عصر غیبت (11) وضعیت اجتماعی شیعه
ج : وضعيت اجتماعى
1 - وضعيت شيعيان
ارتباط حداقل با امام عليه السلام
فشار
وى همچنين به ساكنين “حجاز”هشدار داد تا هيچ گونه ارتباطى با “علويان “برقرار نسازند و آنها را از نظر مالى حمايت نكنند. بسيارى از افراد بدين خاطر به شدت مجازات شدند. بنا به نوشته “اصفهانى “ ، “متوكل “در نتيجه اعمال اين شيوه ها، “علويان “را با رفتارهاى خشونت آميزى در “مدينه “مواجه كرد. “مدينه “جايى بود كه “علويان “از ديگر مردم كلا جدا شده بودند و از حداقل احتياجات زندگى نيز محروم ماندند.(359)
اخراج از پست ها
گرفتن امكانات اقتصادى
“ابوالفرج اصفهانى “مى نويسد: “متوكل “ ، “علويان “را در تنگناى اقتصادى قرار داد و رسما هرگونه كمك و نيكى در حق آنان را ممنوع كرد و متخلفان را مجازاتى سخت و كيفرى سنگين مى داد.(364)
2 - پايگاه اجتماعى و نفوذ رهبرى شيعه
الف - نفوذ امام هادى عليه السلام
در دربار
“متوكل “در پى سعادت هايى كه از امام هادى عليه السلام در “مدينه “مى شد، حضرت را به وسيله “يحيى بن هرثمه “به “سامرا”فرا خواند. امام همراه افراد خانواده خود به طرف “سامرا” به راه افتادند. “يحيى “خود خدمتگزارى امام را به عهده گرفت و از تقواى حضرت شگفت زده شده بود. كاروان صحرا را درنورديد تا آن كه به “بغداد”رسيد.
“يعقوبى “نقل مى كند همين كه امام به “ياسريه “رسيد، “اسحاق بن ابراهيم “ ، حاكم “بغداد”به ديدار امام عليه السلام آمد و چون علاقه و شيفتگى مردم را به ايشان ديد از حضرت خواست شب را در “بغداد”به سر برد(367) .
“يحيى “ ، حاكم “بغداد”را در جريان امر گذاشت ، حاكم “بغداد”گفت : “اين مرد (امام هادى عليه السلام ) زاده رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است و تو، انحراف “متوكل “را از اهل بيت مى دانى ! پس اگر به او كلمه اى عليه امام بگويى او را خواهد كشت و روز قيامت ، پيامبر صلى اللّه عليه و آله خصم تو خواهد بود...” . “يحيى “ پاسخ داد: “به خدا سوگند! جز نيكى از او نديدم و چيزى كه نپسندم از او نيافتم ...” . سپس “بغداد”را ترك كرده و راه “سامرا”را در پيش گرفتند، همين كه به مقصد رسيدند، “يحيى “خود را شتابان به “وصيف تركى “كه از سران حكومت به شمار مى رفت رساند و او را از رسيدن حضرت آگاه ساخت ، “وصيف “نيز او را از نقل سخنانى كه موجب رسيدن گزندى به امام عليه السلام گردد برحذر داشت و گفت : “اى يحيى ! به خدا سوگند اگر سر مويى از امام عليه السلام كم شود، تنها تو مسئول آن خواهى بود...” .
و “يحيى “از يكى بودن سخنان “اسحاق “و “وصيف “درباره محافظت از امام عليه السلام و سلامتى او متحير شد(368) .
نفوذ امام تا آنجا بود كه هنگام آمدن آن حضرت به نزد “متوكل “ ، تمامى درباريان و نگهبانان قصر بى اختيار به احترام ايشان قيام مى كردند و بدون كم ترين بهانه جويى و به انتظار گذاشتن ، بى درنگ درها را مى گشودند و پرده ها را كنار مى زدند(369) .
در ميان “بزرگان “
در ميان “علويان “و...
“ابوهاشم جعفرى “به او چنين پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و كوچكى به او احترام خواهى گذاشت ... . لحظاتى بعد امام عليه السلام از قصر خارج شد، بانگ تكبير برخاست و همه مردم به احترام امام به پا خاستند، “ابوهاشم “مردم را مخاطب ساخته ، گفت : مگر شما نبوديد كه تصميم داشتيد به حضرت احترام نگذاريد؟
گفتند: به خدا قسم نتوانستيم خود را كنترل كنيم و بى اختيار از اسب فرود آمده ، به ايشان احترام گذاشتيم (371) .
سادات و بزرگان ، در احترام و بزرگداشت امام عليه السلام همصدا بودند و همگى رهبرى و فضل او را پذيرفته بودند. از جمله اين علويان “زيد بن موسى بن جعفر”- معروف به زيدالنار - بود كه عموى پدر حضرت به شمار مى رفت و در آن وقت مردى معمر و كهنسال بود. روزى “زيد”به قصد ديدار امام عليه السلام بر خانه آمد و از “عمر بن فرج “كه نگهبان در بود خواست تا برايش از امام اجازه ورود بگيرد، امام عليه السلام اجازه داد. “زيد”وارد شد و در مقابل امام عليه السلام كه در صدر مجلس بود با ادب تمام و احترام ، دو زانو نشست و بدين گونه به امامت حضرت اعتراف كرد.
روز ديگر كه “زيد”به حضور امام عليه السلام شرفياب شد، حضرت در مجلس حاضر نبود و “زيد”در صدر مجلس نشست ، اندكى بعد امام عليه السلام وارد شد، همين كه “زيد” ، حضرت را ديد به سرعت از جاى خود برخاسته ، امام عليه السلام را در مكان خويش جاى داد و خود مؤ دبانه در مقابل ايشان نشست ؛ در اين زمان امام عليه السلام بسيار جوان و “زيد”مردى مسن بود، ليكن حركت “زيد”به عنوان اعتراف به امامت حضرت و فضيلت ايشان بود و تمامى قائلين به امامت ايشان چنين مى كردند(372) .
در ميان “مردم مدينه “
در ميان “اهل كتاب “
“هبة الله بن ابى منصور موصلى “چنين نقل مى كند: “يوسف بن يعقوب مسيحى از دوستان پدرم بود، او روزى به عنوان ميهمان به خانه ما در “بغداد”آمد، پدرم از او انگيزه آمدنش را پرسيد.
“يوسف “جواب داد “متوكل عباسى “مرا احضار كرده است ، ولى علتش را نمى دانم ، من نيز خودم را به يكصد دينار بيمه كرده ام كه آنها را با خود آورده ام تا براى على بن محمد بن على الرضا عليه السلام هديه ببرم .” .(374)
نزد “شيعيان سامرا”
ب - نفوذ امام عسكرى عليه السلام
نزد “خلفا”
همو در كلام ديگرش خطاب به جعفر، برادر امام عسكرى عليه السلام - هنگامى كه از او درخواست اعطاى مقام برادرش را داشت - گفت : مقام برادرت به دست ما نبود كه از جانب خداوند بود و على رغم تلاش فراوان ما در پايين آوردن منزلت برادرت ، وى به خاطر علم و عبادتش مدام بر نفوذش افزوده مى شد(378) ....
نزد “وزرا”
“اگر خلافت از ميان خلفاى بنى عباس جدا شود، كسى از “هاشميان “ به غير از او (امام حسن عسكرى ) سزاوار آن نخواهد بود، تنها اين مرد است كه با علم ، عفت ، هدايت ، خويشتن دارى ، زهد، عبادت ، اخلاق زيبا و صلاح نفس ، شايسته خلافت مى باشد؛ پدرش نيز همچون مردى بزرگ و بخشنده ، دانشمند و خير خواه بود.(379)
“احمد بن عبيد الله بن خاقان “كه مردى ناصبى و از منحرفان و مخالفان اهل بيت عليهم السلام بود، پايگاه اجتماعى و نفوذ امام عسكرى عليه السلام را اين گونه توضيح مى دهد: “در سامرا در بين علويان مردى را مانند “حسن بن على بن محمد الرضا”در رفتار، عفت ، بزرگوارى ، بخشش و مورد احترام نزد فاميل و خليفه و همه بنى هاشم نديدم ؛ نه تنها آنها، بلكه تمام وزرا، منشيان و فرماندهان لشكر و ديگر مردمان ، حضرت را بر همه بزرگان مقدم مى داشتند(380) .”
همو باز مى گويد: “من از هيچ يك از بنى هاشم و فرماندهان و منشيان و قضات و فقها و ساير مردم در مورد او (امام حسن عسكرى عليه السلام ) نپرسيدم ، مگر اين كه ديدم او در نزد آنان در نهايت بزرگى و عظمت و منزلت جاى داشت و او را بر تمامى خاندان و بزرگان و همگان مقدم مى داشتند و همه بالاتفاق مى گفتند: او امام رافضيان است . و از آنجا كه همه در مورد او سخن به نيكويى مى گفتند و او را بزرگ مى داشتند در نزد من نيز مقام و منزلش بسيار بالا بود(381) .
نزد امرا
نزد “طبيب متوكل “
نزد “علماى “ آن عصر
در نزد “اهل كتاب “
از همان كسانى به امام عليه السلام ايمان آورده و به دست آن حضرت مسلمان شدند از جمله مى توان از “انوش نصرانى “و “راهب دير عاقول “نام برد(386) .
نزد “مردم “
“شيخ صدوق “از قول “احمد بن عبيدالله بن خاقان “عامل خليفه در “قم “كه از ناصبى ها و دشمنان اهل بيت عليهم السلام تمام بازار تعطيل شد و بنى هاشم ، لشكريان ، منشيان و ساير مردمان به همراه پدرم (عبيدالله بن خاقان ، وزير معتمد عباسى ) به تشييع حضرت شتافتند. آن روز “سامرا”از كثرت ازدحام و جمعيت و شيون ، همچون صحنه قيامت بود(388) .”
در نزد “شيعيان “
“خداوند تمام معجزات امامت را به او (امام حسن عسكرى ) بخشيد، همان گونه كه به موسى عليه السلام معجزات شكافتن دريا و يد بيضا و عصا بخشيده بود.
پروردگار حجت و معجزى به پيامبران عطا نكرد مگر آن كه مانند آن را به اوصيا بخشيد. و اگر در اين مورد ترديد دارى ، پى جويى دليل و برهان بر تو است .” (389)
خلاصه
به لحاظ “فكرى “ ، اصول و احاديث شيعه ، ضبط و نگهدارى شده و شيوخ و رجالى تربيت يافته اند تا در بحران ها و حوادث رهگشاى مسائل و مشكلات باشند. حفظ اسلام از دستبرد منحرفان و روشنگرى ها و موضع گيرى ها به جا و پاسخگويى به مشكلات فكرى و فقهى ، و ايجاد توان و آمادگى در شيعيان براى پذيرش غيبت امام دوازدهم (عجل الله تعالى فرجه الشريف )، از جمله اقدامات ائمه عليهم السلام در اين دوران است .
به لحاظ “سياسى “ ، رهبرى شيعه به اجبار از “مدينه “به “سامرا”آورده شده و تحت نظارت و كنترل شديد به سر مى برد. عسكرين عليهماالسلام با پيش گرفتن سياست “تقيه “به تقويت و گسترش سازمان وكلا مى پردازد.
از ديگر اقدامات آنان ، حمايت از برخى قيام هاى علويان و حفظ سرپرستى شيعيان و نفوذ دادن تعدادى از آنها در پست ها و مراكز حساس است .
از نظر “اجتماعى “ ، شيعيان در فقر و فشار و اختناق و محروميت به سر مى برند و رهبرى شيعه على رغم محصور بودن و ممانعت از تماس مردم و شيعيان با آنان از نفوذ زيادى در ميان همه اقشار جامعه ، از شيعيان و توده مردم گرفته تا علما و بزرگان و اهل كتاب و امرا و وزرا برخوردار است .
... ادامه دارد.
پي نوشت:
357- ر. ك : حياة الامام العسكرى عليه السلام ، محمد جواد طبسى ، ص 223-232، الفصل الثانى ، الشيعة و مراكز هم فى عصره عليه السلام . از جمله اين شهرها مى توان كوفه ، بغداد، نيشابور، قم ، آبه ، مداين ، خراسان ، يمن ، رى ، آذربايجان ، سامرا، جرجان ، بصره و ده ها شهر ديگر را نام برد. (همان ).
358- ولاة مصر، كندى ، ص 177. (به نقل از: تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم عليه السلام ، ص 83-84).
359- مقاتل الطالبيين ، ص 396. (به نقل از: همان ، ص 84).
360- مروج الذهب ج 4، ص 106؛ الكافى ، ج 1، ص 500.
361- ر. ك : اصول الكافى ، ج 1، ص 500، ح 5.
362- مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 411؛ بحار الانوار، ج 50، ص 127. (الفخام عن المنصورى ، عن عم ابيه ، قال : قصدت الامام (الهادى ) عليه السلام يوما فقلت : يا سيدى ان هذا الرجل (المتوكل ) قد اطرحنى و قطع رزقى و مللنى و ما اتهم فى ذلك الا علمه بمازمتى لك ...)
363- كشف المحجة ، سيد بن طاووس ، ص 124.
364- مقاتل الطالبيين ، ص 599، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى عليه السلام ، باقر شريف قرشى ، ترجمه سيد حسن اسلامى ، ص 326).
365- مروج الذهب ، ج 4، ص 86. (وكان الفتح بن خاقان التركى مولاه اغلب الناس عليه و اقربهم منه و اكثرهم تقدما عنده ... و كان له نصيب من العلم ، منزلة من الادب و الف كتابا فى انواع من الادب ترجمه بكتاب “البستان “ .)، ابن نديم نيز مى گويد: اما الفتح بن خاقان ، فكان من كبار رجال دار الخلافة و كان يحضر لمجالسة المتوكل ... (الفهرست ، ص 116-117).
366- الكافى ، ج 1، ص 499؛ الارشاد، مفيد، ج 2، ص 302.
367- تاريخ يعقوبى ، ج 3، ص 209، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى عليه السلام ، باقر شريف قرشى ، ترجمه سيد حسن اسلامى ، ص 263).
368- مرآة الزمان ، ج 9، ص 553؛ تذكرة الخواص ، ص 359، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى عليه السلام ، باقر شريف قرشى ، ترجمه سيد حسن اسلامى ، ص 263)؛ بحار الانوار، ج 50، ص 207-208.
369- مناقب ، ابن شهر آشوب ، ج 4، ص 406؛ بحار الانوار، ج 50، ص 203.
370- اعلام الورى ، ص 346؛ مناقب ، ج 4، ص 407؛ بحار الانوار، ج 5، ص 182.
371- مناقب ، ج 4، ص 407؛ العام الورى ، ص 343؛ بحار الانوار، ج 50، ص 137.
372- مآثر الكبراء، ج 3، ص 94، (به نقل از: زندگانى امام على الهادى عليه السلام ، باقر شريف قرشى ، ترجمه سيد حسن اسلامى ، ص 25-26).
373- بحار الانوار، ج 50، ص 207؛ تذكرة الخواص ، ابن جوزى ، ص 22، (به نقل از: بحار الانوار، ج 50، ص 201).
374- بحار الانوار، ج 50، ص 144-145. ادمه داستان چنين است :
“پدرم او را تشويق كرد و او چندى بعد، بغداد را ترك كرده متوجه سامرا گشت ، چند روز بعد يوسف با خوشحالى فراوان وارد خانه ما شد، پدرم از آنچه بر او گذشته بود پرسيد. او گفت : براى اولين بارى بود كه سامرا را مى ديدم و قبلا به آن شهر نرفته بودم ، دوست داشتم قبل از رفتن نزد متوكل ، صد دينار هديه را بن الرضا (امام هادى عليه السلام ) برسانم ، اما فهميدم كه متوكل مانع خروج حضرت از خانه است و ايشان هميشه در خانه است ، با خود گفتم چه كنم ؟ اگر از خانه حضرت سراغ بگيرم چه بسا موجب دردسر بيشترى براى خود بشوم ، مدتى به دنبال راه حلى مى گشتم ، ناگهان به قلبم خطور كرد كه بر مركب خود نشسته و او را رها كنم تا در شهر گشتى بزند، شايد بدون پرسش منزل حضرت را بيابم . پس بر مركب خود نشسته و او را رها كردم تا كوى ها و بازارها را يكى يكى پشت سر گذاشت تا رسيدم به در خانه اى كه مركبم از حركت ايستاد و هر چه كردم نرفت ، حس كردم منزل امام است . لذا به غلام خود گفتم : بپرس اين خانه كيست ؟ غلام پس از سؤ ال برايم پاسخ آورد: خانه “ابن الرضا” است . با خود گفتم : الله اكبر به خدا قسم چه دليل آشكارى ! ناگهان غلامى سياه از خانه خارج شد و رو به من كرده و گفت : يوسف بن يعقوب تو هستى ؟ گفتم : آرى .
گفت : پياده شو، من هم از مركب پياده شدم ، او مرا وارد راهرو خانه كرد و خود داخل شد، با خود گفتم : او مرا به نام صدا زد، در حالى كه در اين شهر كسى مرا نمى شناسد، اين هم نشانه اى ديگر، آن قدرى نگذشت كه غلام بيرون آمد و گفت : آن يكصد دينار كه در آستينت پنهان كرده اى بده ، آنرا دادم و با خود گفتم : اين هم سومين نشانه . او آنها را به امام رساند و برگشت و به من اجازه ورود داد، داخل شدم و امام را ديدم كه تنها نشسته است . با مهر و محبت ، نگاهى به من كرد و گفت : آيا وقت آن نرسيده است كه به راه راست بيايى و هدايت شوى ؟ گفتم : مولاى من به اندازه كافى براهين و دلايل روشن براى اين كه هدايت شوم ديده ام ، اما امام فرمود: افسوس ! تو اسلام نخواهى آورد، ولى فرزندت به زودى مسلمان شده و يكى از شيعيان ما خواهد شد. اى يوسف ! اقوامى گمان دارند محبت و ولاى ما سودى به حال كسانى مانند تو ندارد، به خدا قسم دروغ مى گويند. به ديدار متوكل برو كه مرادت برآورده خواهد شد.
هبة الله مى افزايد: پس از مرگ يوسف فرزندش را ملاقات كردم ، او مسلمان و شيعه اى كاملا معتقد بود. به من گفت : پدرش بر كيش مسيحيت مرد، و او پس از مرگ پدرش مسلمان شد و از دوستان حقيقى اهل بيت گشت . وى هميشه مى گفت : من بشارت مولايم - على الهعادى عليه السلام - هستم “ .
375- بحار الانوار، ج 5، ص 148.
376- مناقب ، ج 4، ص 430؛ بحار الانوار، ج 50، ص 309؛ الارشاد، ص 324.
377- الفصول المهمة ، ص 269.
378- كمال الدين ، صدوق ، ص 479.
379- همان ، ص 41؛ بحار الانوار 50، ص 327، (به نقل از: كمال الدين ). براى اطلاع بيشتر از سخن همو با جعفر برادر حضرت عسكرى عليه السلام در بزرگداشت امام عليه السلام ر. ك : كمال الدين ، ص 44، بحار الانوار، ج 50، ص 329.
380- كمال الدين ص 42؛ بحار الانوار، ج 50، ص 327.
381- همان .
382- مدينة المعاجز، ص 570، (به نقل از: حياة الامام العسكرى عليه السلام ، محمد جواد طبسى ، ص 97).
383- بحار الانوار، ج 5، ص 261، (به نقل از: الخرايج ، ج 1، ص 422).
384- آثار جاحظ، ص 235، (به نقل از: الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام ، ص 403).
385- سفينة البحار، ج 1، ص 260، از حيلة الابرار، ج 2، ص 498، (به نقل از: حياة الامام العسكرى ، محمد جواد طبسى ، ص 98).
386- بحار الانوار، ج 50، ص 261، (به نقل از: همان ). براى اطلاع بيشتر از اين دو واقعه و برخورد امام عسكرى عليه السلام با آنها به همان منابع رجوع كنيد.
387- الغبية ، طوسى ، ص 128، دلائل الامامة ، ص 226.
388- كمال الدين ، ص 43؛ بحار الانوار، ج 50، ص 328.
389- اعلام الورى ، ص 372؛ (به نقل از: زندگانى امام حسن عسكرى عليه السلام ، باقر شريف قرشى ، ترجمه سيد حسن اسلامى ، ص 64).
/خ