تاریخ پیامبر اسلام (5) سال سوم هجرت

رسول خدا خبر يافت كه جمعى از (بنى ثعلبه ) و (محارب ) به رهبرى مردى به نام (دعثور بن حارث ) در محلّ (ذى أمرّ) فراهم گشته اند تا در پيرامون مدينه دست به چپاول زنند. رسول خدا با 450 نفر از مسلمين در 12 ربيع الاوّل سال سوم بيرون رفت و تا (ذى أمرّ) در ناحيه (نخيل ) پيش رفت . مسلمانان در آن ناحيه مردى از بنى ثعلبه را
سه‌شنبه، 30 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ پیامبر اسلام (5) سال سوم هجرت
تاریخ پیامبر اسلام (5) سال سوم هجرت
تاریخ پیامبر اسلام (5) سال سوم هجرت

نویسنده : دکتر محمد ابراهیم آیتی
تلخیص : جعفر شريعتمدارى



سال سوم هجرت

غزوه ذى أمرّ

رسول خدا خبر يافت كه جمعى از (بنى ثعلبه ) و (محارب ) به رهبرى مردى به نام (دعثور بن حارث ) در محلّ (ذى أمرّ) فراهم گشته اند تا در پيرامون مدينه دست به چپاول زنند.
رسول خدا با 450 نفر از مسلمين در 12 ربيع الاوّل سال سوم بيرون رفت و تا (ذى أمرّ) در ناحيه (نخيل ) پيش رفت . مسلمانان در آن ناحيه مردى از بنى ثعلبه را دستگير كرده نزد رسول خدا آورده اند و او اسلام آورد، در اين موقع (دعثور بن حارث ) رسيد و با شمشيرى كه در دست داشت ، بر سر رسول خدا ايستاد و گفت : كه مى تواند امروز تو را از دست من نجات دهد؟ رسول خدا گفت : خدا. آنگاه نيرويى معنوى (دعثور) را بر خود بلرزاند و شمشير از دستش بيفتاد. رسول خدا آن را برگرفت و گفت : اكنون چه كسى تو را از دست من نجات مى دهد؟ گفت : هيچ كس ، و سپس شهادتين بر زبان راند و نزد قوم خويش بازگشت و آنان را به دين اسلام دعوت كرد. آيه 11 سوره مائده درباره همين غزوه و همين داستان نزول يافته است .(164)

غزوه بحران (165)

رسول خدا خبر يافت كه گروه بسيارى از (بنى سليم ) در ناحيه (بحران ) فراهم گشته اند، پس با 300 مرد از اصحاب خويش تا بحران پيش رفت ، اما برخوردى روى نداد و دشمن متفرق شده بود، رسول خدا پس از ده روز به مدينه بازگشت . اين غزوه در ششم جمادى الاولى ، 27 ماه پس از هجرت واقع شد.(166)

سريه (محمد بن مسلمه )

پس از واقعه بدر (كعب بن اشرف ) كه مردى شاعر و زبان آور بود در اشعار خود رسول خدا را بد مى گفت و دشمنان را بر ضد مسلمين تحريك مى كرد. حسان بن ثابت و زنى از مسلمانان به نام (ميمونه ) در پاسخ كعب و رد او اشعارى گفتند، ولى كعب نام زنان مسلمان را در اشعار خود با بى احترامى مى برد و مسلمانان را آزار مى داد. در اين موقع رسول خدا گفت : كيست كه مرا از دست پسر اشرف آسوده كند؟ (محمد بن مسلمه ) گفت : من خود اين مهم او را كفايت مى كنم و او را مى كشم . (محمد بن مسلمه ) اين كار را با كمك چند نفر از جمله (سلكان بن سلامه ) (برادر رضاعى كعب ) انجام داد و سپس سركعب را آوردند و پيش پاى رسول خدا انداختند و چون بامداد شد، يهوديان را بيم و هراس گرفته بود و نزد رسول خدا آمدند و گفتند: سرور ما را ناگهان كشتند. رسول خدا كارهاى ناپسند و اشعار و آزار كعب را يادآورى كرد و با آنان قرار صلح گذاشت .(167)

سريه (زيد بن حارثه ) يا سريه قرده

رسول خدا در جمادى الاخره سال سوم (28 ماه پس از هجرت )، (زيد بن حارثه ) را براى جلوگيرى از كاروان قريش فرستاد. راهنماى اين كاروان (فرات بن حيان عجلى ) بود كه كاوران را از راه عراق و ناحيه (ذات عرق ) مى برد. زيد با صد سوار تا (قرده ) كه در ناحيه (ذات عرق ) واقع است پيش تاخت و بر كاروان دست يافت ، اما مردان كاروان گريختند، تنها (فرات بن حيان ) اسير شد و پس از مسلمان شدن آزاد گشت . رسول خدا خمس غنيمت را كه بيست هزار درهم بود برداشت و باقيمانده را به مردان سريه قسمت كرد.(168)

داستان محيصه و حويصه

ابن اسحاق بعد از كشته شدن (كعب بن اشرف ) مى نويسد: رسول خدا گفت : بر هر كه از مردان يهود ظفر يافتيد او را بكشيد، پس (محيصة بن مسعود) يكى از بازرگانان يهود را كه (ابن سنينه ) (169) نام داشت ، كشت . برادر بزرگترش (حويصه ) كه هنوز مسلمان نبود او را زد و گفت چرا اين مرد را كشتى ؟ (محيصه ) در پاسخ گفت : اگر محمد مرا مى فرمود كه گردنت را بزنم ، بيدرنگ تو را گردن مى زدم ، (حويصه ) گفت : راستى دينى كه اين همه در تو اثر گذاشته است عجيب است و سپس ‍ خود به دين اسلام در آمد.

غزوه احد

تاريخ : شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت ، 32 ماه بعد از هجرت .
عده سپاهيان اسلام : در اول 1000 نفر و در ميدان جنگ 700 نفر.
عده دشمن : سه هزار مرد جنگى (700 زره پوش ، 200 اسب و سه هزار شتر).
مقصد: ايستادگى در مقابل قريش كه براى تلافى جنگ بدر آمده بودند.
جانشين رسول خدا براى نماز خواندن : عبدالله بن ام مكثوم .
نتيجه : كشته شدن بيش از 70 نفر از بزرگان مسلمين و نزول 60 آيه از سوره آل عمران .
شرح مختصر: پس از واقعه بدر، (ابوسفيان ) كاروان تجارت را به مكه رسانيد، (عبدالله بن ابى ربيعه ) و (عكرمة بن ابى جهل ) و (صفوان بن اميه ) با مردانى از قريش كه پدران و پسران و برادرانشان در بدر كشته شده بودند با ابوسفيان و ديگر كسان وارد صحبت شدند و گفتند: اى گروه قريش ! وقت آن رسيده كه به انتقام خون كشتگانمان ، لشكرى را به جنگ محمد گسيل داريد. ابوسفيان گفت : من نخستين كسى هستم كه اين پيشنهاد را مى پذيرم و سود مال التجاره را به هزينه جنگ اختصاص داد (انفال /36)؛ سپس طوايف قريش بر جنگ با رسول خدا همداستان شدند.
(ابو عزه ) كه شاعرى زبان آور بود و رسول خدا در بدر بدون هيچ گونه فديه اى آزادش كرده بود به تحريك (صفوان بن اميه ) به راه افتاد و با اشعار، خود قبايل (بنى كنانه ) را به جنگ با مسلمين دعوت مى كرد.
برخى از بزرگان قريش ، به منظور آن كه سپاهيان از ميدان جنگ نگريزند و بيشتر در كارزار پايدارى كنند همسران خود را نيز همراه بردند، از جمله ابوسفيان كه فرمانده سپاه بود همسر خود (هند) دختر (عتبه ) را با خود برد.
قريش با اين ترتيب به سوى مدينه رهسپار شدند و در پاى كوه (عينين ) در مقابل مدينه فرود آمدند.
عباس بن عبدالمطلب رسول خدا را از تصميم قريش با خبر ساخت و منافقان و يهود نيز در مدينه به تحريك و تشويق مردم پرداختند و بدينسان خبر قريش در مدينه انتشار يافت .
رسول خدا ابتدا دو نفر از اصحاب (أنس و مؤ نس ) را در شب پنجشنبه پنجم ماه شوال به منظور تحقيق و بررسى وضع دشمن بيرون فرستاد سپس (حباب بن منذر) را فرستاد كه اطلاعاتى به دست آورند.

جمعه ششم شوال

اصحاب رسول خدا در اين شب مدينه را پاسبانى كردند و (سعد بن معاذ) و (اسيد بن حضير) و (سعد بن عباده ) با عده اى مسلح تا بامداد به پاسبانى ايستادند، در همين شب رسول خدا خوابى ديد كه بر اثر آن خوش نداشت از مدينه بيرون رود و در اين باب با اصحاب خود مشورت كرد. بزرگان مهاجر و انصار با ماندن در مدينه موافقت كردند ولى جوانانى كه در بدر شركت نداشتند از شوق شهادت با اين رأى مخالفت كردند و اصرار داشتند كه بر سر دشمن بروند.
در نتيجه اصرار جوانان ، رسول خدا تصميم به حركت گرفت و در همان روز جمعه اصحاب خود را به شكيبايى سفارش فرمود و با هزار نفر از مدينه بيرون آمد و خود بر اسبى سوار بود و نيزه اى به دست داشت و پرچم مهاجرين بر دست على بن ابى طالب بود.

بازگشتن منافقان

در محل (شوط) در ميان مدينه و احد (عبدالله بن ابى ) با يك سوم مردم به مدينه بازگشت و گفت : حرف جوانان را شنيد و گفتار ما را ناشنيده گرفت . اى مردم ! ما نمى دانيم كه بايد براى چه خود را به كشتن دهيم ؟ و چون با منافقان قوم خود باز مى گشت ، (عبدالله بن عمرو) در پى ايشان شتافت كه آنها را از رفتن بازدارد، ولى نتيجه نگرفت و نااميد برگشت .
دو قبيله (بنى حارثه ) و (بنى سلمه ) نيز سست شدند و خواستند برگردند كه خداوند استوارشان ساخت (آل عمران /122).

رسول خدا در شيخان

در اين منزل بود كه رسول خدا در بازيد سپاهيان ، پسران كمتر از 15 سال همچون (اسامة بن زيد) و ... را به مدينه بازگرداند و در (خندق ) كه 15 ساله شده بودند آنها را اجازه شركت در جنگ داد.

روز احد

رسول خدا شب را در (شيخان ) به سر برد، سحرگاهان از شيخان حركت كرد و نماز صبح را در احد به جاى آورد سپس به صف آرايى سپاه پرداخت و كوه (عينين ) در طرف چپ مسلمانان قرار گرفت و (عبدالله بن جبير) را با 50 نفر تيرانداز بر شكاف آن گماشت و سفارش ‍ كرد كه در همان جا بمانند و سواران دشمن را با تيراندازى دفع كنند كه از پشت سر هجوم نياورند و فرمود: (اگر كشته شديم ما را يارى ندهيد و اگر غنيمت برديم با ما شركت نكنيد.)

صف آرايى قريش

سه هزار مرد جنگى به صف ايستادند، فرماندهى ميمنه را (خالد بن وليد) و فرماندهى ميسره را (عكرمة بن ابى جهل ) برعهده گرفت و پرچم قريش را (طلحة بن ابى طلحه عبدرى ) به دست داشت .

خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله

رسول خدا در روز احد پس از آن كه سپاه خود را منظم ساخت و صفها را آراست پيش روى سپاه ايستاد و خطبه اى ايراد كرد كه در متون تاريخ اسلام ذكر شده است .(170)

نقش زنان قريش در جنگ

هنگامى كه دو لشكر به روى هم ايستادند و جنگ در گرفت ، زنان قريش به رهبرى (هند) همسر ابوسفيان ، نقش دف زدن و تصنيف خواندن پشت سر مردان سپاهى را به عهده گرفتند و از اين راه آنان را بر جنگ دلير مى ساختند و كشتگان بدر را به يادشان مى آوردند.(171)
ابتدا پرچمداران قريش يكى پس از ديگرى به دست سپاهيان اسلام كشته شدند و با كشته شدن 11 نفر از پرچمداران قريش ، ساعت بيچارگى قريش ‍ فرا رسيد، مردان جنگى و زنان ، همگى رو به گريز نهادند و اگر دختر (علقمه ) پرچم را به دست نگرفته بود و تيراندازان مسلمين شكاف كوه را رها نمى كردند، پيروزى مسلمانان قطعى به نظر مى رسيد.

نتيجه معصيت و نافرمانى

پس از گريختن سپاه قريش ، بعضى از تيراندازان مسلمين گفتند: ديگر چرا اين جا بمانيم ؟، اينك برادران شما به جمع آورى غنيمت پرداخته اند، ما هم با آنها شركت كنيم و سخن رسول خدا را كه فرموده بود: (همان جا بمانيد، اگر كشته شديم ما را يارى ندهيد و اگر غنيمت برديم با ما شركت نكنيد) فراموش كردند و بيشتر 50 نفر به ميدان جمع غنيمت سرازير شدند و جز (عبدالله بن جبير) با كمتر از 10 نفر باقى نماندند كه آنها بر اثر حمله (خالد بن وليد) و (عكرمة بن ابى جهل ) به شهادت رسيدند. گريزندگان قريش ديگر بار به جنگ پرداختند، در اين ميان فريادى برآمد كه محمد كشته شد و (عبدالله بن قمئه ) گفت : من محمد را كشتم و كار مسلمانان به پريشانى و دشوارى كشيد و دشمن به رسول خدا راه يافت و (عتبة بن ابى وقاص ) دندان پيشين رسول خدا را شكست و روى او را مجروح ساخت و لبش را شكافت و رسول خدا در يكى از گودالهايى كه ابوعامر براى مسلمانان كنده بود افتاد. پس على بن ابى طالب دست رسول خدا را گرفت و مالك بن سنان خون روى رسول خدا را مكيد و فرو برد.
چهار نفر از قريش كه بر كشتن رسول خدا همداستان شدند عبارتند از: عبدالله بن شهاب زهرى ؛ عتبة بن ابى وقاص زهرى ؛ عبدالله بن قمئه ؛ ابى بن خلف .

رسول خدا در پناه كوه

نخستين كس از اصحاب كه بعد از هزيمت مسلمانان و شهرت يافتن شهادت رسول خدا صلى الله عليه و آله ، رسول خدا را شناخت ، (كعب بن مالك ) بود، او به چند نفرى كه باقى مانده بودند گفت : اى مسلمانان ! شما را مژده باد كه رسول خدا اين جاست . آنگاه گروهى از مسلمانان ، رسول خدا را طرف دره كوه بردند و على بن ابى طالب سپر خود را از (مهراس (172) ) پر آب كرد و نزد رسول خدا آورد و رسول خدا سر و روى را با آن شستشو داد. ابن اسحاق مى نويسد كه : رسول خدا نماز ظهر روز احد را به علت زخمهايى كه برداشته بود نشسته خواند و مسلمانان هم نشسته به وى اقتدا كردند.

سخنان أبوسفيان

پس از آن كه جنگ پايان يافت ، (ابوسفيان ) نزديك كوه آمد و با صداى بلند گفت : جنگ و پيروزى نوبت است ، روزى به جاى روز بدر، اى (هبل ) سرافراز دار. رسول خدا گفت تا وى را پاسخ دهند و بگويند: خدا برتر و بزرگوارتر است ؛ ما و شما يكسان نيستيم ، كشته هاى ما در بهشت اند و كشته هاى شما در دوزخ .
باز (ابوسفيان ) گفت : ما (عزى ) دارم و شما نداريد. به امر رسول خدا در پاسخ وى گفتند: خدا مولاى ماست و شما مولا نداريد. آنگاه (ابوسفيان ) فرياد زد و گفت : وعده ما و شما در سال آينده در بدر. رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند: آرى و عده ميان ما و شما همين باشد.

مأموريت على بن ابى طالب

رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از بازگشتن ابوسفيان ، على بن ابى طالب عليه السلام را فرستاد و به وى فرمود: در پى اينان برو و ببين چه مى كنند. اگر شتران خود را سوار شدند و اسبها را يدك كشيدند، آهنگ مكه دارند و اگر بر اسبها سوار شدند و شترها را پيش راندند آهنگ مدينه كرده اند، اما به خدا قسم كه : در اين صورت در همان مدينه با ايشان خواهم جنگيد.
على عليه السلام رفت و بازگشت و گزارش داد كه شترها را سوار شدند و اسبها را يدك ساختند و راه مكه را در پيش گرفتند.

شهداى احد

ابن اسحاق شهيدان احد را 65 نفر شمرده است .(173) ابن هشام 5 نفر ديگر را به عنوان استدراك افزوده است .(174)
ابن قتيبه مى گويد: روز احد 4 نفر از مهاجران و 70 نفر از انصار به شهادت رسيدند.(175)
ابن ابى الحديد مى گويد، واقدى از قول (سعيد بن مسيب ) و (ابو سعيد خدرى ) گفته است كه : تنها از انصار در احد 71 نفر به شهادت رسيدند، آنگاه 4 نفر شهداى قريش را نام مى برد و 6 نفر هم از قول اين و آن مى افزايد و مى گويد: بنابراين شهداى مسلمين در احد 81 نفر بوده اند.(176)

شهادت حمزة بن عبدالمطلب

حمزه (سيدالشهداء) از مهاجران ، پس از كشتن چند تن از كفار قريش ، خود به دست (وحشى ) غلام (جبير بن مطعم ) به شهادت رسيد و چون وحشى به مكه برگشت به پاداش اين عمل آزاد شد و در روز فتح مكه به طائف گريخت ، اما به او بشارت دادند كه هرگاه كسى شهادت حق بر زبان راند، هر كه باشد محمد او را نمى كشد، پس نزد رسول خدا رفت و بيدرنگ شهادت حق بر زبان راند و خود را معرفى كرد. رسول خدا به او فرمود: (روى خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را نبينم ) و او هم تا رسول خدا زنده بود خود را از نظر آن بزرگوار دور مى داشت .

هند و حمزه

هند و زنانى كه همراه وى بودند، شهداى اسلام را مثله كردند و هند خلخال و گردنبند و گوشواره هر چه داشت همه را به (وحشى ) غلام (جبير) داد و جگر حمزه را درآورد و جويد اما نتوانست فرو برد و بيرونش انداخت .
ابن اسحاق ، اشعارى از هند نقل مى كند كه در آنها به شكافتن شكم و در آوردن جگر حمزه افتخار مى كند.

ابوسفيان و حمزه

ابوسفيان ، نيزه خود را به كنار دهان (حمزة بن عبدالمطلب ) مى زد و سخنى جسارت آميز مى گفت ، كه (حليس بن زبان ) بر وى گذر كرد و كار ناپسند او را ديد و گفت : اين مرد سرور قريش است كه با پيكر بيجان او چنين رفتار مى كنى ! ابوسفيان گفت : اين كار را از من نهفته دار كه لغزشى بود.

رسول خدا و حمزه

رسول خدا صلى الله عليه و آله چندين بار پرسيد كه : (عموى من حمزه چه كرد؟)، على عليه السلام رفت و حمزه را كشته يافت و رسول خدا را خبر داد. رسول خدا رفت و بر كشته حمزه ايستاد و گفت : هرگز به مصيبت كسى مانند تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هيچ مقامى سخت تر از اين بر من نگذشته است ؛ سپس فرمود: (جبرئيل نزد من آمد و مرا خبر داد كه حمزه در ميان هفت آسمان نوشته شده : ( حمزة بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله ) .)

صفيه و حمزه

(صفيه ) چون با اجازه رسول خدا بر سر كشته برادرش (حمزه ) حاضر شد و برادر را با آن وضع ديد، بر او درود فرستاد و گفت : (( انا لله و انا اليه راجعون ) ) و براى وى استغفار كرد.

به خاك سپردن حمزه

رسول خدا فرمود: تا حمزه را با خواهر زاده اش (عبدالله بن جحش ) كه او را نيز گوش و بينى بريده بودند، در يك قبر به خاك سپردند.

حمنه و حمزه

(حمنه ) دختر (جحش بن رئاب ) (خواهر عبدالله ) چون خبر شهادت برادرش عبدالله را شنيد كلمه استرجاع را بر زبان راند و براى او طلب آمرزش كرد و چون از شهادت خالوى خود (حمزه ) با خبر شد نيز كلمه استرجاع را بر زبان راند و براى وى طلب آمرزش كرد، اما هنگامى كه از شهادت شوهرش (مصعب بن عمير) باخبر گشت فرياد و شيون كشيد. رسول خدا گفت : (همسر زن را نزد وى حسابى جداست .)

زنان انصار و حمزه

رسول خدا صلى الله عليه و آله در بازگشت از احد، شنيد كه زنان انصار بر كشته هاى خود گريه و شيون مى كنند. گريست و گفت : ليكن حمزه را زنانى نيست كه بر وى گريه كنند. سعد بن معاذ و اسيد بن حضير كه اين سخن را شنيدند، زنانشان را فرمودند تا بروند و بر حمزه عموى رسول خدا سوگوارى كنند. چون رسول خدا شنيد كه در مسجد براى حمزه گريه و شيون مى كنند، فرمود: (خدا رحمتتان كند، برگرديد كه در همدردى كوتاهى نكرديد).

نام چند تن ديگر از شهداى احد

1 - عبدالله بن جحش : از مهاجران (عمه زاده رسول خدا) بود كه در نبرد با دشمن به دست (ابوالحكم بن اخنس ) كشته شد و گوش و بينى او را بريدند و به نخ كشيدند، چهل و چند ساله بود و به (المجدع فى الله ) لقب يافت . وى به هنگام نبرد شمشيرش شكست ، رسول خدا چوب خشك خرمايى به او داد و در دست او به صورت شمشيرى درآمد كه (عرجون ) ناميده مى شد.(177)
2 - مصعب بن عمير: از مهاجران بود كه لواى آنها را بر دست داشت ، به دست (عبدالله بن قمئه ليثى ) به شهادت رسيد، آنگاه سول خدا لوا را به على بن ابى طالب داد.
3 - شماس بن عثمان : از مهاجران بود كه رسول خدا به هر طرف مى نگريست او را مى ديد كه با شمشير خويش از وى دفاع مى كند و چون رسول خدا افتاد، خود را سپر وى قرار داد تا به شهادت رسيد.
4 - عمارة بن زياد: از انصار (از قبيله اوس ) بود. وى همچنان مى جنگيد تا ديگر قادر به حركت نبود، پس رسول خدا به (عماره ) كه چهارده زخم برداشته بود، گفت : (نزديك من آى ، نزديك ، نزديك ) تا صورت روى قدم رسول خدا نهاد و به همان حال بود تا جان سپرد.
5 - عمرو بن ثابت : از انصار و معروف به (اصيرم ) بود كه ركعتى نماز نخواند، چه اين كه پيوسته از قبول اسلام امتناع مى ورزيد، اما چون رسول خدا براى احد بيرون رفت ، اسلام به دلش راه يافت ، پس اسلام آورد و شمشير خود را برگرفت و نبرد همى كرد تا از پاى درآمد و چون قصه او را به رسول خدا بازگفتند، فرمود: او بهشتى است .
6 - ثابت بن وقش : كه خود و برادرش (رفاعه ) و دو پسرش (عمرو) و (سلمه ) در احد به شهادت رسيدند و داستان شهادت او را در ترجمه پدر (حذيفه ) ذكر مى كنيم .
7 - حسيل بن جابر: از انصار و معروف به (يمان ) پدر (حذيفه ) بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله او و (ثابت بن وقش ) را كه هر دو پير و سالخورده بودند در برجها جاى داده بود، يكى از آن دو به ديگرى گفت : به خدا قسم ، از عمر ما جز اندكى نمانده است ، پس بهتر آن است كه شمشيرهاى خود را برگيريم و به رسول خدا بپيونديم ، باشد كه خدا شهادت را به ما روزى فرمايد، آنها با شمشيرهايشان بيرون آمدند و در ميان سپاه وارد شدند، ثابت به دست مشركان به شهادت رسيد و پدر (حذيفه ) در گير و دار جنگ با شمشير خود مسلمانان به شهادت رسيد و چون حذيفه گفت : پدرم را كشته ايد، او را شناختند، پس حذيفه براى ايشان طلب مغفرت كرد و چون رسول خدا خواست ديه او را بپردازد، ديه را هم بر مسلمانان تصدق داد و علاقه رسول خدا به وى افزوده گشت .
8 - حنظلة بن ابى عامر: از انصار و معروف به (غسيل الملائكه ) بود كه در روز جنگ با ابوسفيان نبرد مى كرد، در اين ميان (شداد بن أسود) بر وى حمله برد و او را به شهادت رسانيد. رسول خدا درباره (حنظله ) گفت : (حنظله را فرشتگان غسل مى دهند) و بدين جهت (غسيل الملائكه ) لقب يافت .
9 - عبدالله بن جبير: از انصار بود كه روز احد فرماندهى 50 نفر تيرانداز را بر عهده داشت ، هرچند تيراندازان براى جمع آورى غنيمت به ميدان كارزار سرازير شدند، اما او تنها كسى بود كه طبق دستور رسول خدا همچنان بر جاى خويش استوار بماند تا به شهادت رسيد.
10 - انس بن نضر: از انصار بود، همچنان كه پيش مى تاخت ، به سعد بن معاذ گفت : اين است بهشت كه بوى آن را از صحنه احد درمى يابم ، آنگاه جنگ مى كرد تا به شهادت رسيد، در حالى كه هشتاد و چند زخم برداشته بود و مشركان چنان مثله اش كرده بودند كه خواهرش (ربيع ) (دختر نضر) جز به وسيله انگشتان وى نتوانست او را بشناسد.
11 - سعد بن ربيع : از انصار و از قبيله خزرج بود، رسول خدا گفت : (كدام مرد است كه بنگرد سعد بن ربيع كارش به كجا رسيده ؟) مردى از انصار برخاست و در جستجوى سعد برآمد او را در ميان كشتگان پيدا كرد و هنوز مختصر رمقى داشت به او گفت : رسول خدا امر فرموده است تا بنگرم كه آيا زنده اى يا مرده ؟ او در حالى كه دوازده زخم كارى كشنده داشت ، گفت : من از مردگانم ، سلام مرا به رسول خدا برسان و به او بگو خدا تو را از ما جزاى خير دهد، بهترين جزايى كه پيامبرى را از امتش داده است و در دم در گذشت . رسول خدا چون از ماجرا باخبر شد، گفت : خدا رحمتش كند.
12 - خارجة بن زيد: از انصار و از قبيله خزرج بود، مالك بن دخشم مى گويد: در حالى كه سيزده زخم كارى برداشته بود به او گفتم : مگر نمى دانى كه محمد كشته شد؟ گفت : خداى او زنده است و نمى ميرد، تو هم مانند او از دين خود دفاع كن .
13 - عبدالله بن عمرو: از انصار، پدر جابر انصارى بود. (جابر) مى گويد: پدرم نخستين شهيد روز احد بود و به دست (سفيان بن عبد شمس ) شهادت يافت و رسول خدا پيش از هزيمت مسلمانان بر وى نماز گزارد.
14 - عمرو بن جموح : از انصار و از قبيله خزرج و پايش لنگ بود و چهار پسر داشت كه در جنگها دلاورانه مى جنگيدند و چون روز احد پيش آمد او را از شركت در جنگ معذور داشتند اما (عمرو) نزد رسول خدا رفت و گفت : اميدوارم با همين پاى لنگ در بهشت قدم زنم . رسول خدا گفت : خدا تو را معذور داشته ، جهادى بر تو نيست و آنگاه به پسرانش گفت : او را مانع نشويد، شايد خدا شهادت را به وى روزى كند. پس عمرو به اميد شهادت به راه افتاد و چون به شهادت رسيد، رسول خدا فرمود: (عمرو) و (عبدالله بن عمرو) را كه در دنيا دوستانى با صفا بوده اند، در يك قبر دفن كنيد.
15 - خلاد بن عمرو: كه با پدرش (عمرو) و سه برادرش : (معاذ)، (ابوايمن ) و (معوذ) در بدر شركت كرده بودند، روز احد خود و پدرش (عمرو) و برادرش (ابوايمن ) به شهادت رسيدند.
16 - مالك بن سنان : از انصار و از قبيله خزرج و پدر (ابوسعيد خدرى ) بود كه روز احد خون صورت رسول خدا را مكيد. در اخلاق وى نوشته اند: سه روز گرسنه ماند و از كسى سؤ ال نكرد.
17 - ذكوان بن عبد قيس : از انصار مهاجرى بود كه به قول بعضى : او و (اسعد بن زراره ) نخستين كسانى بودند كه اسلام را به مدينه آوردند.
18 - مخيريق : از أحبار و دانشمندان يهود و مردى توانگر بود و رسول خدا را بخوبى مى شناخت ، ولى از دين خود دست برنمى داشت . چون روز احد فرارسيد به رسول خدا و اصحاب او پيوست و به خويشان خود وصيت كرد كه اگر امروز كشته شدم ، دارايى من در اختيار محمد است ، پس جهاد كرد تا كشته شد و برحسب روايت : رسول خدا درباره او مى گفت : (مخيريق ) بهترين يهوديان است .
19 - مجذر بن ذياد بلوى : كه در جاهليت در يكى از جنگها (سويد بن صامت ) را كشته بود، در روز احد به دست (حارث ) پسر (سويد) به شهادت رسيد و حارث به مكه گريخت ، اما بعدها به دستور رسول خدا كشته شد.
20 - ثابت بن دحداحه : كه در روز احد مسلمانان پراكنده را گرد خود فراهم آورد و سفارش به جهاد كرد، چند نفر از انصار با او همراه شدند و جنگيدند، سرانجام با نيزه (خالد بن وليد) به شهادت رسيد.
21 - يزيد بن حاطب : از نيكان مسلمين به شمار مى رفت و روز احد زخمهايى برداشت كه منتهى به شهادت او شد، اما پدرش كه از منافقان (بنى ظفر) بود نتوانست نفاق خود را نهفته دارد و گفت : اين پسر را فريب داديد تا جان خود را بر سر اين كار گذاشت .

داستان ام عماره

ام عماره نسيبه (178) ، دختر (كعب بن عمرو) روز احد سپاهيان اسلام را آب مى داد، اما چون مسلمانان و رسول خدا از سوى دشمن در خطر قرار گرفتند، به جنگ پرداخت و شمشير مى زد و زخمهايى برداشت و چون (عبدالله بن قمئه ) به قصد كشتن رسول خدا پيش تاخت ، همين زن و (مصعب بن عمير) سر راه بر وى گرفتند و در اين گير و دار (عبدالله ) ضربتى بر شانه (ام عماره ) نواخت كه سالها بعد، جاى آن گود و فرورفته مانده بود.

داستان قتادة بن نعمان

رسول خدا در جنگ احد، آن همه با كمان خود تيراندازى كرد كه دو سر آن درهم شكست ، پس قتاده آن را برگرفت و نزد وى برد. در همان روز چشم قتاده آسيب ديد، به طورى كه روى گونه اش افتاد. رسول خدا آن را با دست خود جا به جا كرد و از چشم ديگرش زيباتر و تيزبين تر شد.(179)

داستان قزمان منافق

(قزمان ) در ميان بنى ظفر و هم پيمان ايشان بود، رسول خدا مى گفت : او از مردان دوزخى است . قزمان در روز احد همراه مسلمانان ، سخت جهاد كرد و 7 يا 8 نفر از مشركان را به تنهايى كشت ، امّا با زخم فراوانى او را به محلّه بنى ظفر آوردند، به او گفتند: دل خوش دار كه به بهشت مى روى . گفت : به چه دل خوش كنم ؟ به خدا قسم ، جز براى خاطر شرف قبيله ام ، جنگ نكردم ، آنگاه كه درد زخمها او را به ستوه آورده بود، تيرى از جعبه اش ‍ درآورد و خودكشى كرد.

كشته هاى قريش

ابن اسحاق 22 نفر از كشته هاى قريش را نام مى برد كه از جمله آنهاست : 1 - طلحة بن ابى طلحه ، 2 - ابوسعد بن ابى طلحه ، 3 - عثمان بن ابى طلحه ، 4 - مسافع بن طلحه ، 5 - جلاس بن طلحه ، 6 - حارث بن طلحه ، 7 - ارطاة بن عبد شرحبيل ، 8 - ابو يزيد بن عمير، 9 - قاسط بن شريح ، 10 - صواب حبشى ، 11 - ابوعزّه : عمرو بن عبداللّه جمحى ، 12 - ابىّبن خلف بن وهب .
آخرين نفر، قصد كشتن رسول خدا را داشت ، ياران رسول خدا گفتند: بر وى حمله بريم ، فرمود: بگذاريد پيش آيد و چون پيش آمد و نزديك رسيد، رسول خدا پيش تاخت و چنان بر او ضربتى زد كه او از اسب بيفتاد و چندين بار در غلتيد.

رسول خدا در مدينه

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به خانه اش (مدينه ) بازگشت ، شمشير خود را به دختر خود (فاطمه ) داد و گفت : دختر جان ! اين شمشير را شستشو ده ، به خدا قسم كه امروز به من راستى كرد. على بن ابى طالب ، همين گفته را به فاطمه نيز تكرار كرد.
ابن هشام روايت مى كند كه روز احد منادى ندا كرد: (( لا سيف الّا ذوالفقار ولا فتى الّا على (180) ) ) در همين غزوه بود كه رسول خدا به على گفت : ( (انّ عليّاً منّى ، و انا منه .) ) (همانا على از من است و من از اويم (181) )
به گفته ابن اسحاق : 60 آيه از سوره آل عمران درباره روز احد، نزول يافته است .

غزوه حمراءالاسد

روز شنبه هفتم (يا پانزدهم ) شوّال سال سوم هجرت ، جنگ احد پايان پذيرفت و رسول خدا به مدينه بازگشت و شب يكشنبه را در مدينه بود و مسلمانان هم به معالجه مجروحين خود پرداختند. رسول خدا بلال را فرمود تا مردم را به تعقيب دشمن فراخواند و جز آنان كه ديروز همراه بوده اند، كسى همراهى نكند، در اين ميان (جابر بن عبداللّه ) كه پدرش ‍ در احد به شهادت رسيد بود و بنا به دستور پدر براى سرپرستى خاندانش ‍ در مدينه مانده و از شركت در جنگ احد معذور و محروم گشته بود، از رسول خدا درخواست كرد تا او را به همراهى خويش سرافراز كند و رسول خدا تنها به او اذن داد كه در حمراءالأسد شركت كند.
ابوسفيان و همراهان وى مشورت مى كردند كه بازگردند و هر كه را از مسلمانان باقى مانده است از ميان ببرند، امّا (صفوان ) اين رأى را نپسنديد و پيشنهادشان را رد كرد. رسول خدا بعد از شنيدن اين گزارش و مشورت با بعضى از صحابه تصميم حركت و تعقيب دشمن گرفت .
بزرگان اصحاب ، زخمداران را فراخواندند و مردان قبايل با اين كه هر كدام چندين زخم برداشته بودند به راه افتادند و رسول خدا براى ايشان دعا كرد.
رسول خدا (عبداللّه بن امّمكتوم ) را در مدينه جانشين گذاشت و پرچم را به دست على عليه السلام داد، زره و كلاه خود پوشيد و از در مسجد سوار شد و فرمود: ديگر تا فتح مكّه مانند احد براى ما پيش آمدى نخواهد شد.

پيشتازان سپاه و شهيدان اين غزوه

رسول خدا سه نفر را طليعه فرستاد: سليط بن سفيان ، نعمان بن خلف و مالك بن خلف كه مالك و نفمان دو برادر بودند و در (حمراءالاسد) به دست دشمن گرفتار شدند، و به شهادت رسيدند. رسول خدا هر دو را در يك قبر به خاك سپرد و (قرينان ) لقب يافتند. رسول خدا تا (حمراءالاسد) كه در هشت ميلى مدينه قرار دارد رهسپار شد و سه روز در آن جا ماند و سپس به مدينه بازگشت .

داستان معبد بن ابى معبد خزاعى

قبيله خزاعه ، چه مسلمان و چه مشرك ، خيرخواه رسول خدا بودند، معبد هنوز مشرك بود كه ديد رسول خدا در تعقيب دشمن است . رسول خدا هنوز در حمراءالاسد بود كه معبد با ابوسفيان ملاقات كرد. ابوسفيان از معبد پرسيد كه : چه خبر دارى ؟ گفت : محمّد با سپاهى كه هرگز نديده ام ، آكنده از خشم در تعقيب شما هستند. ابوسفيان گفت : ما هنوز تصميم بازگشتن داريم تا هر كه را از سپاه ايشان زنده مانده است نابود كنيم . گفت : من اين كار را مصلحت نمى دانم ، با ديدن سپاهيان محمّد اشعارى سروده ام و چون اشعار خود را خواند (ابوسفيان ) بيمناك شد و فكر بازگشتن را از سر بدر كرد.

فرق حق و باطل

(ابوسفيان ) به كاروانى كه عازم مدينه بود، رسيد و به آنان وعده داد كه اگر پيامى از وى به محمّد رسانند، فردا در بازار (عكاظ) شتران ايشان را مويز بار كند. كاروانيان پذيرفتند و به دستور ابوسفيان در (حمراءالاسد) رسول خدا و مسلمانان را بيم دادند كه ابوسفيان و سپاه قريش تصميم دارند تا بر شما بشورند و هر كه را از شما زنده مانده است از ميان ببرند، امّا رسول خدا و مسلمانان چنان كه قرآن مجيد يادآور شده است ، گفتند: (( حسبنااللّه و نعم الوكيل ) ). (182)

گرفتارى ابوعزّه شاعر

(ابوعزّه ) كسى بود كه با رسول خدا عهد خويش بشكست و ديگران را عليه مسلمانان تحريك مى كرد، او در غزوه حمراءالاسد اسير شد و چون ديگر بار تقاضاى عفو و اغماض از رسول خدا كرد، در پاسخ وى فرمود: همانا مؤ من دو بار از يك سوراخ گزيده نمى شود، آنگاه به (زبير) يا (عاصم بن ثابت ) فرمود تا گردن وى را بزنند.

داستان معاوية بن مغيره

(معاوية بن مغيره ) كه (حمزه ) عليه السلام را مثله كرده بود، در همين غزوه گرفتار شد و به قول مقريزى و ابن هشام ، گريخت و به عثمان پناهنده شد و او از رسول خدا، سه روز براى او مهلت گرفت كه اگر بعد از سه روز ديده شد كشته شود و پس از سه روز زيد بن حارثه و عمّار بن ياسر او را در (جماء) يافتند و كشتند.

ديگر حوادث سال سوم هجرت

1 - تزويج رسول خدا با (حفصه ) دختر (عمر) (در ماه شعبان ).
2 - ولادت امام حسن عليه السلام در نيمه رمضان .
3 - تزويج رسول خدا با (زينب ) دختر (خزيمه ): امّالمساكين (در ماه رمضان ).
... ادامه دارد

پي نوشت :

164- الطبقات الكبرى ، 2/34؛ سيرة النبى ، ج 2/425.
165- بحران : نام سرزمينى است در ناحيه فرع ، بين فرع و مدينه 8 بريد است .
166- الطبقات الكبرى ، ج 2/35؛ سيرة النبى ، ج 2/425.
167- سيرة النبى ، ج 2/430؛ الطبقات الكبرى ، ج 2/31.
168- امتاع الاسماع ، ص 112؛ الطبقات الكبرى ، ج 2/36.
169- همان ابن هشام است .
170- امتاع الاسماع ، ص 121 - 122؛ بحارالانوار، ج 6/512؛ شرح نهج البلاغه ، ج 3/365، از واقدى .
171- ابن اسحاق از هند، دو تصنيف روايت كرده است .
172- آبى است در احد و به همين مناسبت روز احد را (يوم المهراس ) گفته اند.
173- سيرة النبى ، ج 3/75-80.
174- سيرة النبى ، ص 80-81.
175- معارف ، ص 70.
176- الطبقات الكبرى ، ج 2/42 - 43؛ شرح نهج البلاغه ، 3/400.
177- اسدالغابه ، ج 3/132.
178- در سيرة النبى : به ضم نون ضبط شده (ج 3/86) ولى در اسدالغابه : به فتح نون (ج 5/555).
179- امتاع الاسماع ، ص 133؛ سيرة النبى ، ج 3/30.
180- دلائل الصدق ، ج 2/301.
181- مأخذ پيشين ، ص 271-274.
182- آل عمران / 173.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط