عشق، کيمياي وجود

مولوي در دفتر سوم مثنوي معنوي، حکايتي را نقل مي کند که درآن، کسي، مجنون را در کوي ليلي مي بيند که سگي را مي بوسد ومورد نوازش قرار مي دهد. هنگامي که از او مي پرسد: مگر نمي داني که سگ آلوده وپليد است، پس چرا اين گونه با او رفتار مي کني؟ از مجنون پاسخ مي شنود که: اگر آن گونه که منبه اين سگ نگاه مي کنم به آن نگاه کني، تو هم مانند من، آن را پاک وزيبا خواهي ديد. مولوي، با آوردن اين حکايت، قصد دارد که قدرت کيميا گري عشق را به مخاطب خود يادآور شود که اگر
چهارشنبه، 7 مرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عشق، کيمياي وجود
عشق، کيمياي وجود
عشق، کيمياي وجود





مولوي در دفتر سوم مثنوي معنوي، حکايتي را نقل مي کند که درآن، کسي، مجنون را در کوي ليلي مي بيند که سگي را مي بوسد ومورد نوازش قرار مي دهد. هنگامي که از او مي پرسد: مگر نمي داني که سگ آلوده وپليد است، پس چرا اين گونه با او رفتار مي کني؟ از مجنون پاسخ مي شنود که: اگر آن گونه که منبه اين سگ نگاه مي کنم به آن نگاه کني، تو هم مانند من، آن را پاک وزيبا خواهي ديد. مولوي، با آوردن اين حکايت، قصد دارد که قدرت کيميا گري عشق را به مخاطب خود يادآور شود که اگر عاشق، به معناي واقعي کلمه، عاشق باشد، در نظر او تمام آن چيزهايي که به نوعي با معشوقش ارتباط پيدا مي کنند، زيبا خواهد شد واو در تمام آنها، جلوه ونمودي از معشوق خود را تماشا خواهد کرد،هر چند که آن چيزها در نظر ديگران زشت وناپسند جلوه کنند. در واقع ،عشق، کيميايي است که زشتي ها را به زيبايي ها، وسياهي را به سپيدي ها، وسختي ها را به آسايش ها تبديل مي کند.آن چنان که مولوي مي گويد:
از محبت، تلخ ها شيرين شود
از محبت، مس ها زرين شود
از محبت، دردها صافي شود
از محبت، دردها شافي شود
از محبت، مرده زنده مي کنند
از محبت، شاه بنده مي کنند(1)

عشق، تعريف ناشدني

شايد بعضي ها، عشق را تعريف کرده باشند و يا براي آن، دسته بندي هايي از قبيل: عشق حقيقي و مجازي، عشق حسّي وخيالي وعقلي، عشق طبيعي و نفساني و روحاني و عقلاني و الاهي، عشق اکبر واصغر و...در نظر گرفته باشند ؛اما حقيقت اين است که عشق را نمي توان تعريف کرد ؛چرا که تعريف، مربوط به حوزه علوم عقلي است و حال آن که عشق وعقل، دو مقوله جدا از هم اند وبا يکديگر جمع نمي شوند.
وقتي کسي عاشق چيزي يا کسي مي شود، اگر از او بخواهيد که عشقش را تعريف کند،با هيچ جمله وعبارتي نمي تواند آن را وصف کند ؛چرا که اصولاًعشق در تعريف نمي گنجد.
علامه جعفري، در اين باره مي گويد: «عشق، قابل تعريف علمي نيست ؛زيرا نه محسوس است ونه معقول. در حالي که در دو قلمرو "حسّ وعقل "تاثير دارد.اگر تعريف کننده، خود عشق مي ورزد، مسلما تعريف او [از عشق ]صحيح نخواهد بود ؛زيرا اين پديده غير عادي، به تمام انديشه ومشاعر او مسلط است. به عنوان مثال، اگر عاشق بخواهد عشق را تعريف کند، مفاهيم موجود در تعريف، با وضع رواني عاشق رنگ آميزي مي شود و...»(2)
شايد به همين دليل است که مهم ترين ذکري که اذان ونماز خود را باآن شروع مي کنيم «الله اکبر »قرا داده شده است، تا براين نکته تاکيد کند که خداوند وعشق او، برتر ار آن است که بتوان در کلام آورد ووصف کردابن عربي ،در فتوحات »خود مي گويد: «هر کس عشق را تعريف کند،آنرا نشناخته است »وبهاءالدين ولد (پدر مولوي )نيز در کتاب «معارف»، به کسي که از او درباره ماهيت عشق سؤال کرده بود، گفت:«اگر آن را يافته اي، چه بگويم؟! واگر نيافته اي، چه بگويم؟! » (3)
عرفا نيز تاکيد دارند که عشق، از مفاهيم يافتني است، نه بافتني، وچشيدني است نه شنيدني

عشق، جاري در همه هستي

عرفا وحکماي اسلامي، با استناد به حديثي قدسي اي که بيان مي دارد حضرت داوود (ع)سبب آفرينش را از خداوند پرسيد وحضرت حق در پاسخ فرمود «گنجي نهان بودم که دوست داشتم شناخته شوم. پس آفريدگان را آفريدم تا شناخته شوم »(4)، معتقدند که آفرينش، براين اساس به وجود آمده است که خداوند، خواسته است که جمال خود را به جلوه بگذارد. پس هر ذره اي از اين جهان، نمود وجلوه اي از ذات الهي است که ما را به او رهنمون مي کند. ازاين رو،عرفا معتقدند که عشق الهي، در همه موجودات جريان دارد وتمام ذرات جهان آفرينش ،به نوعي به سوي شناخت ورسيدن به آن کمال مطلق ـ که همان شناختن ويکي شدن با پروردگارشان است ـ در حرکت اند (نظريه «حرکت حبي»)به عقيده اينان، وجود، مساوي عشق است وعشق منشا هر حرکت کمالي در عالم وجود است وهيچ موجودي نيست، مگر آن که بهره اي از عشق دارد.(5)
در واقع از ديدگاه عرفا، همه عالم «او» ست وبه همين دليل است که اين گونه عشق (مهر ورزيدن به همه چيز وهمه کس )را راهي براي رسيدن به خدا مي دانند، حتي اگر عشق به مخلوقات وعشق به غيرخدا (البته نه بر خلاف وخواست ورضاي خدا)باشد: «اي عزيز! به خدا رسيدن، فرض است ولابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند، فرض باشد نزد طالبان »(6) ونهايتاً به اين درجه مي رسند که:
به جهان، خرم از آنم که جهان، خرم ار اوست
عاشقم برهمه عالم، که همه عالم از اوست. (7)
به همين دليل است که در نگاه عارفانه، همه چيز وهمه کس، چه زيبا وچه زشت، چه مطلوب وچه نامطلوب، از آن جا که جلوه اي از جمال خداوند به حساب مي آيند ورنگ وبويي از او را در خود دارند وچهره اورا در نظر عاشقان زنده مي کنند،مورد احترام است ودر واقع، به همين دليل است که عارف، به تمام هستي، عشق مي ورزد وهمه چيز در نظرش تقدس وقابليت ستايش مي يابد.
علامه حسن زاده آملي مي گويد: «مي خواهد شمايل معشوق را در جمال ها وآفريده ها نگاه کند.شمايل معشوق ،حيرت آوراست. آدم را مي گيرد. خلقت ها، چهره ها، انسان ها، حيوان ها،درخت ها و گل ها، گيرايي خاص دارند. عشق، بايد "عفيف "باشد، نه اين که کثيف باشد وشهوت، وجودش رابگيرد. ..»(8)
اين چنين است که عاشق، از ديدن کوه، دشت، آسمان، دريا، سبزه، زمين،ستاره،ماه،خورشيد،انسان ها،حيوانات وحتي اشياي بي جان و...لذت مي برد، صداي پرندگان وصداي باران وگريه کودک و...همه، ترانه هايي هستند که نام خداوند را در گوش جانش زمزمه مي کنند، رنگ ها، آيينه اي هستند که در اشيا و فصل ها بروز يافته اند وچهره خالق هستي را در خود به نمايش مي گذارند وباد ونسيم، هديه اي از سوي معشوق اند که بوي مهر اورا به مشام عاشق مي رسانند. چنين فردي، هر قدمي که بر مي دارد، در عشق وبه عشق خداوند است واين گونه مي شود که با يزيد مي گويد: «به صحرا شدم. عشق، باريده بود وزمين، تر شده. چنان که پاي به برف فرو شود، به عشق فرو مي شد»(9)
حتي تمام سختي ها ورنج ها ومشکلاتي را که دراين راه برايش پيش مي آيد، نعمت و لذت وشيريني تعبير مي کند وبا آغوش باز، به استقبال آنها مي رود. گفته اند که وقتي درويشي در پاي چوبه دار از حسين بن منصور حلاج پرسيد «عشق چيست؟ »گفت: «امروز بيني و فردا و پس فردا »آن روز بکشتند وديگر روز بسوختند و سيم روزش به باد بر دادند، يعني عشق، اين است. (10) و حافظ مي گويد:
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالودم به بد ديدن
وفا کنيم وملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافري است رنجيدن.

عشق، درمان خود بيني:

يکي از ويژگي عشق، اين است که فردي که عاشق مي شود، ديگر هيچ يک از اعمالش، به اميد رسيدن به هدفي براي خود واز آن خود يا کسب نتيجه اي مشخص در وجود خود نيست ؛چرا که عاشق، به واسطه کيمياي عشق ،از تمام صفت هاي خود پسندانه، پاک شده است واگر معشوق را مي پرستد، فقط به خاطر خود اوست و نه سود ومنفعتي که براي وي به ارمغان مي آورد.لذا خودخواهي وآزار وآزمندي و...از وجود او رخت بر مي بندد وخوش خويي وآرامش وگشاده دستي وخير خواهي وقناعت، جايگزين آن مي گردد. به اين دليل است که گفته اند: «در عشق قدم نهادن، کسي را مسلم شود که با خود نباشد وترک خود بکند و خود را ايثار عشق کند. عشق آتش است .هر جا که باشد او رخت ديگر ننهد هر جا که رسد، سوزد وبه رنگ خود گرداند. هر که عاشق نيست، خود بين و پرکين باشد و خود راي بود. عاشقي، بي خودي و بي رايي است »(11)
بگذر از خويش، اگر عاشق دلباخته اي
که ميان تو واو، جز تو کسي حايل نيست. (12)
علاوه بر قابليت درمان خود پسندي، صفات ديگري را نيز براي عشق بيان کرده اند که از جمله آنها مي توان به: حرکت آفرين وجهش زا، بصيرت زا وپويا ساز، رها سازنده از محدوديت ها، نيرو آفرين وقدرت بخش، الهام بخش وفيض دهنده، زلال کننده و تصفيه کننده روح، اطاعت آور وپيروز ساز، مهرآفرين وخلاقيت آور، عامل مشابهت وهم شکلي با معشوق و...اشاره کرد.(13)
همين جاست که تفاوت ميان عابد و زاهد و عارف،نمايان مي شود ؛چرا که عابدان، سوداگراني هستند که عبادتشان بدان جهت است که هم دنيا را مي خواهند وهم آخرت را وزاهدان ؛پرستشگراني هستند که از دنيا چشم مي پوشند وتنها آخرت را مي خواهند ؛اما عارفان، خدا را نه به خاطر دنيا وآخرت، بلکه فقط به خاطر خود او وعشقي که به او مي ورزند، مي پرستند. همان طور که امام علي (ع)مي فرمايد: «تو را نه از بيم دوزخ ونه به طمع بهشت مي پرستم ؛بلکه ازآن جهت که شايسته پرستش هستي، مي پرستمت »(14)
در تذکره الاولياي عطار هم از رابعه نقل شده است که «الهي! ما را از دنيا هرچه قسمت کرده اي به دشمنان خود ده وهر چه از آخرت قسمت کرده اي، به دوستان خود ده، که مرا توبس.خداوندا ! اگر تو را ازبيم دوزخ مي پرستم ،دردوزخم بسوز واگر به اميد بهشت مي پرستم، برمن حرام گردان واگر تو را براي تو مي پرستم جمال باقي، دريغ مدار»(15)
به همين دليل است که عرفا، معتقدند که عاشقي، اصالتاًکاري خدايي است ؛چرا که حضرت خداوند نيز عشق مي ورزد و عشق، خصلتي خداي گونه است که افراد عاشق را به خداوند نزديک تر مي کند. وآن امانتي که نه آسمان ،نه زمين ونه کوه ودريا، هيچ کدام قادر به تحمل وپذيرش آن نبودند، وانسان آن را پذيرفت وبردوش گرفت، (16) وهمان، مايه برتري او نسبت به ديگر موجودات شد، «عشق »بود؛عشق به خداوند وعشق به تمام آفرينش:
آسمان، بار امانت نتوانست کشيد
قرعه فال، به نام من ديوانه زدند.(17)

عشق، واسطه ميان انسان وخدا:

گروهي از اهل کلام (علم عقايد )،عشق بنده به خدا را انکار مي کنند ؛چرا که معتقدند آفريده هاي خداوند،با او از يک جنس نيستند که بخواهند به خداوند، عشق بورزند،واساساً به علت عدم تجانس اين دو با يکديگر، عشق ورزي ميان آنها نيز ممکن نيست ؛در حالي که گروهي ديگر، نه تنها اين نظر را رد مي کنند، بلکه عشق را از پيامدهاي طبيعي دميده شدن روح الهي در انسان (ياد شده در سوره حجر، آيه 29)ورابط وپيوند دهنده انسان با خدا مي دانند، همان طور که افلاطون گفته است: «عشق، واسطه انسان ها وخدايان است وفاصله آنهارا پر مي کند »(18) وعين القضات همداني مي گويد: «عشق ليلي را يک چندي از نهاد مجنون، مرکبي ساختند تا پخته عشق ليلي شود. آن گاه بار کشيدن عشق الله را قبول توان کرد»(19)
اما نظر مولانا در اين باره اين است که: عشق نه تنها فاصله عاشق ومعشوق را پر مي کند بلکه به واسطه آن، عاشق ،در معشوق، فاني مي شود وبا او متحد مي گردد،(20) وتنها دراين صورن است که بين تمام اجزاي افرينش ـ انسجام و همبستگي ايجاد مي شود ودر واقع، تمام اين اجزاي پراکنده، به واسطه عشق الهي، به يک کل منسجم تبديل مي شوند:
آفرين بر عشق کل اوستاد
صد هزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاک مفترق در رهگذر
يک سبوشان کرد دست کوزه گر(21)
مولوي اين معنا را به شکلي زيبا در تمثيلي آورده است که روزي مجنون، نزد حجامتگر مي رود وهمين که نگاهش به تيغ تيز حجامت مي افتد، بر خود مي لرزد. حجامتگر، چون متوجه ترس مجنون مي شود، به طنز وکنايه از او مي پرسد: تويي که از شدت عشق ليلي از شير وخرس ووحوش هراسي نداري، چگونه از تيغ حجامت بر خود مي لرزي؟ ومجنون در جواب مي گويد که:ترس من از تيغ تيز حجامت تو نيست ؛اما از آن جا که تمام وجود من را عشق ليلي فرا گرفته است ووجود من لبريز از ليلي است، مي ترسم در هنگام تيغ زدن آن را به ليلي اي که در درون من پنهان است، بزني! ودر همين جاست که مولوي، موضوع اتحاد بين عاشق ومعشوق را بيان مي کند:
داند آن عقلي که او دل روشني است
در ميان ليلي و من، فرق نيست. (22)
فخر الدين عراقي نيز مي گويد: «نظر مجنون هر چند که بر جمال ليلي است، اما ليلي آينه اي بيش نيست...نظر مجنون از حسن ليلي، بر جمالي است که جز آن جمال، همه قبيح است...»(23)
آري، چنين است کيمياي عشق، وچنان مي کند که هر چه رنگ وبويي از معشوق دارد،در ديده عاشق، قابل پرستش ودر خور ستايش مي گردد.

پی نوشت ها :

1.مثنوي معنوي، دفتردوم، بيت 1531ـ 1529
2.نقد وتحليل مثنوي، محمد تقي جعفري، تهراني، انديشه اسلامي، ج3،ص147
3.به نقل از: ميناگر عشق، کريم زماني، تهران: ني،1386،ص433
4.بحار الانوار، ج87،ص199،نيز،ر،ک:بااوست حديث من، مظاهر مصفا، تهران: چاپ ميهن، 1347
5.ر،ک:پله پله تا ملاقات خدا، عبدالحسين زرين کوب، تهران:علمي، 1373.
6.تمهيدات، عين القضات همداني، تهران: منوچهري، ص96.نيزر،ک:به دنبال آفتاب: از قونيه تا دمشق،عطاالله تدين ،تهران: زرين، 1364.
7.غزليات سعدي
8.دروس شرح اشارات، حسن حسن زاده آملي، قم: بوستان کتاب، نمط نهم، ص144.
9.تذکره الاوليا، ص158.
10.همان،ص516.
11.تمهيدات، عين القضات همداني.
12.ديوان امام: سروده هاي حضرت امام خميني (س)،تيران: موسسه تنظيم ونشر آثار امام خميني، 1377،ص67
13.مجموعه آثار، [شهيد] مرتضي مطهري، ج16،ص241ـ 255؛ج23،ص197ـ 199.
14.الوافي، فيض کاشاني، ج3،ص70.
15.تذکره الاولياء،ص74.
16.آيه 72سوره احزاب.
17.ديوان حافظ، غزل 184.
18.مجموعه آثار افلاطون، رساله ضيافت، ص434.
19.تمهيدات ص105
20.به نقل از: ميناگر عشق، ص 441
21.مثنوي ومعنوي، دفتر دوم، بيت 3827ـ 3728
22.ر،ک:همان،دفتر پنجم، بيت 2019ـ 2015
23.کليات فخرالدين عراقي، ص384.

منبع:حدیث زندگی - شماره45




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.