9سوار سرنوشت

درست مثل رابطه مرغ وتخم مرغ مي ماند ؛معلوم نيست به خاطر ماهيت قهرماني و فردگرايانه ژانر وسترن است که وسترنرهاي بزرگ همگي به نمادي از مردي و مردانگي تبديل شده اند يا برعکس.اين بازيگرها هستند که به اين ژانر شکوهي حماسي داده اند هر چه هست، هنوز هم فقط چهره هايي مثل راسل کرومي تواننددر قامت يک وسترنر به ياد ماندني ظاهر شوند ؛کساني که شباهت به اين فهرست جادويي داشته باشند.
چهارشنبه، 24 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
9سوار سرنوشت
9سوار سرنوشت
9سوار سرنوشت




بزرگترين وسترنرهاي همه دوران ها

درست مثل رابطه مرغ وتخم مرغ مي ماند ؛معلوم نيست به خاطر ماهيت قهرماني و فردگرايانه ژانر وسترن است که وسترنرهاي بزرگ همگي به نمادي از مردي و مردانگي تبديل شده اند يا برعکس.اين بازيگرها هستند که به اين ژانر شکوهي حماسي داده اند هر چه هست، هنوز هم فقط چهره هايي مثل راسل کرومي تواننددر قامت يک وسترنر به ياد ماندني ظاهر شوند ؛کساني که شباهت به اين فهرست جادويي داشته باشند.
گري کوپر(1901ـ 1961):جامه وسترنري براي هيچ کس به اندازه او برازنده نبود. او در فيلم ها کار چنداني نمي کرد. ساکت وآرام با نگاه نافذ و غمبارش گوشه اي مي ايستاد و همين. باور کنيد، به تنهايي براي باشکوه شدن هر صحنه اي کافي بود. کوپر براي «ماجراي نيمروز»(1952) اسکار گرفت و براي حداقل 8وسترن شاهکار ديگر اسکار نگرفت داستان «ماجراي نيمروز » فقط 2ساعت از يک روز کلانتر کوپر است.
راندولف اسکات(1903ـ 1987):ستاره حلبي روي سينه هيچ کس آن قدر خوب نشست که روي سينه اين مرد آرام. اسکات، کلانتر شريف همه وسترن هاي دهه 1940و1950بود. ترديدي که همواره در صورت استخواني اوبود، عنصر انتخاب را در وسترن ها پر رنگ کرد و لحظات درخشاني را روي پرده به وجود آورد. اودر «آخرين موهيکان ها»(1936) نقش سرخ پوست ها را هم بازي کرده.
هنري فاندا(1905ـ 1982): تنها کسي بود که مي توانست در کل يک فيلم، هفت تير به کمر نبندد وباز هم کابوي باشدفاندا کشف جان فورد بود ويک سه گانه درخشان با فورد دارد که بدون شک «محبوبم کلمنتاين»(1946) گل سر سبد آنهاست. فاندا با خودش زيبايي رمانتيک را به وسترن آورد. حتي وقني سر جو لئونه در «روزي روزگاري در غرب »(1968)خواست کليشه هميشه او را بشکند و نقش يک شرير را به او داد.نقش آن شرير را هم با وقار بازي کرد.
جان وين (1905ـ 1982):براي ستايش او، آوردن همين يک نقل قول کافي است که هوارد هاکس مي گويد :«يک بار با جان فورد درباره وسترن گپ مي زديم به اين نتيجه رسيديم که «ساختن وسترن خوب بدون جان وين خيلي سخت است. »وين بيشتر از هر کس ديگري وسترن بازي مي کرد و وقتي براي يک فيلم متوسطش «جرات واقعي »(1969)اسکار گرفت، منتقدها نوشتند که تمام اسکارهاي تاريخ براي لحظه وداع غمبار او با خانه در آخرين سکانس «جويندگان »(1956)، کم است.
جيمز استوارت (1908ـ 1997): يکي ديگر از وسترنرهايي که با کمترين شليک، تمام صحنه را مال خودش مي کرد. چهره متفاوت او«به طرزي غير عادي عادي بود». شاهکارش «مردي که ليبريتي والانس را کشت»(1962)بود استوارت آن قدر معصوم بود که وقتي در سال مرگش از مردم آمريکا در يک نظر سنجي پرسيدند فرد مورد اعتماد شما کيست، او رتبه يک را آورد و رئيس جمهور وقت رتبه 664.
برت لنکستر (1913ـ 1994):فقط يک بار بايد کلوز آپ دندانهاي به هم فشرده او را ببينيد تا براي باقي عمر شيفته فيلمهاي وسترن شويد. لنکستر يکي از حرفه اي ترين وسترن هاي سينما بود که هر تيپي را بازي مي کرد ؛از سرخ پوست فيلم «آپاچي»(1954)تا سرخ پوست کش «نابخشوده »(1959). به همان راحتي که در «جدال در اوکي کرال»(1957)چهره مصمم و عصباني به خود مي گرفت مي توانست در «وراکروز»(1954)خندهاي پت و پهنش را تحويل گري کوپر بدهد.
کرک داگلاس(1916): شوخ وشنگ ترين وسترنري که سينما به خودش ديده داگلاس انگ نقش ياغي هاست ؛ياغي هايي که در نهايت هم تاوان کله شقي شان را مي دهند. شاهکارش «آسمان بي ستاره »(1955)است. درگيريش با سيم خاردار هاي اطراف دشت ها. معروف است که وقتي مي خواست نقش ونگوک نقاش را بازي کند، جان وين به او نامه اي نوشت و خواست احترام وسترن راحفظ کند.
ويليام هولدن(1918ـ 1981):حتي اگر بافورد وبقيه وسترن نداشت، همان يک فيلم «اين گروه خشن »(1969)برايش کافي بود.دراين شاهکار سام پکين پا، بولدن نقش سردسته گروهي از مردان رابازي مي کند که به خاطر اصرارشان براصول قديمي مثل رفاقت محکوم به نابودي هستند؛صحنه اي که در پايا ن فيلم، رابرت راين هفت تير هولدن را از سر جنازه اش بر مي دارد، مرثيه اي است بر عصر طلايي وسترن
کلينت ايستوود(1930):آخرين کابوي قهرمان ؛مردي بود با صورت بي حالت، ريش نتراشيده وچشمهاي ريز که کلمات را به سختي ادا مي کرد و اسمي هم نداشت. سرجولئونه براي «مرد بي نام»سه گانه دلاري اش ـ «به خاطر يک مشت دلار »(1964)«به خاطر چند دلار بيشتر »(1965)و«خوب، بد، زشت »(1967)اول سراغ ريچارد هريستون رفته بود. بعدها هريستون گفت که «فکر مي کنم بزرگترين خدمت من به سينما قبول نکردن اين نقش بود ».
منبع: همشهری جوان




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط