پس از فروپاشی امپراتوری روم و با شروع قرون وسطی روند تولید علم رو به کاهش نهاد و سیر نزولی به خود گرفت. با حاکمیت کلیسا و عقاید مجعول و ساختگیاش بر زندگی مردم، عرصهی علم و علم مداری بر دانشمندان سخت شد. آنچه در این مقاله میخوانید، نگاهی است گذرا به تاریخچهی رشد علم در دوران قرون وسطای غرب.
تعداد کلمات 3618/ تخمین زمان مطالعه 18 دقیقه
اروپا در قرن دهم و یازدهم مجدداً احیا شد. جنگها خاتمه پیدا کردند و روشهای جدیدی در کشاورزی ابدا شدند. فعالیتهای علمی اروپاییان تا قرن سیزدهم چندان چشمگیر نبود و بسیاری از کارهای علمی نیز تا قرن شانزدهم نیمهکاره باقی ماندند اما در این بازه سیصد ساله، تأسیس مؤسسات و مراکز علمی، زمینه را برای احیای دوباره علم فراهم کرد.
در قرن دهم و یازدهم که دوره حکومت کلیسا محسوب میشود بیشتر ثروت اروپاییان به جای تعلق به رعایا راهی کلیسا میشد. تاریخدان فرانسوی، رائول گلابر[6]، در سال 1030 این دوران را به زیبایی توصیف میکند: «اروپا در حال خانهتکانی و دور ریختن افکار کهنه و منتظر افقهای جدید بود.» مدارس کلیساهای جامع، نقش مهمی در آینده علمی اروپا ایفا کردند، از جمله این مدارس میتوان به مدارس اورلئان، ریمز[7]، لیون، کلن، اوترخت، سنس[8]، تولدو، شارتر و پاریس، اشاره کرد. روحانیون در این مدارس علاوه بر علوم مذهبی، آموزههای علمی به جا مانده از رومیان، از جمله بخشی از تعالیم بوئیتوس و مارتینوس را فرامیگرفتند. این آموزهها شامل سه علم رده پایینتر یعنی دستور زبان، منطق و علم بیان معانی میشد. علوم رده بالاتر مثل حساب، جغرافی، اخترشناسی و موسیقی در شارتر تعلیم داده میشدند. برخی از این مدارس به دوران سلطنت شارلمانی (امپراتور فرانکها) برمیگردند. ولی از قرن یازدهم مدارس شروع به جدا شدن از کلیساها کرده و به مدارس صرفاً علمی تبدیل شدند. برخی از این مدارس شروع به ادغام مسیحیت با علوم طبیعی کردند.
تاریخدان فرانسوی، پیتر دیر[9]، میگوید: «شناخت خداوند از طریق آفریدههای او و درک و فهم چرایی و چگونگیهای آفرینش، در بسیاری، یک کار برجسته و خداپرستانه به شمار میرفت.» برای مثال، تیری (تئودوریک) اهل شارتر، در پاریس و شارتر به تحصیل پرداخت و سپس به سمت ریاست مدرسه شارتر در سال 1142 منصوب شد. او منشاء پیدایش جهان را در قالب نظریه اخلاط اربعه که از کتاب تیائوس افلاطون آموخته بود، توضیح داد.
یک اتفاق مهم دیگر در این دوره افتاد که خیلی مهمتر از شکوفایی مدارس علمی و در عین حال بیربط با آن بود. این اتفاق، موج جدیدی از ترجمه متون علمی گذشتگان بود. ترجمههای اولیه به صورت مستقیم از یونانی انجام نشده بود، بلکه بسیاری از متون، ابتدا از یونانی به سریانی و سپس به عربی ترجمه شده بودند. کار ترجمه متون علمی از اواسط قرن دهم برای مثال در صومعه سانتاماریا شهر پیرند، در نزدیکی مرز میان اروپای مسیحی و اسپانیای تحت سلطه امویان آغاز شد.
بیشتر بخوانید: قرون وسطی؛ دوران تاریکی اروپا
برای فهم بهتر چگونگی گسترش علم ترجمه در اروپای قرن وسطی و تأثیر آن روی مدارس کلیسایی، بهتر است نگاهی به کارهای گربرت دی آریلاک[10] بیندازیم. او در سال 945 در ناحیه آکتین[11] به دنیا آمد و سپس در کاتولونیا به تحصیل ریاضیات و اخترشناسی پرداخت. او مدتی را در روم سپری کرد و سپس به شهر ریمز نقل مکان کرد، او در آنجا درباره عددگذاری عربی و چگونگی ساخت چرتکه[12] مطالبی نوشت و همچنین یک مدرسه کلیسایی در آنجا افتتاح کرد. او بعدها به سمت راهب بزرگ و سپس اسقف اعظم شهر ریمز درآمد و بعدها به تاجگذاری بنیانگذار سلسلهای جدید از پادشاهان فرانسه یعنی هوگو کاپه[13] کمک کرد. او سپس به دستور پادشاه، اتو سوم[14]، به ایتالیا و شهر ماگدبورگ نقل مکان کرده و بعدها به سمت اسقف اعظم شهر راونا درآمد. او سرانجام در سال 999 به مقام پاپ رسید و لقب پاپ سیلوستر دوم را دریافت کرد. شاگرد او به نام فولبرت[15] از شهر شارتر، در مدرسه کلیسایی ریمز تحصیل میکرد و بعدها در سال 1006 اسقف شهر شارتر شد و به بازسازی کلیسای جامع آن پرداخت. سرعت ترجمه متون علمی در قرن دوازدهم افزایش پیدا کرد. در آغاز این قرن، مترجمی انگلیسی، به نام آدلارت[16] از شهر بث[17] به طور گسترده به کشورهای عربی سفر کرد و به ترجمه کارهای علمی دانشمندانی چون خوارزمی پرداخت. او همچنین در دایرهالمعارف پرسشهای متداول در علوم طبیعی به معرفی علوم اعراب پرداخته است. تیری[18] از شهر شارتر، استفاده از عدد صفر را در ریاضیات اعراب آموخته و آن را به اروپاییان معرفی کرده است. شاید مهمترین مترجم قرن دوازدهم ژرارد کرمونایی[19] باشد. او در شهر تولدو که پایتخت اسپانیایی مسیحی بود، کار میکرد. این شهر مجدداً در سال 1085 توسط کاستیلیان فتح شد و پایتخت تمدن اعراب و یهودیان باقی ماند. ترجمه لاتین او از نسخه عربی المجسطی بطلمیوس، اخترشناسی یونانیان را برای اروپاییان قرون وسطی قابل استفاده کرد. ژرارد همچنین کتاب عناصر اقلیدس، کارهای ارشمیدوس، زکریای رازی، ابن کثیر فرغانی، گالن، ابن سینا و خوارزمی را ترجمه کرده است. از سال 1091 که نرمنها (ساکنان نرماندی) قدرت را از اعراب گرفتند، ترجمهها بهطور مستقیم از یونانی به لاتین و بدون اتکا به مترجمان عربی صورت گرفت. مهمترین ترجمههایی که بیشترین و سریعترین تأثیر را در اروپا گذاشت، ترجمه کارهای ارسطو بود. بسیاری از کارهای ارسطو، در شهر تولدو و از منابع عربی زبان ترجمه شدند. برای مثال، ژرارد کتابهای درباره آسمانها، فیزیک و علم جو کائنات ارسطو را ترجمه کرده است. کارهای ارسطو خیلی مورد اقبال کلیسا قرار نگرفت. مسیحیان در قرون وسطی خیلی تحت تأثیر مکتب افلاطون و نوافلاطونیان بودند. ارسطو بر خلاف افلاطون، طبیعتگرا بود و دیدگاه او درباره کائنات به گونهای بود که بسیاری را ناخشنود میکرد.
دعوا بر سر عقاید ارسطو تا حدی موضوع تناقض میان دو فرقه نوظهور در اروپا بوده است. فرانسیسکنها[20] ملقب به سفیدجامگان که از مخالفان عقاید ارسطو بودند و در سال 1209 شکل گرفته بودند و دسته دوم، دومنیکنها[21] یا سیاهجامگان که در سال 1216 بنیانگذاری شده و دوستدار فیلسوف بزرگ، یعنی ارسطو، بودند. این نزاع و کشمکش، به مراکز عالی و جدیدتر در اروپا، یعنی دانشگاهها، نیز سرایت کرد. یکی از مدارس کلیسایی پاریس، در سال 1200 با دریافت منشور سلطنتی، به دانشگاه تبدیل شد. (یک دانشگاه قدیمیتر در بولونیا وجود داشته ولی بیشتر روی حقوق و پزشکی متمرکز بوده و نقش چندانی در علوم فیزیکی در قرون وسطی ایفا نکرده است.) خیلی زود، در سال 1210، دانشمندان دانشگاه پاریس از تدریس کتابهای ارسطو منع شدند. در سال 1213 پاپ گرگوری نهم[22] دستور اعمال ممیزی را روی کارهای ارسطو داد تا بخشهای مفید آن همچنان در دسترس باقی بمانند و تدریس شوند. ممنوعیت تعالیم ارسطو فراگیر نبود. کارهای او از زمان تاسیس دانشگاه تولوس در سال 1229، در آنجا تدریس میشد. در سال 1234، ممنوعیت تعالیم کارهای ارسطو، به کلی در پاریس لغو شد و در دهههای بعدی، کارهای ارسطو به منبع اصلی تعالیم علمی بدل گشت. این موضوع مدیون کارهای دو کشیش دانشمند در قرن سیزدهم ا ست: آلبرتوس مگنوس[23] و توماس آکویناس[24]. در آن زمان، این دو دانشمند القاب بزرگی داشتند. آلبرتوس به دکتر جهانی و توماس به دکتر مقدس شهرت داشتند. آلبرتوس مگنوس در پادوا و کلن به تحصیل پرداخت و طرفدار فرقه دومنیکنها بود. او در سال 1241 به پاریس سفر کرد و از سالهای 1245 تا 1248 به عنوان استاد خارجی در دانشگاه پاریس مشغول به کار شد. او سپس به کلن بازگشت و دانشگاه این شهر را راهاندازی کرد. آلبرتوس طرفدار میانهروی ارسطو بود. او سیستم بطلمیوسی را بر مدل کرات متحدالمرکز ارسطو، ارجح میدانست ولی در عین حال، نگران تضاد آن با فیزیک ارسطو نیز بود. او حدس زد که کهکشان راه شیری باید از ستارگان بیشماری تشکیل شده باشد و همچنین (بر خلاف ارسطو) معتقد بود که نشانهگذاریها ماه، دارای اشکالات زیادی است.
نمونهای از تفکرات آلبرتوس در کارهای دانشمندان آلمانی، دیتریخ فرایبورگی[25]، دیده میشود، دیتریخ به طور مستقل، نسخهای از کارهای کمالالدین فارسی را درباره رنگینکمان ارائه کرده است. واتیکان در سال 1941، آلبرتوس را امام مقدس تمامی دانشمندان معرفی کرد.
توماس آکویناس در خانوادهای اشرافی در جنوب ایتالیا به دنیا آمد. پس از تحصیل در صومعه مونت کاسینو و بعد در دانشگاه ناپل، آکویناس، بر خلاف میل خانوادهاش که میخواستند او راهب اعظم یک صومعه ثروتمند شود، همانند آلبرتوس مگنوس، به یک راهب دومنیکنی تبدیل شد. توماس به پاریس و کلن سفر کرد و در کلن، نزد آلبرتوس به تحصیل علم مشغول شد. او سپس به پاریس بازگشت و از سالهای 1256 تا 1259 و از 1269 تا 1272 با سمت پروفسور در دانشگاه پاریس کار کرد. مشهورترین اثر آکویناس، کتابی است با عنوان Summa Theologica که در واقع تلفیقی است از فلسفه ارسطو و الاهیات مسیحی. در این کتاب، او یک حد میانه را در بین طرفداران سرسخت ارسطو که پس از ابن رشد، به ابو راشدیان معروف شده بودند و از طرف دیگر، مخالفان افراطی ارسطو، مثل فرقه تاره تاسیس راهبان آگوستینی، اختیار کرده است. آکویناس، به شدت با روشهایی که تا حد زیادی به کسانی از جمله سیگر برابانتی[26] و بوئتیوس داچایی[27] نسبت داده میشد، مخالفت میکرد. در زمینه اخترشناسی، آکویناس طرفدار نظریه متحدالمرکز بودن سیارات ارسطو بود و عقیده داشت که این نظریه بر پایه دلیل و برهان بنا شده، در صورتی که مدل بطلمیوس همخوانی بیشتری با مشاهدات داشت و نظریههای دیگری نیز میتوانستند اطلاعات دقیقی در این باره به بار آورند. از سوی دیگر، آکویناس موافق نظریه حرکت ارسطو نبود. او معتقد بود که حتی در خلاء نیز، هر حرکتی دارای زمان محدود است. ظاهراً آکویناس، دوست و مترجم همدوره خود، یعنی ویلیام موئربوکی[28] را تشویق کرد تا کارهای ارسطو، ارشمیدوس و سایرین را مستقیماً از یونانی به لاتین ترجمه کند. از سال 1255، دانشجویان دانشگاه پاریس باید امتحانی درباره آموزههای آکویناس میدادند. ولی مسئله تعالیم ارسطو هنوز حل نشده بود. در دهه 1250، مخالفتها علیه تعالیم ارسطو، در پاریس به رهبری بوناونتوره[29] از راهبان فرانسیسکنی، آغاز شد. در سال 1245 به دستور پاپ اینوسنت چهارم[30] تدریس کلیه کارهای ارسطو در تولوس ممنوع اعلام شد. اتین تمپیر[31] اسقف اعظم پاریس، در سال 1270، تدریس 13 قضیه ارسطو را ممنوع کرد. پاپ ژان بیست و یکم[32] به تمپیر دستور داد تا تحقیقات بیشتری در متون ارسطو انجام دهد و تمپیر نیز در سال 1277، 219 اصل علمی ارسطو و آکویناس را ممنوع اعلام کرد. این ممنوعیت توسط رابرت کیلواردی[33]، اسقف اعظم کلیسای کنتربری[34]، به انگلستان هم سرایت کرد و توسط جانشین او، جان پکام[35]، در سال 1284 تجدید شد. ممنوعیت این اصول علمی در سال 1277 را میتوان بر اساس دلایل آن طبقهبندی کرد. بعضی از این اصول به خاطر مخالفت صریح با متون کتاب مقدس ممنوع شدند، از جمله قضیههایی که به ابدی بودن جهان مربوط میشدند. مثل: قضیه 9: هیچ انسان اولیهای وجود نداشته و هیچ انسان آخری هم وجود نخواهد داشت. بلکه این نسل انسانهاست که از گذشته بوده و تا ابد هم ادامه پیدا خواهد کرد. قضیه 87: جهان و هر آنچه که در آن است، ابدی است، پس زمان، حرکت ماده، فاعل و مفعول نیز در این جهان، ابدی هستند. برخی از این اصول به این خاطر ممنوع شدند که قدرت راهبان مذهبی را کاهش میدادند. مثل: قضیه 38: هیچ چیز را به جز بدیهیات و یا آنچه از بدیهیات، اثبات شده را نباید باور کرد. قضیه 150: هر سؤالی را نمیتوان فقط به این خاطر که راهبان به آن پاسخ دادهاند، تصدیق کرد. قضیه 153: علم سلاطین و پادشاهان، پاسخگوی همه چیز نیست. در نهایت برخی از این اصول، همان مشکلاتی را به وجود آوردند که غزالی با آنها درگیر بود؛ یعنی اصولی که با قدرت خداوند در تضاد بودند، مثل: قضیه 34: خداوند نمیتواند چندین جهان را با هم خلق کند. قضیه 49: خداوند نمیتواند همه آسمانها را در یک مسیر مستقیم جابهجا کند، چرا که خلاء به جا میماند. قضیه 141: خداوند نمیتواند یک پدیده را بدون عامل (فاعل) آن پدیده، به وجود بیاورد و همچنین نمیتواند چیزی را همزمان در چند بُعد (بیشتر از سه بُعد) خلق کند.
محکومیت اصول علمی ارسطو و آکویناس خیلی طول نکشید. پس از به قدرت رسیدن پاپ جدید ژان بیست و دوم که از طرفداران دومنیکنی بود، توماس آکویناس در زمره مقدسان قرار گرفت. اسقف اعظم پاریس، ممنوعیت این اصول را در سال 1325 میلادی لغو کرد و گفت «ما به طور کامل تمام ممنوعیتهای مقالات علمی توماس مقدس را لغو میکنیم. ما نمیتوانیم صحت این مقالات را تأیید یا تکذیب کنیم بنابراین آنها را برای بحثهای دانشمندان آزاد میگذاریم.»
در سال 1341، استادان دانشگاه پاریس باید سوگند میخوردند که به تعالیم ارسطو و پیروانش و همچنین محققان و مفسران مکتب او به جز مواردی که با اصول مذهبی مغایرت داشته باشند، بپردازند.
شاید بتوان اتفاقات قرن سیزدهم را اینگونه خلاصه کرد که اعمال ممنوعیت بر کارهای ارسطو، تاریخ علم را از ارسطوگرایی افراطی نجات داد و از طرف دیگر لغو این ممنوعیتها، نیز علم را از مسیحیگرایی افراطی، رهایی بخشید.
پس از دوران ترجمه و نزاع بر سر عقاید ارسطو، علوم آفرینشی از قرن چهاردهم در اروپا، پا به عرصه وجود گذاشت. این دوران با کارهای جین بوریدان آغاز شد. او در سال 1296 در نزدیکی شهر آراس[36] به دنیا آمد، ولی بیشتر عمر خود را در پاریس سپری کرد. بوریدان یک کشیش بود ولی از هیچ فرقه یا دسته مذهبی طرفداری نمیکرد. او از طرفداران مکتب نامانگاری[37] بود که به حقیقت ذات اشیاء باور داشت نه دسته و طبقهبندی آنها. بوریدان دو بار به سمت ریاست دانشگاه پاریس در سالهای 1328 و 1340 درآمد. بوریدان دانشمندی تجربهگرا بوده و ضرورت منطقی قوانین علمی را رد میکرد. او میگوید: «این قوانین به یکباره به اثبات نرسیدهاند و شک و شبهات زیادی در مورد آنها وجود داشت. از اینرو به آنها قانون میگویند چرا که اثباتناپذیرند و نمیتوان آنها را از قیاسهای منطقی استنتاج کرد، ولی از طرفی هم پذیرفته شدهاند، زیرا صحت آنها در بسیاری از رخدادها و مشاهدات به اثبات رسیده است.» دانستن این مطلب، برای آینده علم بسیار ضروری و در عین حال، خیلی هم دشوار بود. هدفی که در دوران افلاطون مبنی بر رسیدن به علوم طبیعی کاملاً استقرایی غیر ممکن مینمود، در حال محقق شدن بود و این موضوع مهم تنها در سایه تجزیه و تحلیلهای دقیق از مشاهدات دقیق میسر میشد. حتی امروزه هم در برخورد با این مفهوم، دچار سردرگمی میشویم.در زمینه اخترشناسی، آکویناس طرفدار نظریه متحدالمرکز بودن سیارات ارسطو بود و عقیده داشت که این نظریه بر پایه دلیل و برهان بنا شده، در صورتی که مدل بطلمیوس همخوانی بیشتری با مشاهدات داشت و نظریههای دیگری نیز میتوانستند اطلاعات دقیقی در این باره به بار آورند. از سوی دیگر، آکویناس موافق نظریه حرکت ارسطو نبود. او معتقد بود که حتی در خلاء نیز، هر حرکتی دارای زمان محدود است.
کارهای علمی بوریدان توسط دو تن از شاگردانش ادامه پیدا کرد. آلبرت زاکسن[38] و نیکول اورسم نوشته آلبرت در زمینه فلسفه به طور گستردهای معروف شد، ولی این اورسم بود که سهم مهمی در پیشرفت مباحث علمی داشت. اورسم در سال 1325 در نورماندی به دنیا آمد و به همراه بوریدان در دهه 1340 برای تحصیل عازم پاریس شد. او مخالف سرسخت مباحثی همچون طالعبینی، غیبگویی رمل و اسطرلاب یا هر چیزی شبیه به آنها بود. در سال 1377، اورسم به سمت اسقف اعظم شهر لیزیو درآمد و در سال 1382 در همان شهر درگذشت. کتاب اورسم به نام آسمانها و زمین (که برای رضایت پادشاه فرانسه، به زبان بومی نوشته شده) بیشتر شرحی است بر کارهای ارسطو، هر چند در بسیاری از قسمتهای این کتاب با فیلسوف بزرگ مخالفت شد. اورسم همچنین یکی از جنبههای نظری گرانش نیوتون را پیشبینی کرده بود. اورسم، بر خلاف بوریدان، یک ریاضیدان بود. مباحث ریاضی که در آکسفورد در جریان بودند، به لطف تلاشها و کوشش اورسم، پیشرفتهای زیادی کرده بودند.
در اوایل دهه 1200، مدارس غیررسمی آکسفورد، تبدیل به دانشگاه شدند. دانشگاه آکسفورد به طور معمول، اسامی رؤسای دانشگاه را لیستبندی میکند، این لیست در سال 1224، با رابرت گروستست[39] و بعدها، اسقف لینکلن که در قرون وسطی فلسفه طبیعی را وارد آکسفورد کرده بود، آغاز میشود. گروستست، کتابهای ارسطور را به زبان یونانی مطالعه کرد و کتابهایی در زمینه فیزیک نور و تهیه تقویم نوشت. دانشمندانی که پس از او وارد آکسفورد شدند به طور مکرر از او یاد میکردند. گروستست تأثیر زیادی روی راجر بیکن[40] گذاشته، کسی که نمونهای بارز از سعی و تلاش خالصانه در مباحث علمی عصر خود بوده است. بیکن پس از تحصل در آکسفورد در دهه 1240، سخنرانیهایی درباره کارهای ارسطو در پاریس انجام داد. او مدام بین آکسفورد و پاریس در سفر بود تا اینکه در سال 1257 به فرقه فرانسیکنها پیوست. او هم مثل افلاطون، علاقه زیادی به ریاضیات داشت ولی از آن کمتر استفاده میکرد. او بهطور گسترده به نوشتن مطالبی درباره فیزیک نور و جغرافی پرداخت، ولی در کل هیچچیز به کارهای دانشمندان یونانی و عرب پیش از خود اضافه نکرد. بیکن تا حدی که برای زمانه خودش قابل توجه بوده، به مسئله فناوری خوشبین بود، او میگوید: ماشینهایی ساخته خواهند شد تا بدون نیاز به حیوانات، با سرعت باورنکردنی حرکت کنند... همچنین ماشینهای پرندهای اختراع میشوند که با بالهای مصنوعی، مانند پرندگان، هوا را شکافته و انسان را در آسمان، جابهجا میکنند. بیکن، بعدها به دکتر میرابلیس شهرت پیدا کرد.
در سال 1264 اولین کالج اقامتی در آکسفورد، توسط والتر دومرتون[41] تاسیس شد، او قبلاً صدر اعظم انگلستان بود و سپس اسقف اعظم روچستر[42] شد. در این کالج، چهار شخصیت اصلی حضور داشتند: توماس بردواردیان[43] (1349 ـ 1259)، ویلیام هیتسبری[44] (1335)، ریچارد سوئینشد[45] (1355 ـ 1340) و ژان دامبلتون[46] (1348 ـ 1338). مهمترین دستاورد علمی آنان در کالج مرتون قضیه سرعت متوسط بود. آنها برای اولینبار تعریفی درباره حرکت غیر یکنواخت، یعنی حرکت با سرعت متغیر، ارائه دادند. اولین اشاره به این قضیه در کتاب Regube Solvendi Sophismata، اثر ویلیام هیتسبری، دیده میشود (او در سال 1371، رئیس دانشگاه آکسفورد بود). او سرعت در حرکت غیر یکنواخت در هر لحظه را، نسبتی از فاصله طی شده که جسم با حرکت یکنواخت در زمان معین طی میکند، تعریف کرد.
اولین کسی که حدس زد افزایش سرعت سقوط جسم با زمان، رابطه مستقیم دارد احتمالاً دومینگو دوسوتو[47] دانشمند دمنیکنی قرن شانزدهم بوده که دو قرن پس از اورسم زندگی میکرده است. از اواسط قرن چهاردهم تا اواسط قرن پانزدهم، اروپا درگیر یک جنگ خانمانسوز شد. یک جنگ صد ساله میان انگلستان و فرانسه که مصیبتهای زیادی برای دو کشور به بار آورد. تفرقه و جدایی وسیعی در کلیسا میان پاپ در روم و رهبران مذهبی در اونیون[48] (بخشی در ناحیه پروانس آلپ در فرانسه) رخ داد. همچنین طاعون، باعث از بین رفتن انسانهای زیادی در اروپا شد. احتمالاً به خاطر همین جنگ صد ساله بوده که مرکز علمی اروپا از انگلستان و فرانسه به سمت شرق، یعنی آلمان و ایتالیا جهت گرفت.
یکی از دانشمندان مهم این دوره نیکلاس کوسا[49] بود. او حوالی سال 1401 در شهر کوئز[50] آلمان چسم به جهان گشود و در سال 1464 در ناحیه اومبریا[51] در ایتالیا درگذشت. نیکلاس هم در هایدلبرگ[52] و هم در پادوا به تحصیل پرداخت. او یک قانونمدار و سیاستمدار نیز بود و در سال 1448 به سمت کاردینال منصوب شد. نوشتههای او همچنان دشواری جدایی علوم طبیعی را از الهیات و فلسفه در قرون وسطی نشان میدهد. نیکلاس مطالب مبهمی درباره چرخش زمین و جهان بدون حد و مرز نوشته ولی در این کار اصلاً از ریاضیات استفاده نکرده است. هر چند بعدها، کپلر و دکارت از او بسیار یاد کردهاند ولی معلوم نیست که آنها دقیقاً چه چیزی از نیکلاس فراگرفتهاند.
نزاع میان اخترشناسان حرفهای که از سیستم بطلمیوس پیروی میکردند با پزشکان و فیلسوفانی که طرفدار مکتب ارسطو بودند تا اواخر قرون وسطی به قوت خود باقی ماند. در میان اخترشناسان قرن پانزدهم، به ویژه در آلمان، گئورگ فن پویریاخ[53] به همراه شاگردش یوهان مولر[54] از شهر کونیگسبرگ[55] باعث پیشرفت و تکمیل نظریه افلاک تدویر بطلمیوس شدند. بعدها کوپرنیک از کتاب مختصری بر المجسطی نوشته مولر، استفادههای زیادی کرد. پزشکانی از جمله الساندرو آکیلینی[56] (1463 ـ 1512) از شهر بولونیا و گیرولامو فراکاستارو[57] از ورونا (1553 ـ 1478) که هر دو در پادوا تحصیل کرده بودند، از طرفداران سرسخت ارسطو بودند.
نمایش پی نوشت ها:
[1] - Bothius
[2] - The Marriage of Mercury and Philology
[3] - Martinus Capella
[4] - Huns
[5] - Avars
[6] - Raoul Glaber
[7] - Reims
[8] - Sens
[9] - Peter Dear
[10] - Garbert D’Aurillac
[11] - Aquitine
[12] - Abacus
[13] - Hugh Capet
[14] - Otto III
[15] - Fullbert
[16] - Adelart
[17] - Bath
[18] - Thierry
[19] - Gerard of Cremona
[20] - Franciscans
[21] - Domenicans
[22] - Gregory IX
[23] - Albertus Magnus
[24] - Thomas Aquinas
[25] - Dietrich of Freiburg
[26] - Siger of Brabant
[27] - Boethius of Dacia
[28] - William of Moerbeke
[29] - Bonaventure
[30] - Innocent IV
[31] - Etienne tempier
[32] - John XXI
[33] - Robert Kilwardy
[34] - Canterbury
[35] - John pecham
[36] - Arras
[37] - Nominalism
[38] - Albert of Saxony
[39] - Robert Grosseteste
[40] - Roger Bacon
[41] - Walter de Metron
[42] - Rochester
[43] - Thomas Bradwardine
[44] - William Heytesbury
[45] - Richard Swineshead
[46] - John of Dumbelton
[47] - Domingo De Soto
[48] - Avignon
[49] - Nicolas Cusa
[50] - Kues
[51] - Umberia
[52] - Heidelberg
[53] - George Von Peurbach
[54] - Johann Muller
[55] - Konigsberg
[56] - Alessandro Achillini
[57] - Girolamo Fracastoro