تاریخ پیامبر اسلام (2) بعثت
تلخیص : جعفر شريعتمدارى
بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله
مسعودى مى نويسد: بعثت رسول خدا صلى الله عليه و آله در سال بيستم پادشاهى خسروپرويز بوده است (55) و از ابى جعفر (باقر عليه السلام ) روايت شده است كه در روز دوشنبه هفدهم ماه رمضان در كوه حراء، فرشته اى بر رسول خدا كه در آن روز چهل ساله بود، نازل شد و فرشته اى كه وحى بر وى آورد جبرئيل بود.(56)
آغاز دعوت
ابن اسحاق مى نويسد: نماز ابتدا دو ركعتى بود، سپس خداى متعال آن را در حضر چهار ركعت تمام قرار داد و در سفر بر همان صورتى كه اوّل واجب شده بود باقى گذاشت .
از (عمر بن عبسه ) روايت شده است مى گفت : در آغاز بعثت نزد رسول خدا شرفياب شدم و گفتم : آيا كسى در امر رسالت ، تو را پيروى كرده است ؟ گفت : آرى ، زنى و كودكى و غلامى ، و مقصودش خديجه و على ابن ابى طالب و زيد بن حارثه بود.(59)
ابن اسحاق مى گويد: پس از زيد بن حارثه ( ابوبكر: عتيق بن ابى قحافه ) و بر اثر دعوت وى : (عثمان بن عفّان بن ابى العاص )، ( زبير بن عوّام )، (عبدالرّحمان بن عوف زهرى )، ( سعدبن ابى وقّاص ) و ( طّلحة بن عبيداللّه ) اسلام آورند و نماز گزاردند. اين افراد در پذيرفتن اسلام (بعد از خديجه و على و زيد بن حارثه ) بر همگى سبقت جسته اند.(60) سپس مردم دسته دسته از مرد و زن به دين اسلام درآمدند.(61)
اسلام جعفر بن ابى طالب
اسلام حمزة بن عبدالمطلب
دارالتبليغ أرقم
علنى شدن دعوت
انذار عشيره أقربين
روز ديگر رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام گفت : اين مرد با سخنانى كه گفت و شنيدى جمعيت را متفرق ساخت و نشد كه با آنان سخن بگويم ، بار ديگر آنان را نزد من فراهم ساز. (على ) عليه السلام با فراهم كردن مقدارى خوراكى آنان را جمع كرد همگى خوردند و آشاميدند، آنگاه رسول خدا به سخن آمد و گفت : اى فرزندان عبدالمطلب ، به خدا قسم هيچ جوان عربى را نمى شناسم كه بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، براى قوم خود آورده باشد، براستى كه من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداى مرا فرموده است كه شما را به جانب او دعوت كنم . اى بنى عبدالمطلب ! خدا مرا به همه مردم عموما و بر شما بالخصوص مبعوث كرده و گفته است : ( وانذر عشيرتك الاقربين ) ، و من شما را به دو كلمه اى كه بر زبان ، سبك و در ميزان سنگين است دعوت مى كنم ، به وسيله اين دو كلمه عرب و عجم را مالك مى شويد و امتها رام شما مى شوند و با اين دو كلمه وارد بهشت مى شويد و با همين دو كلمه از دوزخ نجات مى يابيد: لا اله الا الله و گواهى بر پيامبرى من .
آخرين دستور
رسول خدا صلى الله عليه و آله به فرمان پروردگار دعوت خود را آشكار و علنى ساخت . و در (أبطح ) به پا ايستاد و گفت : (منم رسول خدا، شما را به عبادت خداى يكتا و ترك عبادت بتهايى كه نه سود مى دهند و نه زيان مى رسانند و نه مى آفرينند و نه روزى مى دهند و نه زنده مى كنند و نه مى ميرانند دعوت مى كنم ). بعضى روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازار (عكاظ) به پاخاست و گفت : (اى مردم ! بگوييد: لا اله الّا اللّه تا رستگار و پيروز شويد. ناگهان مردى به دنبال او ديده شد كه مى گفت : اى مردم ! اين جوان برادرزاده من و بسيار دروغگوست ، پس از او برحذر باشيد. پرسيدند اين مرد كيست ؟ گفتند: اين مرد (ابولهب بن عبدالمطلّب ) عموى اوست .(72) ولى رسول خدا بى پرده و بى آنكه از مانعى بهراسد، امر خويش را آشكار ساخت .
سرسخت ترين دشمنان پيامبر اسلام
1 - ابولهب ، 2 - ابوسفيان بن حارث .
ب : از بنى عبدشمس بن عبد مناف .
1 - عتبة بن ربيعه ، 2 - شيبة بن ربيعه (برادر عتبه )، 3 - عقبة بن ابى معيط، 4 - ابوسفيان بن حرب ، 5 - حكم بن ابى العاص ، 6 - معاوية بن مغيره .
ج : از بنى عبدالدّار بن قصىّ.
- نضر بن حارث بن علقمه .
د: از بنى عبدالعزّى بن قصىّ.
1 - اسود بن مطّلب ، 2 - زمعة بن اسود، 3 - ابوالبخترى .
ه: از بنى زهره بن كلاب .
1 - اسود بن عبد يغوث (پسر خالوى رسول خدا(73) ).
و: از بنى مخزوم بن يقظة بن مرّه .
1 - ابوجهل ، 2 - عاص بن هشام (برادر ابوجهل )، 3 - وليد بن مغيرة بن عبداللّه ، 4 - ابوقيس بن وليد، 5 - ابوقيس بن فاكه بن مغيره ، 6 - زهير بن ابى اميّه (پسر عمه رسول خدا)، 7 - اسود بن عبدالاسد، 8 - صيفى بن سائب .(74)
ز: از بنى سهم بن هصيص بن كعب بن لؤ ىّ.
1 - عاص بن وائل ، 2 - حارث بن عدى (75) ، 3 - منبّة بن حجّاج ، 4 - نبيه (برادر حجّاج ).
ح : از بنى جمح بن هصيص .
1 - امية بن خلف ، 2 - ابىّ بن خلف (برادر اميّه )، انيس بن معير، حارث بن طلاطله كعدى بن حمراء ابن اصدى هذلى طعيمة بن عدى حارث بن عامر زكانة بن عبد هبيرة بن ابى وهب اخنس بن شريق ثقفى .
پيشنهادهاى قريش به رسول خدا صلى الله عليه و آله
رسول خدا گفت : اكنون تو بشنو، گفت : مى شنوم . رسول خدا آياتى از قرآن مجيد(77) بر وى خواند و عتبه با شيفتگى گوش ميداد تا رسول خدا به آيه سجده رسيد و سجده كرد و سپس گفت : اى ابو وليد! اكنون كه پاسخ خود را شنيدى هر جا كه خواهى برو. عتبه برخاست و با قيافه اى جز آنچه آمده بود نزد رفقاى خويش بازگشت و گفت : به خدا قسم گفتارى شنيدم كه هرگز مانند آن نشنيده بودم . اى گروه قريش ! از من بشنويد و دست از (محمد) بازداريد، زيرا گفتار وى داستانى عظيم در پيش دارد و اگر پيروز شود، سربلندى او سربلندى شماست و شما به وسيله او از همه مردم خوشبخت تر خواهيد بود. گفتند: اى ابو وليد، به خدا قسم كه تو را هم با زبان خويش سحر كرده است ، گفت : نظر من همين است كه گفتم .
قريش به رسول خدا گفتند اى محمد! اكنون كه از پيشنهادهاى ما چيزى را نمى پذيرى ، با توجه به كمى زمين و كم آبى ، از پروردگارت بخواه تا اين كوهها را از ما دور كند و سرزمينهاى ما را هموار سازد و رودخانه اى پديد آورد و پدران مرده ما را زنده كند تا از آنها بپرسيم كه آيا آنچه مى گويى حق است يا باطل ؟ (78) و اگر آنها تو را تصديق كردند به تو ايمان مى آوريم . رسول خدا گفت : رسول خدا گفت : (براى اين كارها بر شما مبعوث نشده ام و آنچه را بدان مبعوث گشته ام از طرف خدا براى شما آورده ام و رسالتى را كه بر عهده داشتم به شما رساندم ، اكنون اگر آن را بپذيريد در دنيا و آخرت بهره مند خواهيد شد اگر هم آن را رد كنيد، براى امر خدا شكيبايى مى كنم تا ميان من من و شما داورى كند).
به اين تربيب قريش از رسول خدا تقاضاهاى ديگرى كردند از قبيل نزول فرشته و باغ و زر و سيم و نزول عذابهاى آسمانى و امثال آن ، و گفتند تا چنين نكنى ما به تو ايمان نمى آوريم . رسول خدا گفت (اين كارها با خداست ، اگر بخواهد خواهد كرد).
رسول خدا افسرده خاطر برخاست و از نزد ايشان رفت و ابوجهل بعد از سخنرانى كوتاه تصميم خود را براى كشتن رسول خدا اعلام داشت و قريش هم آمادگى خود را براى پشتيبانى وى اظهار داشتند. فردا كه رسول خدا به عادت هميشه ميان (ركن يمانى ) و (حجرالاسود) رو به بيت المقدس به نماز ايستاده و كعبه را نيز ميان خود و شام قرار داده بود، ابوجهل در حالى كه سنگى به دست داشت با تصميم قاطع رسيد و هنگامى كه رسول خدا به سجده رفت ، فرصت را غنيمت شمرده ، پيش تاخت ، اما خدا نقشه وى را نقش بر آب ساخت و با رنگ پريده ، به نتيجه نارسيده بازگشت . (79)
نضر بن حارث و عقبه از طرف قريش به مدينه رفتند و از دانايان يهود راهنمايى خواستند. دانايان يهود گفتند: سه مسأله از وى بپرسيد تا صدق و كذب وى معلوم شود: از اصحاب كهف ، از ذوالقرنين و روح .
نضر و عقبه به مكه بازگشتند و هر سه موضوع را از رسول خدا پرسش كردند و رسول خدا هر سه پرسش را پاسخ گفت (80) ، امّا در عين حال ايمان نياوردند.
شكنجه هاى طاقت فرسا
بلال بن رباح را (اميّة بن خلف ) گرفت و او را در گرماى شديد نيمروز (در بطحاى مكه ) به پشت خواباند و سنگى بزرگ را سينه اش نهاد تا به (محمد) كافر شود ولى همچنان در زير شكنجه (أحد أحد) مى گفت .
ديگر كسانى كه با وسايل و عناوين مختلف مورد شكنجه هاى شديد قرار گرفتند به نامهاى زيرند:
1 - عامر بن فهيره ، 2 - خبّاب بن أرتّ، 3 - صهيب بن سنان رومى ، 4 - ابو فكيهه ، 5 - امّ عبيس (يا امّعنيس )، 6 - زنّيره (كنيز رومى )، 7 - نهديّه و دخترش ، 8 - لبيبه .
فشار طاقت فرساى قريش به جايى رسيد كه پنج نفر از اسلام برگشتند و بت پرستى را از سر گرفتند، آنان عبارتند از: 1 - حارث بن زمعه ، 2 - ابوقيس بن فاكه ، 3 - ابوقيس بن وليد، 4 - علىّ بن اميّه ، 5 - عاص بن منبّه ، كه اينان در بدر كشته شدند و خداى متعال درباره ايشان آيه اى نازل كرد.(81)
چون رسول خدا صلى الله عليه و آله ديد كه اصحاب بى پناهش سخت گرفتار و در فشارند و نمى تواند از ايشان حمايت كند به آنان گفت : (كاش به كشور حبشه مى رفتيد، چه در آن جا پادشاهى است كه نزد وى بر كسى ستم نمى رود، باشد كه از اين گرفتارى براى شما فرجى قرار دهد)، پس جمعى از مسلمانان رهسپار حبشه گشتند و اين نخستين هجرتى بود كه در اسلام روى داد.
نخستين مهاجران حبشه
1 - ابوسلمة بن عبدالاسد، 2 - ام سلمه دختر ابى اميه ، 3 - ابوحذيفه ، 4 - سهله دختر سهيل بن عمرو، 5 - ابو سبرة بن ابى رهم ، 6 - عثمان بن عفان ، 7 - رقيه ، دختر رسول خدا، همسر عثمان ، 8 - زبير بن عوام ، 9 - مصعب بن عمير، 10 - عبدالرحمن بن عوف ، 11 - عثمان بن مظعون جمحى ، 12 - عامر بن ربيعه ، 13 - ليلى دختر ابوحثمه ، 14- ابوحاطب ، 15- سهيل بن بيضاء.
اينان ماه شعبان و رمضان را در حبشه ماندند و چون شنيدند كه قريش اسلام آورده اند در ماه شوال به مكه بازگشتند، ولى نزديك مكه خبر يافتند كه اسلام اهل مكه دروغ بوده است ، ناچار هر كدام به طور پنهانى در پنهانى در پناه كسى وارد مكه شدند(83) و بيش از پيش به آزار و شكنجه عشيره خويش گرفتار آمدند و رسول خدا ديگر بار آنان را اذن داد تا به حبشه هجرت كنند.
مهاجران حبشه در نوبت دوم
كسانى كه عمار بن ياسر را جزء مهاجران ندانسته اند هشتاد و دو مرد گفته اند، پانزده نفر مهاجران اولين كه دوباره نيز هجرت كردند، ظاهرا در اين نوبت هم پيش از ديگران رهسپار كشور حبشه شدند و هشتاد و شش نفر ديگر كه (جعفر بن ابى طالب ) سرپرست آنان بود بتدريج بعد از آنان به حبشه رفتند.
مبلغان قريش
(ابوطالب ) با خبر يافتن از كار قريش اشعارى براى نجاشى فرستاد و او را بر نگهدارى و پذيرايى و حمايت از مهاجران ترغيب كرد. (85)
عبداللّه و عمرو به حبشه آمدند و دستور قريش را اجرا كردند و هداياى نجاشى را تقديم داشتند و به وى گفتند: پادشاها! جوانانى بى خرد از ما كه كيش قوم خود را رها كرده و به كيش تو هم در نيامده و دينى نو ساخته آورده اند كه نه ما مى شناسيم و نه تو، به كشورت پناه آورده اند كه اكنون بزرگان قوم يعنى پدران و عموها و اشراف طايفه شان ما را نزد تو فرستاده اند، تا اينان را به سوى آنان بازگردانى ، چه آنان خود به كار اينان بيناتر و به كيش نكوهيدهشان آشناترند. نجاشى گفت : نه به خدا قسم ، آنان را تسليم نمى كنم تا اكنون كه به من پناه آورده و در كشور من آمده و مرا بر ديگران برگزيده اند، آنان را فراخوانم تا از گفتارتان پرسش كنم . نجاشى اصحاب رسول خدا را فراخواند و كشيشها را نيز فراهم آورد، رو به مهاجران مسلمان كرد و گفت : اين دينى كه جدا از قوم خود آورده ايد و نه كيش من است و نه كيش ديگر ملل جهان ، چيست ؟
جعفر بن ابى طالب سخن خود آغاز كرد و گفت : (پادشاها! مخالفت دينى ما با ايشان به خاطر پيغمبرى است كه خدا در ميان ما مبعوث كرده است و او ما را به رها كردن بتها و ترك بخت آزمايى دستور داده و به نماز و زكات امر فرموده و ستم و بيداد و خونريزى بى جا و زنا و ربا و مردار و خون را بر ما حرام فرموده ، و عدل و نيكى با خويشاوندان را واجب ساخته و كارهاى زشت و ناپسند و زورگويى را منع كرده است ).
نجاشى گفت : خدا عيسى بن مريم را هم به همين امور برانگيخته است ، سپس جعفر بن ابى طالب به درخواست نجاشى به تلاوت سوره مريم مشغول شد و چون به اين آيه رسيد:( و هزّى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيّا فكلى و اشربى و قرّى عيناً...) (اى مريم ! شاخ درخت را حركت ده تا از آن براى تو رطب تازه فروريزد (و روزى خود تناول كنى ) پس ، از اين رطب تناول كن و از اين چشمه آب بياشام ...(86) ) نجاشى گريست و كشيشهاى او نيز گريستند، آنگاه نجاشى رو به (عمرو) و (عبداللّه ) كرده گفت : اين سخن و آنچه عيسى آورده است هر دو از يك جا فرود آمده است ، برويد كه به خدا قسم : اينان را به شما تسليم نمى كنم و هداياى آنان را پس فرستاد و به مسلمانان گفت : برويد كه شما در امانيد.(87)
نگرانى شديد قريش
پيمان بى مهرى و بيدادگرى
عهدنامه رانوشتند و نويسنده آن (منصوربن عكرمه ) (و به قولى : نضر بن حارث ) بود كه دست او فلج شد، آنگاه عهدنامه را در ميان كعبه آويختند.
كار (بنى هاشم ) و (بنى مطلب ) كه در (شعب ابى طالب ) محصور شده بودند به سختى و محنت مى گذشت ، زيرا قريش خواربار را هم از ايشان قطع كرده بود و جز موسم حج (ماه ذى الحجه ) و عمره (ماه رجب ) نمى توانستند از (شعب ) بيرون آيند. رسول خدا در موسم حج و عمره بيرون مى آمد و قبايل را به حمايت خويش دعوت مى كرد، امّا (ابولهب ) پيوسته مى گفت : گول برادرزاده ام را نخوريد كه ساحر و دروغگوست .
در اين هنگام قريش نزد (ابوطالب ) كه پيوسته حامى رسول خدا بود، پيام فرستادند كه محمد را براى كشتن تسليم كن تا تو را بر خويش پادشاهى دهيم . ابوطالب در پاسخ قريش قصيده لاميه خود را گفت و اعلام داشت كه (بنى هاشم ) در حمايت رسول خدا تا پاى جان ايستادگى دارند.(89)
گشايش خدايى
اى ابوطالب ! هنگام آن رسيده كه از سرسختى درباره برادرزاده ات دست بردارى .
ابوطالب گفت : اكنون عهدنامه خود را بياوريد، شايد گشايشى و راهى به صله رحم و رها كردن بى مهرى پيدا كنيم ، عهدنامه را بياوردند و همچنان مهرها بر آن باقى بود.
ابوطالب گفت : آيا اين همان عهدنامه اى است كه درباره هم پيمانى خود نوشته ايد؟
گفتند: آرى و به خدا قسم هيچ دستى به آن نزده ايم . ابوطالب گفت : محمّد از طرف پرودگار خويش چنين ميگويد كه : خدا موريانه را بر آن گماشته و هر چه جز نام خدا بر آن بوده ، خورده است .(90)
جماعتى از قريش از در انصاف درآمدند و خود را بر آنچه در اين سه سال انجام داده بودند، نكوهش كردند و سران قوم با يكديگر به مشورت پرداختند و قرار گذاشتند كه فردا بامداد در نقض صحيفه قريش اقدام كنند و ابتدا (زهير) سخن بگويد. زهير پس از انجام طواف رو به قريش كرد و آنان را بر اين بى مهرى و ستمگرى نكوهش كرد و گفت : به خدا قسم از پاى ننشينم تا اين عهدنامه شكسته شود، زهير مسلحانه به چند نفر ديگر، نزد بنى هاشم رفت و گفت از (شعب ) درآييد و به خانه هاى خود بازگرديد. اين پيشامد در نيمه رجب (91) سال دهم اتفاق افتاد.(92)
ابوطالب در مدح كسانى كه براى اين كار دست به كار شده بودند قصيده اى گفت كه ابن اسحاق آن را ذكر كرده است . (93)
اسلام طفيل بن عمرو دوسى
رسول خدا اسلام بر من عرضه داشت و قرآن بر من تلاوت كرد، اسلام آوردم و شهادت بر زبان راندم و چون به پدرم و نيز همسرم رسيدم اسلام را بر آنها عرضه داشتم و آنها پذيرفتند، سپس قبيله (دَوس ) را به اسلام دعوت كردم و به دعاى رسول خدا به اين كار توفيق يافتم . پس از فتح مكّه گفتم : يا رسول اللّه ، مرا بر سر بت (ذوالكفّين ) بفرست تا آن را آتش زنم . طفيل رفت و آن را آتش زد و نزد رسول خدا برگشت و در مدينه ماند تا رسول خدا وفات يافت .
داستان أعشى
نمايندگان نصارى
نزول سوره كوثر
پس خداى متعال سوره كوثر را فرستاد.(95)
وفات ابوطالب و خديجه
ازدواج رسول خدا با سوده و عايشه
رسول خدا صلى الله عليه و آله چند روز بعد از وفات خديجه (سوده ) دختر (زمعة بن قيس ) را در ماه رمضان و سپس در ماه شوّال همان سال (عايشه ) دختر (ابى بكر) را به عقد خويش درآورد.(97)
سفر رسول خدا به طائف
رسول خدا با سران قبيله تماس گرفت و از آنان كمك و يارى خواست ، ولى آنان استهزاء كردند و دعوت او را نپذيرفتند و برخلاف خواسته رسول خدا سفيهان و بردگان خود را وادار كردند كه آن حضرت را دشنام دهند و سنگباران كنند و در نتيجه پاهاى رسول خدا و چند جاى سر (زيد بن حارثه ) كه وى را حمايت مى كرد مجروح شد.
رسول خدا كه به اين بيچارگى گرفتار آمده بود به سوى پروردگار دست به دعا برداشت و به او پناه برد، چون (عتبه ) و (شيبه ) پسران (ربيعه ) رسول خدا را در آن حال ديدند با غلام مسيحى خود (عدّاس ) كه از مردم نينوا بود مقدارى انگور براى وى فرستادند، (عدّاس ) از آنچه از رسول خدا ديده و شنيده بود، چنان فريفته شد كه بيفتاد و حضرت را بوسه زد.
رسول خدا پس از ده روز توقف در (طائب ) و نااميدى از حمايت قبيله (بنى ثقيف ) راه مكّه در پيش گرفت و از چند نفر امان خواست كه فقط در ميان آنها (مطعم بن عدىّ) او را امان داد.(99)
زيد بن حارثه
رسول خدا (امّايمن ) را به زيد بن حارثه تزويج كرد و (اسامة بن زيد) از وى تولد يافت ، سپس دختر عمه خود (زينب ) را نيز به وى تزويج كرد.
واقعه اسراء
بر حسب روايات صاحب طبقات ، اسراء در شب هفدهم ربيع الاول ، يك سال پيش از هجرت و (شعب ابى طالب ) و آن نيز از خانه (امّهانى ) دختر (ابوطالب ) بوده است .(102)
واقعه معراج
فخر رازى و علّامه مجلسى مى نويسند: اهل تحقيق برآنند كه به مقتضاى دلالت قرآن و اخبار متواتر خاصّه و عامّه ، خداى متعال روح و جسد محمّد صلى الله عليه و آله را از مكّه به مسجدالاقصى و سپس از آن جا به آسمانها برد و انكار اين ، مطلب ، يا تاءويل آن به عروج روحانى ، يا به وقوع آن در خواب ، ناشى از كمى تتبّع يا سستى دين و ضعف يقين است .(104)
واقعه شقّ القمر
دعوت قبايل عرب
... ادامه دارد
پي نوشت :
55- مروج الذهب ، ج 2/282.
56- الطبقات الكبرى ، ج 1/193-194.
57- امتاع الاسماع ، ص 15.
58- ترجمه تاريخ يعقوبى ، ج 1/378.
59- مأخذ پيشين ، ص 379.
60- پيش از همه خديجه ، سپس به ترتيب على ، زيد بن حارثه ، ابوبكر، ابوذر (مأخذ قبل ، ص 379).
61- سيرة النبى ، ج 1/269-274.
62- اسدالغابة ، ج 1/278.
63- بحارالانوار، ج 18/184.
64- اسدالغابة ، ج 2/46.
65- اسدالغابه ، ج 2/46.
66- الاستيعاب ، ذيل اصابه ، ج 1/271.
67- سيرة النّبى ، ج 1/275.
68- سوره شعراء (26) كه آيات انذار عشيره در آن است ، بعد از سوره طه نازل شده است و سپس به ترتيب سوره هاى نمل ، قصص ، بنى اسرائيل ، هود، يوسف و آنگاه سوره حجر كه دستور علنى كردن دعوت و مقاومت و مخالفت مشركين در آن واقع است ، نازل گشته است (رك : ترجمه تاريخ يعقوبى ، ج 2/390؛ مجمع البيان ، ج 2/467؛ الاتقان ، ج 1/26).
69- در كتاب تاريخ الامم آمده است ، بر كوه (صفا) برآمد.
70- شعراء / 214.
71- تاريخ الامم و الملوك ، ج 2/62-63.
72- ترجمه تاريخ يعقوبى ، ج 1/379-380.
73- سيرة النبى ، ج 2/17.
74- طبقات ، ج 1/201 (سائب بن صيفى بن عابد)
75- مأخذ پيشين ، ص 200(حارث بن قيس بن عدى )
76- در پاسخ اين پيشنهاد، آيه 47 از سوره سبأ نازل شد.
77- فصّلت 1/27.
78- رعد /31.
79- آيات 9 - 19 از سوره اقرأ در اين باب نازل شده است .
80- سيرة النبى ، ج 1/319 - 330.
81- نساء /97 (رك : سيرة النّبى ، ج 2/283؛ ترجمه تاريخ يعقوبى ، ج 2/385؛ امتاع الاسماع ، ص 20).
82- سيرة النّبى ، ج 1/345.
83- مصباح الاسرار، ص 28؛ بحارالانوار، ج 18/422، الطبقات الكبرى ، ج 1/206؛ تاريخ الامم ، ج 2/69 - 70.
84- طبقات ، ج 1/20.
85- سيرة النبى ، ج 1/356 - 357؛ اعلام الورى ، ص 55؛ بحارالانوار، ج 18/418.
86- مريم /24 و 25.
87- بدگويان شما زيان كارانند (سه بار چنين گفت ).
88- سيرة النّبى ، ج 1/336 - 337.
89- ديوان ابوطالب ، ص 100 - 134 (به نقل از ابن ابى الحديد، ج 14/79.)
90- ترجمه تاريخ يعقوبى ، ص 389 - 390؛ الطبقات الكبرى ، ج 1/208 - 210؛ سيرة النبى ، ج 1/399 - 400؛ الكامل ، ج 2/61؛ امتاع الاسماع ، ص 26 و...
91- مصباح المتهجد، ص 560.
92- سيرة النبى ، ج 1/397 - 399، الطبقات الكبرى ، ج 1/210 و...
93- سيرة النبى ، ج 1/400 - 404.
94- مائده /82 - 83؛ قصص /52 - 55 (سيرة النبى ، ج 1/418 - 419).
95- كوثر /1 - 3.
96- امتاع الاسماع ، ص 27؛ أسدالغابه ، ج 5/439؛ الكامل ، ج 2/63 و...
97- انسان العيون ، ج 1/386؛ اسدالغابه ، ج 5/484 - 485.
98- شرحش بعد از اين خواهد آمد.
99- تاريخ الامم و الملوك ، ج 2/82.
100- سيرة النبى ، ج 1/266.
101- اسراء /1.
102- الطبقات الكبرى ، ج 1/213 - 216؛ سيرة النبى ، ج 2/2 - 7.
103- سيرة النبى ، ج 2/2 - 7؛ امتاع الاسماع ، ص 28 - 30.
104- مفاتيح الغيب ، ج 5/540 - 546؛ بحارالنوار، ج 18/282 - 410.
105- مفاتح الغيب ، ج 7/779.
106- الطبقات الكبرى ، ج 1/216 - 217؛ امتاع الاسماع ، ص 30 - 31.