مردمشناسی در برابر نظام باورها
چکیده:
منطق شرک در عین حال بیشتر از دین و کمتر از دین است: دین شامل حداقل معنایی جامعهشناختی است که ماشینیترین رفتارهای ما، شخصیترین و عادیترین مناسک ما، روزمرهترین زندگی ما و خردمندانهترین مکاشفات درونی ما را دربرمیگیرد. انسانها بیشتر به مناسک نیاز دارند تا به خدایان، بیشتر به زندگی خود علاقه نشان میدهند تا مرگ خود، بیشتر به رخدادهای زندگی توجه دارند تا به سرنوشت.
تعداد کلمات: 1151 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
منطق شرک در عین حال بیشتر از دین و کمتر از دین است: دین شامل حداقل معنایی جامعهشناختی است که ماشینیترین رفتارهای ما، شخصیترین و عادیترین مناسک ما، روزمرهترین زندگی ما و خردمندانهترین مکاشفات درونی ما را دربرمیگیرد. انسانها بیشتر به مناسک نیاز دارند تا به خدایان، بیشتر به زندگی خود علاقه نشان میدهند تا مرگ خود، بیشتر به رخدادهای زندگی توجه دارند تا به سرنوشت.
تعداد کلمات: 1151 / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: ژان کوپانس
برگردان: حسین میرزایی
برگردان: حسین میرزایی
امر اجتماعی و امر فرهنگی را به صورت مکمل در مقابل هم قرار دادن کار آسانی خواهد بود، زیرا دو تعریف بزرگ نخستین از انسانشناسی با همین عبارات ارائه شدهاند. از مدتها پیش جدال قلمی در این مورد به خاموشی گراییده است و در فرانسه، این طرز نگاه به مردمشناسی (خواه اجتماعی، خواه فرهنگی) پیوسته به عنوان کار عجیب و غریب آنگلوساکسونی قلمداد شده است. به خصوص که کلود لوی -استروس در حرکتی پژوهشی و بازترکیبی قدرتمندانه، با انسانشناسی ساختاری خود، زمینه تعریف را نه دیگر به سمت موضوع بلکه به سوی مفهوم سوق داده است. با وجود این، زمینههای متعددی وجود دارند که به نظر نمیآیند به سازمان اجتماعی به معنای خاص آن، مربوط باشند: امر فرهنگی، امر نمادین، امر مناسکی و زبان، هم دانشها هستند و هم تصاویر ذهنی، هم کُدها هستند و هم فعالیتهای فکری. مردمشناس با دیدن این که علوم اجتماعی را ایجاد کند، به خود میگوید که در این جا تحت تأثیر برخی خلأهای عینی در سنت ملی رشته خود و حتی تمام علوم اجتماعی قرار دارد.
فرهنگ همهجا هست، زیرا گاهی معادل تمدن است، تا جایی که در عینحال مجموعهای از پسماندها و امکانها، مجموعهای از چیزهای مرده و زنده، مجموعهای از موضوعها و بیانهای شفاهی است. تایلر در کتاب فرهنگ ابتدایی .خود مینویسد: «واژهی فرهنگ به گستردهترین معنای مردمنگارانهی آن، این کل پیچیده را بیان میکند که عبارت است از علوم، باورها، هنرها، اخلاق، قوانین، آداب و رسوم و استعدادها و عادتهایی دیگر که انسان در وضع اجتماعی کسب کرده است». (1871) اما جای چشمانداز وسیع و دربرگیرنده (فقط یک فرهنگ وجود دارد) را افق جامعهشناسانهتری گرفته است که در آن فرهنگهای نهادینه و مقولهبندیشده در کنار هم قرار دارند. به این ترتیب، در کتاب انسانشناسی بازآفرینی . در 1974 (نشر دی. هایمز .) دو بخش پیاپی به فرهنگهای زیر سلطه و فرهنگهای قدرت، اختصاص یافتهاند. بعضی انسانشناسان متأثر از جنبش فمینیسم از این هم پیشتر رفته و این مفهوم دوگانه را به چالش کشیدهاند و در مخالفت با فرهنگی که سلطهجو و مردانه است، قلم زدهاند. اَ. کوپر، انسانشناس انگلیسی، مفاهیم اصلی رشته را با انتخاب فرهنگی به عنوان موضوع مورد مطالعه خود، مورد بررسی قرار داده است (1999) .
با وجود این، مردمشناسی در فرانسه که از همان ابتدای کار بر قلمرو ارزشها، ذهنیت، دین، نمادها و تصاویر ذهنی انگشت گذاشته و به آنها بها داده است، بیآن که بداند فرهنگ گرانترین انسانشناسیهاست، زیرا موضوع آن به نحو برجستهای ساخت و انتقال معناهای زندگی است. اگر ما به دنبال کندوکاو در جنبهی مبیّنتر، اما نیز رازآلودتر روابط اجتماعی، سیاسی، اقتصادی برویم، به بیراهه قدم گذاشتهایم؛ بیراهه در قلمرو تفسیر، در رابطه میان هنجارها، نظرها، فعالیتها، در تعادل پیچیده میان افراد (همان مخاطبان ملموس مردمشناسان) و جماعتهایی که این افراد به آنها تعلق دارند، و نیز در نقش «سنتها»، در یادگیریها حین آزادی کنش انسانی و آفرینش مکرر مادهی اجتماعی به واسطهی نسل ها. ویژگیهای فرهنگ به مثابهی نظام مرجعها (یا نظام نظامها) از منطق درونی شفاهیت، بین حافظه و سخن میآید. به طور کلیتر، انسانشناسی از یک فرهنگگرایی مشترکات، از آنچه افراد را هم به یکدیگر پیوند میدهد و نیز از یکدیگر متمایز میسازد، از احساس وحدت نظر، از میانگینی عادلانه میان خواستهای متناقض، تأثیر پذیرفته است. با وجود این، فرهنگ انسانشناسی مدتهای مدید فرهنگ پیشکسوتی، پیرسالاری، مردیت و هنجاریت بوده است. حتی به طور مشخصتر، در عمل فرهنگ بازآفرینی دائمی مخاطبان مصلحتپیشه، گفتمان ساخته و پرداختهی «اطلاع رسانهای مرجّح»، آینهی شاید گژنمای کنکاشها، توهّمها و پیشداوریهای کاوشگر بیگانه بوده است. فرهنگ در ابتدا فرافکنی میل به دیگری، نوعی رفتار متعادلنما، نحوهای از متعالینمایی تفاوتها بوده است: فرهنگ رازی خانوادگی میشود که باید از آن پرده برداشت.
بیشتر بخوانید : انسان شناسی
فرهنگ همهجا هست، زیرا گاهی معادل تمدن است، تا جایی که در عینحال مجموعهای از پسماندها و امکانها، مجموعهای از چیزهای مرده و زنده، مجموعهای از موضوعها و بیانهای شفاهی است. تایلر در کتاب فرهنگ ابتدایی (1) خود مینویسد: «واژهی فرهنگ به گستردهترین معنای مردمنگارانهی آن، این کل پیچیده را بیان میکند که عبارت است از علوم، باورها، هنرها، اخلاق، قوانین، آداب و رسوم و استعدادها و عادتهایی دیگر که انسان در وضع اجتماعی کسب کرده است». (1871) اما جای چشمانداز وسیع و دربرگیرنده (فقط یک فرهنگ وجود دارد) را افق جامعهشناسانهتری گرفته است که در آن فرهنگهای نهادینه و مقولهبندیشده در کنار هم قرار دارند. به این ترتیب، در کتاب انسانشناسی بازآفرینی (2) در 1974 (نشر دی. هایمز (3)) دو بخش پیاپی به فرهنگهای زیر سلطه و فرهنگهای قدرت، اختصاص یافتهاند. بعضی انسانشناسان متأثر از جنبش فمینیسم از این هم پیشتر رفته و این مفهوم دوگانه را به چالش کشیدهاند و در مخالفت با فرهنگی که سلطهجو و مردانه است، قلم زدهاند. اَ. کوپر، انسانشناس انگلیسی، مفاهیم اصلی رشته را با انتخاب فرهنگی به عنوان موضوع مورد مطالعه خود، مورد بررسی قرار داده است (1999) (4).
امروزه، سنتهای انسانشناسیهای مختلف به طور موقت در بطن انسانشناسی نمادین گرد آمدهاند. به نظر آنها نمادها هستند که فرهنگ را تبیین میکنند یا آن را عملاً میسازند. در عمل، تردید در مارکسیسم کوتاهبین که زیربنا و روبنا را از هم جدا میدید یا در انسانشناسی ساختاری که نقش راهبردی امر سیاسی را در تفسیر جهان نادیده میانگاشت، به معنای پایان دورهی دوگانهشماری سهلی خواهد شد که امر فرهنگی را با امر اجتماعی توجیه میکند. دههی 1980 شاهد گشایش راه تازهای است: راه همه چیز را نمادین دیدن. در این نگاه، مردمشناسی چیزی جز بازنگاری دائمی فرهنگ نیست (5)، یا برعکس، بازنگاری با رنگ و بوی یک پندار منطقی (6) [عقیدتی]، حتی رنگ و بوی یک واقعیت (7) حاوی سهمی از پنداریت (8). تفکری منطقی، از نظر منطقی یا تاریخی وجوه تصویر ذهنی، وجوه تفسیری، وجوه کنشی و سازوکارهای گردش کار و دگرگونی را به هم گره میزند. با مطالعهی یکی از سطوح، به ناچار فکر ما به سطح دیگر معطوف میشود و متقابلاً ارجحیتها، خطاها ظاهر میگردند و به نظر میآید که اولویت را به معناهای علایم در فرانسه یا معناهای فعالیتها در ایالات متحد یا بریتانیای کبیر میدهند. در هر صورت، این میدان گستردهی زیررشتهای بسیار به همریخته است تا جایی که تمامی نشانههای جامعهشناختی معمولیِ پیوند اجتماعی و سیاسی را متزلزل کرده است. بحران جهانی تصویر ذهنی سیاسی، بازترکیب اجتماعی شتابگرفته در وضعیت عُسرت، به حاشیه راندهشدگی و شدت دوپهلوییهای علوم اجتماعی، تمام این پدیدهها، وزنِ سنگینِ غیرعادی نمادهای تازه و مبهم و نامطمئن را توجیه میکنند (9). بنا به عادت، از یک سوم مردمشناسان قرار دارند که به این موضوعات غیرمنتظره مانند بتها چسبیدهاند و از سوی دیگر مردمشناسانی هستند که به آنها نسبیگرایانه مینگرند.
مردمشناسی، به طور ظریفتری متوجه شده که میتوانسته از کهنه نو بسازد، به این معنی که سنتها را موتور فعال سازمان اجتماعی بداند. مردمشناسی با نشان دادن نزدیکی امر اجتماعی و امر فرهنگی، با نزدیکسازی تصاویر ذهنی به هم، ساختارها و فعالیتها به طور ترکیبی، سرانجام به مزیت بیان و تفسیر پی میبرد. نوشتههای کلیفُرد گیرتز امریکایی مثال کاملی از این نوسازی آشکار پرسمانهای پایهای است (1986-1973). تأویلگرایی (10) و پدیدارشناسی فرهنگی (11)، معنایی نخستین به آنچه توانسته مدتهای مدید بیشتر به عنوان [امری] تصنعی در روابط موجود میانِ ساختارهای اجتماعی ژرف و سازوکارهای تولیدِ معنا خودنمایی کند، بخشیدهاند. با قرار دادن پدیدههای اجتماعی و وجوه تصور ذهنی از این پدیدهها در یک سطح، متمایل میگردند، زیرا مردمشناسی در این صورت به تفسیر آنچه خود به طور طبیعی تفسیر است بسنده میکند.
ادامه دارد..
پینوشتها:
1- Primatitive culture.
2- Reinventing Anthropology.
3- D. Hymes.
4- همین طور بخوانید: D. Cuche (2004).
5- G. H. Marcus.
6- Idéo-logique (M. Augé).
7- Un Réel.
8- Idéel (M. Godelier).
9- Balandier, 1985b.
10- Herméneutique.
11- Phénoménologie culturelle.
در آمدی بر مردمشناسی و انسانشناسی ، ژان کوپانس ، برگردان: حسین میرزایی ، طهران نشر ثالث، چاپ دوم1394
امروزه، سنتهای انسانشناسیهای مختلف به طور موقت در بطن انسانشناسی نمادین گرد آمدهاند. به نظر آنها نمادها هستند که فرهنگ را تبیین میکنند یا آن را عملاً میسازند. در عمل، تردید در مارکسیسم کوتاهبین که زیربنا و روبنا را از هم جدا میدید یا در انسانشناسی ساختاری که نقش راهبردی امر سیاسی را در تفسیر جهان نادیده میانگاشت، به معنای پایان دورهی دوگانهشماری سهلی خواهد شد که امر فرهنگی را با امر اجتماعی توجیه میکند. دههی 1980 شاهد گشایش راه تازهای است: راه همه چیز را نمادین دیدن. در این نگاه، مردمشناسی چیزی جز بازنگاری دائمی فرهنگ نیست (5)، یا برعکس، بازنگاری با رنگ و بوی یک پندار منطقی (6) [عقیدتی]، حتی رنگ و بوی یک واقعیت (7) حاوی سهمی از پنداریت (8). تفکری منطقی، از نظر منطقی یا تاریخی وجوه تصویر ذهنی، وجوه تفسیری، وجوه کنشی و سازوکارهای گردش کار و دگرگونی را به هم گره میزند. با مطالعهی یکی از سطوح، به ناچار فکر ما به سطح دیگر معطوف میشود و متقابلاً ارجحیتها، خطاها ظاهر میگردند و به نظر میآید که اولویت را به معناهای علایم در فرانسه یا معناهای فعالیتها در ایالات متحد یا بریتانیای کبیر میدهند. در هر صورت، این میدان گستردهی زیررشتهای بسیار به همریخته است تا جایی که تمامی نشانههای جامعهشناختی معمولیِ پیوند اجتماعی و سیاسی را متزلزل کرده است. بحران جهانی تصویر ذهنی سیاسی، بازترکیب اجتماعی شتابگرفته در وضعیت عُسرت، به حاشیه راندهشدگی و شدت دوپهلوییهای علوم اجتماعی، تمام این پدیدهها، وزنِ سنگینِ غیرعادی نمادهای تازه و مبهم و نامطمئن را توجیه میکنند (9). بنا به عادت، از یک سوم مردمشناسان قرار دارند که به این موضوعات غیرمنتظره مانند بتها چسبیدهاند و از سوی دیگر مردمشناسانی هستند که به آنها نسبیگرایانه مینگرند.
مردمشناسی، به طور ظریفتری متوجه شده که میتوانسته از کهنه نو بسازد، به این معنی که سنتها را موتور فعال سازمان اجتماعی بداند. مردمشناسی با نشان دادن نزدیکی امر اجتماعی و امر فرهنگی، با نزدیکسازی تصاویر ذهنی به هم، ساختارها و فعالیتها به طور ترکیبی، سرانجام به مزیت بیان و تفسیر پی میبرد. نوشتههای کلیفُرد گیرتز امریکایی مثال کاملی از این نوسازی آشکار پرسمانهای پایهای است (1986-1973). تأویلگرایی (10) و پدیدارشناسی فرهنگی (11)، معنایی نخستین به آنچه توانسته مدتهای مدید بیشتر به عنوان [امری] تصنعی در روابط موجود میانِ ساختارهای اجتماعی ژرف و سازوکارهای تولیدِ معنا خودنمایی کند، بخشیدهاند. با قرار دادن پدیدههای اجتماعی و وجوه تصور ذهنی از این پدیدهها در یک سطح، متمایل میگردند، زیرا مردمشناسی در این صورت به تفسیر آنچه خود به طور طبیعی تفسیر است بسنده میکند.
ادامه دارد..
پینوشتها:
1- Primatitive culture.
2- Reinventing Anthropology.
3- D. Hymes.
4- همین طور بخوانید: D. Cuche (2004).
5- G. H. Marcus.
6- Idéo-logique (M. Augé).
7- Un Réel.
8- Idéel (M. Godelier).
9- Balandier, 1985b.
10- Herméneutique.
11- Phénoménologie culturelle.
در آمدی بر مردمشناسی و انسانشناسی ، ژان کوپانس ، برگردان: حسین میرزایی ، طهران نشر ثالث، چاپ دوم1394
بیشتر بخوانید :
انسان شناسی و فرهنگ گرایی
کتابشناسی انسان شناسی عمومی
شاخههای انسان شناسی