نقد و بررسی کتاب اسلام و تجدد
چکیده
دوره نخست مکتب تفکیک بر نفی علوم بشری تاکید داشت، اما برای عقل بیرون از انسان، حجیت و برای حس، ارزش معرفتی قایل بود. حال با جریان تجددستیزی سنتی روبرو هستیم که هیچ گونه معرفت و منبع معرفتی بشری را نمیپذیرد و نصگرایی حداکثری را در عرصه علوم نقلی و عقلی و تجربی و شهودی مطرح میسازد.
تعداد کلمات 2585/ تخمین زمان مطالعه 13 دقیقه
دوره نخست مکتب تفکیک بر نفی علوم بشری تاکید داشت، اما برای عقل بیرون از انسان، حجیت و برای حس، ارزش معرفتی قایل بود. حال با جریان تجددستیزی سنتی روبرو هستیم که هیچ گونه معرفت و منبع معرفتی بشری را نمیپذیرد و نصگرایی حداکثری را در عرصه علوم نقلی و عقلی و تجربی و شهودی مطرح میسازد.
تعداد کلمات 2585/ تخمین زمان مطالعه 13 دقیقه
دوره نخست مکتب تفکیک بر نفی علوم بشری تاکید داشت، اما برای عقل بیرون از انسان، حجیت و برای حس، ارزش معرفتی قایل بود. حال با جریان تجددستیزی سنتی روبرو هستیم که هیچگونه معرفت و منبع معرفتی بشری را نمیپذیرد و نصگرایی حداکثری را در عرصه علوم نقلی و عقلی و تجربی و شهودی مطرح میسازد.
تجددستیزی سنتی را میتوان به صورت نانوشته در بخشی از جریان سنتی یافت؛ برای نمونه مهندس بازرگان درباره مخالفت برخی از سنتیها با علم جدید میگوید:
یادم هست در کلاس آخر متوسطه بودم. پدرم با همکاری آیتالله سیدابوالحسن طالقانی، پدر آیتالله سیدمحمود طالقانی، انجمنی به منظور مبارزه با بهائیت و میسیونرهای خارجی تشکیل داده بود. همه نوع افراد به آن مجلس میآمدند؛ حتی مسیحی، یهودی و بهائی،... . روزی در آن جلسه که به مناسبت مسلمان شدن یک جوان یهودی مراسمی برپا شده بود، شرکت داشتم. پدرم، آن جوان را برای ناهار نگه داشت. من از فرصت استفاده کردم و پس از صرف ناهار به سیدابوالحسن طالقانی گفتم: من هم چند سوال دارم، موافقت کرد. گفتم: ما درس خواندههای علوم جدید عقیده داریم زمین گرد است و به دور خورشید میچرخد. بفرمایید: هفت آسمان و پنج آسمان چه معنایی دارد؟ این حرفها با عقاید ما جور نمیآید. آیت الله سیدابوالحسن که ناراحت شده بود، گفت: هرچیزی طبیعتش گرد است؛ حتی اگر آب را هم به هوا بپاشند، به صورت گلولههای گرد به زمین برمیگردد! گفتم: این مثال قانعم نکرد... . او هم قانع نشد و گفت: در قرآن، هفت آسمان هست و افزود: همه این حرفهای فرنگیها، اعم از علم فلسفه غلط است و استدلال کرد که علما و دانشمندان فرنگی یا معاند هستند یا شعور ندارند و دیوانهاند یا اینکه میدانند اسلام حق و برتر است، مسلمان نمیشوند، پس تعمد دارند. من نظریاتشان را قبول ندارم. خلاصه ایشان نظریات علمیجدید را رد کرد و منکر علم شد.[1]
عده ای از متدینان تبریزی که به طالقان مهاجرت کردند نیز به همین گفتمان گرایش داشتند و زندگی ساده و بدون بهره گیری از دستاوردهای تکنولوژی را پشت سر میگذرانند. این عده، تقریبا ده خانوار پنجاه، شصت نفره در سال 1367 شمسی به دلیل روایات مربوط به مدح مردم طالقان و عدم تقسیم اراضی در دهات آن شهر و به سبب شدت مخالفت با تجدد و دنیای مدرنیته و پرهیز از دستاورد جدید، از تبریز به طالقان مهاجرت کردند. میرزا صادق تبریزی متوفای 1351 ق، عالم این طایفه در تبریز بوده و شاگرد وی، یعنی آقا سیدحسن نجفی طباطبایی، رهبری دینی این گروه را به عهده گرفت و الان هم بقای بر میت دارند؛ هرچند سخنان یک شخص غیرروحانی معروف به حاجآقا برای آنها محترم است.
این گروه تجدّدستیزان سنتی با اجتهاد موافقاند، ولی با گستردگی اصول فقه مخالفت میوزند. با استفاده از روایاتی مانند: «کل رایته ترفع قبل قیام القائم فصاحبها الطاغوت» و عدم قیام علما در 1300 سال گذشته، با انقلاب اسلامیمخالفت ورزیده، معتقدند باید منتظر ظهور قائم آل محمد شد تا عدالت در جهان گسترش یابد؛ نویسنده کتاب اسلام و تجدد با گفتمان درون دینی به تعارض کلی و ماهوی دین اسلام و علوم جدید و تکنولوژی پرداخته است. وی با تفسیر خاصی از قلمرو دین و اینکه انبیا برای امور دینی و دنیوی راهبر انسان و معماران تمدناند و با توقیفیت و الهی بودن علوم معاش، به نقد علم جدید پرداخت. وی بر این باور است که علوم و فنون، منشأ وحیانی دارند. وی با استاد مطهری که میگوید: رویکرد بیکنی به علم از یک نظر خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرده، مخالفت میکند.بنابراین حکومت غیرمعصوم را نمیپذیرند و روایت مقبوله عمربنحنظله را تنها در نزاعهای خصوصی نه حکومتی جاری میدانند. ایشان مجلس شورا و تدوین قوانین اسلام را مخالف شرع دانسته، بر این اساس با آیتالله خویی که انقلاب اسلامی را پذیرفتند و آیتالله سیستانی که تدوین قانون را حق مردم دانستند، مخالفت میورزند. این گروه به فقه حداکثری معتقد نیستند و میگویند: در مواردی که حکمی از قرآن ناطق، یعنی اهلبیت (ع) که مهمتر از قرآن صامت است، نرسیده باشد، باید به توقف و احتیاط عمل کرد؛ زیرا «الاحتیاط فی الشبهه خیر من الاجتهاد و الملکه». این طایفه تجددستیز، انقلاب مشروطه و زمان حاضر را دوران آخرالزمان دانسته، مطابق روایات میگویند: باید انسانهای این دوران به وظایف آخرالزمانی خود عمل کنند؛ یعنی باید مردم خانهنشین شوند و حتی در مساجد هم حاضر نشوند. اینها به امر حضرت، ازدواج نمیکنند. هرچند علمای آنها در گذشته به ازدواج امر میکردند. نماز جماعت نمیخوانند و به کشاورزی مشغولاند و از طب سنتی بهره میبرند. آیات امر به معروف و نهی از منکر را نیز مختص وظایف اهل بیت (ع)، نه توده مردم میدانند. به عقیده این گروه، تکنولوژی و هر رهاورد فرهنگی دیگر، با اسلام نمیسازد و برای بشر زیان آور است؛ بهویژه برق که امالفساد دستاورهای مدرنیته است. به هر حال نوع خوردن و آشامیدن و پوشیدن این طایفه دقیقا همانند عصر اهلبیت است. به زعم اینها، ما تنها توانایی اجرای اسلام در نفس خود را داریم، ولی اصلاح اجتماع به ما واگذار نشده است و باید آن را به صاحبش واگذار کرد.[2]
یکی از نویسندگانی که با این طایفه ارتباطی داشت، این تفکر را با عنوان «اسلام و تجدد» در بهار 1381 منتشر کرد. این تفکر که با روش نقلی – دینی تدوین شده، بر عده ای از دانشجویان متدین دانشگاههای کشور تاثیر گذاشت و با خواندن آن، به ترک تحصیلات جدید تصمیم گرفتند.
نویسنده کتاب اسلام و تجدد با گفتمان درون دینی به تعارض کلی و ماهوی دین اسلام و علوم جدید و تکنولوژی پرداخته است. وی با تفسیر خاصی از قلمرو دین و اینکه انبیا برای امور دینی و دنیوی راهبر انسان و معماران تمدناند و با توقیفیت و الهی بودن علوم معاش، به نقد علم جدید پرداخت. وی بر این باور است که علوم و فنون، منشأ وحیانی دارند. وی با استاد مطهری که میگوید: رویکرد بیکنی به علم از یک نظر خدمت بسیار بزرگی به بشریت کرده، مخالفت میکند.[3]
این نویسنده، در اثر دیگری با عنوان «فلسفه از منظر قرآن و عترت»، همین رویکرد را دنبال میکند و هر نوع فلسفه را در برابر شریعت معرفی کرده، فلسفه اسلامی را با فلسفههای غرب در ستایش از خودبنیادی معرفتی و بینیازی از منابع معرفتی خارج از ذهن واندیشه آدمی مشابه دانسته است. عقل فلسفی، توحید فلسفی و معاد فلسفی، در نگاه این نویسنده با عقل دینی، توحید دینی و معاد دینی تفاوت بنیادی دارد. پس نه تنها فلسفه در پارهای مباحث فلسفی از آموزههای دینی فاصله گرفته، بلکه روش عقلی فلسفی با عقل دینی و روش فهم دین متفاوت و متعارض است.[4]
این تقریر از علم ستیزی با فرض چالش شدید میان اسلام و تجدد، نه تنها به نفی علوم متجدد غربی پرداخته، بلکه هرگونه معرفت بشری را چه در راستای آبادانی دنیا و چه در قلمرو آخرت منکر میشود.[5]
کتاب اسلام و تجدد در یک مقدمه و نه بخش تنظیم شده و ادعای علم نقلی - دینی را تدوین کرده است. مؤلف در مقدمه، سه رویکرد درباره نسبت اسلام و تجدد مطرح مینماید:
الف نفی اسلام و غربی شدن (نظریه غربزدهها نظیر تقی زاده، آخوندزاده و...)؛
ب تفکیک وجوه مثبت و منفی تجدد و سازگاری اسلام با وجوه مثبت و طرد وجوه منفی نظریه غالب که با سیدجمال الدین اسدآبادی آغاز شد و تا کنون نیز ادامه دارد؛
ج تعارض کامل اسلام و تجدد (نظریه مؤلف کتاب اسلام و تجدد).
مؤلف در بخش اول با عنوان نظریه غرب در رابطه با تکامل تاریخ و نقد آن مینویسد:
غرب معتقد است که انسان فعلی برآمده از پرورش و تحولی طولانی است که دورههای زمینشناسی زیادی را پشت سر گذاشته و مرحله به مرحله از نظر جسمی کاملتر شد و از نژاد اولیه خود که گوریل بود، فاصله گرفت و به شکل انسان فعلی در آمد. وی با عبور از ادوار حجر، مفرغ و آهن به عصر ماشین رسید و سرانجام پس از دوره رنسانس جهشی شگفتانگیز نمود و بشر غربی امروز بر قله تکامل و سیادت نشسته است و از همنوعان شرقی خود پیشی گرفته است. این نظریه که از قرن هفدهم به بعد مطرح گردید، هیچ استناد محکم عقلی ندارد و مبتنی بر حدس و گمانه زنی است. القای این نظریه منافع زیادی برای بورژوازی - که پشتوانه اقتصادی و سیاسی تجدد بود - به دنبال داشت و مهمترین نقش را در انهدام فضای دینی و معنوی قرون وسطی و قرون اخیر ایفا کرد و زمینه روانی تسلط غرب بر جوامع را فراهم نمود.
وی در بخش دوم به نظریه تاریخی اسلامی میپردازد و مینویسد:
اسلام، اصل همه انسانها را به آدم و حوا - که آنها نیز از خاک خلق شدهاند - برمیگرداند و خداوند از آغاز آفرینش با تعلیم همه فنون مادی و معنوی به حضرت آدم در کار ساماندهی به معیشت انسانها برآمد و تمدنی متعادل را که بستری برای عبودیت انسان باشد، از طریق انبیا رقم زد. آچه تمدنساز بوده است، تعالیم انبیا و القای علوم و فنون از سوی آنها به انسانها است، نه تجربه شخصی انسانها. اساسا انسان عاجزتر از آن است که بدون تکیه به وحی بتواند معیشت و دنیای خود را سامان دهد. همه علوم مهم که نقش سامان بخشی حیات مادی انسان را دارند، وحی الاهی است و انبیا آموزگاران این علوماند. زبان، خط، نجوم، طب، حساب، نجاری، کشاورزی، خیاطی، دامپروری، آهنگری، تجارت و ... از همان زمان حضرت آدم با فراز و فرودی ناچیز پا به عرصه حیات گذاشتهاند. این وضعیت تا قبل از رنسانس به همین منوال بوده است و تغییرات و تحولات علوم اندک بوده است، اما پس از آن، بشر با دستمایه قراردادن آموزههای پیشین که در واقع آموزههای انبیا بوده، به بسط برخی علوم پرداخت. این تحول که محصول خودسری انسان و از روی هواپرستی او به وجود آمده، بشریت را در معرض بحرانهای مختلف قرار داده است.
وی در بخش سوم به توقیفی بودن علوم معاش اشاره میکند و در این بخش با ذکر مجموعه ای از آیات، روایات و نقلهایی از کتب تاریخی در صدد بیان این مطلب برمیآید که علوم و حرفههای مختلف به واسطه انبیا به بشر آموخته شدهاند. خداوند، علوم و فنون معاش را به نحو اتم و اکمل برای ساخت یک تمدن متعادل به انسانها آموخته است. این آموزش در حد هستههای اولیه و ناقص نبوده است، بلکه کامل و تمام بوده است؛ برای اینکه در هیچ یک از آیات و روایاتی که عرضه میشود، تصریح یا قرینهای دال بر اینکه آموزش در حد شسته اولیه بوده است، وجود ندارد؛ اما اینکه چرا معصومان به آموزش علوم و فنون پرداختهاند، بدین دلیل است که این علوم سینهبهسینه به مردم منتقل شده بود و نیازی به آموزش مجدد آن آموزههایی در این خصوص نبود؛ به جز در مورد دانش طب به دلیل اهمیت ویژه و احتمالا به دلیل انحرافات، معصومان آموزههایی ارائه فرمودهاند.
مؤلف کتاب اسلام و تجدد در بخش چهارم به رابطه دین و علوم جدید میپردازد و مینویسد:
برخی ازاندیشمندان مسلمان در یک قرن اخیر، در واکنش به تحولات و پیشرفتهای علمی و تکنولوژیک غرب، مطلوبیت علوم و فنون جدید را مسلم انگاشته و آنچه در قرآن و روایات در ستایش عقل و مذمت جهل آمده است، نثار این علوم نمودهاند. این اندیشمندان تصور کردهاند علوم جدید، وجه تکاملی علوم سنتی است و حال آنکه مهمترین نقطه عزیمت علم جدید که دستاوردهای عظیم تکنولوژیک به همراه داشت، «میل به استیلاء و تسلط بر طبیعت» بود که این خود ناشی از مبانی جدید فلسفه غرب و اومانیسم بود. مطلوبیت علوم جدید را نمیتوان از قرآن و سنت استنباط کرد. آیاتی که امر به تفکر و تدبر در طبیعت و خلقت میکنند، ناظر به مطالعه آیهای از طبیعت برای وصول به اصولی چون توحید و معاد است، نه معطوف به کسب قدرت و تملک طبیعت. از منظر قرآن کریم، خداوند همه چیز را در طبیعت برای بشر آماده کرده است و تنها بهره برداری آن به دست انسان گذاشته است و شیوه بهرهبرداری را نیز از طریق انبیا به بشر آموخته است.
وی در بخش پنجم به رابطه دین و توسعه اشاره میکند و میگوید: پرداختن به دنیا و توسعه آن تا آنجا مجاز است که در خدمت بندگی انسان و عبودیت او باشد؛ اما اگر آبادانی و توسعه اصالت یابد، بهویژه آنکه با تخریب طبیعت و اسراف و تعمیق شکاف بین فقیر و غنی باشد، این توسعه کاملا مذموم و مطرود است. مؤلف در این بخش با ذکر آیات توصیه کننده به دنیا و آیات هشداردهنده نسبت به دنیا و ذکر پاره ای از روایات در این خصوص، به این نتیجه میرسد که آبادانی دنیا و توسعه آن تا آنجا مورد سفارش اسلام است که سیر آخرت را برای مردم هموارتر سازد و فراتر از آن ممنوع است و ملعون.
بخش ششم کتاب اسلام و تجدد به نسبت امام زمان (عج) و تمدن جدید مربوط است و بر این نکته تأکید میشود که امام زمان (عج) هنگام ظهور از سازوکارهای تمدن جدید استفاده نخواهد کرد و همین طور در تأسیس حکومت و تمدن صالحان. تمدن امام از نوع تمدن طبیعی خواهد بود، نه تمدن تکنولوژیک؛ البته در این تمدن توانمندیهای شگفتی وجود دارد؛ اما این امور از نوع توانمندی تمدن غرب نیست، بلکه اموری نظیر طیالارض و غیره است. مؤلف با ذکر ۲۹ روایت مطالب فوق را نتیجهگیری مینماید.
تعارض اسلام و تجدد، بخش هفتم کتاب است که در بردارنده مطالب ذیل است: ۱. اصل حرمت تغییر در آفرینش خداوند؛ ۲. مذمت از امور جدید و محدث که ریشه در سنن الهی و تعالیم انبیاء ندارد؛ ۳. حرمت تشبه به کفار و بیگانگان؛ ۴. قاعده لاضرر و اصل حرمت القای نفس در هلاکت.
مؤلف در بخش هشتم، به نقد برخی استدلالهای مربوط به مطلوبیت تکنولوژی جدید میپردازد و در آخر نتیجه میگیرد: آیاتی چون «یا معشر الجن و الانس إن إستطعتم...» و «یخلق ما لا تعلمون» و «خلقنا لهم من مثله ما یرکبون» و روایاتی چون «تولید برق از آب» و «علم ۲۷ حرف دارد»، نمیتواند برای اثبات مطلوبیت علوم جدید مورد استناد قرار گیرد.
مؤلف در بخش پایانی، خوانندگان را با این سؤال مواجه میکند که چه باید کرد؟ وی معتقد است باید بین مقام نظر و عمل تفکیک قائل شد. اگرچه در مقام نظر اسلام را معارض با تجدد میدانیم، اما در مقام عمل به دلیل آنکه نفی تمدن جدید و مظاهر آن، موجب تنگنا و عسر و حرج و اختلال در نظام اجتماعی خواهد شد، از باب اضطرار به هر میزان که لازم و ضروری باشد، از سازوکارهای تمدن جدید استفاده خواهیم کرد. با وجود این نباید پنداشت نظریه تعارض اسلام و تجدد، نتیجهای در برندارد. نفی انفعال روحی و فکری در مقابل غرب و تجدد و ابطال پندار عقب ماندگی، مهمترین دستاورد نظری برای اثبات تعارض اسلام و تجدد است که مانع از غلبه تام و تمام غرب خواهد شد. از سوی دیگر در مقام عمل نیز میتواند از توسعه و تشدید حاکمیت غرب بر شئون گوناگون جامعه، جلوگیری نموده، با در پیش گرفتن راهبرد اقدام و انتظار بهاندازه وسع و فرصتهای باقیمانده به اصلاح امور پرداخت و با گسترش روشنگری در مورد وضعیت اضطراری و نامتعادل کنونی، جوامع بشری را برای تحولی عمیق آماده نمود.
مؤلف در آخر سه پیوست نیز دارد که در پیوست اول، تمدنهای گذشته را مرور مینماید و ناتوانیهای آنها را در زمینههای کشاورزی، معماری، علوم و فنون، پزشکی و نظام اداری و قضایی بیان میکند. در پیوست دوم و سوم بحرانهایی که تمدن جدید برای بشریت به ارمغان آورده است، بیان میشود. نویسنده کتاب اسلام و تجدد با انتشار نشریه «سمات» در صدد است این تفکر را در میان جوانان منتشر سازد و مدلی از غربستیزی را به نمایش بگذارد.
نمایش پی نوشت ها:
[1] شصت سال خدمت و مقاوت، «گفت و گو سرهنگ غلامرضا نجاتی با مهدی بازرگان»، ص 139-138.
[2] این مطالب حاصل اظهارات یکی از اعضای محترم طایفه تجددستیز است که یکی از شاگردان نگارنده در سفر به طالقان در تیرماه 1382 تهیه کرده است.
[3] مهدی نصیری؛ اسلام و تجدد، 1381.
[4] همو، فلسفه از منظر قرآن و عترت، 1386.
[5] عبدالحسین خسروپناه، جریانشناسی فکری ایران معاصر؛ گفتار پنجم.