بر کران اين چمن نوخيز |
|
چون امير خندق و صفين زن |
تا به راستي گرود زين پس |
|
با سنان آخته پرچين زن |
چهر عدل را ز نو آذين بند |
|
بانگ بر جهان کژآيين زن |
گر فلک ز امر تو سرپيچد |
|
کاخ مجد را ز نو آيين زن |
طبع من زده است در مدحت |
|
بر دو پاش بندي رويين زن |
برگشاي دست کرم، و آنگاه |
|
نيک بشنو و در تحسين زن |
تا جهان بود، تو بدين آيين |
|
بر من فسردهي مسکين زن |
خيز و طعنه بر مه و پروين زن |
|
گام بر بساط نوآيين زن |
بند طره بر من بيدل نه |
|
در دل من آذر برزين زن |
يک گره به طرهي مشکين بند |
|
تير غمزه بر من غمگين زن |
خواهي ار ني ره تقوا را |
|
صد گره بر اين دل مسکين زن |
تو بدين لطيفي و زيبايي |
|
زآن دو زلف پرشکن و چين زن |
گه ز غمزه ناوک پيکان گير |
|
رو قدم به لاله و نسرين زن |
گر کشي، به خنجر مژگان کش |
|
گه ز مژه خنجر و زوبين زن |
گر همي بري، دل دانا بر |
|
ور زني، به ساعد سيمين زن |
گه سرود نغز دلارا ساز |
|
ور همي زني، ره آيين زن |
بامداد، بادهي روشن خواه |
|
گه نواي خوب نوآيين زن |
زين تذرو و کبک چه جويي خير؟ |
|
نيمروز، ساغر زرين زن |
شو پياده ز اسب طمع، و آن گاه |
|
رو به شاهباز و به شاهين زن |
تا طبرزد آوري از حنظل |
|
پيلوش به شاه و به فرزين زن |
بنده شو به درگه شه و آنگاه |
|
گردن هوي به تبرزين زن |
شاه غايب، آن که فلک گويدش |
|
کوس پادشاهي و تمکين زن |
رو ره اميري چونان گير |
|
تيغ اگر زني، به ره دين زن |
بر بساط دادگري پا نه |
|
شو در خديوي چونين زن |
گه به حمله بر اثر آن تاز |
|
بر کميت کينهوري زين زن |
دين حق و معني فرقان را |
|
گه به نيزه بر کتف اين زن |
از ديار مشرق بيرون تاز |
|
بر سر خرافهي پارين زن |
پاي بر بساط خواقين نه |
|
کوس خسروي به در چين زن |
پيش خيل بدمنشان، شمشير |
|
تکيه بر سرير سلاطين زن |