کي نامبردار زان روزگار

نشست از بر گاه آن شهريار کي نامبردار زان روزگار بزرگان و شاهان مهتر نژاد گزينان لشکرش را بار داد به دست اندرون گرزه‌ي گاوسار ز پيش اندر آمد گو اسفنديار
چهارشنبه، 31 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کي نامبردار زان روزگار
کي نامبردار زان روزگار
کي نامبردار زان روزگار

شاعر : دقيقي

نشست از بر گاه آن شهريار کي نامبردار زان روزگار
بزرگان و شاهان مهتر نژاد گزينان لشکرش را بار داد
به دست اندرون گرزه‌ي گاوسار ز پيش اندر آمد گو اسفنديار
به زير کلاهش همي تافت ماه نهاده به سر برکياني کلاه
سرافگنده و دست کرده به کش باستاد در پيش او شير فش
ز جان و جهانش به دل برگزيد چو شاه جهان روي او را بديد
همي آرزو بايدت کارزار بدو گفت شاه اي يل اسفنديار
کي تو شهرياري و گيهان تراست يل تيغ زن گفت فرمان تراست
در گنجها را برو بر گشاد کي نامور تاج زرينش داد
که او را بدي پهلوي دستبرد همه کار ايران مر او را سپرد
هنوزت نبد گفت هنگام گاه درفشي بدو داد و گنج و سپاه
همه کشورت را به دين اندرآر برو گفت و پا را به زين اندرآر
بگرديد بر کشورش با سپاه بشد تيغ زن گردکش پورشاه
ز دريا و تاريکي اندر گذشت به روم به هندوستان برگذشت
همه نامه کردند بر تهمتن شه روم و هندوستان و يمن
مرين دين به را بياراستند وزو دين گزارش همي خواستند
به فرمان يزدان همي بست کار گزارش همي کرد اسفنديار
گرفتند ازو دين و آيين اوي چو آگه شدند از نکو دين اوي
بجاي بت آذر برافروختند بتان از سر کوه مي‌سوختند
که ما دين گرفتيم ز اسفنديار همه نامه کردند زي شهريار
کنونت نشايد ز ما خواست باژ ببستيم کشتي و بگرفت باژ
کنون زندو استا سوي ما فرست که ما راست گشتيم و ايزدپرست
نشست از بر گاه و ياران بخواند چو شه نامه‌ي شهرياران بخواند
به هر نامداري و هر مهتري فرستاد زندي به هر کشوري
همي گشت هر سو به گرد جهان بفرمود تا نامور پهلوان
بيامد پذيره کسي پيش اوي به هرجا که آن شاه بنهاد روي
بدان در جهان پاک پنهان شدند همه کس مر او را به فرمان شدند
گشاد از ميان باز زرين کمرش چو گيتي همه راست شد بر پدرش
بياسود يک چندگه با سپاه به شادي نشست از بر تخت و گاه
سپاهي برون کرد مردان مرد برادرش را خواند فرشيد ورد
خراسان بدو داد و کردش گسي بدو داد و دينار دادش بسي
جهان ويژه گشت از بدو پاک دين چو يکچند گاهي برآمد برين
که اي نامور شاه پيروزگر فرسته فرستاد سوي پدر
به کشور برافگنده سايه‌ي هماي جهان ويژه کردم به دين خداي
به گيتي کسي بي زر و سيم نه کسي را بنيز از کسي بيم نه
جهان گشته آباد و هر جاي کشت فروزنده گيتي به سان بهشت
چو برزيگران تخم مي‌کاشتند سواران جهان را همي داشتند
به گيتي شده گم بد بدگمان بدين‌سان ببوده سراسر جهان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.