نگاهی به تاریخ مصر باستان
در این مقاله، نویسنده به بررسی یکی اتز رویدادهای مصر باستان پرداخته است: قیام اشراف علیه فرعون. نتیجهی ناگوار این اقدام، تصرف مصر به دست قوم وحشی هیکسوسها بود که ویرانیهای بسیار بر جای نهاد. پس از این اقدام و نتایج آن، مصریان باستان نه تنها فرعونها را به سازمان سیاسی مصر باز گرداندند، که به ایشان مقام خدایی نیز بخشیدند تا شورشهای احتمالی آینده را پیشاپیش خنثی کرده باشند.
تعداد کلمات: 3447 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 18 دقیقه
نویسنده: الیزابت پین
برگردان: حسن پستا
نگاهی به تاریخ مصر باستان
شبی، در اواخر قرن نوزدهم، پنج دزد بومی در بوتهزارهای حاشیهی صحرای مصر مشغول کندن زمین بودند. از ماه خبری نبود و آنها ساکت و سریع، مانند پنج سایه، سرگرم کارشان بودند. دو ساعت بود که زمین شنی را بیل میزدند. ناگهان یکی از مردان از حرکت بازایستاد. بیل او به چیزی سخت برخورد کرده بود. سوتی کشید و همراهانش را خبر کرد.
هر پنج مرد کنار گودال زانو زدند و با دست شنها را بیرون ریختند. لحظاتی بعد، دزدان روی زمین چمباته زدند و به چیزی که کشف کرده بودند، خیره شدند. یکی از آنها خندید، دیگری با انزجار به غر زدن پرداخت و سه تای دیگر هم شروع کردند به ناسزا گفتن!
زیرا آن چه از زیر شنها بیرون کشیده بودند، یک تمساح مومیایی شدهی بزرگ بود. اما یک تمساح مومیایی شده چیزی نبود که دزدان آن روزگار آرزویش را داشته باشند. آنها برای یافتن عتیقه زمین را میکندند، و آرزو داشتند گردنبندی بیابند که زمانی بر گردن ملکهی فرعون خودنمایی کرده باشد. یا در ویرانهی معبدی جامی پیدا کنند که زمانی به معبد تقدیم شده باشد. یا دست کم مجسمهی کوچکی از یک خدای مصر باستان کشف کنند. درواقع، پس از هجوم باستان شناسان هر کسی در مصر این را فهمیده بود که زیر شنهای صحرا، اشیای گرانبهایی مدفون است.
بیشتر مصریان به این موضوع چندان توجهی نداشتند، اما گروهی طماع هم بودند که برای نفع شخصی بیپروا به حفاری میپرداختند. عتیقههای مصر در سراسر جهان برای کسانی که اشیای عتیقه جمع میکردند، سرگرمی روز شده بود؛ و اهالی بومی میدانستند که واسطهها برای یافتههای آنها پول خوبی میدهند.
حکومت مصر کوشید تا از راههای قانونی مانع فعالیت حفاران بومی شود. البته حکومت میخواست به چپاول مخرب آنها پایان دهد، اما مهمتر از این احساس میکرد که اشیاء باقی مانده از زمان فرعونها میبایست در موزهی قاهره جای داشته باشد، نه این که به دست مجموعه داران خصوصی بیگانه بیفتد.
اما قانونی نتوانست کار حفاران غیررسمی را متوقف کند. آنها کار علنی را کنار گذاشتند و فقط شبها مخفیانه حفاری میکردند، زیرا هنوز هم در کوچههای پرت و دورافتادهی قاهره واسطههای بازار سیاه وجود داشتند و برای اشیای عتیقه پول خوبی میپرداختند.
تمساح مومیایی شدهای که دزدان یافته بودند، مسلماً عتیقه بود، اما عتیقهای نه چندان مفید، زیرا بزرگتر از آن بود که بشود آن را در زیر ردا پنهان کرد و مخفیانه به قاهره برد. به همین سبب دزدان تمساح را به غاری در حاشیهی صحرا کشاندند و جسد چرم گونهی او را که از دوران باستان بر جای مانده بود، بیدرنگ سوزاندند. سپس، از آن جا که هنوز اوایل شب بود به حفاری ادامه دادند.
آنان تمساح مومیایی شدهی دیگری کشف کردند و نفرتشان بالا گرفت. سپس سومی و بعد چهارمی را پیدا کردند. دزدان مانند بار اول، آنها را یک به یک به غار بردند و سوزاندند. آن گاه، در مورد ادامهی حفاری به مشورت پرداختند.
به نظر میرسد که در تاریخ طولانی مصر، خئوپس بیشتر و بهتر از تمام فراعنه توانسته بود مظهر خدا-پادشاه مطلوب برای مردمش باشد، تا آن جا که شاید بتوان گفت مصریان او را با غرور و سرسپردگی میپرستیدند. اما فرعونهایی که پس از او بر تخت نشستند، از شخصیت و اقتدار و ابهت او بهرهای نداشتند. در همان ایام که فرعون بیاقتداری جانشین فرعون بیشخصیت دیگری میشد، اشراف و کاهنان پیرامون فراعنه رفته رفته مقتدرتر و جسورتر میشدند. این افراد به تدریج قدرت مطلقهی خدا-پادشاهش را مورد چون و چرا قرار میدادند.بدیهی است که آنها به یک گورستان تمساح برخورده بودند. در روزگار باستان، تمساحها در برخی از مناطق درهی نیل مورد پرستش قرار داشتند. این حیوانات مقدس را به هنگام مرگ در گورستان ویژهای دفن میکردند. گورستان آنها در اطراف معبد کوچکی قرار داشت که متعلق به «سبک» (1) خدای تمساحان بود. مردم نذورات گوناگونی از قبیل مجسمهها، نظرقربانیها و ظروف متبرک ساخته شده از طلا و نقره و مرمر به «سبک» هدیه میکردند و این بود که معابد خدای تمساحان همواره پر از چنین هدایایی بود.
آن پنج دزد میدانستند که غنایمی نظیر اینها در بازار سیاه پول فراوانی نصیبشان خواهد کرد. از این رو، پس از مشورت با یکدیگر تصمیم گرفتند که به حفاری ادامه دهند. چون امید داشتند که به معبد گورستان دست یابند، معبدی که قاعدتاً میبایست در همان اطراف زیر شنها مدفون شده باشد.
دزدان طی سال بعد بیش از صد تمساح بزرگ مومیایی شدهی دیگر نیز از زیر شنها بیرون کشیدند و سوزاندند. اما سرانجام پاداش شکیبایی خود را دریافت کردند و یک شب به بام معبد کوچکی رسیدند که در جستجویش بودند. با هیجانی وصف ناپذیر شنها را پس زدند، سوراخی در سقف معبد ایجاد کردند؛ و از آن به درون خزیدند و خود را به صحن تاریک معبد رساندند. دزدان با دستانی لرزان شمعهای شان را برافروختند و با دقت به اطراف نظر انداختند. بالای محراب سنگی وسط اتاق، جسد مومیایی شدهی یک بچه تمساح به چشم میخورد؛ و جز آن چیز دیگری وجود نداشت. معبد کوچک همچون استخوانی خشک و برهنه بود.
یکی از دزدان در نهایت خشم و نومیدی، مومیایی بچه تمساح را برداشت، آن را به دور سرش چرخاند و محکم به سنگ محراب کوبید. جشم شکنندهی تمساح به دو نیم شد، و شش قطعه از یک طومار پاپیروس عصر باستان بر زمین غلطید.
شکم بچه تمساح را دو هزار سال پیش با این کاغذ باطلهها پر کرده بودند.
خوشبختانه (گرچه به درستی معلوم نیست که چگونه) باستان شناسان این «کاغذباطله»ها را، پیش از آن که دزدان بتوانند آنها را بفروشند یا مثل کاغذ پارهای دور اندازند، به دست آوردند. معلوم شد که طومار گزارش روزانه یک مباشر املاک مصری است. این گزارش در مورد وضع بازرگانی و کشاورزی دورهی زوال مصر باستان اطلاعات بیارزشی به دست میداد.
اما تصور کنید وقتی باستانشناسان فهمیدند که در حدود صد تمساح یا بیشتر در غار کنار صحرا سوخته و خاکستر شده، تا چه حد ناراحت و نومید شدند. درواقع، باستانشناسان حدس میزدند که شکم آن تمساحها نیز از طومارهای پاپیروس باطله و دورانداختنی پر بوده است؛ و حدسشان نیز منطقی به نظر میرسید. کسی نمیتوانست بگوید که چه مقدار ادبیات، شعر، گزارش و اسناد معابد بدین ترتیب دود شده و به هوا رفته و باستان شناسی را برای ابد از بررسی آنها محروم کرده است.
طومارهای پاپیروس در جاهایی به دست آمده بود که حتی احتمالش نیز نمیرفت. (اگر این که هیچ جایی غیرعادیتر از شکم یک بچه تمساح مومیایی شده به نظر نمیرسد). بعدها باستان شناسان، بسیاری از طومارها را در جنگ استخوانی مومیاییهای قدیم، درون کوزههای شکسته و صندوقهای معابد، یا زیر تپههای شنی واقع در محل شهرهای ویران شدهی قدیمی یافتهاند. مصریان باستان از طریق این طومارها چیزهای زیادی دربارهی خودشان برای باستان شناسان نقل کردهاند.
به عنوان مثال، دو قطعه از این پاپیروسها در مورد دوران دشواری که درهی نیل مدتی پس از مرگ خئوپس دچارش شد، تصویر روشنی به دست میدهند.
روی نخستین طومار با مرکب پریده رنگی نوشته شده است: «این سرزمین گرفتار هرج و مرج است. من آشفتگی یک سرزمین را به تو نشان میدهم... من نشانت میدهم که پسر هچون خصم است و برادر همچون دشمن، و مردی پدرش را میکشد...»
در طومار دوم آمده است: «بزرگ زادگان سوگوارند، اما فقیران هلهلهی شادی سر میدهند. هر شهری میگوید: «بیایید قدرت را براندازیم»... دادسرای بزرگ از مدارکش تهی شده است... سازمانها و دستگاههای عمومی را گشودهاند و اسنادشان به یغما رفته است. رعیت، اربابِ رعیت شده است... اینک، آنها که لباس داشتند، ژنده پوشند... سرتاسر این سرزمین کثیف و آلوده است، در این ایام هیچ لباسی سفید نیست... نیل طغیان میکند، اما هیچ کس را هوای شخم کردن در سر نیست... مردگان به رود افکنده میشوند... خندهها محو شده است. رنج و اندوه به این سرزمین گام نهاده است.»
از این نوشته چنین برمیآید که گویی مردم فقیر مصر علیه فرعون قیام کرده بودند و ادارهی درهی نیل را خود به دست گرفته بودند. اما باستان شناسان معتقدند آن چه در عمل اتفاق افتاد، جز این بود. به یقین در زمانی که زیاد با مرگ خئوپس فاصله نداشت، در مصر دورهای از هرج و مرج و بینظمی پیش آمد. اما علت این امر طغیانی از جانب خود اشراف بود، نه قیامی از جانب مردم.
به نظر میرسد که در تاریخ طولانی مصر، خئوپس بیشتر و بهتر از تمام فراعنه توانسته بود مظهر خدا-پادشاه مطلوب برای مردمش باشد، تا آن جا که شاید بتوان گفت مصریان او را با غرور و سرسپردگی میپرستیدند.
اما فرعونهایی که پس از او بر تخت نشستند، از شخصیت و اقتدار و ابهت او بهرهای نداشتند. در همان ایام که فرعون بیاقتداری جانشین فرعون بیشخصیت دیگری میشد، اشراف و کاهنان پیرامون فراعنه رفته رفته مقتدرتر و جسورتر میشدند. این افراد به تدریج قدرت مطلقهی خدا-پادشاهش را مورد چون و چرا قرار میدادند.
بیشتر بخوانید: مادری که ربوده شد!
کاهنان رع، خدای بزرگ خورشید، نخستین دستهای بودند که برای قدرت فرعون حد و مرز قائل شدند. این کاهنان که مردانی عاقل و فرزانه به شمار میرفتند، از زمان وحدت مصر به بعد، عده و نفوذشان پیوسته رو به افزایش بود. وقتی دودمان خئوپس، که چهارمین دودمان فرعونی بود، در حدود پنجاه سال پس از مرگ او به پایان کار خود رسید، کاهنان رع آن اندازه قوی شده بودند که بتوانند پادشاهان برگزیدهی خود را بر تخت بنشانند. آنان مدعی شدند که فرعون از این پس، پسر رع تلقی میشود و دیگر برخلاف ادعای خودش خدای مستقلی به شمار نمیرو. به این ترتیب کاهنان رع که نمایندگان زمینی خورشید، پدر فرعون محسوب میشدند، به قدرتهای پشت تخت سلطنت مبدل شدند؛ و در ادارهی امور مملکتی، گاه آشکار و گاه پنهان نقش مؤثری ایفا کردند.
اشراف، که زمانی سرسپرده و خادم فرعون محسوب میشدند، دومین دستهای بودند که با قدرت مطلقهی او به مخالفت پرداختند. خئوپس و فراعنهی پیش از او مالک تمام اراضی مصر بودند. آنها املاک وسیعی در اختیار اشراف میگذاشتند و البته میدانستند که پس از مرگ اشراف، زمینها دوباره به پادشاه بازگردانده میشوند. اما اشراف رفته رفته ادعا کردند که زمینهای واگذاری شدهی فرعون به حق، متعلق به خود آنهاست. گروهی از اشراف که لقب «ارپتیپتی-1» به معنای شاهزادهی میراثی را به خود بسته بودند، از اراضی واگذاری به دلخواه استفاده میکردند؛ و به هنگام مرگ هم آنها را بر اساس خواست و وصیت خود در اختیار فرزندانشان قرار میدادند. فراعنهی پس از خئوپس، چون هیچ نوع ارتشی در اختیار نداشتند، نتوانستند املاک سلطنتی را پس بگیرند. به این ترتیب، رفته رفته املاک شخصی و محدودههای ملوک الطوایفی وسیعی در امتداد سواحل نیل پدید آمد. بر هر یک از این املاک شاهزادهای فرمان میراند، که بیش از پیش با همسایگانش دشمن و با پادشاهش بیگانه میشد.
این شاهزادگان سرانجام به حدی جسارت یافتند که نه تنها با تسلط این جهانی فرعون بر زندگیهایشان به مبارزه برخاستند، بلکه با سلطهی فرعون در آن جهان نیز از در مخالفت و ستیزه درآمدند. اشراف اکنون مدعی شده بودند که پس از مرگ، خواه فرعون به خدمت آنها نیاز داشته باشد، خواه نداشته باشد، اختیار زندگی و سرنوشت آنها در دست خودشان است. اشراف میگفتند که زندگی پس از مرگ را اوزیریس، خدای مردگان به هر انسان شایستهای نوید داده است.
از زمان وحدت مصر، کیش اوزیریس نفوذ و محبوبیت فراوانی در میان مردم درهی نیل یافته بود. بنا بر اسطورهای باستانی، در آغاز جهان، اوزیریس خدا-پادشاه مصر بود. او به دست برادر حسودش به قتل رسید و سپس با جادوی نیرومند و مؤثر زنش ایسیس، دوباره به زندگی بازگشت. آن گاه اوزیریس رستاخیز یافته، خدای جهان دیگر شد و به صورت «نخستین مغربی» درآمد. (مردم آن زمان میپنداشتند که جهان دیگر در آن سوی مکان غروب خورشید قرار دارد و هرگاه کسی جان میسپرد، میگفتند به «مغرب رفته» است).
اوزیریس در تالار دادگاه زیرزمینیاش حکومت میکرد. مصریان معتقد بودند که در آن جا دادرسی سختی در انتظار مردگان است. هر یک از مردگان، پس از سفری خطرناک در جهانی تاریک و زیرزمینی و انباشته از موجوداتی شریر و هراس انگیز، به دروازههای صحن دادگاه میرسید. سپس، او را به حضور اوزیریس میبردند تا طی تشریفاتی از نظر چهل و دو گناه کبیره مورد داوری قرار گیرد. اگر میتوانست به تمام پرسشها پاسخ گوید و ثابت کند که از تمام آن چهل و دو گناه مبراست، اوزیریس با اشارهی موقرانهای به او اجازه میداد که در آن جهان به زندگی خود ادامه دهد. اما اگر شخص مرده به سبب گناهان گذشتهاش مقصر تشخیص داده میشد، جانور بزرگی از تاریکی برون میآمد و در حالی که دندانهای نیشش نمایان بود، به سوی او حرکت میکرد. آن گاه مقصر به وسیلهی این جانور که ترکیبی از تمساح و شیر و اسپ آبی بود، درجا بلعیده میشد و این پایان امیدهایی بود که برای حیاتی ابدی در دل پرورانده بود.
بر این اساس بود که اشراف ادعا کردند خدمت به فرعون معین کنندهی سرنوشت و زندگی پس از مرگ نیست بلکه شایستگی خود انسان است که مورد ارزیابی و داوری اوزیریس قرار میگیرد و سرنوشت او را معین میکند. به همین علت اشراف دیگر آرامگاههای خود را در اطراف آرامگاه فرعون نساختند و از کاری که قرنها کرده بودند، دست کشیدند. در عوض، آنها آرامگاههای خود را دور از آرامگاه فرعون، در پای بلندیهای درهی پشت املاکشان بنا کردند و بدین ترتیب تسلط فرعون را بر سرنوشت خود مورد انکار قرار دادند.
تقریباً چهارصد سال پس از مرگ خئوپس، اشراف جسور چنان قدرتی یافتند که سرانجام قدرت مرکزی در مصر فروپاشید و آن سرزمین به دورانی از هرج و مرج گام نهاد که تقریباً صد سال طول کشید و به دوران تاریکی شهرت یافت.
درهی نیل بر ضد خودش به پیکار برخاست و تکه تکه شد. «فرعونهای کوچک» در امتداد نیل به قلمروهای جداگانهی خویش حکومت میکردند و به خاطر کسب زمین و قدرت با همسایگان خود به نبرد میپرداختند. شبکههای آبیاری که برای کشور حیاتی بود، رو به خرابی گذاشت، قحطی به تناوب درهی نیل را فلج میکرد، و سرکشی و تمرد از قانون همه جا به چشم میخورد. این سرزمین، به گفتهی آن طومار رنگ و رو رفته، واقعاً آشفته بود.
به عقیدهی باستان شناسان، در همین دوره بود که دزدها به داخل هرم بزرگ جیزه راه یافتند و اثاث و جواهرات و مسجمههای خوابگاه خئوپس را به سرقت بردند. و همین دزدها بودند که مومیایی خئوپس را نابود کردند تا از انتقام «کای» او در امان بمانند؛ به همین علت هم هیچ گاه اثری از جسد «خدای خوب» به دست نیامد.
شاهزادهای از روستای کوچک تبس-سرانجام نظم را به درهی نیل بازگرداندند. او به قلمرو شاهزادگان دیگر لشکر کشید و یک یک آنها را سرکوب کرد. آن گاه خود را فرعون سرزمین دوباره وحدت یافته اعلام کرد؛ و پایتخت را از ممفیس به شهر خود جنوب مصر انتقال داد. اما شاهزادگان حاضر نبودند، قدرتی را که سالهای طولانی در دست داشتند، به سادگی از دست بدهند. آنها دره را بارها و بارها به جنگ و خونریزی کشیدند. فقط زمانی که یکی دیگر از فرزندان تبس به نام آمنمحت (2) تاج و تخت را در ربود و دودمان مقتدر دوازدهم را تأسیس کرد، سرزمین مصر بار دیگر از آرامشی طولانی و پردوام برخوردار گردید.درهی نیل بر ضد خودش به پیکار برخاست و تکه تکه شد. «فرعونهای کوچک» در امتداد نیل به قلمروهای جداگانهی خویش حکومت میکردند و به خاطر کسب زمین و قدرت با همسایگان خود به نبرد میپرداختند. شبکههای آبیاری که برای کشور حیاتی بود، رو به خرابی گذاشت، قحطی به تناوب درهی نیل را فلج میکرد، و سرکشی و تمرد از قانون همه جا به چشم میخورد. به عقیدهی باستان شناسان، در همین دوره بود که دزدها به داخل هرم بزرگ جیزه راه یافتند و اثاث و جواهرات و مسجمههای خوابگاه خئوپس را به سرقت بردند.
دودمان دوازدهم، دویست سال حکومت کرد. جانشینان مقتدر آمنمحت به عنوان «چوپان خوب» بر مردم قانع و بار دیگر متحدشدهی مصر حکومت کردند. بار دیگر طرحهای گستردهی آبیاری به مرحلهی اجرا درآمد. تجارت با سوریه و فلسطین که طی دورهی ملوک الطوایفی متوقف مانده بود، از سر گرفته شد. زندگی مردم مصر، هم چون زمان خئوپس در پانصد سال پیش، از نو رونق یافت.
اما بار دیگر مصیبت روی آورد. این بار دشواری از بیرون مرزهای مصر پدیدار شد.
مانتو، مورخ باستانی مصر نوشته اشت: «تندباد خدای بزرگ ما را در هم کوبید، وبه طور نامنتظر مهاجمانی از تباری نامعلوم از دست مشرق حمله کردند. آنها با اعتماد به پیروزی، به سرزمین ما روی آوردند؛ و با سپاهی بزرگ به سادگی و بدون جنگ این سرزمین را تصرف کردند. فرمانروایان را از پای درآوردند، شهرهای ما را بیرحمانه به آتش کشیدند، معابد خدایان را با خاک یکسان کردند، و با مردم دشمنانه و ظالمانه رفتار کردند... آنها سرانجام شخصی را از میان خود به پادشاهی انتخاب کردند...»
این «مهاجمان از تبار نامعلوم» همان قوم «هیکسوس» سوریه بودند. بعضی از باستان شناسان معتقدند که آنها به تدریج به دلتای نیل وارد شدند و هنگامی که به حد کافی قدرت یافتند، مصر را به تصرف درآوردند.
دیگران فکر میکنند که آنها به صورت گروههای مهاجم به مصر سرازیر شدند. اسپهای آنها به ارابههای جنگی بسته شده بود. مصریان از دیدن ارابهها به حیرت افتادند، زیرا که مانند آنها را پیشتر هرگز ندیده بودند. در هر دو حال چون مصر سپاه ثابت و منظمی نداشت، بدون جنگ به دست مهاجمان افتاد. هیکسوسها، آواریس واقع در دلتا را پایتخت خود قرار دادند؛ و اعلام داشتند که سرکردههای شان جانشینان رسمی فراعنهاند. مصریان صد و پنجاه سال تحقیرآمیز را زیر سلطهی این بیگانگان «شریر» و «فرومایه» به سر بردند.
اما هم چون بار پیش، یک بار دیگر مردی نجات بخش از شهر تبس واقع در شمال مصر به پا خاست. این مرد شاهزادهی نیرومندی به نام کاموس بود. او ناوگانی به وجود آورد و در رود نیل پیش راند تا در پایتخت دشمن توفان به پا کند. در جنگی که در پی آن روی داد، کاموش کشته شد و برادرش شاهزاده آهموس جنگ را ادامه داد. همین آهموس بود که سرانجام نیروی فاتحان منفور را در هم شکست. او پایتخت آنها را در دلتا به تصرف درآورد و به آتش کشید. و سپس هیکسوسها را تا آن سوی مرزهای مصر تاراند و وادارشان کرد که از صحرا به همان سوریهای بازگردند که صدوپنجاه سال پیشتر ترکش کرده بودند.
هنگامی که آهموس در تعقیب هیکسوسها بود، بار دیگر اشراف برای ایجاد حکومت مستقل دست به کار شدند. اما آهموس بعد از بازگشت آنها را بیرحمانه سرکوب کرد و این بار برای همیشه به این نوع سرکشیها پایان داد. در طول بقیهی تاریخ دیرپای مصر، اشراف، مانند دورهی خئوپس، همواره مطیع و خادم فرعون بودند. آنها از روی وفاداری، و به عنوان مأموران منصوب فرعون در سفر و حضر به او خدمت میکردند.
آهموس خود را نخستین فرعون دودمان هجدهم اعلام کرد؛ و این درخشانترین دورهی تاریخ مصر بود. پایتخت بار دیگر به تبس منتقل شد؛ و آهموس اعلام کرد که از آن پس «آمون» شهر - خدای تبس، بایستی به عنوان «پادشاه خدایان» مورد پرستش قرار گیرد، زیرا به اعتقاد آهموس، آمون بود که او را بر هیکسوسهای «شریر» پیروز گردانیده بود.
جانشینان آهموس بارها مجبور شدند علیه سوریها و نوبهایهای طغیانگر لشکرکشی کنند. تحوطمس، جوانترین پسر آهموس که در حدود 1524 ق. م به فرعونی رسید، بیشتر ایام سلطنت خود را صرف لشکرکشیهایی کرد که به منظور تنبیه شاهزادگان سوری صورت میگرفت. او مردان درهی نیل را از وطن بسیار دور کرد و به جایی برد که پیش از آن هرگز جرأت رفتن به آن جا را نداشتند، و تا مقصد یعنی تا سرچشمههای رود بزرگ فرات آنها را شخصاً هدایت و رهبری کرد. تحوطمس در آن جا یک لوح یادبود برپا کرد. زیرا همان طور که به درستی بر آن لوح نوشت، پیش از او برای «پادشاهان دیگر [مصری] هرگز چنین اتفاقی نیفتاده بود.»
وقتی تحوطمس اول جان سپرد، او را در درهی متروکی که پشت بلندیهای مقابل تبس قرار داشت، مدفون کردند. این نقطهی وهم آور که به «درهی شاهان» معروف شد، طی قرنهای بعدی گورستان پادشان مصر بود. روزگار هرم سازی دیگر به سرآمده بود.
در آن زمان، تقریباً هزار سال از دورانی میگذشت که فرعون خئوپس بر تخت طلایی سلطنت مصر نشست. با این حال هر رعیت یا نجیبزادهی عصر خئوپس میتوانست در مصر تحوطمس اول هم فضایی آشنایی را احساس کند و کاملاً راحت باشد.
درست است که پایتخت به تبس منتقل شده بود و ممفیس دیگر کانون زندگی درهی نیل نبود. درست است که معابد باابهتتر و کاهنان پرشمارتر شده بودند، و اکنون اوزیریس در جهان دیگر بیچون و چرا سلطنت میکرد، یک خدای کوچک محلی به نام «آمون تبس» خدای بزرگ رسمی مصر شده بود. اما از جهات دیگر مصر چندان تغییری نکرده بود.
سه فصل طغیان رودخانه، کاشت و برداشت هم چنان ادامه داشت؛ و مردم هم چون ایام دیرینه، زندگی میکردند. با همان دلهرهها و هیجانها، و با همان آداب و مراسم؛ پس از گذشت ده قرن زندگی در کاخها، در روستاها و در املاک وسیع کشور چندان تغییری نکرده بود. صنعتگران و کشاورزان دورهی تحوطمس اول، با همان تکنیکهای معمولی در دورهی خئوپس مشغول دادو ستد و کشت و کارشان بودند. حتی مد هم تغییر نکرده بود. مردان و زنان اشرافی همان کلاه گیسها، آرایشها، جواهرات، و لباسهای هزار سال پیش را داشتند، جز این که اکنون دامنهای کوتاه مردانه و پوششهای کتانی زنها گاه به شکل زیبایی چین دار شده بود.
با این همه، تغییراتی نیز روی داده بود. تغییرات ناگهانی هزار سال اخیر به مردم درهی نیل دو درس فراموش نشدنی آموخته بود: هرج و مرجی که طی دورهی ملوک الطوایفی بروز کرد، آنها را متقاعد ساخت که به حکومت مرکزی نیرومندی که زیر فرمان یک فرعون باشد، نیاز حیاتی دارند، و الوهیت فرعون هم بار دیگر نباید به هیچ وجه مورد چون و چرا قرار بگیرد.
پینوشتها:
1- Sobk
2- Amenemhet
منبع مقاله: پین، الیزابت (1396) فرعونها هم میمیرند، ترجمه حسن پستا، تهران: کتابهای پرنده آبی، چاپ چهارم