژوهشی مورد حمایت دولت سازماندهی نشدهاند، و بنابر قواعد بازار آزاد بر مجموعهی گسترده و متنوعی از مسائل مورد علاقهی فردی متمرکزند. (105)
4
در آغاز این مقاله متذکر شدم که مورخان عموماً تمایل بدان دارند که تاریخ میانرشتهای را ماهیتاً «علمی- اجتماعی» بدانند. برای مثال، تأکید پیمایش باراکلو دربارهی مطالعات تاریخی، منحصرا ً بر علوم اجتماعی است. برای مثال، تأکید پیمایش باراکلو دربارهی مطالعات تاریخی، منحصراً بر علوم اجتماعی است. اکنون میخواهیم توجه خواننده را مختصراً به آن آثار «میانرشتهای» جلب کنیم که از رویکردهای مرسوم در رشتههایی استفاده میکنند که در ایالات متحده به نام «علوم انسانی» (106) شناخته شدهاند. با این حال، باید در نظر داشت که تمایز میان «علوم اجتماعی» و «علوم انسانی» از جهات گوناگون غیرضروری و گمراه کننده است. مورخانی که در نظام آمریکایی تحصیل کردهاند، وقت زیادی صرف این پرسش بیهوده میکنند که آیا تاریخ یک «علم اجتماعی» یا یک «علم انسانی» و یا چیزی کاملاً منحصر به فرد است. حواسمان باشد که چنین تمیزی کاملاً منحصر به دنیای انگلیسی زبان است، و میتوان پرسید که چرا عبارت «علم»- با توجه به معنای سنتی آن در بدنهی منظم دانش- نباید به عنوان برچسبی فراگیر برای همهی فعالیتهای پژوهشی مورد استفاده قرار گیرد؛ همانگونه که همچنان در اروپای قارهای بدین صورت است. ای. اچ. کار (107) به درستی اشاره میکند که «دانشمندان [علوم طبیعی]، دانشمندان علوم اجتماعی و مورخان، همگی در شاخههای مختلف یک تحقیق مشترک به کار مشغولاند: بررسی انسان و محیط زیست او، یعنی تأثیر انسان بر محیط زیستاش و تأثیر محیط زیست بر انسان». (108)نقش پیشگامانه، در مطالعات میانرشتهای «انسانی» از هر لحاظ برعهدهی مکتب «تاریخ اندیشه»ای است که در دهههای 1920 و 1930 در ایالات متحده به دست آرتور اُ. لاوجوی (109) بنیانگذاری شد و با تأسیس نشریهی تاریخ اندیشهها (110) در سال 1940 به اوج خود رسید. چنان که لاوجوی در شمارهی نخست این نشریه مینویسد، تاریخ فکری نمیتواند مرزهای خود را در برابر موضوعهای هیچ یک از رشتهها ببندد، زیرا
اختصاص پژوهشهای تاریخ فکری به گروهها [ی آموزشی]- چه براساس موضوع باشد، و چه براساس دوره، ملیت، یا زبان- از بنیاد، با هیچ تقسیمبندی واقعی میان پدیدههای مورد بررسی مرتبط نیست. آن فرایندهای ذهن بشری، چه به صورت انفرادی و چه گروهی، که خود را در تاریخ متجلی میسازند، هرگز در مجراهای بستهی مبتنی بر تقسیمبندیهای رسمی بین گروههای [آموزشی] دانشگاهی نمیگنجد... (111)
نشریهی لاوجوی به مجمعی برای فعالیت میانرشتهای مورخان، دانشجویان اندیشهی سیاسی، منتقدان ادبی و فیلسوفان تبدیل شد و «تاریخ اندیشهها» به گسترش رویکرد «مطالعات آمریکا» بر تاریخ ایالات متحده مدد رسانید که خود عاملی شد برای همگرایی مورخان و منتقدان ادبی دارای جهتگیری تاریخی. این جنبش تا حدودی برنامههای درسی دانشگاهی را در دهههای 1950 و 1960 متأثر نمود، یعنی در زمانی که شمار زیادی از گروههای آموزشی مطالعات آمریکا در سرتاسر کشور [ایالات متحده] تأسیس گردید.
در زمانی که لاوجوی در حال تأسیس نشریهی خود بود، تحول وسیعی در فلسفهی تحلیلی پدید آمد که برای تاریخ به ویژه برای مطالعهی میانرشتهای تاریخ [علم] تاریخ، نوید بزرگی در چنته داشت؛ نویدهایی که هنوز کاملاً تحقق نیافته است. و آن تأسیس شاخهای از فلسفه بود که قرار بود «فلسفهی تاریخ» نامیده شود و در این میان، انتشار دو پژوهش، نقش عمدهای در این امر داشت: مسئلهی دانش تاریخی (112) (1938)، اثر موریس مندلباوم، (113) و «قوانین و تبیین در تاریخ» (114) (1942)، اثر کارل چی. هِمپِل (115). این آثار، نقطهی تمرکز مباحث فلسفهی تاریخ را از سطح «انتزاعی»- مانند پرسش از «معنا»ی تاریخ (به مفهوم کل سیر رخدادهای انسانی)- به سطح «تحلیلی»- مانند مبانی معرفتشناختی تاریخ (به مفهوم یک فعالیت علمی)- تغییر داد. مقالهی همپل به خصوص مباحث جدّیای را دربارهی ماهیت استدلال تاریخی، با تمرکز بر این پرسش به دنبال داشت که آیا (چنان که همپل میگوید) مورخان در نهایت به خواست [ارائه] قوانین کلی برای تبیینهایشان وابسته هستند یا نه. عموم مورخان از این بحث درگذشتند؛ یا به این دلیل که آنها (از جهتی در نتیجهی آثار دیلتای، ویندلبند، ریکرت و کروچه، و از لحاظ جدیتر در نتیجهی آموزش غیرنظری در «روش رانکهای»)، (116) خود را مقید به این باور میدیدند که قوانین کلی اساساً جایی در تاریخ ندارند- چون (با دلایل بسیار) معتقد بودند که عموم فیلسوفان تحلیلی در واقع با شیوهی سنتی فعالیتهای مورخان آشنایی نداشتند- و یا به این دلیل که باور داشتند کلیت پرسش از مبانی دانش تاریخی، با نگارش یک تاریخ خوب، ارتباطی ندارد. مورخ انگلیسی، جی. آر. التون، (117) هنگامی که گفت «دلمشغولی فلسفی نسبت به مسائلی مانند واقعیت دانش تاریخی یا ماهیت اندیشهی تاریخی، صرفاً مانع از کارکرد [دانش] تاریخ میشود: و این گلایه را مطرح ساخت که مشکل پژوهشهای فلسفی آن است که «هیچ ارتقایی در تاریخنویسی ایجاد نکردهاند» در واقع حرف دل بسیاری از مورخان را بیان مینمود. (118)
فارغ از آن که چه موضعی در برابر نظریهی همپل داشته باشیم، این موقعیت برای بحثی فلسفی که پرسش از ماهیت تاریخ به مثابهی یک فعالیت را مطرح میکند، یعنی موضوعی که مورخان به شکل سنتی تمایلی به تأمل بر آن نداشتهاند، نامناسب است. سی. ون وودوارد، (119) یکی از پیشگامان معدود مورخانی که چنین مسائلی را جدی گرفتند، از میان «کوتاهیهای مستدام» مورخان، به این حقیقت اشاره میکند که
بنیاد بحث آنان [= مورخان] ناآزموده است، فرضیههایشان تعریف ناردستی دارند، مفاهیمشان مبهم است، و تفسیرهایشان گیج کننده. طوفان گفتگوهای فلسفی دربارهی مفروضات و اصول بنیادین آنان، از ظرفشان درخواهد گذشت. (120)
معدود مورخان و فیلسوف- مورخانی که فلسفهی انتقادی تاریخ را جدی گرفتند، آثار ارزندهای منتشر کردهاند، مانند دانش ما از گذشتهی تاریخی (121) (1973)، اثر موری جی. مورفی، (122) و فراتاریخ: تخیل تاریخی در اروپای سدهی نوزدهم (123) (1973)، اثر هایدن وایت (124). در نگاه ما، هنوز جا برای کاوشهای میانرشتهای بیشتر در حوزههایی که تاریخنگاری (مانند تاریخ تاریخنویسی)، فلسفهی انتقادی تاریخ، و تاریخ فکری همپوشانی دارند، وجود دارد.
سومین حوزهی عمومیای که مورخان گاه و بیگاه مفاهیم و روشهایی را از آن به عاریت میگیرند، حوزهای که از جهاتی با فلسفهی انتقادی تاریخ مرتبط است، حوزهی عمومی مطالعات زبانی، زبانشناسی و فن شعر است. بسیاری از مورخان نسبت به فعالیت در این راستا مشکوک هستند، چرا که این حوزهها با خطابه و ادبیات در ارتباطاند، یعنی با حوزههایی که مورخان در سدهی نوزدهم قرار بود- مانند فلسفه- آنها را «ترک کنند». با این حال، این واقعیت انکارناپذیر همچنان رخ مینماید که مورخ در نهایت نویسندهی واژگان است، و کار [علم] تاریخ، در اساسیترین وجه، [ارائه] «ساختاری بیانی به شکل- گفتار روایی منثور» است. [48] منتقدان فرانسوی- به ویژه رولان بارت- به ماهیت روایت، شامل روایت تاریخی، توجه جدی نشان دادهاند و برخی دانشمندان تمایل دارند مفاهیم زبانشناسی و سبکشناسی معاصر را بر نوشتارهای تاریخی به صورتی گسترده اعمال نمایند. (126) برای نمونه، هایدن وایت در کتاب فراتاریخ خود، الگویی هوشمندانه، طاقتفرسا و پیچیده، اما عموماً روشنگری از «تخیل تاریخی» اروپای سدهی نوزدهم را- که ملغمهای است از ایدههای مستخرج از تاریخ اندیشهها، نقد ادبی، زبانشناسی ساختاری، فن شعر، خطابهی سنتی و فلسفهی انتقادی تاریخ- به خدمت میگیرد.
$ 5
به نظر میرسد جمعبندی این پژوهش با ارزیابی میزان تثبیت امروزین تاریخ میانرشتهای در حرفهی تاریخ [نگاری] مناسب باشد. یک راه برای تخمین میزان پذیرش امروزین رویکرد میانرشتهای، بررسی انواع کتابهایی است که اخیراً جایزه گرفتهاند. اگر تمامی آثار منتشر شدهی اخیر در حوزهی تاریخ را گردآوری کنیم و سپس ببینیم همکاران نویسنده در آنها چه چیزی را شایستهی تقدیر یافتهاند، میتوانیم برداشتی ساده از شیوههای جاری در نگارش تاریخ به دست آوریم. برای مثال، میتوانیم جوایزی را که انجمن تاریخ آمریکا (127) در سال 1982 به آثار برجسته اعطا نموده است، انتخاب کنیم. (128) اعطای این جوایز نشانهی خوبی است از آنچه در عالیترین سطوح این رشته شایستهی تقدیر دانسته میشود.
در سال 1982، جایزهی هربرت باکستر آدامز برای بهترین اثر در زمینهی تاریخ باستانی، سدههای میانی، و مدرن متقدم اروپا به ادوارد مویر (129) (از دانشگاه سیراکوس) برای کتابش با عنوان آیینهای مدنی در ونیزِ دوران رنسانس (130) (انتشارات دانشگاه پرینستون) اعطا شد. کمیتهی داوران، کتاب مویر را به عنوان نمونهای از استفادهی متخیل از مردمشناسی برای توضیح پدیدار تاریخی، شایستهی تقدیر دانست. مویر، مفاهیم مردمشناختی را در تفسیر اسطورهها، طرق جانشینی و روزهای مقدس ونیزیها به شیوهای مورد استفاده قرار داد که بتواند ابعاد ناگفته و نانوشتهی سیاست در ونیز و برداشت مردم این شهر از اهمیت گذشتهی آن را روشن کند.
جایزهی سال 1982 آلبرت جی. بیوریج (131) برای بهترین کتاب در زمینهی تاریخ ایالات متحده کانادا، و آمریکای لاتین به مورخ درگذشته، والتر رودنی، (132) برای تاریخ کارگران گویانی، 1881-1905 (133) (انتشارات دانشگاه جان هاپکینز) اعطا شد. کمیتهی داوران، کتاب زائری معرفی میکند که «شرایط مادی، ساختار اجتماعی و سیاست را به گونهای به هم پیوند میزند که بتواند دیدگاهی کلی از تجربهی طبقهی کارگر در نظام استعماری به دست دهد»، یعنی همچون نمونهای برجسته از علاقهی متأخر تاریخی به «تاریخ از پایین به بالا». (134)
جایزه آلبرت بی. کوری (135) به نویسندهی بهترین اثر در زمینهی روابط آمریکا و کانادا، گیلدو روسو، (136) برای کتاب او، تصویر ایالات متحده در ادبیات کبک، 1775-1930 (137) اعطا شد. بنا به گزارش کمیتهی داوران، روسو مجموعهی متنوعی از منابع ادبی در طول 150 سال را به منظور تشریح برداشت کبکیها از ایالات متحده و ترسیم موضوعهای محوری در ایستارهای متغیری که کاناداییها دربارهی آمریکاییها داشتند، مورد استفاده قرار داد.
جایزهی جان اچ. دانینگ (138) در تاریخ ایالات متحده، به دیوید جرمی (139) (از مدرسهی اقتصادی لندن) برای کتابش با نام انقلاب صنعتی دو سوی اقیانوس اطلس: اشاعهی فنآوری نساجی میان بریتانیا و آمریکا، 1830-1790 (140) (انتشارات مؤسسه صنعتی ماساچوست) (141) اعطا شد. کمیتهی داوران، کتاب را «پژوهشی ممتاز» در تاریخ فناوری و اشاعهی آن معرفی میکند که در آن، نویسنده تلاش کرده است مجموعهی پیشامدهای تاریخیای را که بر انتقال فناوری مؤثر بودهاند، مورد کاوش قرار دهد، و در نتیجه، پرتو تازهای بر کاوشهای مرتبط با صنعتیسازی در آمریکا میافکند.
جایزهی هوارد آر.مارارو (142) برای بهترین اثر در تاریخ ایتالیا، تاریخ فرهنگی ایتالیا و روابط ایتالیا- آمریکا، به اریک کوچران (143) (از دانشگاه شیکاگو) برای کتابش، مورخان و تاریخنگاری در رنسانس ایتالیایی (144) (انتشارات دانشگاه شیکاگو) اعطا شد. کوچران، مجموعهی گستردهای از منابع مکتوب را که بسیاری از آنها ادبی بودند، مورد استفاده قرار داد، و به شدت بر آثار برجسته در زمینهی تاریخ زبان و ادبیات ایتالیایی متکی بود. پژوهش او، نه فقط در حوزهی تاریخنگاری ایتالیایی، بلکه در تاریخ ادبیات ایتالیایی نیز فعالیتی مهم به شمار میرود.
آثار مورد تقدیر یاد شده، شاهدی است بر این حقیقت که در بالاترین سطوح، جهتگیری میانرشتهای جای پای خود را در تاریخنویسی معاصر محکم کرده است. روشن است که امروزه یک تاریخ خوب، مجموعهی گستردهای از موضوعها را شامل میشود و روش جاری در پژوهشهای تاریخی، نتایج انواع مختلف روشهای تحلیلی را مورد استفاده قرار میدهد. استفاده از روشها و مفهومهایی که در رشتههای دیگر تکوین یافتهاند، هنوز در بسیاری از حلقههای حرفهای مورد اغفال و انکار قرار میگیرند؛ با این حال، روشن است که تاریخ میانرشتهای خود را در عالیترین سطوح مستحکم ساخته است. این امر میتواند حاکی از آغاز عصر جدیدی باشد که در آن ایدهی رویکرد میانرشتهای از مرحلهی معارضه درگذرد. تردیدی نیست که موضوع مورد انتخاب مورخ تعیین کنندهی میزان توجهی است که او به روشهایی بیرون از حوزهی تاریخ و اطلاعات به دست آمده از پژوهشهای حوزههای مختلف، نشان میدهد. اما حتی همین موضوعهای مرسوم، مانند تاریخ سیاسی، دیپلماتیک و نظامی، دیگر نمیتواند بدون بهرهگیری از جامعهشناسی، اقتصاد و مردمشناسی، مورد فهم دقیق قرار گیرد. امروزه یک تاریخ دیپلماتیک خوب میبایست به مسائل سیاست داخلی، تعارضهای اجتماعی در کشور، شرایط اقتصادی ملی و بینالمللی و امثال آن، توجه داشته باشد. به همین صورت، بهترین و ارزشمندترین تاریخ نظامی (مانند آثار میشل هوارد (145) و میشل رابرتز (146))، علاوه بر موضوعهایی مانند راهبرد، تاکتیک و تحرک نیروها در صحنهی رزم، ملاحظات دیگری را نیز در نظر میگیرد. علاقهای که این آثار برانگیختهاند، تا حدودی ناشی از شیوهای است که آنها وجوه سیاسی و اجتماعی- اقتصادی بحث دربارهی سیاستهای تسلیحاتی، ترکیب اجتماعی و سیاسی افسران و نفرات در شئون مختلف نظامی، مبانی اقتصادی قدرت نظامی و حتی ملاحظات سیاسی و ایدئولوژیک آموزهها و راهبردهای در حال جنگ را در مباحث خود راجع به جنگ، مورد استفاده قرار دادهاند.
بر این اساس، در اصل این پرسش که آیا مورخ باید ایدهها و روشهای دیگر رشتهها را مورد استفاده قرار دهد یا نه، دیگر پرسشی از رده خارج است. اکنون پرسش آن است که مورخ چگونه به بهترین وجه آن مفهومها و تکنیکها را انتخاب کند و مورد استفاده قرار دهد.
نمایش پی نوشت ها:
1- T. C. R. Hom
2- Harry Ritter
3- مقالهی حاضر در سال 1986 منتشر شده است-م.
4- Geoffrey Barraclough
5. Geoffrey Barraclough, "History," in Jacques Havet (ed.), Main Trends of Research in the Social and Human Sciences, Pt. 2, Anthropological and Historical Sciences, Aesthetics and the Sciences of Art (Paris, 1978), p. 435; see also C. Vann Woodward, "History and die Third Culture", Journal of Contemporary History, 3 (1968): 23-34.
6. Woodward, "History and the Third Culture": 27.
7. E.g., Carl Bridenbaugh, "The Great Mutation", The American Historical Review, 68 (Jan. 1963): 315-31; Jacques Barzun, Clio and the Doctors (Chicago, 1974)
8- department
9- Yeoman's Tale
10- Chaucer
11- Assaye in myn absence this disciplyne and this crafty science
12. درباره ظهور نظام مدرن تقسیم بندی دانش در دانشگاه های آمریکا نگاه کنید به:
Alexandra Oleson and John Voss, The Organization of Knowledge in Modem America, 1860-1920 (Baltimore, MD, 1979).
اگرچه این مقاله اساساً به موقعیت تخصصی شدن دانش در آمریکا میپردازد، در اروپا نیز اطلاعات ارزشمندی در این زمینه وجود دارد.
13. Suppl., vol. 2, 1976. See also H. Holzhey, "Interdisziplinaer", in Joachim Ritter and Karlfried Griinder (eds.), Historisches Woerterbuch der Philosophic, 4 (1976): 476- 477, which includes a bibliography of German, French, and English titles.
14- over-specialization
15. E.g., David M. Potter, People of Plenty: Economic Abundance and the American Character (Chicago, 1954), p. xxvi.
احتمالاً تاریخ استفاده های تاریخ نگارانه به پیش از این نمونه باز می گردد، زیرا پاتر به «اشتیاق دانشگاهی موجود به مطالعه میان رشته ای و همکاری میان گروه های آموزشی» اشاره می کند.
16- Journal of Interdisciplinary History
17- Studies in Society ond History
18- Paul Lacombe
19. Barraclough, "History": 283.
20- role models
21- Leopold von Ranke
22- Fustel de Coulanges
23- به افرادی اطلاق میشود که در سنت اروپایی- در مقابل سنت آنگلوساکسون- به تحقیق و تفحص مشغولاند-م.
24- rank-and-file
25. Cited in Henri Berr, "About Our Program" [1900], in Fritz Stem (ed.), The Varieties of History (New York, 1972), p. 251.
26- non-theoretical, working historians
27- Naturwissenschaften (natural Sciences)
28- Geisteswissenschaften (cultural sciences)
29. See H. P. Rickman, "Geisteswissenschaften," in The Encyclopedia of Philosophy, 3-4 (1967) , pp. 275-279.
30- nomothetic
31- self-image
32. البته، بی تردید هر رخدادی، چه در عرصهی طبیعی و چه در عالم بشری، منحصر به فرد است.
33- Karl Lamprecht
34- Henry Berr
35- crusade
36- New History
37- James Harvey Robinson
38. Karl J. Weintraub, Visions of Culture (Chicago, 1966), pp. 162-163.
39. Cited in Annie M. Popper, "Karl Gotthard Lamprecht (1856-1915) ", in Bemadotte E. Schmitt (ed.), Some Historians of Modem Europe: Essays in Historiography (1942; repr. Port Washington, NY, 1966), p. 223.
40. Cited in Hans-Josef Steinberg, "Karl Lamprecht", in Hans-Ulrich Wehler (ed.), Deutsche Historiker (Gtittingen, 1971), p. 64.
41- Volkgeist (national spirit)
42- Volkseele (national psyche)
43. Ibid, p. 58.
44. Cited in Popper, "Karl Gotthard Lamprecht," p. 236, n. 43.
45. John Highatn, History (Englewood Cliffs, NJ, 1965), p. 113.
46. James Harvey Robinson, The New History: Essays Illustrating the Modem Historical Outlook (New York, 1912), p. 73.
47- Harry Elmer Barnes
48. E.g., Harry Elmer Barnes, The New History and the Social Studies (New York, 1925); F. E. Barnes and Howard and F. B. Becker, Contemporary Social Theory (New York, 1940).
49. Barnes, The New History and the Social Studies, p. 11.
50- presentism
51- indiscriminate eclecticism
52. Higham, History, p. 119.
53. E.g., David Gross, "The New History': A Note of Reappraisal", History and Theory, 13 (1974): 53-58.
54- A History of Historical Writing
55- Revue de synthese Historique
56. Martin Siegel, "Henri Beris Revue de Synthese Historique", History and Theory, 9 (1970): 332.
57. Henri Berr, "About Our Program", in Stem, Varieties, p. 253.
58. Ibid., p. 250.
59. Ibid, p. 253.
60- Annales d'Histoire Economique et Sociale
61. Barraclough, "History": 264. -
62. Lucien Febvre, "History and Psychology" [1938], in Peter Burke (ed.), A New Kind of History: From the Writings of Lucien Febvre (New York, 1973), pp. 10-11.
63- le sens du temps
64. David Thomson, "The Writing of Contemporary History", The Journal of Contemporary History, 2 (1967): 33.
65- sixth section
66- French Ecole des Hautes Etudes
67. Emmanuel Le Roy Ladurie, The Territory of the Historian (Chicago, 1979), p. 17.
68- private intellectual impresario
69- Mentalites
70- cross-disciplinary
71. Weintraub, Visions of Culture, p. 176.
72. Barraclough, "History": 229.
73- Germany's Aims in the First World War
74. E.g., Ralf Dahrendorf, Society and Democracy in Germany (Garden City, NY, 1967).
75- Ideal type
این عبارت را به «نمونهی آرمانی» هم ترجمه کردهاند که با توجه به محتوای مباحث وبر، به نظر میرسد عبارت «نمونهی ذهنی» و یا «نمونهی مثالی»، ترجمهی بهتری برای آن باشد-م.
76- Bureaucracy, Aristocracy, and Autocracy
77- Eckart Kehr
78- Hans-Ulrich Wehler
79- Jurgen Kocha
80- Charles Beard
81. Barraclough, "History": 257.
82- social scientifically-oriented
83- Social Science Research Council
84- area studies
85- Comarative Studies in Society and History
86. Barraclough, "History": , 258.
87- cross-fertilization
88- counterfactual analysis
89- Time on the Cross
90. E.g., Robert William Fogel, "The Limits of Quantitative Methods in History", The American Historical Review, 80 (April 1975): 329-350.
91- cliometrics
92. Robert William Fogel, Railroads and American Economic Growth: Essays in Econometric History (Baltimore, MD, 1964).
93. Preserved Smith, "Luthefs Early Development in the Light of Psychoanalysis", American Journal of Psychology, 24 (1913): 360-77; Erik K. Erikson, Young Man Luther: A Study in Psychoanalysis and History (New York, 1958).
94- cardinal sin
95- اما به اثر زیر نگاه کنید:
Lewis Perry, has Psychohistory Come of Age? The History Teacher, 19/2 (1986)-Ed
96. Donna Arzt, "Psychohistory and Its Discontents", Biography, 1 (Summer 1978): 1; Bernard Bailyn, "The Challenge of Modem Historiography", The American Historical Review, 87 (Feb. 1982): 20. See also David E. Stannard, Shrinking History: On Freud and the Failure of Psychohistory (New York, 1980), and Robert J. Brugger (ed.), Ourselves/ Our Past: Psychological Approaches to American History (Baltimore, MD, 1981),
این کتاب از ایدهی بهرهگیری از نظریهی روانشناسی در تاریخ دفاع میکند و شامل برخی تمرینهای روشی است.
97. Le Roy Ladurie, Territory, p. 28.
98- در اروپا رسم بر این بود که هر تولد یا مرگ و میر و حادثهی اجتماعی دیگر (مانند ازدواج و ...) در دفتری در کلیسای محل ثبت میشد، که این مستندات، در بررسیهای تاریخی بسیار به کار آمدند-م.
99. See Richard T. Vann, "History and Demography", History and Theory, Beiheft 9 (1969): 64-78.
100- mentalities
101. Robert Damton, The Business of Enlightenment (Cambridge, MA, 1979).
102. Le Roy Ladurie, Territory, pp. 287-319.
103- lsser Woloch
104- Eighteenth-Century Europe: Tradition and Progress
105. Isser Woloch, "French Economic and Social History," The Journal of Interdisciplinary History, 4 (Winter, 1974): 435-8; Michael Kammen, The Past Before Us: Contemporary Historical Writing in the United States (Ithaca, NY, 1980), p. 26.
106- humanistic
107- E. H. Carr
108. E. H. Carr, What Is History? (New York, 1961), p. 80.
109- Arhur O. Lovejoy
110- Journal of History of Ideas
111. A. O. Lovejoy, "Reflections on the History of Ideas", Journal ofihe History of Ideas, 1 (Jan. 1940): 4.
112- The Problem of Historical Knowledge
113- Maurice Mandelbaum
114- Laws and Explanation in History
115- Carl G. Hempel
116- Rankean Method، منسوب است به لئوپولد فون رانکه، مورخ آلمانی-م.
117- G. R. Elton
118. G. R. Elton, The Practice of History (New York, 1967), p. v
التون، مدافع وفادار شیوهی سنتی «تاریخ سیاسی» است. جالب توجه است که ایستار مشابهی نسبت به فلسفه را میتوان حتی در میان نوآوران روششناختی نیز مشاهده کرد. فرناند برودل، جانشین فِوِر در مکتب آنال، دربارهی رویکرد فلسفی ملاحظاتی دارد، زیر معتقد است که این رویکرد، «تمایل به انگاشتن تاریخ به مثابهی رشتهای که قواعد آن دفعتاً و برای همیشه تعریف شدهاند» را تشجیع میکند:
On History [Chicago, 1980], p. 64.
پیتر چونا، کمیّت سنج، و عضو برجستهی مکتب آنال، میگوید: «معرفتشناسی وسوسهای است که باید به کلی از آن برکنار ماند... [اینک] مهمترین مسئله آن است که... به منظور حفظ افراد نیرومندی که دلمشغول جعل دانشی هستند که هنوز در دست ساخت است...، تعدادی از اذهان ممتاز، خود را وقف وسوسهی خطرناک این اشتغال مرگآور کنند.» نقل شده در:
Paul Ricoeur, The Contribution of French Historiography to the Theory of History [Oxford, 1980] p. 33, n. 2.
ریکور (ص 33) از «ایستار مشخصاً ضد-معرفتشناختی مورخان فرانسوی» سخن میگوید. حتی باراکلو که ستایشگر مطلق تکنیکهای مدرن است، اعتماد دارد که فلسفه انتقادی تاریخ، «بیشتر برای فیلسوفان جذاب است تا برای مورخانی که به دنبال راههای تازه هستند.» برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به:
"History": 271
119- C. Vann Woodward
120. C. Vann Woodward, "History and the Third Culture": 24.
این وضعیت تا حدودی در حال تغییر است. کامن بر این باور است که دههی 1970 شاهد «انقلابی در آگاهی روششناختی بوده است» (ص 31) که خود را در «تعدد کتابهای منتشر شده دربارهی این که چگونه باید تاریخ نوشت؛ در تولد نشریات جدیدی که بر روش شناسی تأکید دارند، در مجموعه کتابها و مقالههایی که به خودآگاهی بیشتر مورخان دربارهی مفروضات و رویههایشن فرامیخوانند، و در دعوی برخی از افراد مبنی بر این که روششناسی تاریخی باید یک زیررشتهی مستقل شود» جلوهگر میسازد. علیرغم آن، دعوتها به ورود فلسه همچنان ممنوع هستند؛ چنان که کامل مینویسد (ص 32): «برخلاف آنچه تصور میرود، مورخان معدودی خود را به توجه بیشتر به فلسفه تاریخ مجبور میبینند». علاوه بر این، هنوز دشوار است که بگوییم آیا مباحث فیلسوفان و مورخان متمایل به معرفتشناسی، تأثیر عملیای بر شیوهی تاریخ نگاری عموم مورخان داشته است یا نه. هنوز عموم مورخان مبتلا به نوعی «شیزوفرنی» دربارهی موضوع [کار خود] هستند. نگاه کنید به:
Kammen, The Past Before Us.
121- Our Knowledge of the Historical Past
122- Murray G. Murphey
123- Metahistory: The Historical Imagination in Ninteenth-Century Europe
124- Hayden White
125. White, Metahistory, p. ix.
126. E.g., Nancy Struever, The Language of History in the Renaissance (Princeton, NJ, 1970); White, Metahistory, Lionel Gossman, "Augustin Thierry and Liberal Historiography", History and Theory, Beiheft 15 (1976): 3-83; see also the essays in Robert H. Canary and Henry Kozicki, The Writing of History (Madison, WI, 1978).
127- American Historical Association
128. See AHA Perspectives, 21 (Feb. 1983): 8-9.
129- Edward Muir
130- Civic Rituals in Renaissance Venice
131- Albert J. Beveridge
132- Walter Rodney
133- History of the Guyanese Working People, 1881-1905
134- history from the bottom up
135- Albert B. Corey
136- Guildo Rousseau
137- L'Image des Etats-Unis dans la litterature quebecoise, 1775-1930
138- John H. Dunning
139- David Jeremy
140- The Trans-Atlantic Industrial Revolution: The Diffision of Textile Technology Between Britain and America, 1790-1830
141- MIT
142- Howard R . Marraro
143- Eric Cochrane
144- Historians and Historigraphy in the Italian Renaissance
145- Michael Howard
146- Michael Roberts
گروهی از نویسندگان، (1395) گفتارهایی دربارهی تاریخ و همکاریهای میان رشتهای، ترجمه سید محسن علوی پور، مجبتی فاضلی، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، چاپ اول.