نوستالژی خودخواسته (قسمت سوم)

درخواست ناسیونالیسم این بود که ملتها باید شهروندان استانداردی تولید کنند که وفاداری آنها به ملت فارغ از معارضة وفاداری های فراملی باشد. برخی مدعی اند که آرمان هویت ملی بسیار قدیمی تر از این است.
دوشنبه، 26 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوستالژی خودخواسته (قسمت سوم)
جهانی شدن و پارادایم نوستالژیک
 
چکیده:
درخواست ناسیونالیسم این بود که ملتها باید شهروندان استانداردی تولید کنند که وفاداری آنها به ملت فارغ از معارضة وفاداری های فراملی باشد. برخی مدعی اند که آرمان هویت ملی بسیار قدیمی تر از این است. مثلا بحث ارزشمند سیمون شاما از هویت آلمان در قرن هفدهم به طور خاص مرتبط است با «مجتمع ملت، (یعنی) واحدی که گویا پیش از انقلاب فرانسه وجود نداشت» .
 
تعداد کلمات: 1716 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
نوستالژی خودخواسته (قسمت سوم)
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی

آلمان که تازه در دهه ۱۸۷۰ به وحدت رسیده بود، فاقد یک اسطوره حاضر و آماده و کارآمد ملی و همینطور تاریخ دارای تداوم از نوعی بود که انگلستان، فرانسه و روسیه از آن برخوردار بودند. از این رو برای شهروندان (آلمانی) غیرممکن بود که باور کنند... کشور آنها همیشه بوده است و همیشه خواهد بود» (278 :1983 ,Kern). مجموعه ای از اندیشه های بانفوذ اجتماعی که در آن زمان در آلمان ارائه شد بسیار به آینده و به طور کلی تجدد بدبین بود (1988 ,Laeberson). انتشار کتاب گمن شفت و گزل شفت فردیناند تونیس در سال ۱۸۸۷ بنای این باور را گذاشت، گو اینکه خود تونس منکر این بود که با کارش گزل شفت را محکوم می کند و مدعی بود که آنچه او رد میکند آرزوهای خیال انگیز برای گذشته قرون وسطاست. در گسترهای وسیع تر از اندیشه آلمانی کتاب اسوالد اشپینگلر، زوال غرب، (1965)، که در طول جنگ جهانی اول نوشته شد و نخستین بار در ۱۹۱۸ منتشر شد، اوج بدبینی این دوره را نشان میدهد. به نظر می رسد که در میان تئوری پردازان اجتماعی مشهور آلمان تنها جرج زیمل بود که نگاه بازاندیشانه و مشخصی به بنیادهای نوستالژی داشت. زیمل گرچه مستقیما به جهانی شدن نمی اندیشید، اما به روشنی به وجه نوستالژیک تجدد اشاره کرده است در آن جا که میگوید «از آنجا که به نظر می رسد تجدد یگانه دلمشغولی زمان حال است، ناگزیر در دنیای مدرن حس هویت شخصی به قول جدلسکی (147 :1990) تنها بر مبنای حافظه شخصی» میسر می شود.
توسل به نوستالژی از مسائل شاخص تجدد است (گرچه نوستالژی به همان اندازه محصول مرحله نخست جهان بودگی است که از متفرعات معاصر آن نیز هست.) بروما (43 :1989) حتا به صورتی صریح تر هابرماس را، شاید غیرمنصفانه، به طرفداری متناقض از «ملی گرایی روشن بینانه» و «عاطفیگری غیر منتقدانه» متهم می کند. چنین توصیف شتابزدهای بیشک حاوی ریسک و خالی از غنای گوناگونی موجود در واقعیت است. چشم انداز دقیق تری از کشش تئوری اجتماعی آلمانی به سوی نوستالژی از بحث جرى مولر در مورد محافظه کاری آلمانی در کتاب خدای دیگری که شکست خورد (1984) دیده میشود.
(این موضوع نیز شایان ذکر است که اشپینگلر توصیف و تفسیر زیمل از زندگی مدرن را برای استدلال مربوط به زوال غرب به کار برد: (1952 ,Hughes) فهم این مطلب نباید دشوار باشد که آنچه زیمل در مورد حافظه شخصی از حیث ارتباط با تجدد جامعه گفته است، بر رابطه بین حافظه اجتماعی و جهان بودگی نیز صدق می کند. به بیان دیگر ایده جامعه، دست کم در مرحله کنونی جهانی شدن، وسیله و رسانه «حافظه» شده است بدبینی فرهنگی ماکس وبر به عنوان بانفوذترین جامعه شناس آلمانی «عصر یخ نامتناهی ای را برای کل بشر بازتاب داد» (187 :1980 ,Merguior)؛ در حالی که تلاش های بعدی نظریه پردازان مکتب نقد - بعد از آشوویتس - برای از سر گرفتن پروژه روشنگری در آلمان بیشتر متوجه اندیشه هایی چون «اسطورة مدرن» و «جامعه تام» شد. چنان که جان راجشمن (184 :1988 ,( Ragchman در اشاره به کار یورگن هابرماس گفته است تئوریزه کردن چنین مضامینی مضامین روشنگری مثل «اختراع ضمن بازگشت به گذشته» است. جان راجشمن تا آنجا پیش می رود که میگوید میزان عدم اعتماد به نفس - آنگست ۔ آلمانی به بهترین وجه در محصول گفتمان مربوط به تجدد دیده می شود. به نظر او توسل به نوستالژی از مسائل شاخص تجدد است (گرچه نوستالژی به همان اندازه محصول مرحله نخست جهان بودگی است که از متفرعات معاصر آن نیز هست.) بروما (43 :1989) حتا به صورتی صریح تر هابرماس را، شاید غیرمنصفانه، به طرفداری متناقض از «ملی گرایی روشن بینانه» و «عاطفیگری غیر منتقدانه» متهم می کند. چنین توصیف شتابزدهای بیشک حاوی ریسک و خالی از غنای گوناگونی موجود در واقعیت است. چشم انداز دقیق تری از کشش تئوری اجتماعی آلمانی به سوی نوستالژی از بحث جرى مولر در مورد محافظه کاری آلمانی در کتاب خدای دیگری که شکست خورد (1984) دیده میشود. ستون اصلی تحلیل مولر این دعوی است که اکثریت روشنفکران آلمانی، خواه منتقد یا مصالحه کار تا دوره بعد از جنگ جهانی دوم از لحاظ سیاسی دست راستی بوده اند. مکتب فرانکفورت، سلف اصلی تئوری نقدی معاصر، البته مستثنی است. اما حتا در این مکتب نیز عناصر نیرومندی از گرایش به اندیشه یک دنیای «پالوده» و «دلنشین» مشهود است.

   بیشتر بخوانید :    مهدویت و جهانی شدن

یکی از جلوه های عمده تجدد که اثر بارزی از حیث نوستالژی داشته است، بی تردید همگن سازی الزامات مربوط به ملت به کشور مدرن است که در بخش اعظم قرن بیستم به رغم گوناگونی قومی و نژادی صورت گرفته است. به دنبال انقلاب های فرانسه و آمریکا در اواخر قرن هجدهم فکر زندگی مردم به عنوان شهروند در یک جامعه ساخته شده بر مبنای ملی در سراسر دنیای غرب گسترش یافت. به ویژه در دوره سالهای ۱۷۵۰-۱۹۲۰ بود که ناسیونالیسم به عنوان یک آرمان، متضمن تلاش برای غلبه بر خرده فرهنگ های قومی و محلی و همین طور گوناگونی دینی، در اروپا به چیرگی رسید. درخواست ناسیونالیسم این بود که ملتها باید شهروندان استانداردی تولید کنند که وفاداری آنها به ملت فارغ از معارضة وفاداری های فراملی باشد. برخی مدعی اند که آرمان هویت ملی بسیار قدیمی تر از این است. مثلا بحث ارزشمند سیمون شاما از هویت آلمان در قرن هفدهم به طور خاص مرتبط است با «مجتمع ملت، (یعنی) واحدی که گویا پیش از انقلاب فرانسه وجود نداشت» (6 :1987 ,Schama). نظر شاما این است که «مجتمع ملت» پدیده اجتماعی - فرهنگی مهمی بود که دست کم در غرب تاریخ آن به پیش از دوره انقلاب فرانسه می رسد. با این حال گرچه من استدلال شاما را جدی میگیرم، اما معتقدم نوع «ناسیونالیسمی» که پیش از سال های اواخر قرن هجدهم شروع شد بود، برای امر جهانی شدن اهمیت زیادی نداشت. جهانی شدن در وجه مدرن با ظهور اندیشه های واضح و مشخص در باره رابطه بین ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم در پایان قرن هجدهم وارد مرحله کم و بیش انضمامی خود شد. مک نیل (7 :1986) همسو با شاما (1987) میگوید که «این فکر که حکومت حقا تنها باید بر شهروندانی که دارای روحیه و خصیصه واحدی اند حکم برانند، گرچه در اروپای غربی با تأخیر پا گرفته، اما در اواخر قرون وسطا شروع شده بود». مک نیل به همین ترتیب استدلال میکند که این آرمان از اوایل دهه ۱۹۲۰ به این سو در اروپای غربی به نحو چشمگیری تضعیف شده است، اما در جاهای دیگر، به ویژه در مستعمرات پیشین در آفریقا و آسیا، تقویت شده است. البته با توجه به حوادث اخیر اروپای مرکزی و شرقی و شوروی سابق باید این حکم را تا حدی تعدیل کرد، گو اینکه نباید کاملا رد کرد...
. در اینجا نمی توانم به تفصیل به ارائه سند در باره اثر آرمانهای کلاسیک بر تئوری اجتماعی بپردازم؛ آنچنان که این آرمان ها از طریق رابطه همزیستی بین ظهور جامعه شناسی کلاسیک و تحکیم جهانی ایده جامعه ملی همگن در دوره ۱۸۷۰ - ۱۹۲۵ وارد جامعه شناسی دوره اخیر شده است. در هر حال شایان ذکر است که نوستالژی در نسوج آنچه که مک نیل به عنوان آرمان کلاسیک توصیف کرده است، بافته شده است. مک نیل با تأکید بر این که این آرمان همواره متضمن قصور در توجه به بردگان و بیگانگان در آتن باستان (و روم) در دورۀ شکوه این دولت ها بوده است، خاطرنشان می کند که حسرت یک جامعه روستایی همگن وجه مهمی از تفکر نویسندگان بزرگ آتنی بوده است.
مک نیل در ادامه (34 :1986) خاطرنشان میکند که «در حدود نیمه قرن هجدهم چیزی در اروپای غربی اتفاق افتاد که الگوی رایج جامعه متمدن را تغییر داد». اجزای اصلی ارزیابی مک نیل این است که آنچه در هنجار تاریخی مردمی که در تجمعات چندقومی زندگی میکردند، گسست ایجاد کرد قدرتی بود که نفوذ «ایده آل های کلاسیک» بر نخبگان اروپا اعمال می کرد. هنگامی که زبانهای لاتین و یونانی پایه درس و مدرسه شد، نویسندگان لامذهب روم و یونان به تحصیل کردگان اروپایی آرمانی از زندگی را ارائه کردند که گرد مشارکت در یک دولت- شهر خودبسنده سازمان یافته بود». (36 :1986 ,McNeill )مجسمه ها و ظروف یونان باستان از زمان رنسانس به این سو اشراف را شیفته خود کرده بود، اما در نیمه قرن هجدهم بود که به شیوه مغشوشتری آرمانی کردن یونان همه جا را فراگرفت (5-4 :1989 ,Silberman)؛ تردیدی نیست که تأثیر آرمانهای دوره کلاسیک بر نخبگان روشنفکر اروپایی تا خود دوره پیدایش جامعه شناسی کلاسیک ادامه یافت و به این ترتیب بر تکامل تئوری اجتماعی قرن بیستم به طور کلی تأثیرگذاشت. تأثیر آن بر تئوری کلاسیک آلمانی در دلمشغولی ماکس وبر در باره همگن سازی ملت آلمان خاصه از حیث جهت گیری او در «مسئله یهود» و «مسئله لهستان» اگر نه قابل تأیید، اما به آسانی قابل فهم است (1992 ,Abraham ؛ )گو اینکه من قبلا در مورد تأثیر آن بر برخی از قرائت های تئوری نقدی و مشخص تر از همه در کارهای هابرماس ذکری به میان آورده ام (به بیان دیگر هابرماس به روشنی اندیشه یک جامعه چند قومی را می پذیرد). فوستل دوکولانژ در کتاب شهر باستانی (1980) از برخی آثار دورکهایم مطلع بود، در حالی که عناصر کلاسیک در جامعه شناسی دورکهایم بر روی اثر رابرت بلا، که صبغه نوستالژیک دارد، تأثیر قابل ملاحظه ای داشت، به ویژه بر نقش او به عنوان نویسنده والامرتبۂ کتاب عادات دل (1985 ,.Belah et al، )کتابی که آشکارا در کتابهای السدر مک اینتایر، مثل به دنبال فضیلت (1981)، عدالت چه کسی، عقلانیت چه کسی؟ (1987)، به عنوان آثار «یونانی گرا» بازتاب داشته است. با این حال در حالی که کتاب شهر باستانی به مسائلی می پردازد که می توان آن را مسائل بیناجماعتی خواند، کتاب عادات دل با جامعه واحد ملی سروکار دارد.

. در اینجا نمی توانم به تفصیل به ارائه سند در باره اثر آرمانهای کلاسیک بر تئوری اجتماعی بپردازم؛ آنچنان که این آرمان ها از طریق رابطه همزیستی بین ظهور جامعه شناسی کلاسیک و تحکیم جهانی ایده جامعه ملی همگن در دوره ۱۸۷۰ - ۱۹۲۵ وارد جامعه شناسی دوره اخیر شده است. در هر حال شایان ذکر است که نوستالژی در نسوج آنچه که مک نیل به عنوان آرمان کلاسیک توصیف کرده است، بافته شده است. مک نیل با تأکید بر این که این آرمان همواره متضمن قصور در توجه به بردگان و بیگانگان در آتن باستان (و روم) در دورۀ شکوه این دولت ها بوده است، خاطرنشان می کند که حسرت یک جامعه روستایی همگن وجه مهمی از تفکر نویسندگان بزرگ آتنی بوده است.

این دولت هادر حالی به شکفتگی می رسیدند که یک انتقال از جامعه همگن روستایی به جامعه شهری در جریان بود و آثار این نویسندگان تا حدود زیادی متأثر از فشارها و دردهایی بود که جزء ذاتی چنین انتقالی است» (23 :1986 ,McNeill). مارتا نوسبائون (41 :1989) کار اخیر مک اینتایر را از زاویه دیگری مورد نقد قرار داده است و خاطر نشان کرده است که مک اینتایر در آرزویش برای برگشت به نظم اخلاقی یونانیان باستان صرف نظر از چیزهای دیگر فراموش میکند که «فهرست ارسطو از فضایل در واقع باید بین المللی و متکی به تجاربی شود که بین افراد بشر مشترک است». بنابراین ارسطو فکر نمیکرد که اعتقادات باید تنها در درون یک سنت واحد و محلی توجیه شود. به همین دلیل است که او در جستجوی مدلی برای زندگی خوب به ایران، اسپارت، آتن و سلتها رجوع میکند.

سوم آنکه من با این نظر موافقم که جهانی شدن ریشه اصلی پیدایش نوستالژی خودخواسته است. به ویژه باید گفت در دوره جهش و شتاب گرفتن جهانی شدن در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم بود که ما شاهد شکفتن گرایش به «اختراع» سنت بودیم. نوستالژی خود خواسته به عنوان صورتی از سیاست فرهنگی وجه عمده جهانی شدن بوده است.
 
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
   بعد فرهنگی جهانی شدن
   جهانی شدن،اهداف و عوامل انگیزه ساز
   جهانی شدن و کارآفرینی
   جهانی شدن و گفتمان‌ها‌ی هویت ملی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط