تجدید حیات فرهنگ (قسمت اول)

جامعه شناسان نیز بیش از پیش متوجه جوامع و فرهنگ های غیرغربی میشوند. این تحولات ما را روز به روز بیشتر به عامل فرهنگی حساس می کند. به نظر من جای تأسف است که این امر موجب صرف انرژی زیادی در مسئله نسبی گرایی شده است.
دوشنبه، 19 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تجدید حیات فرهنگ (قسمت اول)
انسان شناسی در واقع اعلام وجود جهان سوم در عرصه مطالعات علمی بود
 
چکیده:
جامعه شناسان نیز بیش از پیش متوجه جوامع و فرهنگ های غیرغربی میشوند. این تحولات ما را روز به روز بیشتر به عامل فرهنگی حساس می کند. به نظر من جای تأسف است که این امر موجب صرف انرژی زیادی در مسئله نسبی گرایی شده است.

تعداد کلمات: 1180 کلمه / تخمین زمان مطالعه:  5 دقیقه
تجدید حیات فرهنگ (قسمت اول)
نویسنده : رونالد رابرتسون
برگردان : کمال پولادی
 
برای پرداختن به شرایطی که توجه فزاینده به فرهنگ را موجب شد، باید از تحولی آغاز کنیم که در مناسبات بین جامعه شناسی و انسان شناسی رخ داد. موضوع جدا شدن انسان شناسی از جامعه شناسی را تقریبا به تمامی می توان ناشی از تلاقی سلسله حوادثی دانست که در فرایند بلندمدت جهانی شدن به وقوع پیوست، انسان شناسی در واقع اعلام وجود جهان سوم در عرصه مطالعات علمی بود. البته این حکم را آنقدر که برای محققان فرانسوی و انگلیسی می توان به کار برد، برای آمریکا و آلمان نمی توان به همان وضوح) به کاربرد انسان شناسی مدرن که در دوره به اصطلاح «موفقیت» فعالیت کشورهای امپریالیست در آغاز عصر جدید (فرانسه و انگلستان) تأسیس شد، نه فقط گوناگونی فرهنگی (گوناگونی نامحدود یا دستکم وجود دو یا سه دنیای متفاوت فرهنگی را موضوع بندی کرد، بلکه همچنین به شیوهای که هنوز به درستی شکافته نشده است، مسئله تجدد و تجددگرایی را نیز مطرح کرد (1985 ,Ardener). انسان شناسان اجتماعی و فرهنگی طی بیست سال گذشته تلاش کرده اند جوامع به اصطلاح مدرن (از جمله عرصه جهانی را به طور فزاینده ای وارد حوزه مطالعات خود کنند. در همین حال جامعه شناسان نیز بیش از پیش متوجه جوامع و فرهنگ های غیرغربی میشوند. این تحولات ما را روز به روز بیشتر به عامل فرهنگی حساس می کند. به نظر من جای تأسف است که این امر موجب صرف انرژی زیادی در مسئله نسبی گرایی شده است (1984 ,Geertz). برای ما بهتر بود که به جای اینکه در جدال بین نسبی گرایی و ضدنسبی گرایی فیلسوفان پیکارگر پشت میزنشین باشیم در عوض به رویاروییهای واقعی بین جوامع و تمدنها و به همین ترتیب فرایند آمیزش و سنتز فرهنگ ها در بلندمدت توجه کنیم. بی تردید دلمشغولی کنونی به نسبی گرایی از جهاتی تجلی ناهمگنی فرهنگی در دنیای در هم فشرده شده و جهانی شده است. با این حال کار ما مطالعه در باره جهانی شدن است، نه فقط انعکاس آن.

   بیشتر بخوانید :    جهانی شدن، مفاهیم و دیدگاه ها

از نیمه دهه ۱۹۶۰، ورود مارکسیسم به دانشگاههای غربی، به نحوی که فارغ از طنز نیست، موجب توجه فزایندهای به فرهنگ شد. این توجه ناشی از تداوم و اخیرا گسترش نظام سرمایه داری به عنوان یک معضل مارکسیستی بوده است. از آنجا که بنابر بیشتر تئوری های مارکسیستی مربوط به قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم سرمایه داری باید زیر سنگینی بار اقتصاد خود فرو بریزد، دوام آن باید با عوامل غیراقتصادی توضیح داده شود. در اینجا بود که فرهنگ، در مفهوم محدودتر همان ایدئولوژی مسلط، ناسیونالیسم و قوم گرایی از جمله عوامل تبیینگری بودند که برای این معضل میشد مطرح کرد. بدین ترتیب بود که مارکسیسم نوجوی غربی نظر خود را یکسره متوجه وجه فرهنگی صورت بندی های اجتماعی کرد( 1984 ,Anderson) حتی نظریه نظام جهانی وائرستین، که ابتدا به نظر می رسید استثنای مهمی بر این روند عمومی باشد در واکنش به موقعیت سرمایه داری جهانی چرخشی به سوی فرهنگ انجام داده است. در حالی که بخش مهمی از جریان «مارکسیسم فرهنگی» برای شناسایی موانع عمده در عملکرد نیروی اقتصاد نظر خود را متوجه موضوع هژمونی کرده است، برخی از انواع جدید مارکسیسم یا پسامارکسیسم» به بازسازی اندیشه مارکسیستی دست زده اند تا برای عامل فرهنگ در ماتریالیسم تاریخی جای عمده تری قایل شوند.
انسان شناسان اجتماعی و فرهنگی طی بیست سال گذشته تلاش کرده اند جوامع به اصطلاح مدرن (از جمله عرصه جهانی را به طور فزاینده ای وارد حوزه مطالعات خود کنند. در همین حال جامعه شناسان نیز بیش از پیش متوجه جوامع و فرهنگ های غیرغربی میشوند. این تحولات ما را روز به روز بیشتر به عامل فرهنگی حساس می کند. به نظر من جای تأسف است که این امر موجب صرف انرژی زیادی در مسئله نسبی گرایی شده است
در حالی که دستهای از اندیشه های مارکسیستی فرهنگ را به عنوان پدیده تبعی نافرمان مشاهده میکنند، دسته دیگری «مسئله فرهنگ» را جزء ذاتی سرمایه داری (و شاید سایر صورت بندیهایی اجتماعی) می پندارند. بودریلاردا با توسل به این استدلال که کالایی کردن ملحوظ در سرمایه داری این نظام را اساسأ به یک پدیده فرهنگی تبدیل می کند، این خط فکری را به اوج خود رسانده است. در نقطه ای اندکی مهم تر باید از کسانی مثل تورن نام برد که به یکی از موضوعات مرکزی مارکسیسم جامعه شناسانه، یعنی طبقه و مبارزه طبقاتی از رهگذر خلقیات فرهنگی یا به قول بوردیو خوی خاص طبقات نگاه می کند. بنابراین فرهنگ به پایگاهی برای چیزی تبدیل می شود که پارسونز در جرح و تعدیل دیدگاه جورج هربرت مید آن را تعریف موقعیت یک جامعه می خواند. اما اکنون این وضعیت جهانی است که به مسئله مبرم جامعه شناختی تبدیل می شود. و اما جریان کاملا متفاوت دیگری هست که در آن مارکسیسم به شیوه دیگری با عامل فرهنگی در آمیخته است. این جریان مربوط است به الهیات آزادی بخش در آمریکای لاتین که کوشیده است اشکالی از مارکسیسم را با وجوهی از اندیشه مسیحیت درآمیزد. برداشت گرامشی از هژمونی ایدئولوژیک، با توجه به استقبال شدیدی که در دهه ۱۹۶۰ از آثار او شد، در آمریکای لاتین و جاهای دیگر نفوذ زیادی به دست آورده است. یکی از تحولات مهم دیگر که با آمیزش الهیات و علوم اجتماعی مارکسیستی در آمریکای لاتین طی دهه .۱۹۷۰. نسبت نزدیکی دارد، برجسته شدن نقش دین، یا آنچه که دست کم در مقوله دین جای می گیرد، در دنیای مدرن است که منازعات دین - دولت و سیاسی شدن در سراسر جهان از تجلیات عمده آن است. این احوال با تعصبات ضد فرهنگی بخش بزرگی از جامعه شناسی مدرن که حاصل گرایشهای تحصل گرایی دوره اخیر بوده است، به معارضه برخاسته است. چنان که روشن است این واقعیات یکی از ابعاد طرح موضوع فرهنگی در شرایط کنونی است. یکی دیگر از وجوه مهم این تحولات موضوع احیا است (1956 ,Robertson) موضوع احیا، که اساسا از کارهای اخیر والاس (1956) در علوم اجتماعی ریشه گرفته است، در شرایط کنونی اهمیت زیادی پیدا کرده است. والاس در آثار خود از توان یابی مجدد ساخت های اجتماعی «فرسوده» سخن به میان آورده است. مسئله احیا اکنون بیشتر معطوف به این نظر است که همه گروههای اجتماعی (به ویژه در عصر مدرن کل یک جامعه به طور دورهای با معنا دادن به صورتهای حیات اقتصادی - اجتماعی خود و به همین صورت سمت دادن مجدد آن روبرو می شوند. این فکر که جوامع به «تزریق خون فرهنگی» نیاز دارند، از موضوعات مهم این بحث هاست. و اما هم در قلمروی اندیشه و هم در قلمروی تجربه یکی از منابع مهم، اما نه منحصر، این جریان عبارت است از فرایند جهانی شدن. جوامع در شرایط کنونی جهانی شدن تحت فشار شدیدی قرار گرفته اند که «تجدید حیات کننده و در همان حال به تجدید حیات جهان کمک کنند، یا به قول مارکسیست ها جهان «در خود» را به جهان «برای خود» تبدیل کنند ( Lechner, 1990b ). این امر از مبانی سیاسی شدن فرهنگ در قلمروی ملی و همین طور پایه های نفوذ مناقشه انگیز دولت مدرن در حیطه زندگی اجتماعی است.

ادامه دارد..
 
منبع:
جهانی شدن (تئوری اجتماعی وفرهنگ جهانی) ، رونالد رابرتسون ، ترجمه کمال پولادی، نشر ثالث چاپ چهارم (1393)

   بیشتر بخوانید :
  جهانی شدن و گفتمان‌ها‌ی هویت ملی
   جستاری نظری پیرامون جهانی شدن
   جهانی شدن از منظر تهدیدها و فرصت ها



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما