روزنامه دیواری ما

کتاب را بستم و شروع کردم به غرغر کردن: «این قبول نیست! موضوع ­هایی که اونا برداشتن این همه مطلب داره؛ اما موضوع من... اَه! بخشکی شانس!» سرم را گذاشتم روی زانوهایم و چشم­ هایم را بستم. چاره­ ای نبود، شروع کردم به نوشتن: «ابوالحسن علی­ بن محمد سمری چهارمین و آخرین سفیر حضرت ولی عصر(عج) بود...
دوشنبه، 17 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
روزنامه دیواری ما
کتاب را بستم، یک نفس پرصدا کشیدم و شروع کردم به غرغر کردن: «این قبول نیست! موضوع ­هایی که اونا برداشتن این همه مطلب داره؛ اما موضوع من... اَه! بخشکی شانس!»

سرم را گذاشتم روی زانوهایم و چشم ­هایم را بستم. خانم اکبری معلم پرورشی­ مان می­ خواست به­ مناسبت نیمه شعبان، با کمک ما چهار نفر یک روزنامه­ دیواری درست کند. زنگ تفریح من، الهام، زهرا و هانیه پله­ ها را دوتا یکی کردیم و بدون در زدن پریدیم تو اتاق پرورشی، خانم اکبری که یک بسته مقوای لوله شده توی دست‌هایش بود، هاج­ و واج برگشت طرف ما و گفت: «چه خبرتونه بچه ­ها! زهره­ ام ترکید. از شما بعیده بدون در زدن، مثل اجل معلق بپرید توی اتاق.»

سرمان را پایین انداختیم و زیر لب گفتیم: «ببخشید.»

خانم اکبری گفت: «دفعه ­ی آخرتون باشه.» و به کاغذی که روی میزش بود اشاره کرد: «هرکدومتون یه موضوع رو بردارید.»

 الهام توی یک چشم به هم زدن، کاغذ را از روی میز برداشت و گفت: «اول من انتخاب کردم، نایب اول.»

زهرا که کنار دست الهام ایستاده بود و توی برگه سرک می­ کشید، گفت: «من هم انتخاب کردم: «نایب سوم.» 

هانیه و من هم نایب دوم و چهارم را انتخاب کردیم.

خانم اکبری چندتا کتاب از روی میز برداشت، به دست ما داد و گفت: «هرکدومتون که بهتر و کامل­تر بنویسین، یه جایزه خوب پیش من دارین.»

کتاب­ ها را گرفتیم و بدون این­که چیزی به هم بگوییم، هرکدام توی دلمان تصمیم گرفتیم طوری بنویسیم که جایزه به ما برسد.

ظهر که به خانه رسیدم، ناهار خورده و نخورده آمدم توی اتاق و در را بستم. توی فهرست کتاب ­ها گشتم، «نواب خاص» را پیدا کردم و شروع کردم به خواندن. کتاب­ ها از نایب اول شروع کرده بودند و رسیده بودند به نایب چهارم؛ اما نسبت به سه نایب قبلی، مطالبی که درباره نایب چهارم نوشته بودند، خیلی کم بود. کتاب اول را گذاشتم کنار و به کتاب دوم و سوم نگاه کردم، تقریبا همه مثل هم بودند. توی دلم گفتم: «اَه... بخشکی شانس!»

سرم را گذاشتم روی زانوهایم و چشم­ هایم را بستم. چاره­ ای نبود، شروع کردم به نوشتن: «ابوالحسن علی­ بن محمد سمری (یا صیمری) چهارمین و آخرین سفیر حضرت ولی عصر(عج) بود. او سه سال این منصب را به عهده داشت و از اصحاب نزدیک امام حسن عسگری(ع) بود. دوران سفارت او با دو خلیفه عباسی یعنی راضی و مقتضی مصادف بود.

او فرصت زیادی برای فعالیت نداشت. برای همین، نتوانست فعالیت­ های گسترده ­ای انجام دهد؛ اما مثل سایر نایبان، مورد اطمینان و احترام شیعیان بود.[1]


شش روز قبل از مرگش توقیعی [2] از طرف امام دوازدهم به دستش رسید که در آن نوشته بود: اى على­ بن محمد سمرى خداوند پاداش برادران دینى تو را در مصیبت مرگ تو بزرگ دارد. تو از اکنون تا شش روز دیگر خواهى مرد، پس امر(حساب و کتاب) خود را جمع­ وجور کن، و درباره نیابت و وکالت به هیچ­ کس وصیت مکن تا به­ جاى تو بنشیند؛ زیرا غیبت کامل فرا رسیده است. دیگر تا آن روزى که خداى تبارک و تعالى بخواهد، ظهورى نخواهد بود و آن پس از مدت درازى خواهد بود که دل­ ها را سختى و قساوت فرا گیرد و زمین از ستم و بیداد پر گردد... [3]

او در نیمه شعبان سال 329 یا 328 قمری درگذشت. و در بغداد، درخیابانی معروف به شارع خلجی در کنار باب المحول نزدیک نهر ابوعتاب به خاک سپرده شد.» [4]

روز بعد وقتی تمام بچه­ ها نوشته ­هایشان را آوردند، هرکدام چند صفحه نوشته بودند؛ اما نوشته من حتی یک صفحه هم نمی­شد. الهام نگاهی به نوشته من کرد، در گوش هانیه پچ ­پچی کرد و دوتایی زدند زیر خنده.

لجم گرفت. چهارتایی رفتیم اتاق خانم اکبری. خانم اکبری نگاهی به نوشته ما کرد و به من گفت: «آفرین! تو از همه بهتر و خلاصه ­تر نوشتی.»

قند توی دلم آب شد.

نویسنده: سیده فاطمه موسوی

منابع:

[1]  نگاه کنید به: کمال­ الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ج 2، ص 517.
[2]  دست ­نگاشته­ های حضرت مهدی علیه السلام در غیبت صغرا، فرهنگ نامه مهدویت، خدامراد سیلیمیان، ص 143.
[3]  همان، ص 516، حدیث 44؛ و: مهدی موعود، ج 1 (ترجمه ج13 بحارالانوار) علامه مجلسی، ص 507.
[4] الغیبت، شیخ طوسی، ص 243.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما