چکیده:
نویسنده در این مقاله، به چگونگی ورود آریاییان به ایران و دگرگونیهایی میپردازد که این سرزمین در زندگانی آریاییان کوچندهی آغازین به وجود آورد. از جملهی این دگرگونیها، میتوان به پدید آمدن مالکیت فردی و تغییر نظام زنسالاری به مردسالاری اشاره کرد.
تعداد کلمات: 1142 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده در این مقاله، به چگونگی ورود آریاییان به ایران و دگرگونیهایی میپردازد که این سرزمین در زندگانی آریاییان کوچندهی آغازین به وجود آورد. از جملهی این دگرگونیها، میتوان به پدید آمدن مالکیت فردی و تغییر نظام زنسالاری به مردسالاری اشاره کرد.
تعداد کلمات: 1142 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: احمد حامی
پیش از آغاز تمدن، آدمها هم مانند بیشتر جانوران با جفت خود زندگی میکردند. از واژهی «زن گرفتن» چنین برمیآید که، آریاییها که به ایران زمین آمدند، برای جفتیابی، مرد زورمند، زن کم زور را دنبال میکرد و میگرفت. مردان همیشه با یک زن سر نمیکردند و در پرورش فرزند، یاور زن نبودند. زن ناگزیر بود پرورش فرزند خود را به تنهایی گردن بگیرد. این زمان دورهی «مادر سروری» بود.
برای آنکه پیدا کردن خوراک و دفاع در برابر ددان و دشمنان آسانتر شود، جفتها گرد هم میآمدند و به یاری همدیگر زندگیِ گروهی را آغاز کردند. در زندگیِ گروهی، مردان میجنگیدند و کشته میشدند، از این رو شمار مردان همواره کمتر از زنان بود. برای آنکه جای مردان کشته شده پر شود و گروههایی بی مرد جنگاور نمانند، مردان با چند زن آمیزش میکردند. از این دوران خانوادهی «چندزنی» به جا مانده است.
چون زنان همهی فرزندان خود را نمیتوانستند پرورش دهند، از مردان یاری میخواستند. زن میدانست که فرزند از آن اوست، برای آنکه مرد هم بدانند که فرزند از تخمهی خودش است، زن ناگزیر شد که تنها با یک مرد آمیزش کند و زندگی «یک مردی» را بپذیرد. از آن پس زن و فرزند و خان و مان به فرمان مرد درآمد و مرد جوابگوی همهی نیازمندیهای خانواده شد و «پدر سروری» جای مادر سروری را گرفت. پایهی خانواده گذاشته شد که تا امروز از آن پیروی میشود و جامعهی ما هم بر آن استوار است.
گروه آدمها، برای خوراک و کشتکاری، ددان سودمند را رام کردند و از آنها گلههای دام پرورش دادند. پرورش اسب و گاو در ایران زمین، از این زمان است و آبادیهای زیادی به نام اسب و گاو در ایران به جا مانده است مانند: اصفهان «اسپهان = اسبه= سوار + آن)، اسپکه در بلوچستان، اسپلان در جنوب تبریز، شام اسبی در اردبیل، اسپستان در خرم آباد، اسفرورین (اسب پرورین) در قزوین، گوکان در آذربایجان، گولان در اهر و مهاباد و خوی و ارومیه. گوکان در جهرم و فریدن.
گروه آدمها، مانند جانوران دیگر، در جستجوی شکار برای خود و چراگاه برای گلهشان، پیوسته از جایی به جای دیگر میرفتند که تا زمان ما هم دنبال میشود. تیرههای گلهدار ایران، در تابستان به کوهستان سرد و در زمستان به دشت گرم میروند. برای در پناه بودن از اثرهای جوّی؛ مانند سرما و گرما و باد و باران، همچنین جلوگیری از دستبرد دشمنان، «چادرنشین» شدند. زندگیِ چادرنشینان یک جور زندگی «کومون» است که «با حفظ مالکیت فردی» همه کس و همه چیز چادرنشینان به فرمان بزرگ تیره است (که از زمان آمدن ترکان و مغولان به ایران، ایلخان و ایلیگ گفته میشود). او بر همه کس سروری دارد و جوابگوی نیازمندیهای همه است و همه را در برابر ستم بیگانه و خودی در پناه خود میگیرد. آرامش و نظم زندگی چادرنشینان زیر فرمانش، به گردن اوست.
برای آنکه پیدا کردن خوراک و دفاع در برابر ددان و دشمنان آسانتر شود، جفتها گرد هم میآمدند و به یاری همدیگر زندگیِ گروهی را آغاز کردند. در زندگیِ گروهی، مردان میجنگیدند و کشته میشدند، از این رو شمار مردان همواره کمتر از زنان بود. برای آنکه جای مردان کشته شده پر شود و گروههایی بی مرد جنگاور نمانند، مردان با چند زن آمیزش میکردند. از این دوران خانوادهی «چندزنی» به جا مانده است.
چون زنان همهی فرزندان خود را نمیتوانستند پرورش دهند، از مردان یاری میخواستند. زن میدانست که فرزند از آن اوست، برای آنکه مرد هم بدانند که فرزند از تخمهی خودش است، زن ناگزیر شد که تنها با یک مرد آمیزش کند و زندگی «یک مردی» را بپذیرد. از آن پس زن و فرزند و خان و مان به فرمان مرد درآمد و مرد جوابگوی همهی نیازمندیهای خانواده شد و «پدر سروری» جای مادر سروری را گرفت. پایهی خانواده گذاشته شد که تا امروز از آن پیروی میشود و جامعهی ما هم بر آن استوار است.
گروه آدمها، برای خوراک و کشتکاری، ددان سودمند را رام کردند و از آنها گلههای دام پرورش دادند. پرورش اسب و گاو در ایران زمین، از این زمان است و آبادیهای زیادی به نام اسب و گاو در ایران به جا مانده است مانند: اصفهان «اسپهان = اسبه= سوار + آن)، اسپکه در بلوچستان، اسپلان در جنوب تبریز، شام اسبی در اردبیل، اسپستان در خرم آباد، اسفرورین (اسب پرورین) در قزوین، گوکان در آذربایجان، گولان در اهر و مهاباد و خوی و ارومیه. گوکان در جهرم و فریدن.
گروه آدمها، مانند جانوران دیگر، در جستجوی شکار برای خود و چراگاه برای گلهشان، پیوسته از جایی به جای دیگر میرفتند که تا زمان ما هم دنبال میشود. تیرههای گلهدار ایران، در تابستان به کوهستان سرد و در زمستان به دشت گرم میروند. برای در پناه بودن از اثرهای جوّی؛ مانند سرما و گرما و باد و باران، همچنین جلوگیری از دستبرد دشمنان، «چادرنشین» شدند. زندگیِ چادرنشینان یک جور زندگی «کومون» است که «با حفظ مالکیت فردی» همه کس و همه چیز چادرنشینان به فرمان بزرگ تیره است (که از زمان آمدن ترکان و مغولان به ایران، ایلخان و ایلیگ گفته میشود). او بر همه کس سروری دارد و جوابگوی نیازمندیهای همه است و همه را در برابر ستم بیگانه و خودی در پناه خود میگیرد. آرامش و نظم زندگی چادرنشینان زیر فرمانش، به گردن اوست.
بیشتر بخوانید: تأملی در نوروز
باید زمان درازی گذشته باشد تا پاره ای از این چادنشینان آریایی در یک جا ماندگار شده باشند.
آریاییها، که از جای سرد به ایران زمین آمده بودند، (این از واژهی زمین برمیآید، زمین از دو پارهی زم= سرد مانند زمستان، و ین= نشانهی صفت نسبی ساخته شده است. زمین پوستهی سرد شده و یخ بسته ای است که ما روی آن زندگی میکنیم) به روش دیرین خود، زمین را میکندند و در جای کنده شده زندگی میکردند و به آن «کند» میگفتند مانند سمرکند (سمرقند)، خوکند (خوقند)، تاشکند، قضرقند (قصرکند) و نامهای زیاد دیگر! با گذشتن زمان، در پاره ای از گویشهای ایرانی «ده» از واژهی کند افتاده و «کن» به جا مانده است مانند: کن نزدیک تهران و در ایرانشهر، کتاب در اردبیل. در گویشهای دیگر، از واژهی «کند، «ن» افتاده و «کد» به جا مانده است مانند: کدخدا، کدبانو، کدیور، مسکد (مس= بزرگ+ کد). با گفتن زیاد واژهی کند به شکل کده، کته، کنه و کوچک شدهی آن، کندک (خندق) و کندو درآمده است مانند: بتکده، دانشکده، آتشکده، میکده، مزداکده، کتهی هیزم یا کته زغال، که در آنها کته جای زیر و پایین را گویند. کنه و پاکنه، جایی است کنده شده که در آن پایین میروند تا از قنات یا آب زیرزمینی دیگر، آب بردارند. واژهی کنه، خنه شده و لفظ قلم آن «خانه» است. کنه را با «ات» جمع بستهاند که «کنات» شده و امروز قنات گفته میشود. کندک، خندق شده و کندو به جای انبار کردن آرد و گندم و مانند اینها، همچنین به لانه زنبور عسل گفته میشود.
چون زنان همهی فرزندان خود را نمیتوانستند پرورش دهند، از مردان یاری میخواستند. زن میدانست که فرزند از آن اوست، برای آنکه مرد هم بدانند که فرزند از تخمهی خودش است، زن ناگزیر شد که تنها با یک مرد آمیزش کند و زندگی «یک مردی» را بپذیرد. از آن پس زن و فرزند و خان و مان به فرمان مرد درآمد و مرد جوابگوی همهی نیازمندیهای خانواده شد و «پدر سروری» جای مادر سروری را گرفت. پایهی خانواده گذاشته شد که تا امروز از آن پیروی میشود و جامعهی ما هم بر آن استوار است.
در جاهای نمناک که کندن زمین و زیستن در آن دشوار بود، نیز برای ایمن بودن از یورش دشمنان، روی تپهها (کلهی تپهها) جای زندگی میساختند که تا به امروز جاهای زیادی به نامهای: کل، کلان، کلک به جا مانده است. کل، مانند: سپاه کل در دیلمان و هفت کل در خوزستان. کلان در بروجرد، اهر، تهران، قزوین، نهاوند و در سراوان و شش کلان در تبریز، کلا، مانند: کیاکلا، رستم کلا، امیر کلا در مازندران. کلات (کل+ آت= کلها)، مانند کلات نادری در دره گز، کلات در بجنورد، مهاباد، بوشهر، چاهبهار، کلاک (کلا+ک= کل کوچک) مانند: کلاک، در تهران، ساری، رشت، ایرانشهر. کلک (کل +ک= کل کوچک) مانند: کلاک، در تهران، ساری، رشت، ایرانشهر. کلک (کل+کل= کل کوچک) مانند: کلک سری در ایرانشهر، کلک شهداد در چاهبهار، کلک سفید در رودهن تهران.
کل، به آدم بزرگ و سرو سرور هم گفته میشود مانند: کل محمد، کل حسین، کل میرزا، کل، کوتاه شدهی «کربلایی» نیست زیرا کلانتر به بزرگتر میگویند نه به «کربلایی تر».
در زمان صفویان، در مازندران (گویا در بهشهر که نام پیشین آن «اشرف» و نام پیشتر آن «خرکوران» کاخی در میان باغ به سبک فرنگ ساخته شد و آن را «کلا فرنگی» نامیدند که امروز هم به خانههای بزرگی که در میان باغ ساخته شوند، کلافرنگی گویند.
در گلستان سعدی آمده است: «کلاکوشهی دهقان به آفتاب رسید». در آن، کلا= ساختمان، کوشه= کوشک= کاخ که فرنگیها به آن «کیوسک» میگویند، دهقان= دهکان= مالک ده است. پس کلاکوشهی دهقان، یعنی ساختمان کاخ مانند مالک ده. عربی شدهی کله، قلعه و عربی شدهی کُله، قله است. گستردهترینقلعه ای که در ایران دیده شده «قلعه ایرج یا قلعهگبری» در ورامین است با دیوارهای کلفت از خشت قالب بزرگ.
برای پناه گرفتن از آسیب دشمن، برج میساختند که در کنج و دیوارهای آن پیشآمدگیهای برای دیدهبانی داشت تا از آن جاها بتوان از یورش دشمن به پای قلعه جلوگیری کرد. گویش کهنهی برج، «برگ» است. این واژه در زبانهای اروپایی شمالی «بورگ» گفته میشود مانند:هامبورگ و ماگدبورگ در آلمان، ادین بورگ در انگلستان و گوته بورگ در سوئد.
ادامه دارد..
منبع مقاله:
یاد یار مهربان ، با یاد دکتر بهرام فرهوشی ، به کوشش هما گرامی (فرهوشی)، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی فرهوهر، تهران، چاپ اول (1378)
آریاییها، که از جای سرد به ایران زمین آمده بودند، (این از واژهی زمین برمیآید، زمین از دو پارهی زم= سرد مانند زمستان، و ین= نشانهی صفت نسبی ساخته شده است. زمین پوستهی سرد شده و یخ بسته ای است که ما روی آن زندگی میکنیم) به روش دیرین خود، زمین را میکندند و در جای کنده شده زندگی میکردند و به آن «کند» میگفتند مانند سمرکند (سمرقند)، خوکند (خوقند)، تاشکند، قضرقند (قصرکند) و نامهای زیاد دیگر! با گذشتن زمان، در پاره ای از گویشهای ایرانی «ده» از واژهی کند افتاده و «کن» به جا مانده است مانند: کن نزدیک تهران و در ایرانشهر، کتاب در اردبیل. در گویشهای دیگر، از واژهی «کند، «ن» افتاده و «کد» به جا مانده است مانند: کدخدا، کدبانو، کدیور، مسکد (مس= بزرگ+ کد). با گفتن زیاد واژهی کند به شکل کده، کته، کنه و کوچک شدهی آن، کندک (خندق) و کندو درآمده است مانند: بتکده، دانشکده، آتشکده، میکده، مزداکده، کتهی هیزم یا کته زغال، که در آنها کته جای زیر و پایین را گویند. کنه و پاکنه، جایی است کنده شده که در آن پایین میروند تا از قنات یا آب زیرزمینی دیگر، آب بردارند. واژهی کنه، خنه شده و لفظ قلم آن «خانه» است. کنه را با «ات» جمع بستهاند که «کنات» شده و امروز قنات گفته میشود. کندک، خندق شده و کندو به جای انبار کردن آرد و گندم و مانند اینها، همچنین به لانه زنبور عسل گفته میشود.
چون زنان همهی فرزندان خود را نمیتوانستند پرورش دهند، از مردان یاری میخواستند. زن میدانست که فرزند از آن اوست، برای آنکه مرد هم بدانند که فرزند از تخمهی خودش است، زن ناگزیر شد که تنها با یک مرد آمیزش کند و زندگی «یک مردی» را بپذیرد. از آن پس زن و فرزند و خان و مان به فرمان مرد درآمد و مرد جوابگوی همهی نیازمندیهای خانواده شد و «پدر سروری» جای مادر سروری را گرفت. پایهی خانواده گذاشته شد که تا امروز از آن پیروی میشود و جامعهی ما هم بر آن استوار است.
در جاهای نمناک که کندن زمین و زیستن در آن دشوار بود، نیز برای ایمن بودن از یورش دشمنان، روی تپهها (کلهی تپهها) جای زندگی میساختند که تا به امروز جاهای زیادی به نامهای: کل، کلان، کلک به جا مانده است. کل، مانند: سپاه کل در دیلمان و هفت کل در خوزستان. کلان در بروجرد، اهر، تهران، قزوین، نهاوند و در سراوان و شش کلان در تبریز، کلا، مانند: کیاکلا، رستم کلا، امیر کلا در مازندران. کلات (کل+ آت= کلها)، مانند کلات نادری در دره گز، کلات در بجنورد، مهاباد، بوشهر، چاهبهار، کلاک (کلا+ک= کل کوچک) مانند: کلاک، در تهران، ساری، رشت، ایرانشهر. کلک (کل +ک= کل کوچک) مانند: کلاک، در تهران، ساری، رشت، ایرانشهر. کلک (کل+کل= کل کوچک) مانند: کلک سری در ایرانشهر، کلک شهداد در چاهبهار، کلک سفید در رودهن تهران.
کل، به آدم بزرگ و سرو سرور هم گفته میشود مانند: کل محمد، کل حسین، کل میرزا، کل، کوتاه شدهی «کربلایی» نیست زیرا کلانتر به بزرگتر میگویند نه به «کربلایی تر».
در زمان صفویان، در مازندران (گویا در بهشهر که نام پیشین آن «اشرف» و نام پیشتر آن «خرکوران» کاخی در میان باغ به سبک فرنگ ساخته شد و آن را «کلا فرنگی» نامیدند که امروز هم به خانههای بزرگی که در میان باغ ساخته شوند، کلافرنگی گویند.
در گلستان سعدی آمده است: «کلاکوشهی دهقان به آفتاب رسید». در آن، کلا= ساختمان، کوشه= کوشک= کاخ که فرنگیها به آن «کیوسک» میگویند، دهقان= دهکان= مالک ده است. پس کلاکوشهی دهقان، یعنی ساختمان کاخ مانند مالک ده. عربی شدهی کله، قلعه و عربی شدهی کُله، قله است. گستردهترینقلعه ای که در ایران دیده شده «قلعه ایرج یا قلعهگبری» در ورامین است با دیوارهای کلفت از خشت قالب بزرگ.
برای پناه گرفتن از آسیب دشمن، برج میساختند که در کنج و دیوارهای آن پیشآمدگیهای برای دیدهبانی داشت تا از آن جاها بتوان از یورش دشمن به پای قلعه جلوگیری کرد. گویش کهنهی برج، «برگ» است. این واژه در زبانهای اروپایی شمالی «بورگ» گفته میشود مانند:هامبورگ و ماگدبورگ در آلمان، ادین بورگ در انگلستان و گوته بورگ در سوئد.
ادامه دارد..
منبع مقاله:
یاد یار مهربان ، با یاد دکتر بهرام فرهوشی ، به کوشش هما گرامی (فرهوشی)، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی فرهوهر، تهران، چاپ اول (1378)
بیشتر بخوانید
آیا نژاد آریایی هرگز وجود داشته است؟
ملایر، سرزمین آریایی ها
برتری نژاد آریایی، دروغی بزرگ!