عرفان اسلامی (32) آثار علم و یقین

زمانى كه دانش انسان به خداوند بزرگ و مقام حضرت او ، و به جريمه هايى كه در دنيا و آخرت براى جرم ها معيّن فرموده ، و به عاقبت خود كه چه خواهد شد ، در دل آدمى تحقّق پيدا كرد و همچون ريشه درخت در قلب انسان ثابت گشت حالت ترس در دل او جاى خواهد كرد . از آنجا كه اين حالت كه ريشه اش دانش انسان به واقعيّات است ، ثابت خواهد شد ، انواع خوف ممدوح كه در گذشته در شش قسمت بيان شد براى آدمى حاصل مى شود .
شنبه، 3 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عرفان اسلامی (32) آثار علم و یقین
عرفان اسلامی (32) آثار علم و یقین
عرفان اسلامی (32) آثار علم و یقین

نويسنده: استاد حسین انصاریان



شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

فَاِذا تَحَقَّقَ الْعِلمُ في الصَّدْرِ خافَ

زمانى كه دانش انسان به خداوند بزرگ و مقام حضرت او ، و به جريمه هايى كه در دنيا و آخرت براى جرم ها معيّن فرموده ، و به عاقبت خود كه چه خواهد شد ، در دل آدمى تحقّق پيدا كرد و همچون ريشه درخت در قلب انسان ثابت گشت حالت ترس در دل او جاى خواهد كرد . از آنجا كه اين حالت كه ريشه اش دانش انسان به واقعيّات است ، ثابت خواهد شد ، انواع خوف ممدوح كه در گذشته در شش قسمت بيان شد براى آدمى حاصل مى شود .
1 ـ خوف از پيش آمدن حوادث ناگوار براى مردم بر اثر بى توجّهى آنان به مسائل تربيتى و اعلام خطر به آنان و درصدد پيشگيرى برآمدن از آن حوادث براى نجات خلق .
2 ـ خوف از سوء عاقبت و فعاليت در جهتى كه عمر آدمى به حسن عاقبت خاتمه يابد .
3 ـ خوف از مقام خدا و در نتيجه پاك ماندن از گناه .
4 ـ خوف از عذاب گناه انجام گرفته كه بهترين علت براى توبه وبازگشت است.
5 ـ خوف از نقصان در عبادت يا قلّت آن در برابر عظمت حق و در نتيجه كوشش بيشتر براى عبادت بيشتر .
6 ـ خوف از كوچكى خود در برابر عظمت بى انتهاى حضرت حق و در نتيجه ، فعاليت كردن براى اتصال به حضرت او از طريق عبادات كامل جهت جبران كوچكى خويش .

وَإِذا صَحّ الخَوفُ هَرَبَ ،

چون ترس به واقعيّت در دل جاى گيرد و ترس صحيح باشد به دنبال آن مسئله گريز مى آيد ، گريز از جاهلان ، گريز از بدكارانى كه توقع خوبى در آنان نمى رود ، گريز از گناه و معصيت و هرچه كه نزد مولا پسنديده نيست .

وَإِذا هَرَبَ نَجا

و زمانى كه به خاطر خوف ، انسان از تمام برنامه هاى خسارت بار بگريزد از شقاوت و بدبختى ، از خزى دنيا و عذاب آخرت ، از ريخته شدن آبرو در دو جهان نجات پيدا كرده و به فوز عظيم و رستگارى رسيده است .
امام باقر (عليه السلام) در روايتى مى فرمايد : آنچه انسان را نجات مى دهد سه چيز است : ترس از خدا در آشكار و پنهان ، ميانه روى در زندگى به هنگام غنا ، و فقر ، به عدالت سخن گفتن هنگام رضا و خشم .
رسول اسلام در روايتى مى فرمايد : سه چيز آدمى را نجات مى دهد : حفظ زبان ، گريه بر گناه ، در صورت سود نداشتن نشستن در خانه . و امام ششم نيز مى فرمايد : آنچه مايه ى نجات است عبارت است از : خوراندن به مردم ، افشاى سلام ، نماز شب به آن هنگامى كه مردم در خوابند .
همچنين رهبر بزرگ اسلام در ضمن و صايايش به امير مؤمنان (عليه السلام) علل گرفتارى و خوشبختى و نجات را چنين بيان مى كند :
يا على تو را از سه خصلت بزرگ كه گناه است نهى مى كنم : حسد ، حرص ، دروغ ، كه البته انسانى كه داراى ترس از مقام خداست دائم از اين سه خصلت و مشابه آن در حال گريز است .
يا على بزرگترين اعمال سه چيز است : انصاف دادن به مردم ، مواسات با برادر در راه خدا ، و يار حق در هر حال .
يا على خوشحالى مؤمن در دنيا به سه چيز است ملاقات با برادران ، افطار از روزه ، عبادت در آخر شب .
يا على سه چيز در هركس نباشد براى اعمال نيكش پايدارى نخواهد بود ، ورعى كه او را از معاصى حفظ كند ، اخلاقى كه بتواند با آن با مردم زندگى كند ، بردبارى و حالى كه بتواند جهل جاهل را با آن از خود دور نمايد .
يا على سه چيز از حقايق ايمان است : انفاق به وقت تنگدستى ، انصاف دادن به مردم و بخشش علم به كسى كه براى فراگيرى آن آمده .
يا على سه چيز از مكارم اخلاق است ، بخشش به كسى كه تو را محروم كرده ، صله رحم با خويشى كه با تو قطع رابطه كرده ، و گذشت از كسى كه به تو ظلم كرده .
آرى انسان اگر از حرص ، حسد ، كذب و ساير صفات رذيله بگريزد و به واقعيّاتى كه نبى اكرم به على (عليه السلام) سفارش كرده آراسته شود نجات پيدا كرده است .
كسى كه به حقيقت ، نجاتِ از شر دنيا و آخرت را مى طلبد بايد از كليه عوامل شر در گريز باشد ، كتب آسمانى و انبيا و ائمه بزرگوار از آنچه انسان بايد بگريزد تانجات بيابد پرده برداشته و آدمى را بگريز از عوامل شر تشويق نموده و علل بدبختى و شقاوت را براى انسان بيان كرده اند .
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) عَنْ أَبيهِ قالَ لا يُؤمِنُ رَجُلٌ فيهِ الشُّحُّ وَالْحَسَدُ وَالْجُبُنُ لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ جُباناً وَلا حريصاً ولا شحيحاً .
« امام ششم از قول پدرش فرمود : كسى كه بخل و حسد و ترس دارد ايمان ندارد ، مؤمن ترسو و حريص و بخيل نيست » .
امام صادق (عليه السلام) در روايتى مى فرمايد : سه نفر بدون حساب به دوزخ مى روند حاكم ستمكار ، بازرگان دروغگو و پير زناكار .
عَنْ أَبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) : قالَ إِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ يُبْغِضُ الغَنِيَّ الظَّلُومَ ، وَالشَّيْخَ الْفاجِرِ وَالصَّعْلُوكَ الْمُختالَ ثُمَّ قالَ ، أَتَدْري ما الصَّعْلُوكَ الْمُخْتالِ ؟ قالَ : فَقُلْنا القَلِيلَ الْمالِ ، قالَ : لا ، هُوَ الَّذي لا يَتَقَرَّبُ إِلَى اللهِ عَزَّوَجَلَّ بِشَيْء مِنْ مالِهِ .
« امام ششم فرمود : خداوند سه كس را دشمن مى دارد ، پول دار ستمكار ، پيرمرد نابكار ، و درويش متكبّر ، سپس فرمود : مى دانى درويش متكبّر كيست ؟ گفتم : شخص كم بضاعت ، فرمود : نه ، كسى است كه مالش را در راه قرب حق صرف نكند » .
عَنَ أَبي الْحَسَنِ (عليه السلام) قالَ : لَعَنَ رَسُولُ اللهِ ثَلاثَةً الآكِلُ زادَهُ وَحْدَهُ ، وَالرَّاكِبُ في الفَلاةِ وَحْدَهُ ، وَالنَّائِمُ في بَيْت وَحْدَهُ .
« امام هفتم فرمود : پيامبر سه نفر را لعنت كرده است : مسافرى كه توشه خود را تنها بخورد و از همسفرهايش دريغ ورزد ، كسى كه در بيابان تنها مسافرت كند ، و هركس در خانه تنها بخوابد » .
كانَ عَلِيٌّ (عليه السلام) يَقُولُ : العامِلُ بِالظُّلْمِ وَالْمُعينُ عَلَيْهِ وَالرَّاضي بِهِ شُرَكاءٌ ثَلاثَةٌ .
« آن كه ستم مى كند ، و آن كه در آن ستم كمك مى دهد و آن كه ستم را مى پسندد هر سه شريكند » ( در اين گناه ) .
عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : الظُّلْمُ ثَلاثَةٌ : ظُلْمٌ يَغْفِرُهُ الله عَزَّوَجَلَّ وَظُلْمٌ لا يَغْفِرُهُ وَظُلْمٌ لا يَدَعُهُ فَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذي لا يَغْفِرُهُ اللهُ فَالشِّرْكُ بِاللهِ عَزَّوَجَلَّ وَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذي يَغْفِرُهُ اللهُ فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فيما بَيْنَهُ وَبَيْنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَأَمَّا الظُّلْمُ الَّذي لا يَدَعُهُ فَالمُدايِنَةُ بَيْنَ العِبادِ .
« امام پنجم فرمود : ستم سه گونه است : ستمى كه خداى عزوجل مى آمرزد و ستمى كه نمى آمرزد ، و ستمى كه از نظر نمى اندازد ، اما ستمى كه نمى آمرزد شرك به خداست ، و ستمى كه مى آمرزد ستمى است كه شخصى درباره خودش كرده و ستمى كه از نظر نمى اندازد حقوقى است كه بندگان به يك ديگر پيدا مى كنند » .
آرى وقتى خوف ، در قلب انسان خوف صحيح و واقعيّت دارى بود ، انسان از هر گناهى از قبيل آنچه در روايات بالا ذكر شد فرار مى كند ، و چون فرار كرد به طور حتم و بدون شك نجات پيدا مى كند .

وَإِذا أَشْرَقَ نُورُ اليَقينِ في الْقَلْبِ شاهَدَ الفَضْلَ

چون نور يقين در دل تابيد ، به تماشاى عنايتى نايل مى شود كه قبل از يقين از آن عنايات بى بهره بود ، اين چه يقينى است كه سود آن بيشتر مشمول الطاف الهى شدن است . اين چه يقينى است كه حصول آن در قلب و تابش آن در دل باعث مى گردد كه فاصله بين انسان و خدا كم شود و در نتيجه به مقام قرب رسيده و آنچه را قبل از آن نمى ديد مى بيند البته براى يافتن اين يقين بايد به كتاب خدا و روايات كه منعكس كننده ى اصول عرفان واقعى هستند مراجعه كرد .
قبل از هر چيز بايد دانست كه از نظر عارفان ، يقين داراى سه مرتبه است :
1 ـ علم اليقين .
2 ـ عين اليقين .
3 ـ حقّ اليقين .

علم اليقين :

به معناى تصوّر و تصديق موضوع به صورتى است كه در واقع چنان است و البته حصول اين يقين جز به كمك دانش و علم و استدلال و منطق ميسّر نيست .

عين اليقين:

به معناى ديدن و مشاهده كردن واقعيّت است و اين مرتبه درجه اى از مرتبه قبل بالاتر است ، چون بين چيزى را به چشم ديدن و باور كردن تا شنيدن و قبول كردن خيلى فرق است .

حق اليقين:

به معناى متّحد شدن وجود با واقعيّت است ; به نحوى كه هيچ گونه راه شك و ترديدى به آن براى انسان نماند و واقعيّت خارجى يا موجويّت انسان يكى گردد ، به قول بابا طاهر عريان :
بود درد من و درمان از دوست***بود وصل من و هجرانم از دوست
اگر قصابم از تن واكره پوست***جدا هرگز نگردد جانم از دوست.
حق اليقين به معناى فناى در حق و بقاى به اوست ، علماً و شهوداً و حالاً ، و مراد از لقاى حق در آيات قرآن همين مرتبه است ، مرتبه اى كه كار دليل و برهان كار ديده نيست ، بلكه نتيجه حركت الهى قلب است ، قلبى كه خانه اوست و عرصه تجلّى نور او و چون ديده ى قلب كه از آن تعبير به بصيرت مى شود ، به نور يقين روشن گردد انسان مستحقّ عنايات خاصّه و الطاف رحمانيه مى گردد و مى شنود آنچه را قبل از اين يقين نمى شنيد و مى بيند آنچه را نمى ديد ، و مى يابد ، آنچه را نمى يافت .
«منازل السائرين» كه يكى از بهترين كتب عرفانى است در باب يقين چنين مى گويد :
« و يقين را سه درجه است : اوّل علم اليقين و آن قبول چيزى است كه از حق ظاهر شده و به ما رسيده و قبول چيزى است كه مربوط به حق است و از ما غايب است ، و استقامت بر چيزى است كه قائم به حق است » .
در شرح مطلب فوق مى فرمايد : « علم اليقين قبول برنامه هايى است كه از طريق انبيا از قبيل ايمان و اسلام و احكام و معجزات كه همه دلالت دارند از جانب حقّند به ما رسيده ، و نيز قبول آخرت و احوال روز قيامت و بهشت و جهنّم وهرچه كه متعلّق به فرد است مى باشد .
و نيز ايستادگى و پابرجايى بر امورى است كه بندگان به آن هدايت مى شوند و يقين آنان تقويت مى گردد » .
« درجه دوّم عين اليقين است ، و آن بى نيازى انسان از يافتن واقعيّت به كمك استدلال است و بى نيازى انسان از خبر به وسيله ديدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعيّت است » .
سپس در شرح مى فرمايد : « عين اليقين شهود اشياء به كشف است ، به همان طور كه اشياء هستند و اين گونه مشاهده با كمك فطرت پاك و قلب سليم است و در صورت پاك شدن عالم جان از غبار گناه و كدورت شك و ترديد ميسّر است . منظور از حجاب علم هم معلوم است كه گاهى انسان صورتى مطالب با واقع در ذهن خود تصوّر مى كند و در حالى كه شىء غايب از او است ; ولى در صورت حضور شىء در برابر انسان و انعكاس آن شىء برابر در قلب اين عين اليقين است » .
« درجه ى سوم حق اليقين است و آن تلألؤ نور صبح كشف است ، سپس راحت شدن از سنگينى تعيّن بر دوش جان سپس فنا در حق اليقين » .
آنگاه در شرح اين مطلب مى فرمايد : « حق اليقين به تحقّق به حقيقت علم حق است با فنا از بود خود و علم خود ، به اين معنى كه تجلّى نور حقيقت است بر ظلمت منميّت انسان ، به طورى كه انسان بر اثر آن تجلّى از ميان برخيزد ، چون از ميان برخاست و خودى برجاى نماند از سنگينى بار يقين رها مى شود ; زيرا قبل از آن تجلّى موجودى بود آراسته به صفت يقين ، ولى اكنون وجودى نمانده كه حامل صفت يقين باشد و متحمّل حقيقى كه يقين بر او بار كرده ، بلكه به جايى رسيده كه دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده و او نيست كه به سيرش ادامه مى دهد ، بلكه او را در مسير مى برند ، و از خود حركتى ندارد ، حركتش مى دهند ، آنگاه فنا در حق اليقين كه ديگر از او عين و اثرى نمى بينى .
همه حق است و بس، همه فنا است و بس، همه تعلّق و ربط است و بس و به قول اميرالمؤمنين (عليه السلام) در مناجات مسجد كوفه:
مَوْلاي يا مَوْلاي أَنْتَ الْمَوْلى وَأَنَا الْعَبْدُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدُ إِلاّ الْمَوْلى ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْمالِكُ وَأَنَا الْمَمْلُوكُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكُ إِلاّ الْمالِكِ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَزيزُ وَأَنَا الذَّليلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الذَّليلُ إِلاّ الْعَزيزُ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْخالِقُ وَأَنَا الْمَخْلُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلاّ الْخالِقُ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْعَظيمُ وَأَنَا الْحَقيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْحَقيرَ إِلاّ الْعَظيمُ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الْقَوِيُّ وَأَنَا الضَّعيفُ وَهَلْ يَرْحَمُ الضَّعيفَ إِلاّ الْقَويُّ ، مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنْتَ الغَنِيُّ وَأَنَا الْفَقيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْفَقيرَ إِلاّ الغَني مَوْلايَ يا مَوْلايَ أَنَا السَّائِلُ وَأَنْتَ الْمُعْطي وَهَلْ يَرْحَمُ السَّائِلُ إِلاّ الْمُعْطي ، مَوْلاي يا مَوْلاي أَنْتَ الْحَيُّ وَأَنَا المَيِّتُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلاّ الْحَيُّ ، مَوْلايَ يا َمَوْلايَ أَنْتَ الْباقي وَأَنَا الْفاني وَهَلْ يَرْحَمُ الفانِيَ إِلاّ الْباقي ...
آرى به آنجا مى رسد كه شخصيتى مانند امير مؤمنان كه از نظر سرمايه ايمانى و عملى و اخلاقى پس از پيامبر در تمام ادوار خلقت بى نظير است ، چنان فانى در او مى شود كه خود را ذليل ، فقير ، ضعيف ، ميّت و فانى مى داند ، و اين پرثمرترين حالتى است كه انسان نسبت به حق پيدا مى كند و اين مرحله حق اليقين است
البته با تدبّر در آيات قرآن و روايات معلوم مى شود كه انسان از طريق علم اليقين به مرتبه عين اليقين و از عين اليقين به مرحله حق اليقين مى رسد . در علم اليقين فعاليّت مغزى و عقلى دخالت دارد و در عين اليقين فعاليت قلب و در حق اليقين جذبه ى الهى و عنايت خداوندى كه همان كشش معشوق به عاشق است مى باشد .
اگر از جانب معشوق نباشد كششى***كوشش عاشق بيچاره به جايى نرسد

قرآن و مسئله يقين

( وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ ) .
« و چنين ما به ابراهيم ملكوت و حقيقت آسمانها و زمين را ارائه كرديم تا به مقام اهل يقين رسيد » .
حضرت ابراهيم (عليه السلام) دريافت كه ربى در عالم و مالك و كارگرانى در هستى به جز حضرت او نيست . او يافت كه نظام جهان متّكى به اراده اوست و كلمه كُنْ كه فعل وجود مقدس آن جناب است در اين عرصه هستى حاكم است ، در چنين دريافتى به هيچ وجه شك و ترديد راه ندارد و از اين راه انسان مراتب يقين را طى كرده تا به مقام تسليم و رضا و فنا فى الله و بقاء بالله مى رسد اين آيه نمايانگر يقين ابراهيم (عليه السلام) به حضرت اوست .
( وَبِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ ) .
« اهل تقوا به آخرت يقين دارند » .
يعنى در برپايى ، آن جاى كه براساس عدل الهى و نظام متقن حركت در اجزاى هستى است ، كمترين شك و ريبى ندارند .
( وَفِي الاَْرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ) .
« در زمين نشانه هايى است براى صاحبان يقين » .
آرى انديشمندان و متفكّران به هنگامى كه در آثار الهى در پهنه ى زمين ، در خشكى ها و درياها فكر مى كنند و به اين نتيجه مى رسند كه بدون خالقى عادل ، عالمى حكيم ، امكان پيدايش و فعاليت ذرّه اى وجود ندارد .
انديشمندان از تفكّر در صُنْع الهى چنين نتيجه مى گيرند كه زمين انبار موادى براى موجودات زنده است ، موادى كه قدرت ، انسانها و ماشين هاى حساب ، از شمارش آن عاجز است ; چه رسد به تحقيق در تمام شئون هر ذرّه اى از ذرّات اين مواد بى حساب .
مسئله ى جوّ زمين كه درباره ى آن هزاران كتاب نگاشته شده است ، معادن زمين كه درباره ى آن ميليونها جزوه و كتاب منتشر شده است ، خشكى ها ، تپه ها ، كوهها ، چشمه ها ، رودخانه ها ، صحراها ، جزيره ها ، درياچه ها ، درياها ، اقيانوسها و عجايبى كه در اقيانوسها وجود دارد و ... همه اين آثار ، حركت دهنده ى انسان به سوى يقين اند و به سوى مراتب يقين تا جايى كه از انسان ها افرادى بزرگ و بى نهايت بزرگ چون انبيا و ائمه و صلحا و عارفان و اوليا به وجود آيند .
منبع: http://erfan.ir




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط