ذات هویت ایرانی

متن پیش رو با عنوان ذات هویت ایرانی است که روزنامه همشهری در گفت و گو با دکتر موسی نجفی، تاریخدان برجسته ی کشورمان به رشته تحریر در آمده است.
يکشنبه، 25 شهريور 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ذات هویت ایرانی
در بحث «هویت ملی» می‌توان ابتدا به مفهوم «هویت» پرداخت.
 
متن پیش رو با عنوان ذات هویت ایرانی است که روزنامه همشهری در گفت و گو با دکتر موسی نجفی، تاریخدان برجسته ی کشورمان به رشته تحریر در آمده است.

تعداد کلمات: 4502 / تخمین زمان مطالعه: 23 دقیقه
ذات هویت ایرانی


آقای دکتر! اساسا برای گزاره «هویت ملی» چه معنای مشخص تئوریکی را می‌توان قائل شد و جوهر مفهومی آن بر چه مضامینی دلالت دارد؟
من معتقدم هنگامی که بحث هویت پیش می‌آید، یک «غیریت» هم مطرح می‌شود. هویت را می‌توان مجموعه‌ای از نگرش‌ها و ویژگیها و روحیاتی دانست که یک «خود» را از دیگران متمایز می‌کند. در پس این مفهوم، مجموعه‌ای از مقولات معرفت شناختی و هستی شناختی را هم می‌توان دید؛ به این معنا که انسان معتقد است من با هویتم به هستی، به گونه‌ای که مبتنی بر نوعی معرفت شناسی خاص است، می‌نگرم. در این صورت، «بحران هویت» هنگامی پیش می‌آید که این جهان بینی و نگرش، در معرض تغییر و تبدل واقع شود و فرهنگ و تمدن «غیر» بخواهد در آن رسوخ کند. بنابراین، در بحث «هویت ملی»، مباحث مختلفی پیش می‌آید؛ مقولاتی مثل «ملیت و ملت» و مفهوم «روح ملی» در پس مفهوم هویت ملی، قابلیت طرح تئوریک دارند.
مفهوم «روح ملی» دلالت بر آن دارد که معمولا در هر ملتی یک سلسله شرایط و مسائلی وجود دارد که یک نوع «حقیقت فرازمانی» را انعکاس می‌دهد. ماکس وبر جمله‌ای دارد. او می‌گوید: «روح سرمایه داری مقدم بر سرمایه داری است». یا این‌که نویسندگان جدید می‌گویند: «روح فلسفه» مقدم بر فلسفه است. حتی برخی معتقدند «روح هندسه» بر خود هندسه تقدم معنایی دارد. بنابراین، روح جمعی با روح ملی، مقوله‌ای است که بر حقیقت وجودی یک ملت مقدم است. معمولا انقلاب و حرکات و تحولات سیاسی هم، آن‌جا که در مسیر آن روح ملی قرار دارد، واکنش مثبت روح ملی را در بر دارد و آن‌جا که مخالفت دارد،
یک واکنش اجتماعی منفی را رواج می‌دهد. و برای مثال، در انقلاب ما، امام (ره) در مسیر روح ملی ایران حرکت می‌کند؛ چرا که روح ملی نیز خواسته‌ها و اهدافی دارد، و رهبران واقعی، رهبرانی هستند که در مسیر روح ملی حرکت می‌کنند و جامعه معمولا اهداف پنهان و عمیق را با روح ملی خویش ترسیم می‌کند.
اما درباره آن بحث جوهر مفهومی که به آن اشاره کردید، بین محققانی که راجع به هویت ملی»، چه در ایران و چه در خارج از کشور، صاحبنظرند، اختلافی وجود دارد و آن این‌که آیا «هویت ملی» واجد «جوهر» است یا خیر. بعضی، هویت ملی را «جوهر گرا» و دارای یک «روح واحد» می‌دانند و برخی چنین اعتقادی ندارند. مخصوصا کسانی که قائل به گفتمان» هستند، هویت ملی را به عنوان امری با یک گوهر واحد به رسمیت نمی‌شناسند، بلکه آن را مجموعه‌ای از گفتمانهای مختلف به شمار می‌آورند؛ یا این‌که پساساختارگرایان و پسامارکسیست‌ها به شکلی ویژه به هویت ملی می‌نگرند. اما من معتقدم که هویت ملی، ذات و گوهر دارد و در آن به وجود یک جوهر قائل هستم.

 
بیشتر بخوانید: مؤلفه‌های هویت ایرانی

با نگاهی انضمامی‌تر به قضیه، باید گفت که هویت ملی، ارتباط وثیقی با مفهوم سنت دارد. بالأخره احساسات و دغدغه‌های جمعی متراکم شده به نحوی با سنت‌های دیرپای اجتماعی مرتبط است. برهمین اساس، مشخصا این امر قابلیت طرح دارد که آن چیزی که در ایران با عنوان «هویت ملی» طرح شده است، چه ارتباطی با «سنت» دارد؟
سؤال خوبی طرح گردید. اما پیش از پاسخ، لازم است درک خود را از سنت روشن کنیم. بنده بحث هویت ملی را از جمله مقولاتی می‌دانم که متعلق به دوران مدرن است و بحث هویت ملی» را جدا از «هویت ملی ایرانی» می‌دانم. اگر اجازه دهید، من در این باب شرحی از نظریات رقیب در ایران ارائه می‌کنم و پس از آن، نظرگاه شخصی ام را توضیح میدهم.
نظریات رقیب در خصوص «هویت ملی» در ایران را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:
اول، نظریاتی که به «ایران باستان» مربوط است. افراد این گروه، سنت گذشته را در اسلام نمی‌جویند، بلکه در ایران باستان می‌بینند و به تاریخ گذشته ایران رجوع می‌کنند؛ یعنی هویت باستانی را در این باب اصل می‌گیرند و روح هویت ایرانی و باستانی قبل از اسلام را ارجح می‌شمارند و سایر مقولاتی را که در دوران بعدی به آن وصل شده است، اضافی و بیگانه با روح ملی ایرانی می‌دانند. این طیف هرگز مشخص نکرده‌اند که این «روح ایران باستان» چیست و مقوله مشخصی از آن بروز نمی‌دهند که آیا زرتشتی گری ملاک است یا مثلا زبان فارسی؟
گروه دوم، نظریه تلفیقی میان اسلام و ایران را بسط داده‌اند و «بازگشت به خویشتن» را تبلیغ می‌کنند؛ مانند دکتر شریعتی که در این باب سخن گفته و معتقد است بین پهلوانان ایرانی و قهرمانان اسلامی، پهلوانان ایرانی نقشی در زندگی امروز ما ندارند، اما نقش تاریخی قهرمانان اسلامی کاملا مشخص است.
اما گروه سوم معتقدند که هویت ما هویتی متکثر است. روشنفکران مدرن را میتوان از حاملان این نحله فکری معرفی کرد. این گروه به نظریه موزاییکی یا حتی نظریه رودخانه‌ای معتقدند. به اعتقاد آنان، ما هویت‌های متکثری داریم و در این زمینه، تفاوتی میان ایران و غرب وجود ندارد و هر لحظه لایه‌ای به هویت ما اضافه شده و «روح ایرانی» هویتهای مختلفی را پذیرفته استان
بنابراین، ما با سه گروه عمده و روایت‌های آنان مواجهیم که افراد زیادی نیز حاملان این نظریه‌ها هستند.
مثلا احمد اشرف معتقد است هویت ایرانی با هویت ملی تفاوت دارد. او هویت ملی ایرانی را محصول ایده «دولت ملی» و جهانی شدن و دولت مدرن می‌داند و معتقد است که این مفهوم، محصول نظام بین الملل است.
احسان یارشاطر می‌گوید: زبان فارسی و تاریخ کهن ایران، مؤلفه‌های اصلی هویت ملی‌اند و زبان فارسی بستر تاریخی و فرهنگی افکار ایرانی است. او این مسئله را به گفتمان سیاسی پهلوی اول مرتبط می‌داند؛ یعنی بازگشت به این عناصر را حاصل دورانی می‌داند که متضمن احیای ایران باستان در مقابل اسلام بود.
محمود افشار «وحدت زبانی» را شالوده وحدت ملی می‌داند.
مرحوم مسکوب معتقد بود که «هویت ملی» از جنگ جهانی اول تا عصر پهلوی اول دچار تزلزل شده است. او دو پایه برای ناسیونالیسم ایرانی برمی شمارد: تاریخ ایران و زبان فارسی.
 نادر نادرپور هم از کسانی است که به اصالت خصلت آریایی قوم ایرانی معتقد است و اسلام را به عنوان «ویژگی‌های سامی» در نظر می‌گیرد. او می‌گوید: ایرانیان با اسلام فریب خورده‌اند و آرمانشهر باستانی خود را گم کرده‌اند. هویت دینی اسلامی، جزء فرهنگ عوام ایران و هویت ملی مختص خواص است. این موضع نادرپور در واقع همان نگرش شرق شناسان است که «هویت آریایی و ایرانی» را اصل میدانند و اسلام آوردن را فرهنگ توده‌ها و کوچه بازار به شمار می‌آورند. از این نظر، امتزاج عرب با نژاد آریایی باعث شد که ایران به سقوط کشیده شود و مجد و عظمت خود را از دست بدهد.
اما در این میان دکتر سروش معتقد است که هویت ایرانی از سه فرهنگ «اسلام»، «ایران» و «غرب» تشکیل می‌شود و نظریه‌ای «سه فرهنگی» ارائه میدهد. ایشان از هویت، تعریفی ارائه نمیدهد؛ ولی می‌کوشد بین اسلام و تجدد، نوعی رابطه و آشتی ایجاد کند.
ذات هویت ایرانی البته در نظریه ایشان گویا مؤلفة تجدد بر گزینه‌های دیگر قطعأ تفوق می‌یابد.
ایشان نتوانسته است نظریة واحدی ارائه دهد.
یکی دیگر از جامعه شناسان سیاسی معاصر هم بیشتر به «خودفهمی ها» می‌پردازد و معتقد است که هویت ایرانی هر چند در دهه اول انقلاب به سمت ایدیولوژی اسلامی سوق یافت، الان با توجه به وضعیت جهانی شدن، باید به سمت یک نوع پلورالیزم حرکت کرد و هویت راستین ایرانی را در مشارکت راستین همه جناح‌های سیاسی میسور و محقق ساخت.
کتاب دکتر فرهنگ رجایی در باب هویت ملی ایرانیان نیز از الگوی نظری «هویت رودخانه ای» تبعیت میکند. ایشان به نظریه‌ای ترکیبی اعتقاد دارند که مبین لحاظ کردن توأمان چهار عنصر ایران، اسلام، سنت و تجدد است؛ مانند رودخانه‌ای که به جلو می‌رود و هر دفعه رسوباتی دارد. او می‌گوید که ایرانیان با اسلام کنار آمده‌اند و آن را به عنوان هویت اصلی خود پذیرفته اند؛ اما متأسف است که چرا ایرانیان با تجدد کنار نیامده اند، در حالی که تجدد یکی از مؤلفه‌های هویت ملی آنان است، ولی مانند اسلام به «ذات ایرانی» راه نیافته و «بومی» نشده است. او در این زمینه معتقد است که «تجددستیزی» ایرانیان باعث شده است که از قافله تمدن کنار بمانند و بر همین اساس به سراغ بومی‌سازی تجدد فردی می‌روند.
در همه این نظریات، یک نکته مشترک وجود دارد که مبین نگاه خاص آن‌ها به هویت رودخانه‌ای و مفاهیم جدید است؛ اما آیا ایرانی همانی است که از آغاز بوده است؟ اگر نه، چه تغییراتی کرده است؟
اگر بگوییم ایرانی همانی است که همیشه بوده و گذر زمان و طی شدن قرون مختلف تأثیری در او نداشته است، نظریة عجیبی ارائه داده ایم. اگر هم بگوییم هر جریانی که آمده، ایرانیان را تحت تأثیر قرار داده است، نظریه‌ای داده ایم که عواقب و عوارض زیادی از آن برون می‌تراود.
پس پرسش بنیادی این است که آیا «هویت ایرانی» به امری ثابت بر می‌گردد یا امور متغیره را نیز دربر می‌گیرد؟ آیا ما هویت ثابتی داریم یا از هویت‌های متغیری بهره مندیم؟ در انقلاب فرامدرن و تمدن اسلامی این بستر می‌توانید مقوله «سنت» را تحلیل کنید و جایگاه آن و ثابتات جوهر هویت ملی را با تحولات زمانی بسنجید. در ضمن، توجه داشته باشید که دریاب سنت ممکن است از دیدگاه خودمان در این باره سخن بگوییم یا آن‌چه برای ما تعریف شده است.
ببینید! مفهوم سنت و تجدد و «چالشی» که بین این دو مقوله است، در غرب وجود ندارد. زیرا سنت غربیان به طور طبیعی به «تجدد» تبدیل شد؛ اما در کشور ما، تجدد از دل سنت ما برون نیامد. پس همین گزاره «چالش» نکته‌ای را در بر دارد و بر «زنده بودن» سنت دلالت می‌کند. اگر سنت امری مرده بود که چالش ایجاد نمی‌کرد؛ پس هنوز حیات دارد و می‌تواند بر تجدد تفوق یابد. سنت دقیقا چیزی است که هم در نظریه هویت ملی و هم در نظریه تجدد، واجد اثر است.
من برهمین اساس سؤال بعدی را مطرح می‌کنم: برخی معتقدند که «هویت ملی» معاصر وطنی، هویتی متکثر است و این تکثر در مواجهه با تجدد پدید آمده است و در عین حال بخش‌هایی از آن نیز دچار اضمحلال شده و فرم‌های جدیدی پدید آمده است. این امر را می‌توان در دو سطح خرد و کلان تحلیل کرد که در این‌جا سطح کلان مورد نظر است. سطح خرد به ظواهری مانند زندگی روزمره ختم می‌شود که موضوع اصلی بحث نیست. امروز می‌توان گفت جوهر مفهومی هویت ملی ایران در کشاکش نبرد با یک «مدرنیت صوری گرا» است نه مدرنیتی که مانند غرب معنای مشخص فلسفی داشته و از درون «سنت» بیرون آمده باشد. در ایران چنین چیزی وجود ندارد. پس ما با مدرنیت صوری گرایی مواجهیم که تنها در روبنا خلاصه می‌شود و گرته برداری ناقص از وضعیت سیاسی - اجتماعی غرب است که یک گروه نخبه آن را تتوریزه می‌کند و بخش‌هایی از جامعه که گستره آن در مقایسه با طبقه مسلط، محدود است، آن را می‌پذیرد. این کشاکش را چگونه می‌توان تحلیل کرد؟ ما یک مدرنیت صوری گرا داریم و یک هویت اصیل که اتفاقا مفاهیم سنت. دارد. این مواجهه به کجا خواهد انجامید؟
این تحلیل شما را اگر با سه ملاک نظر بررسی کنیم، به نتایج مشخصی می‌رسیم. می‌گویند اگر می‌خواهی هویت یک قوم را بشناسی، ببین آن قوم در پس چه چیزی است و سمت و سوی آن قوم کجا می‌رود. اگر آن سه ملاک لحاظ شود، می‌توان پرسش شما را شفاف‌تر پاسخ داد.
همان طور که گفتم، ما هم سنت داریم هم آدابی از مدرنیته، تجدد در زندگی ما وارد شده و ۱۵۰ سال است که اجتماع و سلوک مدنی ما را تغییر داده است. ملاک اول برای تحلیل در این باب این است که تعلق خاطر ما بیشتر به کدام سو معطوف است؛ ملاک دوم این است که در زندگی روزمره ما کدام مؤلفه - سنت یا تجدد - منشأی اثر است؛ آخرالامر این‌که اگر متغیرهایی وارد حیات اجتماعی و فردی ما شده است، آیا این‌ها به آن بعد ثابت و جوهری «من» برگشت دارد یا خیر، و به عبارت دیگر به روح ملی ما نزدیک است یا خیر. درمورد تجدد، به نظر من، ایرانیان همواره در طول تاریخ از امر نو استقبال کرده‌اند و این امر جزء جوهر و ذات هویتی آن‌ها است؛ بدین معنا که تعصبی نداشته‌اند فقط به داشته‌ها اکتفا کنند. امروز هم جامعه ما از آخرین مدل‌های «وسایل تکنیکی» استفاده می‌کند. در تاریخ تجدد ایران می‌بینیم اولین ابزار مدرنی که وارد شده، خیلی زود با استقبال مردم روبه رو شده است پس این امر تا جایی مقبول است که به بهبود وضعیت زندگی ایرانی کمک کند؛ اما از جایی که تجدد قصد کرده است آن بعد فلسفی و نیست انگار خود را نشان دهد و قدرت غلبه و قهر ایدیولوژیک را اعمال کند، با مشکل مواجه شده است. مردم ما نخواستند آن روح غربی تجدد را بپذیرند. با این وصف، می‌توان گفت که ملت ما در ذات و هسته درونی خود، آن‌چه را که نیک و بد می‌دانند، از هم تفکیک می‌کنند. تجدد آن‌جا که در ایدیولوژیهای غربی مانند کمونیسم و لیبرالیسم، وجوه دین ستیز خود را نشان داد، با بی اعتنایی مواجه شد.
امروز هم همین طور است. مثلا اگر از مردم بپرسیم که آیا از مدرنیته برداشت فلسفی دارند، مطمئنا جواب منفی می‌دهند. همین امر نشان میدهد که ایدیولوژیک شدن تجدد را قبول نکرده اند.
در صدر اسلام هم همین اتفاق افتاد. نخبگان و مردم ایران تا جایی که تاریخ گواهی میدهد، از «زرتشتی گری» به تنگ آمده بودند. زرتشتیگری همانطور که می‌دانید، ایدیولوژی و عقیده رسمی دستگاه ساسانی بود که بسیار به خرافات و افسانه گرایی آلوده شد. وقتی حکمت یونانی یا عرفان هندی به ایران قبل از اسلام وارد شد، زرتشتی گری نتوانست در مقابل این دو مکتب عرفانی و فلسفی مقاومت کند. اما وقتی اسلام به ایرانیان عرضه شد، روح فلسفی را در اسلام دیدند و دریافتند می‌توانند با نیروی فلسفی اسلام نسبت خود را با حکمت یونانی برقرار کنند، هم با تصوف و عرفان اسلامی به عرفان هندی بنگرند. این قدرت جمع بندی را زرتشتی گری نداشت. اما همین ایرانیان که حقیقت اسلام را به عنوان یک آیین توحیدی پذیرفتند، وقتی عربها سلطه خود را آغاز کردند و خواهان تفاخر قومی شدند، آن را نپذیرفتند. ایرانیان به آیین اسلام و خصوصا عمیق‌ترین لایه‌های آن - یعنی اهل بیت (ع) - روی خوش نشان می‌دهند. در تاریخ آمده که در سپاه مختار ۲۰ هزار ایرانی وجود داشته است که در خونخواهی امام حسین(ع) شرکت می‌کنند. پس می‌بینیم که ایرانیان، اسلام را از مسئله «قوم عرب» جدا می‌کنند. همین نگاه باعث شده است که ما امروز به زبان فارسی سخن بگوییم، اما به خط عربی بنگاریم. این امر، خود حامل پیامی است.
چرا ما به عربی سخن نمی‌گوییم؟ چون خود را از عربها جدا کرده ایم. اما چرا به عربی مینویسیم؟ چون میخواستیم قرآن را درک کنیم. لذا اسلام، قرآن و زبان دین را پذیرفتیم. اما سلطه نابرابر قومی را که می‌خواست خود را «فاتح» بخواند، نپذیرفتیم؛ و این نشانگر همان جوهر هویتی ماست...
به عبارت دیگر، می‌توان گفت که ما به یک گزینش آگاهانه و مبتنی بر درک دینی -نه احساسات صرف- دست زده ایم.
بله، همین طور است. در مورد تجدد هم به همین صورت است. تجدد گاهی به معنای یک سطح و وسیله و گاهی به معنای تفوق غرب و برتری‌طلبی آن است. مشروطیت نشان داد که ایرانیان با تجدد و نوگرایی موافق اند، اما وقتی این تجدد به سلطه سیاسی رضاشاه منتهی و بعد از آن به نفوذ غرب در روزگار بعد از کودتای ۲۸ مرداد منجر می‌شود، واکنشی مانند نهضت ۱۵ خرداد از خود نشان میدهد. در نهایت، انقلاب اسلامی هم واکنشی بود در برابر روند انحرافی و مدرن شدن انقلاب مشروطه. در این‌جا باز هم می‌بینیم که هویت ایرانی از ذات و جوهر خود واکنشی نشان میدهد که متضمن عدول از مقولات تحمیلی تجدد است. پس در پاسخ به سؤال شما باید گفت ما دو چیز داریم: یکی، سنت فرهنگی که تعلق خاطر ما را نمایان می‌کند و شامل مذهب، زبان و جغرافیای ایران است که منشای اثر در زندگی ما است؛ دیگر، یک صورت ناقصی از تاریخ جدید که در تاریخ ما وجود دارد و همان چیزی است که برای ما «بحران هویت» ایجاد کرده است. این صورت تاریخی جدید، نکته‌ای به همراه دارد: می‌خواهد بگوید همه فرهنگ گذشته شما باقی بماند ولی «من متجدد» متعلق به عصر جدید، به این ماده آماده یک صورت غرب میدهم؛ و این یعنی همه هویت، زبان و فرهنگ شما باقی بماند و این‌ها صفرهایی باشند، که «تجدد» به آن معنا می‌دهد. این چنین است که ایرانی‌ها این صورت ناقص را قبول نمی‌کنند. ما «تکنیک» را می‌خواهیم، اما حاضر نیستیم در «سرنوشت تکنیکی» انسان غربی شریک شویم؛ ما پیشرفت می‌خواهیم، اما حاضر نیستیم درک نیست انگار غرب از تکنیک را پذیرا باشیم. این همان تمایزسازی و تفکیکی است که روح ایرانی در صدر اسلام در مورد قوم عرب انجام داد و گوهری را که در دست عرب بود، اخذ کرد اما سلطه آن را نپذیرفت. امروز هم این جوهر و روح ایرانی، این مقاومت را در برابر «تجدد» دارد.
سؤال دیگری که دربارة «هویت ملی» قابل طرح است، رویکردهای «باستان ستا» به أن است. همان طور که شرح دادید، انفکاک اسلام از هویت ملی و رجعت به دوران پیش از اسلام، و جه مشخصه این رویکرد است. ولی نکته جالب این است که ظاهرا این رویکرد باید به سنت پیش از اسلام معطوف باشد و آن وجه سنتی اش باید متبلور شود. اما آن مدرنیت ناقص و صوری گرا را ما در باستان ستایی هم می‌بینیم. باستان ستایان، بنیانها و مشخصه‌های تفکر مدرن را پذیرفته‌اند و بر پایه آن حرکت می‌کنند؛ در عین حال، به ادغام آن مفاهیم با مؤلفه‌های باستانی با اندیشه‌های مدرن اقدام کرده‌اند و در برابر آن نگاه دینی، با «مقوله هویت ملی» قد علم می‌کنند. این امر چگونه قابل تحلیل است؟
ببینید! من این طور قضیه را تحلیل می‌کنم که فرض این‌ها درباره ایران باستان بیشتر تاریخ‌سازی» است تا «تاریخ یابی»؛ یعنی تاریخ ایران باستان، بافتن و ایدیولوژیک کردن آن، یک امر موهوم ذهنی است. در تاریخ تمدن ایران باستان البته نکات مثبت فراوانی یافت می‌شود و برای همین است که ایرانیان اسلام را پذیرفتند. اصولا فرض آن‌ها در این خصوص، فرض اشتباهی است و معمولا در این باب نیز ره به خطا می‌برند. مثلا برخی از آن‌ها معتقدند ایرانیان به زور مسلمان شدند! یا عربها زبان خودشان را به ما تحمیل کردند! یا می‌گویند تشیع واکنش روح ایرانی به سلطه اعراب است یا حتی می‌گویند دین، فرع بر «روح قومی» است و قومیت اصل است و ایرانیان یک نوع «دین‌سازی» انجام داده‌اند. حاملان این نحله فکری، بیشتر، سخنان شرق شناسان را تکرار می‌کنند و از اطلاعات تاریخی منسجم بی بهره‌اند. تاریخ ایران می‌گوید که سقوط ساسانیان سریع اتفاق افتاد و با مقاومت مردمی مواجه نشد. اما مسلمان شدن همه ایرانیان، حدود یکی دو قرن طول کشیده است. نکته عجیب آن‌که عرب و دستگاه خلافت، چندان میلی به مسلمان شدن ایرانیان نداشته‌اند. ایرانیان گروه به گروه به اسلام می‌گرویدند؛ اما در دستگاه خلافت بنی امیه، زمزمه‌هایی بود که در این صورت، ما از جزیه و مالیات محروم می‌شویم! طبیعی است که اگر ایرانیان مسلمان نمی‌شدند، باید جزیه میدادند و در این صورت، منابع مالی برای دستگاه خلافت به وجود می‌آمد.مرحوم استاد مطهری در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام بحث خوبی درباره «سنت» دارد، این‌که آیا سنتها میتوانند موجب بسط هویت ملی شوند و ملت‌سازی کنند یا نه. رسوم و سنن، در نتیجه محصول فعالیت ارادی و آگاهی گذشتگان است و از گذشته تا به حال اگر نبود، اصولا ملتها با هم مرتبط نمی‌شدند. این‌که این‌ها از نسلی به نسلی منتقل می‌شود، باعث پایداری جامعه می‌شود. استاد مطهری می‌گویند: تاملیت و وجدان جمعی نباشد، سنن و فرهنگ منتقل نمی‌شود. در حقیقت، سنت‌های ملی محصول ملیت‌اند نه موجد ملیت، برخی معتقدند این سنتها، هویت ملی را ایجاد می‌کنند، اما ایشان پاسخ میدهد که خود سنتهای ملی و فرهنگ هم محصول ملت و ملیت است نه علت آن. پس در علت ملیت، عامل‌های بالاتری مانند «درد مشترک» و وجدان و اراده مشترکی وجود دارد که میتواند ملتی را ایجاد کند که آن ملت به یک زبان واحد تکلم کند و با سنت و فرهنگی خاص ادامه حیات دهد.
خصلت‌های مردم ایران باستان، مطابق با آن‌چه مورخان نوشته اند، متضمن عدالت‌طلبی، اخلاق گرایی و معنویت گرایی است. این‌ها نشان میدهد که خصایص والایی در آن‌ها وجود داشته است. در «پندنامه ها» و «اندرزنامه ها»، بندهای زیادی درباره عدالت‌طلبی وجود دارد. کتاب جاودان خرد ابن مسکویه، نقل‌هایی را از وصیت هوشنگ -سمبل پادشاهان ایرانی- به فرزندان خویش آورده که جالب توجه است. هوشنگ گفت: «آغاز از خداوند است و پایان هم بدوست؛ و از اوست توفیق سپاس» یا «علم با عمل پای گیرد و عمل باسنت و سنت راستین، پایبند شدن به اعتدال است». اعتدال، سمبل «روح ایرانی» است که نه افراطی است نه تفریطی؛ و چون بین تمدن‌های بزرگ قرار داشتند (تمدن‌های بین النهرین، چین و هند)، روحیه میانه روی را تقویت کرده اند.
رنگ‌آمیزی ایرانی، خود سمبلی از این امر است. در بند هفت همین کتاب آمده است: چهار کار، رشته امور است: دانستن، کار بستن، پاکدلی و پارسایی» یا «جامع امر بندگان چهار خصلت است: دانش، خویشتن داری، پاکدامنی و دادگری». در همه اینها، معنویت و توجه به حق و عدالت، پایۀ مهمی است که صفات عمده ایرانیان را شکل می‌دهد.
کتاب دیگری وجود دارد به نام المسائلی که منسوب به «خسرو انوشیروان» است. در همین حکمتهایی که به آن‌ها منتسب است، دادگری و حق پرستی و عدالت و معنویت وجود دارد که نشان می‌دهد این مقولات در گوهر ذات هویت ایرانی وجود داشته است. پس ایرانیان، هم به «بحران عرب» و هم به «بحران غرب» به یک نحو پاسخ دادند و گوهر پدیده‌ها را از دست حاملان آن گرفتند. ما اسلام را به متن زندگی و وجود خود راه دادیم، اما ایدیولوژی غرب و فلسفة تجدد را نپذیرفتیم؛ چرا که با گوهر و روح معنوی گرامی «روح ایرانی» انطباقی نداشت.
در باب همین رویکرد معناگرایانه و عدالت‌طلبی روح ایرانی، مقوله دیگری مصداق می‌یابد به یقین، سنت یک خصلت بشری دارد و دین یک امر قدسی متصل به وحی و استعلایی و فرازمینی است. اما در ایران، ادغامی میان سنت و دین صورت گرفته است و هر «امر سنتی»، گاه دینی شمرده می‌شود. حتی برجسته‌ترین معرفت شناسان ما دین را اصلی‌ترین وجه و فربه‌ترین عنصر سنت می‌دانند. با این رویکرد، دین، پدیده‌ای جانبی است که در کنار دیگر نهادهای جامعه موضوعیت می‌یابد و از خصلت استعلایی تهی می‌شود. این امر با انقلاب فرامدرن و تمدن اسلامی «هویت ملی» ما هم ارتباط وثیقی دارد. آیا در جایی که دین و سنت ادغام شده اند، با توجه به صبغه دین گرایانه در هویت ایرانی، همه ضعفها و کاستی‌های سنت، منتسب به نهاد دین نشده است؟ یعنی این رویکرد باعث تضعیف هویت ملی نشده و بالطبع اقبال به دیانت هم دچار خدشه نشده است؟
مرحوم استاد مطهری در کتاب خدمات متقابل ایران و اسلام بحث خوبی درباره «سنت» دارد، این‌که آیا سنتها میتوانند موجب بسط هویت ملی شوند و ملت‌سازی کنند یا نه. رسوم و سنن، در نتیجه محصول فعالیت ارادی و آگاهی گذشتگان است و از گذشته تا به حال اگر نبود، اصولا ملتها با هم مرتبط نمی‌شدند. این‌که این‌ها از نسلی به نسلی منتقل می‌شود، باعث پایداری جامعه می‌شود. استاد مطهری می‌گویند: تاملیت و وجدان جمعی نباشد، سنن و فرهنگ منتقل نمی‌شود. در حقیقت، سنت‌های ملی محصول ملیت‌اند نه موجد ملیت، برخی معتقدند این سنتها، هویت ملی را ایجاد می‌کنند، اما ایشان پاسخ میدهد که خود سنتهای ملی و فرهنگ هم محصول ملت و ملیت است نه علت آن. پس در علت ملیت، عامل‌های بالاتری مانند «درد مشترک» و وجدان و اراده مشترکی وجود دارد که میتواند ملتی را ایجاد کند که آن ملت به یک زبان واحد تکلم کند و با سنت و فرهنگی خاص ادامه حیات دهد. اما به هر حال اگر بخواهیم بگوییم ایرانیان نژادی هستند که برتری دارند، در کنار این نظریه، نظریه نژادی رخ می‌نمایاند.
ما با غربیان در یک چیز مشترک هستیم. غربیان هم قبول کرده‌اند که ملتها و اقوام از هم جدا هستند. قرآن هم از ملت ابراهیم(ع) و ملت موسی(ع) یاد می‌کند یا در جایی می‌فرماید: «یا ایها الناس انا جعلناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبایلا لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقاکم». پس در قرآن هم ملت و شعب پذیرفته شده است. غربیان نیز واحدهای ملی را به عنوان اساس تمایز پذیرفته‌اند. اما آن‌چه مشکل ایجاد می‌کند، تمایز نیست، «تفاخر» است؛ یعنی از این تمایز، عده‌ای می‌خواهند «تفاخر» استخراج کنند. بدیهی است که مثلا رنگ پوست‌های مختلف و زبانهای مختلف، نشان دهنده تمایز است؛ پس یکسان‌سازی در این مورد محال است؛ اما اگر از درون این مقولات، تفاخر و برتری نژادی اخذ شود، این تفکر نژادگرایانه می‌شود نه تمایز قومی.
پس باید قبول کرد که ذات همه ابنای بشر مثل هم است و آن‌ها فطرتی مساوی دارند؛ اما همه اقوام بشری فرصت ندارند که این فطرت را به فعلیت برسانند و عناصر آن را جلوه دهند. این به همان عوامل رشد دهنده و بازدارنده در طول تاریخ برمی گردد که گاهی با یک ملت روند مساعدی طی می‌کند و گاهی خیر.
مورد دیگر، رخ عیان کردن یک سری هویتهای خرد اجتماعی در جامعه ایران است. طبقه‌ای در ایران طی ۱۹- ۱۵ سال گذشته نضج گرفته که نوعا محصول یک سری کنش‌های اقتصادی اختصاصی ساز» دولتی بود. این طبقه، حرکات و سکنات دیگری را در جامعه ترویج می‌دهد که با آن مفاهیم والایی که در این جلسه درباره هویت ملی مطرح شد، در تنافر است. حتی قشر مسلط اجتماعی هم از این امر بیمناک است که مبانی هویتی این طبقه اجتماعی که به مرور تکوین یافته است، بر سبک زندگی ایرانی تفوق یابد. آیا این طبقة اجتماعی که می‌توان گفت طبقه فرادست سیاسی هم هست...
مشخصا منظورتان چیست؟
طبقه اغنیای مدرن ایرانی که طی ۱۹-۱۵ سال اخیر با بساز و بفروشی و بهره مندی از امکانات دولتی قد علم کرده اند...
من اعتقاد ندارم که یک طبقه اجتماعی یا یک گروه اجتماعی بتواند فرهنگی ایجاد کند و این فرهنگ در حدی باشد که بتواند زیربنای جامعه را عوض کند.
اگر چنین شود که همه تئوری‌های مارکسیستی درست از آب درمی آید! به نظر من طبقه، چنین قدرتی ندارد. این‌که این طبقه، حامل فرهنگ خاص و سکولار است، بازهم جای بحث است. نمیدانم این گروههای اقتصادی تا چه حد با گروههای فرهنگی و فکری قرابت دارند. ممکن است عقایدی با یک شأن و مرتبه اجتماعی، همدیگر را بیابند؛ اما این هم در ایران، عمومیت ندارد. ممکن است گروه یا حزبی با یک روزنامه مشخص و طبقه اجتماعی خاص درست شده باشد، اما این بیش از آن‌که خودجوش باشد، از جمع شدن عناصر مختلف شکل گرفته است و جوهر واحد ندارد. سنت و هویت ملی چیزی نیست که به راحتی حذف شود. رضاخان با آن عظمت میلیتاریستی اش نتوانست آن ویژگی‌های باستانی را جانشین دیانت کند. دین و سنت و آداب ما در یک «تکاپوی شدن» به رشد و عمق زیادی رسیده است و حذف شدنی نیست. اما با حلوا حلواکردن، دهان شیرین نمی‌شود و با کم کاری و نادیده گرفتن، مسئله رفع نمی‌شود. آسیبهای اجتماعی زیاد است و این آسیبها، به ویژه در بحث‌های هویتی، وقتی جدی می‌شود که «غیریت» یا جریانی نو مقابل آن بیاید و وحدت را خدشه دار کند. به نظر من، مهم‌تر از خرده فرهنگهای جریان بزرگتری است که فعلا پیش قراول‌های آن به ما رسیده و آن «جهانی شدن» است. جریان جهانی شدن، بسیار جدی‌تر با مسئله هویت برخورد می‌کند. این مسئله برای غربیان فرصتی ایجاد کرده است که سایر فرهنگ‌ها را به حاشیه ببرند و چیزی باقی نگذارند، فرهنگ مدرن، هیچ‌گاه به رقیبی برای خود قائل نیست. ضربه فلسفی که مدرنیته در دهه‌های اخیر تحمل کرد، «پست مدرنیته» بود؛ که آن را از قوت دوران‌های قبل انداخت. لذا نمی‌توان از فرهنگ خودی و رشد آن غافل شد و آسیب‌ها را کم اهمیت تلقی کرد. باید جریانهای جهانی را شناخت و حتی آن‌ها را نقد کرد. البته نقد غیر از نفی است. شاید در اینها، هم چالش باشد هم فرصت. باید آن‌ها را نسبت به خودمان و جوهر دستگاه فکریمان سنجید. اگر بخواهیم اجازه ورود ندهیم، نه امکانش را داریم و نه گسترش ارتباطات چنین فرصتی میدهد.
ایرانیان هم این طور نیستند که اگر منعشان کنی، چیزی را قبول کنند. تجربه تاریخی قرون گذشته و تجربه عرب و اسلام و تجدد و غرب و رویکرد تفکیکی آن دوران، نشان میدهد که ایرانیان به جوهر خود توجه دارند. خطر، زمانی پیش می‌آید که ما خط خود و هویت خود را گم کنیم. برخی موارد را می‌توان محو کرد؛ اما موارد جدیدتری پیش می‌آید. باید مشخص کنیم چه نسبتی با عالم جدید داریم و هویت ما در تکاپوی شدن به کدام سمت و سو می‌رود.

منبع: خردنامه همشهری، شماره ۱۵ خرداد ۱۳۸۶

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.