روسو فرزند عصر روشنگری به پدر نهضت رمانتیک تبدیل شد
چکیده:
هر پیشرفت در اندیشهی تاریخی دو چیز لازم است : نخست، باید افق تاریخ از طریق اعصار گذشته ای که روشنگری با آنها به سان تاریکی یا بربریت رفتار کرده و آنها را در ابهام باقی گذاشته بود گسترده تر می شد. و دوم، مفهوم ماهیت آدمی به عنوان چیزی متحدالشکل و تغییر ناپذیر ..
تعداد کلمات: 1207 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
هر پیشرفت در اندیشهی تاریخی دو چیز لازم است : نخست، باید افق تاریخ از طریق اعصار گذشته ای که روشنگری با آنها به سان تاریکی یا بربریت رفتار کرده و آنها را در ابهام باقی گذاشته بود گسترده تر می شد. و دوم، مفهوم ماهیت آدمی به عنوان چیزی متحدالشکل و تغییر ناپذیر ..
تعداد کلمات: 1207 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
پیش از آن که هر پیشرفت دیگری در اندیشهی تاریخی متحقق شود، دو چیز لازم بود: نخست، باید افق تاریخ از طریق جستار مشفقانه تر اعصار گذشته ای که روشنگری با آنها به سان تاریکی یا بربریت رفتار کرده و آنها را در ابهام باقی گذاشته بود گسترده تر می شد. و دوم، مفهوم ماهیت آدمی به عنوان چیزی متحدالشکل و تغییر ناپذیر باید مورد حمله قرار می گرفت. هر در نخستین کسی بود که در این هر دو جهت به پیشرفت های عظیم نایل آمد، و تا جایی که به اولی ربط پیدا می کند، آثار روسو به یاری اش آمد.
روسو فرزند عصر روشنگری بود، اما از طریق تفسیر مجدد اصول آن به پدر نهضت رمانتیک تبدیل شد. وی پی برد که حکام نمی توانند به اتباعشان چیزی بدهند، مگر چیزی که خود اتباع حاضر باشند بپذیرند؛ و در نتیجه استدلال کرد که حاکم جبار روشن بین (به معنای موردنظر ولتر) ناتوان است، مگر آن که مردمی روشن بین وجود داشته باشند. روسو به جای اندیشه ی ارادهی جبارانه که هر چه صلاح می دانست بر مردمی منفعل تحمیل می کرد، اندیشه ی اراده ای عام از جانب خود مردم را قرار داد؛ اراده ای از طرف مردم به طورکل تا مصلحت خویش را در کل تعقیب کنند.
در حوزهی سیاست عملی این شامل خوش بینی و آرمان شهر با وری نه چندان متفاوتی از خوش بینی و رؤیای افرادی مانند کندروسه بود، اگرچه بر پایه های متفاوت قرار داشت. آنجا که روشنگری انتظارات آرمان شهری خود را بر امید به دست یابی به حکام روشن اندیش استوار می ساخت، پیروان مکتب رمانتیک انتظارات خود را بر امید به دست یابی به اتباعی روشن اندیش از طریق آموزش همگانی استوار ساخته بودند. ولی در حوزه ی تاریخ نتایج بسیار متفاوت و در واقع انقلابی بود. ارادهی کلی آنگونه که روسو استنباط می کرد، اگرچه ممکن بود کم یا پیش روشنگرانه باشد، همیشه وجود داشته و همیشه در کار بوده است. این اراده برخلاف عقل در نظریه ی روشنگری، در تاریخی بالنسبه جدید به دنیا نیامده بود. بنابراین، اصلی که روسو تاریخ را بر اساس آن بیان کرد، اصلی بود که میشد نه فقط در مورد تاریخ اخیر جهانی متمدن، بلکه در مورد تاریخ همه ی نژادها و همهی زمان ها به کار برد. اعصار بربریت و خرافات دست کم در اصل قابل فهم شدند و دیدنی کل تاریخ آدمی، اگر نه به سان تاریخ عقل آدمی، دست کم به سان تاریخ ارادهی آدمی، میسر شد.
بیشتر بخوانید: بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
به علاوه، مفهوم آموزش از نظر روسو به این نظریه متکی است که کودک، اگرچه ممکن است رشد نیافته باشد، اما حیاتی از آن خود، و آرمانها و مفاهیمی از آن خود دارد و آموزگار باید این حیات را بفهمد و با آن عطوفت بورزد، با آن به احترام رفتار و کمک کند که خودش را به طریقی شایسته و طبیعی رشد کند. این مفهوم، وقتی که بر تاریخ تطبیق داده شود، به معنای آن است که مورخ هرگز نباید آن کاری را کند که همیشه مورخان روشنگری انجام میدادند؛ یعنی اعصار گذشته را با خصومت و نفرت بنگرد، بلکه باید به آنها به عطوفت نظر کند و در آنها بیان دستاوردهای اصیل و ارزشمند آدمی را بجوید. روسو به وسیله ی این اندیشه به حدی به انحراف کشانده شد که در کتاب گفتار درباره ی هنرها و علوم تصریح کرد که توحش بدوی برتر از زندگی متمدن است، ولی بعدها این مبالغه را پس گرفت و تنها بخشی که به سان دارایی دائمی مکتب رمانتیک باقی ماند، عادت به رجوع به ازمنه ی بدوی به سان نماینده ی صورتی از جامعه با ارزشی از آن خود، ارزشی که در تطور تمدن از بین رفته بود. مثلا، وقتی فقدان کامل هرگونه عطوفت نسبت به قرون وسطا را، که هیوم نشان داده است، با عطوفت بسیار شدیدی مقایسه کنیم که سر والتر اسکات نسبت به همان چیز داشت، نیک می توانیم ببینیم که چگونه این گرایش رمانتیک میدان دید تاریخی آن را غنا بخشیده است.
روسو فرزند عصر روشنگری بود، اما از طریق تفسیر مجدد اصول آن به پدر نهضت رمانتیک تبدیل شد. وی پی برد که حکام نمی توانند به اتباعشان چیزی بدهند، مگر چیزی که خود اتباع حاضر باشند بپذیرند؛ و در نتیجه استدلال کرد که حاکم جبار روشن بین (به معنای موردنظر ولتر) ناتوان است، مگر آن که مردمی روشن بین وجود داشته باشند. روسو به جای اندیشه ی ارادهی جبارانه که هر چه صلاح می دانست بر مردمی منفعل تحمیل می کرد، اندیشه ی اراده ای عام از جانب خود مردم را قرار داد؛ اراده ای از طرف مردم به طورکل تا مصلحت خویش را در کل تعقیب کنند.
مکتب رمانتیک در این جنبه ی فکر خود بیانگر گرایشی نو برای دیدن ارزش و منافع مثبت در تمدن های بسیار متفاوت از خود است. این، به خودی خود، ممکن بود به صورت دلتنگی بیهوده برای گذشته، یا، مثلا، به تمایلی برای احیای قرون وسطا تبدیل شود، ولی در عمل با حضور برداشتی دیگر در مکتب رمانتیک، یعنی برداشت از تاریخ به عنوان جریانی در حال پیشرفت، تکوین عقل آدمی یا آموزش وی، جلو آن گرفته شد. بر طبق این مفهوم، مراحل گذشته در تاریخ لزوما به مرحله ی کنونی انجامیده است؛ یک صورت مشخص تمدن فقط هنگامی می تواند به وجود آید که زمان آن رسیده باشد و درست به آن سبب از ارزش خاص خود برخوردار است که آن شرایط، شرایط موجودیت آن هستند و بنابراین اگر می توانستیم قرون وسطا را احیا کنیم، فقط به مرحله ای در این فرایند بر میگشتیم که به زمان حال منجر شده است، و دوباره فرایند همچون گذشته ادامه می یافت. به این ترتیب، پیروان مکتب رمانتیک ارزش مرحله ی گذشته ای از تاریخ، مانند قرون وسطا، را به طریقی مضاعف استنباط میکردند؛ یکی به سان چیزی دارای ارزش ثابت فی نفسه، یک دستاورد منحصر به فرد ذهن آدمی، و دیگری پدیده ای که در مسیری تکوینی منجر به چیزهای باز هم ارزشمندتر شده است.
در نتیجه، پیروان مکتب رمانتیک گرایش داشتند تا به گذشته به عنوان گذشته، با تحسین و عطوفتی شبیه آنچه انسان با وران درباره ی عهد یونانی - رومی باستان احساس میکردند، بنگرند؛ ولی با وجود این شباهت، تفاوت بسیار عظیم بود. تفاوت در اصل عبارت از این است که انسان با و ران از گذشته به عنوان گذشته نفرت داشتند، ولی معتقد بودند برخی واقعیت های گذشته به دلیل امتیاز ذاتی خودشان در فرایند زمان برجسته شده اند و به این سان به نمونه های کلاسیک یا ثابتی برای تقلید تبدیل می شوند؛ در حالی که پیروان مکتب رمانتیک به این سبب این ها یا دیگر دستاوردهای گذشته را تحسین میکردند یا با آن همدلی نشان میدادند که در آنها روح گذشته ی خودشان را باز می شناختند و به این سبب برایشان ارزشمند بود که از آن خودشان بود.
این همدردی رمانتیک با گذشته، که نمونه ی آن مثلا در نزد اسقف پرسی با مجموعه ای که از ادبیات غنایی قرون وسطای انگلستان گردآوری کرده بود، شکافی را که باعث جدایی آن از زمان حال بود نپوشانید بلکه عملا آن شکاف را فرض قرار داد و آگاهانه بر وسعت عدم شباهت زندگی امروزی و زندگی گذشته پای فشرد. به این ترتیب، به گرایش روشنگری که فقط به زمان حال و گذشتهی نزدیک توجه میکرد واکنش نشان داده شد و مردم به این تفکر سوق داده شدند که گذشته سراسر شایان مطالعه و سراسر یک قطعه است. گسترهی اندیشه ی تاریخی وسعت بسیار یافت و مورخان به تفکر دربارهی کل تاریخ آدمی به عنوان روند تطوری پرداختند که از توحش آغاز و تا جامعه ای کاملا عقلانی و متمدن پایان یافته بود.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
روسو فرزند عصر روشنگری بود، اما از طریق تفسیر مجدد اصول آن به پدر نهضت رمانتیک تبدیل شد. وی پی برد که حکام نمی توانند به اتباعشان چیزی بدهند، مگر چیزی که خود اتباع حاضر باشند بپذیرند؛ و در نتیجه استدلال کرد که حاکم جبار روشن بین (به معنای موردنظر ولتر) ناتوان است، مگر آن که مردمی روشن بین وجود داشته باشند. روسو به جای اندیشه ی ارادهی جبارانه که هر چه صلاح می دانست بر مردمی منفعل تحمیل می کرد، اندیشه ی اراده ای عام از جانب خود مردم را قرار داد؛ اراده ای از طرف مردم به طورکل تا مصلحت خویش را در کل تعقیب کنند.
مکتب رمانتیک در این جنبه ی فکر خود بیانگر گرایشی نو برای دیدن ارزش و منافع مثبت در تمدن های بسیار متفاوت از خود است. این، به خودی خود، ممکن بود به صورت دلتنگی بیهوده برای گذشته، یا، مثلا، به تمایلی برای احیای قرون وسطا تبدیل شود، ولی در عمل با حضور برداشتی دیگر در مکتب رمانتیک، یعنی برداشت از تاریخ به عنوان جریانی در حال پیشرفت، تکوین عقل آدمی یا آموزش وی، جلو آن گرفته شد. بر طبق این مفهوم، مراحل گذشته در تاریخ لزوما به مرحله ی کنونی انجامیده است؛ یک صورت مشخص تمدن فقط هنگامی می تواند به وجود آید که زمان آن رسیده باشد و درست به آن سبب از ارزش خاص خود برخوردار است که آن شرایط، شرایط موجودیت آن هستند و بنابراین اگر می توانستیم قرون وسطا را احیا کنیم، فقط به مرحله ای در این فرایند بر میگشتیم که به زمان حال منجر شده است، و دوباره فرایند همچون گذشته ادامه می یافت. به این ترتیب، پیروان مکتب رمانتیک ارزش مرحله ی گذشته ای از تاریخ، مانند قرون وسطا، را به طریقی مضاعف استنباط میکردند؛ یکی به سان چیزی دارای ارزش ثابت فی نفسه، یک دستاورد منحصر به فرد ذهن آدمی، و دیگری پدیده ای که در مسیری تکوینی منجر به چیزهای باز هم ارزشمندتر شده است.
در نتیجه، پیروان مکتب رمانتیک گرایش داشتند تا به گذشته به عنوان گذشته، با تحسین و عطوفتی شبیه آنچه انسان با وران درباره ی عهد یونانی - رومی باستان احساس میکردند، بنگرند؛ ولی با وجود این شباهت، تفاوت بسیار عظیم بود. تفاوت در اصل عبارت از این است که انسان با و ران از گذشته به عنوان گذشته نفرت داشتند، ولی معتقد بودند برخی واقعیت های گذشته به دلیل امتیاز ذاتی خودشان در فرایند زمان برجسته شده اند و به این سان به نمونه های کلاسیک یا ثابتی برای تقلید تبدیل می شوند؛ در حالی که پیروان مکتب رمانتیک به این سبب این ها یا دیگر دستاوردهای گذشته را تحسین میکردند یا با آن همدلی نشان میدادند که در آنها روح گذشته ی خودشان را باز می شناختند و به این سبب برایشان ارزشمند بود که از آن خودشان بود.
این همدردی رمانتیک با گذشته، که نمونه ی آن مثلا در نزد اسقف پرسی با مجموعه ای که از ادبیات غنایی قرون وسطای انگلستان گردآوری کرده بود، شکافی را که باعث جدایی آن از زمان حال بود نپوشانید بلکه عملا آن شکاف را فرض قرار داد و آگاهانه بر وسعت عدم شباهت زندگی امروزی و زندگی گذشته پای فشرد. به این ترتیب، به گرایش روشنگری که فقط به زمان حال و گذشتهی نزدیک توجه میکرد واکنش نشان داده شد و مردم به این تفکر سوق داده شدند که گذشته سراسر شایان مطالعه و سراسر یک قطعه است. گسترهی اندیشه ی تاریخی وسعت بسیار یافت و مورخان به تفکر دربارهی کل تاریخ آدمی به عنوان روند تطوری پرداختند که از توحش آغاز و تا جامعه ای کاملا عقلانی و متمدن پایان یافته بود.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
ساختارهای تاریخ قرون وسطی
فلسفه ی تاریخ کانت
مکتب تاریخ نگاری ایران