نوجوان و بزه کاری (2)
نويسنده: زهره قاسمخانی
جرمشناسان معتقدند كه دوران زندگي باتوجه به رشد جسمي و رواني افراد به دوره طفوليت، شروع بلوغ و نوجواني، جواني، بزرگسالي و پيري تقسيم ميشود.
نوجوان از يك طرف درحال كنار گذاشتن وابستگيهاي كودكي است و از طرف ديگر توانايي لازم براي حل بسياري از مشكلات زندگي را ندارد و همين تزلزل فكري و رواني، حالت پريشاني و ابهام را در او به وجود آورده و آرامش روحي او را به هم ميزند. اين دوره توأم با تحول جسمي و رواني فرد بوده و رشد سريع اعضاء سبب بيداري هوسها، احساسات و روياهاي گوناگون ميشود.
با شروع دوره بلوغ احساساتي مبهم و تازه، اميال شديد ونامعلوم در نوجوان پيدا شده و از اعماق دروني او نوعي فشار روي وجود او اعمال ميشود كه برايش ناشناخته بوده و همين فشار باعث نگرانيها و هيجاناتي ميشود كه براي نوجوان سابقه نداشته است و همه اعضاء و احساسات او براي تامين و درك لذت جنسي با يكديگر همكاري ميكنند و هرچه با عشق و زيبايي بيشتر ارتباط داشته باشد، بيشتر سبب هيجان خاطر او ميشود.
بلوغ نه تنها انگيزههاي غريزي و اميال جنسي را در وجود نوجوان بيدار ميكند بلكه گرايشهاي عاطفي و رواني او را به ظهور ميرساند. در اين دوران كشمكش جدي بين تمايلات نفساني از يك طرف و گرايشهاي متعالي و روحاني نوجوان از طرف ديگر در ميگيرد. وقتي كه هوسها او را مغلوب ميكند، بعد از فروكش كردن آن دستخوش اندوه و پشيماني شده و احساس گناه ميكند. گويي از خود بيزار شده و خود را سرزنش ميكند. گاه احساس زبوني و ناتواني كرده و گمان ميكند كه قادر به اصلاح و كنترل خود نيست و همين احساس، در او نوعي نگراني به وجود ميآورد.
دانشمند ديگر ايتاليايي «آنريكوفري» پروفسور علوم جامعهشناسي و حقوق، در كتاب معروف «جامعهشناسي كيفري» به بحث در مورد ريشههاي ارتكاب جرائم پرداخت و بر روي علل اجتماعي جرم پرداخت.
در ابتداي عصر جديد، علم شناخت علل يا (Etiologies) به كمك علوم جديد ديگر از قبيل روانشناسي(Psychologies)، جامعهشناسي (Sociologies)، علوم تربيتي (Pedagogies)، انسانشناسي جنايي Anthropologies)
(Criminally، زيستشناسي (Biologic) و علوم شناسايي بيماريهاي بدن (Pathologies) و... نمودار شده و به كمال رسيد.
كودك از زماني كه در رحم مادر زندگي ميكند، تحت تأثير محيط داخلي رحم قرار دارد و رشد و نمو جنين منوط به شرايط مناسب بدن مادر و جذب مواد غذايي از مادر است. بنابراين اگر مادر به برخي از بيماريها مبتلا باشد و يا از نظر غذايي و سوءتغذيه شديد رنج ببرد، جنين نيز از او متأثر ميشود.
پس از تولد، محيط خانواده مهمترين عامل در تكوين و تحول شخصيت كودك است. اگر محيط خانواده سالم و مناسب باشد در كودك اعتماد به نفس و مهر و محبت، ايثار، استقلال، قدرت پذيرش مسئوليت، همسازي، انطباق و بالاخره شخصيت سالم به وجود ميآيد. برعكس در خانواده ناسالم رشد طبيعي شخصيت كودك كُند صورت ميگيرد و او را آماده بزهكاري ميسازد. درواقع پايههاي شخصيت هر كودك در خانواده گذاشته ميشود اما عوامل ديگر نيز مانند رفتار همسايهها، دوستان، محيط مدرسه و آموزشي در شخصيت كودك اثر ميگذارد. كودكان در مدرسه ياد ميگيرند كه چگونه رفتار اجتماعي داشته باشند و نقش خود را در اجتماع ايفا كنند. آنها ميآموزند كه در چه محدودهاي بينديشند،حس همكاري داشته باشند و با ديگران همسازي كنند. آنها ياد ميگيرند كه براي پيشرفت، موفقيت و رضايت خاطر خود به همكاري و همسازي نياز دارند.
مدرسه ميتواند رابطه صحيحي با كودك برقرار کند و او را آماده پذيرش مسئوليت، تصميمگيري و حل مسائل زندگي کند، بنابر اين آموزگاران نيز مانند پدر و مادر، در شكل دادن شخصيت افراد تأثير دارند.
شخص پس از مرحله كودكي و نوجواني در مسير جريانهاي فرهنگي قرار ميگيرد و با فرهنگ غيرمادي جامعه خود آشنا و از آنها متأثر ميشود.
او ناگزير است كه در اجتماعي زندگي كند، با مباني ديني و امور مذهبي آشنا شود، معيارهاي اختلافي را بپذيرد و در روند تكامل خود از همه جنبههاي فرهنگي جامعه برخوردار شود. به اين ترتيب نفوذ فرهنگ جامعه و به عبارت ديگر تمامي جنبههاي فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي در تغيير و تحول شخصيت اثر ميگذارند و سبب رفتار بهنجار و يا نابهنجار شخصيت ميشوند.
دانشمندان در بررسيهاي خود به اين نتيجه رسيده اند كه ارتكاب جرم از ناحيه اطفال علل فراواني دارد.
اين عوامل يا مربوط به عوامل بزهزاي داخلي است و يا از عوامل بزهزاي خارجي هستند. عوامل بزهزاي داخلي ناشي از ساختمان جسمي و رواني اطفال ميشود از قبيل عوامل مادرزادي، عوامل ناشي از وراثت، سختيهاي ناشي از زايمان، ضربههاي مغزي، طرز كار ترشحات غدد داخلي و عوامل متعدد رواني از قبيل نوروز، پسيكوز، پريشان رواني و... كه در پيدايش بزهكاري اطفال و انحرافات آنان موثرند.
وقوع جرم محتاج عامل مهمتر ديگري به نام «موقعيت» است و تا اين موقعيت فراهم نشود هيچكس نميتواند مرتكب جرم شود. بعضي از مجرمان برحسب اتفاق در موقعيت ارتكاب جرم قرار ميگيرند ولي بعضي ديگر شخصاً به دنبال موقعيت رفته و آن را فراهم ميسازند.
مدير كانون عهدهدار همه امور مربوط به كانون است و موظف است كه:
ـ تصميمات دادگاه را به موقع به اجرا گذارد.
ـ نسبت به اجراي برنامههاي ورزشي، تربيت اخلاقي، آموزش علمي، تعليم حرفه به طفل، وضع غذا، بهداشت و خواب آنان مراقبت به عمل آورد.
ـ حداقل هر 3 ماه يك بار گزارش كاملي از وضع اخلاق و رفتار هر طفل و پيشرفتهايي كه حاصل كرده است به رئيس دادگاه كه طفل رابه كانون اعزام داشته است، بدهد.
ـ قبل از مدت مذكور، چنانچه تغييرات محسوسي در وضع تربيتي طفل ملاحظه كرد، مراتب را به دادگاه اطفال اعلام كند.
ـ در مواردي كه بر اثر بيماري يا اختلال در وضع مزاجي يا رواني، نگهداري و معالجه، وي در كانون اصلاح و تربيت ميسر نباشد، مدير كانون مراتب را به قاضي دادگاه اعلام ميكند و با موافقت او طفل را به يكي از مؤسسات پزشكي يا تربيتي اعزام ميكنند.
1ـ تسليم به اولياء يا سرپرست با اخذ تعهد به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاقي طفل
2ـ اعزام به كانون اصلاح و تربيت به منظور تأديب و تربيت براي مدت يك ماه تا شش ماه (در مواردي كه به جهتي، ولي يا سرپرست صلاحيت ندارد و يا الزام او به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاق طفل ممكن نباشد)
اطفال 12 تا 15 سال: اين افراد به علت داشتن سن بيشتر و اين كه تا حدي از شعور بيشتري برخوردارند، داراي مسئوليت بيشتري بوده و لذا قانون هم مقررات شديدتري درباره آنان برقرار كرده است. ماده 18 قانون تشكيل دادگاه اطفال براي اين قبيل مجرمان سه نوع مقررات متفاوت وضع كرده است:
1ـ تسليم به اولياء يا سرپرست با اخذ تعهد به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاق طفل.
2ـ سرزنش و نصيحت به وسيله قاضي دادگاه.
3ـ اعزام به كانون اصلاح و تربيت از 3 ماه تا يك سال.
اطفال 15 تا 18 سال: اين قبيل كودكان در مرز تميز و بلوغ قرار گرفتهاند. بنابر اين تا حد بسيار زيادي به اعمال ارتكابي خود و وخامت آن آگاهي دارند و ميتوان گفت كه اكثر جرائم خود را با قدرت تميز و شعور انجام ميدهند. لذا مسئوليت آنان از جهتي شبيه اطفال كمسن و سال و از جهتي ديگر شبه بزرگسالان است.
دادگاه بين جرائم ارتكابي افراد بين 15 تا 18 سال از جهت جنحه و جنايت بودن فرق قائل شده است. هرگاه جرم ارتكابي از درجه جنحه، باشد دادگان مميز است كه يكي از تصميمات زير را بر حسب مورد در باره طفل بزهكار اتخاذ كند:
1ـ تسليم به اوليا يا سرپرست با اخذ تعهد به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاق طفل.
2ـ سرزنش و نصيحت به وسيله قاضي دادگاه.
3ـ اعزام به كانون اصلاح و تربيت يا دارالتأديب در نقاطي كه كانون اصلاح و تربيت نباشد از 3 ماه تا يك سال نباشد.
ولي اگر جرم ارتكابي از درجه جنايت باشد، دادگاه مكلف است طفل را براي مدتي بين 6 ماه تا 5 سال به زندان كانون اصلاح و تربيت و در نقاطي كه كانون اصلاح و تربيت تشكيل نشده، به دارالتأديب اعزام كند.
تاريخچه اطفال بزهكار و نوجوانان در جوامع اوليه با سرگذشت غمانگيزي همراه بوده است. در اين ايام به هيچ وجه مسئوليت اخلاقي در بين نبود. مسئوليت آن زمان «مسئوليت مادي» بود، يعني اگر كسي مرتكب جرم عمدي ميشد، مستحق مجازات بود. خواه از سلامت عقل بهرهمند بود يا خير. حتي در بسياري از موارد مجازات جرائم غيرعمدي شبيه جرائم عمدي بود.
در مجموعه قوانين حمورايي كه يكي از جالبترين و قديميترين قوانين جزايي است، گفته شده كه: «اگر جراحي خسارت جسماني فاحشي به مريض وارد آورد، مقرر است كه دست او را قطع كنند و يا اگر فرزند شخص بزرگي را هلاك سازد، پسر همان جراح را به عوض بايد به قتل برسانند». و در جاي ديگر ميخوانيم كه اگر بنّايي ساختماني را ميساخت و در نتيجه خراب ميشد و در اثر ريزش آن كسي به قتل ميرسيد، قصاص بدين نحو انجام ميگرفت كه اگر صاحب خانه به قتل ميرسيد، معمار بايد كشته ميشد و اگر فرزند صاحب خانه در زير آوار از بين ميرفت، فرزند معمار مستحق مرگ بود.»
اساس مجازاتها در قوانين حمورابي، اصولاً قصاص است.
دندان براي دندان، چشم براي چشم... ولي در عين حال استثناء نيز وجود داشت. بين توانگران و مستمندان، آزادگان و بردگان، طبقه اشراف و عوام در مجازاتهاي تحميلي فرقهاي زيادي به چشم ميخورد.
مثلاً اگر كسي از اشراف باعث كور شدن فردي از طبقه عامه يا بردهاي ميشد، بايد جريمه ميپرداخت. ولي اگر دو نفر هم سطح بودند يا كسي از طبقه پايين، فردي از طبقه برتر را مورد آزار قرار ميداد، بايد به همان نحو مورد شكنجه قرار ميگرفت.
1ـ كاهش تعداد شاگردان هر كلاس تا معلم بتواند به يكايك شاگردان رسيدگي كند.
2ـ تربيت و آماده كردن معلماني كه نشان دادهاند توانايي كار كردن بهطور سازنده با كودكان را دارند.
3ـ فراهم آوردن افراد متخصص براي كمك به معلمان در مواجهه با مسائل خاص در مدرسه و مهيا ساختن خدمات كلينيكي (مشتمل بر خدمات پزشكي، روانشناختي و اجتماعي) براي كودكاني كه به كمكهايي وراي مسئوليت مدرسه نياز دارند.
4ـ جلب پشتيباني والدين و هماهنگ كردن تلاشهاي آنها و كاركنان مدرسه براي طرحريزي نقشههايي به منظور مقابله با مسأله بزهكاري.
گاهي اوقات مجازات حتي جرم را استوارتر ميكند. مجازات ميتواند يك اثر رواني قطعي روي كودكي كه فكر ميكند بايد تنبيه شود، داشته باشد. بنابراين او بايد حق آن را نيز ادا كند يا به عبارت ديگر در مقام تلافي آن برآيد.
«ژان ژاك روسو» فيلسوف قرن هيجدهم چنين مينويسد: «... به تدريج كه من پي در پي كتك ميخوردم اثر آن در دفعات بعدي در من كمتر و كمتر ميشد و در آخر چنين به نظر ميرسيد كه تنبيهها، كيفري براي دزديهاي من است و در واقع به من قدرت ميداد كه به كار خودم يعني دزدي ادامه بدهم و به جاي اين كه نگاهي به گذشته كنم و به تنبيههاي خود بينديشم، به آينده نگاه ميكردم و منتظر انتقام بودم. زيرا كتك خوردن من مانند يك شخص پست و رذل مرا بيشتر به اين كارها واميداشت و در واقع حكم تلقيني را داشت كه به من ميگفت من هم يكي از افراد خلافكارم. من پي بردم كه دزدي و كتك خوردن متعلق به يكديگرند و من با اتكا به اين مسأله با وجداني آسودهتر از قبل شروع به دزدي ميكردم و با خود چنين ميگفتم: «خيلي خوب، چه خواهد شد؟ كتك خواهم خورد؟ هيچ اشكالي ندارد. اين چيزي است كه من براي آن ساخته شدهام». تحقيقات به ما نشان ميدهد كه مسأله اعمال بزهكارانه يا بزهكاري فقط در سطح نوجواني صورت نميپذيرد، بلكه بعدها نيز ادامه پيدا ميكند. اگر وضع به ترتيبي بود كه اعمال ضداجتماعي تا سن 18 سالگي ادامه مييافت و از آن پس افراد، از حوزه و قلمرو اعمال بزهكارانه كاملاً دور ميشدند، شايد ضرورتي نداشت كه اين همه كوشش و تلاش در راه رفع بزهكاري به عمل آيد و براي درمان و پيشگيري آن وقت صرف شود.
ولي متأسفانه وضع به اين ترتيب نيست و ضروري است كه اقدامات جدي و عميقي براي كشف افراد بزهكار صورت گيرد و قبل از اين كه اعمال بزهكارانه صورت گيرد، اقدامات لازم انجام شود.
مهمترين اين اقدامات پيشگيري است.
پيشگيري بايد به ترتيبي در يك جامعه اعمال شود كه به تدريج تغييرات عميق و قابلتوجهي طي چند نسل در جامعه به وجود آيد و از ميزان بزهكاري كاسته شود. در زمينه پيشگيري بايد مسائل به صورت نظامدار بررسي شود، پس در ابتدا علل اجتماعي، بعد عوامل بدني ـ سرشتي سپس اختلالات مربوط به تحول شخصيت و در آخر عوامل اجتماعي ثانوي را مورد بحث قرار ميدهيم.
براي روشن شدن موضوع به چند نكته مهم اشاره ميشود:
ـ رابطه عاطفي بين مادر و كودك در طول رشد فوقالعاده حائز اهميت است. بنابراين در يك اجتماع بايد شرايط اقتصادي به نحوي باشد كه مادران مراقب و شاهد پرورش و تربيت كودكان خود باشند. اگر در جامعهاي مادران در وضعي قرار گيرند كه مرتباً دور از كودكانشان باشند و بر اثر اشتغال به كار نتوانند مراقبتهاي لازم را از كودكان خود به عمل آورند، آن رابطه احساسي و هيجاني لازم كه ايجاد ايمني ميكند و از بروز رفتار اختلالآميز جلوگيري ميكند، حاصل نميشود. پس به جاي سپردن كودكان به ديگران يا سازمانهايي مانند شيرخوارگاه، پرورشگاه و يا مهد كودك و... بايد امكاناتي به مادران داده شود تا شخصاً به پرورش بچههاي سنين پايين همت گمارند.
ـ لزوم استفاده از تعطيلات يا مرخصي سالانه براي مادران، كه اين موضوع در رابطه با ريتم بارداري است. ريتم بارداري بايد به ترتيبي باشد كه امكان رسيدگي به وضع كودكان وجود داشته باشد. اگر در خانوادهاي در فاصله 5 سال پنج بچه يا بيشتر به وجود آيد، امكان ندارد كه مادر بتواند آنها را در شرايط سالم و صحيح پرورش دهد.
ـ مهيا كردن شرايط مناسب براي سكونت، يك نوع مسئوليت اجتماعي است كه براي افراد جامعه، شرايط مناسب به وجود آيد تا در خانههايي زندگي كنند كه شرايط بهداشتي در آنها رعايت شده باشد، مثلاً خانهها به اندازه كافي از هم دور باشند. در محلههايي كه تراكم جمعيت زياد است فشار خارقالعادهاي به كودك و مادر و پدر وارد ميآيد. بدين معني كه صداي بلند كودك مزاحم همسايهها ميشود و پدر و مادر مجبورند كه از ايجاد سر و صدا جلوگيري كنند. با اين وضع نه تنها يك حالت اختلالآميز در محيط خانواده به وجود ميآيد، بلكه حالت گريزي از خانه براي پدر و مادر و فرزندان، بهخصوص وقتي فرزندان به حد نوجواني ميرسند، ايجاد ميشود.
مكتب اروپايي پسيكوپاتي را سرشتي ميداند ولي در مقابل مكتب آمريكايي لورتابندر عقيده دارد كه پسيكوپاتي براثر عوامل اجتماعي به خصوص قبل از سن 5 سالگي به وجود ميآيد. در صورت اخير با تغيير شرايط كودكان ميتوانيم از بروز و توسعه اختلالات جلوگيري به عمل آوريم. درحالي كه در پسيكوپاتي سرشتي كار مهمي كه به عنوان پيشگيري انجام ميشود، با تظاهرات پسيكوپاتي مبارزه ميشود.
- در مورد نارسايان عقلي همبسيتگي قابل قبولي نميتوان بين بزهكاري و نارسايي عقلي قائل شد. البته به نظر برت و ديگران همبستگي بين بزهكاري و اراسئي عقلي قوي است. اما در مطالعات بعدي مانند مطالعات اكسنر و چاسل اين همبستگي ناچيز است. عدهاي از نارسايان عقلي كه در درجه كودني قرار دارند به علت اين كه نميتوانند از اجتماع بهره مند شوند و تعليمات كافي ببينند، دچار احساس كمتري ميشود و به پرخاشگري و بزهكاري ميپردازند. به همين سبب بايد شرايط تعليمي و حرفهاي خاصي به وجود آيد و مدارس و كلاسهاي مخصوص براي اين افراد داير شود تا در چهارچوب مدرسه و با مربي و روش مخصوص به نتايجي نائل آيند.
همراه با اين آموزش ساده كودنها را ميتوان به سطح فعاليتهاي سادهاي كشاند تا در آن احساس ايمني به وجود آيد. اين افراد تا پايان زندگي نيازمند حمايت جامعهاند. در بسياري از كشورها با تدوين قوانين خاصي سازمانهاي مختلف كار يعني كارگاهها، كارخانهها و مؤسسات ديگر را موظف ميسازند كه نيروي انساني مورد نياز خود را براي فعاليتهاي معيني از بين افراد ضعيفتر تأمين كنند و متناسب با شرايط زندگي به آنان مزد پرداخت شود تا اين قبيل افراد براثر بيكاري سربار اجتماع و عامل تخريب نشوند. در مورد نقيصههاي عضوي بايد تمامي شرايط را به كار بست تا اين افراد بتوانند خود را با محيط زندگي تطبيق دهند.
گاهي اوقات اين وسائل نه تنها به كودك و نوجوان چيزي نميآموزند بلكه وقت و انرژي مورد نياز آنها را تلف مي كنند و افراد در برابر اين محركها به صورت فعل پذير در مي آيند بدون آن كه فعاليت ذهني داشته باشند، حال آن كه كودكان و نوجوانان بايد از طريق فعاليت همهجانبه و پرورش دهنده ارگانيزم خويش تحول يابند.
نكته مهم اين كه گاهي دستگاههايي مانند ماهواره و... صحنههايي ايجاد ميكنند كه ديدن آنها در نوجوانان انگيزههايي را برميانگيزند كه ممكن است به ايجاد واكنشهاي ضد اجتماعي، غير اجتماعي و غير اخلاقي منتهي شوند.
بعضي كتب و مجلات نيز از راه تصاوير و يا نوشتهها به اشاعه اين بدآموزيها كمك ميكنند و پايه تقليد كوركورانه كودكان و نوجوانان قرار ميگيرند.
اقداماتي كه ميتوان درباره پيشگيري از عواقب آنها به عمل آورد:
- ميزان ساعات استفاده از اين رسانهها كاهش يابد.
- فيلمها و همچنين كُتب با وضع رواني كودكان و نوجوانان گزينش شود.
- محدوديت سني براي استفاده از كتب و رسانهها ايجاد شود.
- والدين بايد كودكان و نوجوانان را براي استفاده از برنامهها و فيلمهاي خوب و مطالعه كتب تربيت كنند.
در مورد استفاده از مشروبات الكلي نيز بايد گفت كه جنبههاي اخلاقي و پرورش و بهداشتي بايد در خانوادهها منسوخ شوند تا نوجوانان خود به مضرات آن پيبرده و از آن دوري كنند.
/خ
1- دوره طفوليت
2- دوره نوجواني و شروع بلوغ
نوجوان از يك طرف درحال كنار گذاشتن وابستگيهاي كودكي است و از طرف ديگر توانايي لازم براي حل بسياري از مشكلات زندگي را ندارد و همين تزلزل فكري و رواني، حالت پريشاني و ابهام را در او به وجود آورده و آرامش روحي او را به هم ميزند. اين دوره توأم با تحول جسمي و رواني فرد بوده و رشد سريع اعضاء سبب بيداري هوسها، احساسات و روياهاي گوناگون ميشود.
با شروع دوره بلوغ احساساتي مبهم و تازه، اميال شديد ونامعلوم در نوجوان پيدا شده و از اعماق دروني او نوعي فشار روي وجود او اعمال ميشود كه برايش ناشناخته بوده و همين فشار باعث نگرانيها و هيجاناتي ميشود كه براي نوجوان سابقه نداشته است و همه اعضاء و احساسات او براي تامين و درك لذت جنسي با يكديگر همكاري ميكنند و هرچه با عشق و زيبايي بيشتر ارتباط داشته باشد، بيشتر سبب هيجان خاطر او ميشود.
بلوغ نه تنها انگيزههاي غريزي و اميال جنسي را در وجود نوجوان بيدار ميكند بلكه گرايشهاي عاطفي و رواني او را به ظهور ميرساند. در اين دوران كشمكش جدي بين تمايلات نفساني از يك طرف و گرايشهاي متعالي و روحاني نوجوان از طرف ديگر در ميگيرد. وقتي كه هوسها او را مغلوب ميكند، بعد از فروكش كردن آن دستخوش اندوه و پشيماني شده و احساس گناه ميكند. گويي از خود بيزار شده و خود را سرزنش ميكند. گاه احساس زبوني و ناتواني كرده و گمان ميكند كه قادر به اصلاح و كنترل خود نيست و همين احساس، در او نوعي نگراني به وجود ميآورد.
3- دوره نوجواني
4- دوره بزرگسالي
5- دوره كهنسالي
علل بزهكاري اطفال و نوجوانان
دانشمند ديگر ايتاليايي «آنريكوفري» پروفسور علوم جامعهشناسي و حقوق، در كتاب معروف «جامعهشناسي كيفري» به بحث در مورد ريشههاي ارتكاب جرائم پرداخت و بر روي علل اجتماعي جرم پرداخت.
در ابتداي عصر جديد، علم شناخت علل يا (Etiologies) به كمك علوم جديد ديگر از قبيل روانشناسي(Psychologies)، جامعهشناسي (Sociologies)، علوم تربيتي (Pedagogies)، انسانشناسي جنايي Anthropologies)
(Criminally، زيستشناسي (Biologic) و علوم شناسايي بيماريهاي بدن (Pathologies) و... نمودار شده و به كمال رسيد.
كودك از زماني كه در رحم مادر زندگي ميكند، تحت تأثير محيط داخلي رحم قرار دارد و رشد و نمو جنين منوط به شرايط مناسب بدن مادر و جذب مواد غذايي از مادر است. بنابراين اگر مادر به برخي از بيماريها مبتلا باشد و يا از نظر غذايي و سوءتغذيه شديد رنج ببرد، جنين نيز از او متأثر ميشود.
پس از تولد، محيط خانواده مهمترين عامل در تكوين و تحول شخصيت كودك است. اگر محيط خانواده سالم و مناسب باشد در كودك اعتماد به نفس و مهر و محبت، ايثار، استقلال، قدرت پذيرش مسئوليت، همسازي، انطباق و بالاخره شخصيت سالم به وجود ميآيد. برعكس در خانواده ناسالم رشد طبيعي شخصيت كودك كُند صورت ميگيرد و او را آماده بزهكاري ميسازد. درواقع پايههاي شخصيت هر كودك در خانواده گذاشته ميشود اما عوامل ديگر نيز مانند رفتار همسايهها، دوستان، محيط مدرسه و آموزشي در شخصيت كودك اثر ميگذارد. كودكان در مدرسه ياد ميگيرند كه چگونه رفتار اجتماعي داشته باشند و نقش خود را در اجتماع ايفا كنند. آنها ميآموزند كه در چه محدودهاي بينديشند،حس همكاري داشته باشند و با ديگران همسازي كنند. آنها ياد ميگيرند كه براي پيشرفت، موفقيت و رضايت خاطر خود به همكاري و همسازي نياز دارند.
دوران نوجواني و جرم
مدرسه ميتواند رابطه صحيحي با كودك برقرار کند و او را آماده پذيرش مسئوليت، تصميمگيري و حل مسائل زندگي کند، بنابر اين آموزگاران نيز مانند پدر و مادر، در شكل دادن شخصيت افراد تأثير دارند.
شخص پس از مرحله كودكي و نوجواني در مسير جريانهاي فرهنگي قرار ميگيرد و با فرهنگ غيرمادي جامعه خود آشنا و از آنها متأثر ميشود.
او ناگزير است كه در اجتماعي زندگي كند، با مباني ديني و امور مذهبي آشنا شود، معيارهاي اختلافي را بپذيرد و در روند تكامل خود از همه جنبههاي فرهنگي جامعه برخوردار شود. به اين ترتيب نفوذ فرهنگ جامعه و به عبارت ديگر تمامي جنبههاي فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي در تغيير و تحول شخصيت اثر ميگذارند و سبب رفتار بهنجار و يا نابهنجار شخصيت ميشوند.
دانشمندان در بررسيهاي خود به اين نتيجه رسيده اند كه ارتكاب جرم از ناحيه اطفال علل فراواني دارد.
اين عوامل يا مربوط به عوامل بزهزاي داخلي است و يا از عوامل بزهزاي خارجي هستند. عوامل بزهزاي داخلي ناشي از ساختمان جسمي و رواني اطفال ميشود از قبيل عوامل مادرزادي، عوامل ناشي از وراثت، سختيهاي ناشي از زايمان، ضربههاي مغزي، طرز كار ترشحات غدد داخلي و عوامل متعدد رواني از قبيل نوروز، پسيكوز، پريشان رواني و... كه در پيدايش بزهكاري اطفال و انحرافات آنان موثرند.
وقوع جرم محتاج عامل مهمتر ديگري به نام «موقعيت» است و تا اين موقعيت فراهم نشود هيچكس نميتواند مرتكب جرم شود. بعضي از مجرمان برحسب اتفاق در موقعيت ارتكاب جرم قرار ميگيرند ولي بعضي ديگر شخصاً به دنبال موقعيت رفته و آن را فراهم ميسازند.
وظايف مسئولان كانون اصلاح و تربيت
مدير كانون عهدهدار همه امور مربوط به كانون است و موظف است كه:
ـ تصميمات دادگاه را به موقع به اجرا گذارد.
ـ نسبت به اجراي برنامههاي ورزشي، تربيت اخلاقي، آموزش علمي، تعليم حرفه به طفل، وضع غذا، بهداشت و خواب آنان مراقبت به عمل آورد.
ـ حداقل هر 3 ماه يك بار گزارش كاملي از وضع اخلاق و رفتار هر طفل و پيشرفتهايي كه حاصل كرده است به رئيس دادگاه كه طفل رابه كانون اعزام داشته است، بدهد.
ـ قبل از مدت مذكور، چنانچه تغييرات محسوسي در وضع تربيتي طفل ملاحظه كرد، مراتب را به دادگاه اطفال اعلام كند.
ـ در مواردي كه بر اثر بيماري يا اختلال در وضع مزاجي يا رواني، نگهداري و معالجه، وي در كانون اصلاح و تربيت ميسر نباشد، مدير كانون مراتب را به قاضي دادگاه اعلام ميكند و با موافقت او طفل را به يكي از مؤسسات پزشكي يا تربيتي اعزام ميكنند.
تصميمات دادگاه در مورد كودكان و نوجوانان بزهكار
1ـ تسليم به اولياء يا سرپرست با اخذ تعهد به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاقي طفل
2ـ اعزام به كانون اصلاح و تربيت به منظور تأديب و تربيت براي مدت يك ماه تا شش ماه (در مواردي كه به جهتي، ولي يا سرپرست صلاحيت ندارد و يا الزام او به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاق طفل ممكن نباشد)
اطفال 12 تا 15 سال: اين افراد به علت داشتن سن بيشتر و اين كه تا حدي از شعور بيشتري برخوردارند، داراي مسئوليت بيشتري بوده و لذا قانون هم مقررات شديدتري درباره آنان برقرار كرده است. ماده 18 قانون تشكيل دادگاه اطفال براي اين قبيل مجرمان سه نوع مقررات متفاوت وضع كرده است:
1ـ تسليم به اولياء يا سرپرست با اخذ تعهد به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاق طفل.
2ـ سرزنش و نصيحت به وسيله قاضي دادگاه.
3ـ اعزام به كانون اصلاح و تربيت از 3 ماه تا يك سال.
اطفال 15 تا 18 سال: اين قبيل كودكان در مرز تميز و بلوغ قرار گرفتهاند. بنابر اين تا حد بسيار زيادي به اعمال ارتكابي خود و وخامت آن آگاهي دارند و ميتوان گفت كه اكثر جرائم خود را با قدرت تميز و شعور انجام ميدهند. لذا مسئوليت آنان از جهتي شبيه اطفال كمسن و سال و از جهتي ديگر شبه بزرگسالان است.
دادگاه بين جرائم ارتكابي افراد بين 15 تا 18 سال از جهت جنحه و جنايت بودن فرق قائل شده است. هرگاه جرم ارتكابي از درجه جنحه، باشد دادگان مميز است كه يكي از تصميمات زير را بر حسب مورد در باره طفل بزهكار اتخاذ كند:
1ـ تسليم به اوليا يا سرپرست با اخذ تعهد به تأديب و تربيت و مواظبت در حسن اخلاق طفل.
2ـ سرزنش و نصيحت به وسيله قاضي دادگاه.
3ـ اعزام به كانون اصلاح و تربيت يا دارالتأديب در نقاطي كه كانون اصلاح و تربيت نباشد از 3 ماه تا يك سال نباشد.
ولي اگر جرم ارتكابي از درجه جنايت باشد، دادگاه مكلف است طفل را براي مدتي بين 6 ماه تا 5 سال به زندان كانون اصلاح و تربيت و در نقاطي كه كانون اصلاح و تربيت تشكيل نشده، به دارالتأديب اعزام كند.
تاريخچه اطفال بزهكار و نوجوانان در جوامع اوليه با سرگذشت غمانگيزي همراه بوده است. در اين ايام به هيچ وجه مسئوليت اخلاقي در بين نبود. مسئوليت آن زمان «مسئوليت مادي» بود، يعني اگر كسي مرتكب جرم عمدي ميشد، مستحق مجازات بود. خواه از سلامت عقل بهرهمند بود يا خير. حتي در بسياري از موارد مجازات جرائم غيرعمدي شبيه جرائم عمدي بود.
در مجموعه قوانين حمورايي كه يكي از جالبترين و قديميترين قوانين جزايي است، گفته شده كه: «اگر جراحي خسارت جسماني فاحشي به مريض وارد آورد، مقرر است كه دست او را قطع كنند و يا اگر فرزند شخص بزرگي را هلاك سازد، پسر همان جراح را به عوض بايد به قتل برسانند». و در جاي ديگر ميخوانيم كه اگر بنّايي ساختماني را ميساخت و در نتيجه خراب ميشد و در اثر ريزش آن كسي به قتل ميرسيد، قصاص بدين نحو انجام ميگرفت كه اگر صاحب خانه به قتل ميرسيد، معمار بايد كشته ميشد و اگر فرزند صاحب خانه در زير آوار از بين ميرفت، فرزند معمار مستحق مرگ بود.»
اساس مجازاتها در قوانين حمورابي، اصولاً قصاص است.
دندان براي دندان، چشم براي چشم... ولي در عين حال استثناء نيز وجود داشت. بين توانگران و مستمندان، آزادگان و بردگان، طبقه اشراف و عوام در مجازاتهاي تحميلي فرقهاي زيادي به چشم ميخورد.
مثلاً اگر كسي از اشراف باعث كور شدن فردي از طبقه عامه يا بردهاي ميشد، بايد جريمه ميپرداخت. ولي اگر دو نفر هم سطح بودند يا كسي از طبقه پايين، فردي از طبقه برتر را مورد آزار قرار ميداد، بايد به همان نحو مورد شكنجه قرار ميگرفت.
راههاي پيشگيري از بزهكاري كودكان و نوجوانان
1ـ كاهش تعداد شاگردان هر كلاس تا معلم بتواند به يكايك شاگردان رسيدگي كند.
2ـ تربيت و آماده كردن معلماني كه نشان دادهاند توانايي كار كردن بهطور سازنده با كودكان را دارند.
3ـ فراهم آوردن افراد متخصص براي كمك به معلمان در مواجهه با مسائل خاص در مدرسه و مهيا ساختن خدمات كلينيكي (مشتمل بر خدمات پزشكي، روانشناختي و اجتماعي) براي كودكاني كه به كمكهايي وراي مسئوليت مدرسه نياز دارند.
4ـ جلب پشتيباني والدين و هماهنگ كردن تلاشهاي آنها و كاركنان مدرسه براي طرحريزي نقشههايي به منظور مقابله با مسأله بزهكاري.
تنبيه بدني مجرمان
گاهي اوقات مجازات حتي جرم را استوارتر ميكند. مجازات ميتواند يك اثر رواني قطعي روي كودكي كه فكر ميكند بايد تنبيه شود، داشته باشد. بنابراين او بايد حق آن را نيز ادا كند يا به عبارت ديگر در مقام تلافي آن برآيد.
«ژان ژاك روسو» فيلسوف قرن هيجدهم چنين مينويسد: «... به تدريج كه من پي در پي كتك ميخوردم اثر آن در دفعات بعدي در من كمتر و كمتر ميشد و در آخر چنين به نظر ميرسيد كه تنبيهها، كيفري براي دزديهاي من است و در واقع به من قدرت ميداد كه به كار خودم يعني دزدي ادامه بدهم و به جاي اين كه نگاهي به گذشته كنم و به تنبيههاي خود بينديشم، به آينده نگاه ميكردم و منتظر انتقام بودم. زيرا كتك خوردن من مانند يك شخص پست و رذل مرا بيشتر به اين كارها واميداشت و در واقع حكم تلقيني را داشت كه به من ميگفت من هم يكي از افراد خلافكارم. من پي بردم كه دزدي و كتك خوردن متعلق به يكديگرند و من با اتكا به اين مسأله با وجداني آسودهتر از قبل شروع به دزدي ميكردم و با خود چنين ميگفتم: «خيلي خوب، چه خواهد شد؟ كتك خواهم خورد؟ هيچ اشكالي ندارد. اين چيزي است كه من براي آن ساخته شدهام». تحقيقات به ما نشان ميدهد كه مسأله اعمال بزهكارانه يا بزهكاري فقط در سطح نوجواني صورت نميپذيرد، بلكه بعدها نيز ادامه پيدا ميكند. اگر وضع به ترتيبي بود كه اعمال ضداجتماعي تا سن 18 سالگي ادامه مييافت و از آن پس افراد، از حوزه و قلمرو اعمال بزهكارانه كاملاً دور ميشدند، شايد ضرورتي نداشت كه اين همه كوشش و تلاش در راه رفع بزهكاري به عمل آيد و براي درمان و پيشگيري آن وقت صرف شود.
ولي متأسفانه وضع به اين ترتيب نيست و ضروري است كه اقدامات جدي و عميقي براي كشف افراد بزهكار صورت گيرد و قبل از اين كه اعمال بزهكارانه صورت گيرد، اقدامات لازم انجام شود.
مهمترين اين اقدامات پيشگيري است.
پيشگيري بايد به ترتيبي در يك جامعه اعمال شود كه به تدريج تغييرات عميق و قابلتوجهي طي چند نسل در جامعه به وجود آيد و از ميزان بزهكاري كاسته شود. در زمينه پيشگيري بايد مسائل به صورت نظامدار بررسي شود، پس در ابتدا علل اجتماعي، بعد عوامل بدني ـ سرشتي سپس اختلالات مربوط به تحول شخصيت و در آخر عوامل اجتماعي ثانوي را مورد بحث قرار ميدهيم.
عوامل اجتماعي
براي روشن شدن موضوع به چند نكته مهم اشاره ميشود:
ـ رابطه عاطفي بين مادر و كودك در طول رشد فوقالعاده حائز اهميت است. بنابراين در يك اجتماع بايد شرايط اقتصادي به نحوي باشد كه مادران مراقب و شاهد پرورش و تربيت كودكان خود باشند. اگر در جامعهاي مادران در وضعي قرار گيرند كه مرتباً دور از كودكانشان باشند و بر اثر اشتغال به كار نتوانند مراقبتهاي لازم را از كودكان خود به عمل آورند، آن رابطه احساسي و هيجاني لازم كه ايجاد ايمني ميكند و از بروز رفتار اختلالآميز جلوگيري ميكند، حاصل نميشود. پس به جاي سپردن كودكان به ديگران يا سازمانهايي مانند شيرخوارگاه، پرورشگاه و يا مهد كودك و... بايد امكاناتي به مادران داده شود تا شخصاً به پرورش بچههاي سنين پايين همت گمارند.
ـ لزوم استفاده از تعطيلات يا مرخصي سالانه براي مادران، كه اين موضوع در رابطه با ريتم بارداري است. ريتم بارداري بايد به ترتيبي باشد كه امكان رسيدگي به وضع كودكان وجود داشته باشد. اگر در خانوادهاي در فاصله 5 سال پنج بچه يا بيشتر به وجود آيد، امكان ندارد كه مادر بتواند آنها را در شرايط سالم و صحيح پرورش دهد.
ـ مهيا كردن شرايط مناسب براي سكونت، يك نوع مسئوليت اجتماعي است كه براي افراد جامعه، شرايط مناسب به وجود آيد تا در خانههايي زندگي كنند كه شرايط بهداشتي در آنها رعايت شده باشد، مثلاً خانهها به اندازه كافي از هم دور باشند. در محلههايي كه تراكم جمعيت زياد است فشار خارقالعادهاي به كودك و مادر و پدر وارد ميآيد. بدين معني كه صداي بلند كودك مزاحم همسايهها ميشود و پدر و مادر مجبورند كه از ايجاد سر و صدا جلوگيري كنند. با اين وضع نه تنها يك حالت اختلالآميز در محيط خانواده به وجود ميآيد، بلكه حالت گريزي از خانه براي پدر و مادر و فرزندان، بهخصوص وقتي فرزندان به حد نوجواني ميرسند، ايجاد ميشود.
عوامل سرشتي
مكتب اروپايي پسيكوپاتي را سرشتي ميداند ولي در مقابل مكتب آمريكايي لورتابندر عقيده دارد كه پسيكوپاتي براثر عوامل اجتماعي به خصوص قبل از سن 5 سالگي به وجود ميآيد. در صورت اخير با تغيير شرايط كودكان ميتوانيم از بروز و توسعه اختلالات جلوگيري به عمل آوريم. درحالي كه در پسيكوپاتي سرشتي كار مهمي كه به عنوان پيشگيري انجام ميشود، با تظاهرات پسيكوپاتي مبارزه ميشود.
- در مورد نارسايان عقلي همبسيتگي قابل قبولي نميتوان بين بزهكاري و نارسايي عقلي قائل شد. البته به نظر برت و ديگران همبستگي بين بزهكاري و اراسئي عقلي قوي است. اما در مطالعات بعدي مانند مطالعات اكسنر و چاسل اين همبستگي ناچيز است. عدهاي از نارسايان عقلي كه در درجه كودني قرار دارند به علت اين كه نميتوانند از اجتماع بهره مند شوند و تعليمات كافي ببينند، دچار احساس كمتري ميشود و به پرخاشگري و بزهكاري ميپردازند. به همين سبب بايد شرايط تعليمي و حرفهاي خاصي به وجود آيد و مدارس و كلاسهاي مخصوص براي اين افراد داير شود تا در چهارچوب مدرسه و با مربي و روش مخصوص به نتايجي نائل آيند.
همراه با اين آموزش ساده كودنها را ميتوان به سطح فعاليتهاي سادهاي كشاند تا در آن احساس ايمني به وجود آيد. اين افراد تا پايان زندگي نيازمند حمايت جامعهاند. در بسياري از كشورها با تدوين قوانين خاصي سازمانهاي مختلف كار يعني كارگاهها، كارخانهها و مؤسسات ديگر را موظف ميسازند كه نيروي انساني مورد نياز خود را براي فعاليتهاي معيني از بين افراد ضعيفتر تأمين كنند و متناسب با شرايط زندگي به آنان مزد پرداخت شود تا اين قبيل افراد براثر بيكاري سربار اجتماع و عامل تخريب نشوند. در مورد نقيصههاي عضوي بايد تمامي شرايط را به كار بست تا اين افراد بتوانند خود را با محيط زندگي تطبيق دهند.
عوامل اجتماعي ثانوي
گاهي اوقات اين وسائل نه تنها به كودك و نوجوان چيزي نميآموزند بلكه وقت و انرژي مورد نياز آنها را تلف مي كنند و افراد در برابر اين محركها به صورت فعل پذير در مي آيند بدون آن كه فعاليت ذهني داشته باشند، حال آن كه كودكان و نوجوانان بايد از طريق فعاليت همهجانبه و پرورش دهنده ارگانيزم خويش تحول يابند.
نكته مهم اين كه گاهي دستگاههايي مانند ماهواره و... صحنههايي ايجاد ميكنند كه ديدن آنها در نوجوانان انگيزههايي را برميانگيزند كه ممكن است به ايجاد واكنشهاي ضد اجتماعي، غير اجتماعي و غير اخلاقي منتهي شوند.
بعضي كتب و مجلات نيز از راه تصاوير و يا نوشتهها به اشاعه اين بدآموزيها كمك ميكنند و پايه تقليد كوركورانه كودكان و نوجوانان قرار ميگيرند.
اقداماتي كه ميتوان درباره پيشگيري از عواقب آنها به عمل آورد:
- ميزان ساعات استفاده از اين رسانهها كاهش يابد.
- فيلمها و همچنين كُتب با وضع رواني كودكان و نوجوانان گزينش شود.
- محدوديت سني براي استفاده از كتب و رسانهها ايجاد شود.
- والدين بايد كودكان و نوجوانان را براي استفاده از برنامهها و فيلمهاي خوب و مطالعه كتب تربيت كنند.
در مورد استفاده از مشروبات الكلي نيز بايد گفت كه جنبههاي اخلاقي و پرورش و بهداشتي بايد در خانوادهها منسوخ شوند تا نوجوانان خود به مضرات آن پيبرده و از آن دوري كنند.
پی نوشت ها :
1- پسيكوپاتي – روان دردمندي Psychopathie
2- اوژنيسم – بهتر شناختن نژاد و نسلهاي آينده
/خ