همهی کارهایم مانده است
چکیده
من نمیخواهم زمان را از دست بدهم، کلی کار ریخته است روی سرم، امتحان جغرافیا دارم، باید برای درس تاریخ سرگذشت یکی از پادشاهان را بنویسم، مسئلههای ریاضیام را هنوز حل نکردهام، درس علوم را هنوز دوره نکردم و کلی تحقیق که از اول سال تا حالا ماندهاند.
تعداد کلمات: 609 / تخمین زمان مطالعه: 3 دقیقه
من نمیخواهم زمان را از دست بدهم، کلی کار ریخته است روی سرم، امتحان جغرافیا دارم، باید برای درس تاریخ سرگذشت یکی از پادشاهان را بنویسم، مسئلههای ریاضیام را هنوز حل نکردهام، درس علوم را هنوز دوره نکردم و کلی تحقیق که از اول سال تا حالا ماندهاند.
تعداد کلمات: 609 / تخمین زمان مطالعه: 3 دقیقه
مرضیه نفری
من نمیخواهم زمان را از دست بدهم، کلی کار ریخته است روی سرم، امتحان جغرافیا دارم، باید برای درس تاریخ سرگذشت یکی از پادشاهان را بنویسم، مسئلههای ریاضیام را هنوز حل نکردهام، درس علوم را هنوز دوره نکردم و کلی تحقیق که از اول سال تا حالا ماندهاند.
زمان امتحانها نزدیک است و من هنوز آماده نشدهام. خیلی زرنگ باشم یک روز قبل از هر امتحان بتوانم آن درس را دوره کنم و کمی آماده بشوم. به درسهایم نمیرسم، مامان سفارش کرده است موقع برگشتن مدرسه از نانوایی سنگک چند تا نان سنگک تازه بخرم، آخر امروز مامان ناهار آبگوشت گذاشته است.
آنقدر ذهنم مشغول است که وقتی میرسم خانه و مامان از میپرسد: «پس نان چی شد؟ گرفتی؟»
تازه یادم میافتد که باید نان میخریدم. ای وای بابا هم به من گفته بود یک عدد استارت برای مهتابی اتاق بخرم، بابا اعصابش خرد شده که چرا استارت مهتابی یادم رفته بخرم، چرا مسئولیت پذیر نیستم و چرا کار به این کوچکی را انجام ندادهام؛ مامان هم سفرهی خالی را نشانم میدهد و میگوید: «یک بار ازت خواستیم نون بخری، این هم از کار کردنت.»
مامان به سمت آشپزخانه میرود و آرام میگوید: «بندهی خدا، بابات هر روز خریده و شما خوردید یک روز که حال نداشت و در خانه استراحت میکرد، اینطور کردی!»
فوری میدوم و از فروشگاه سر کوچه، یک بسته نان لواش میگیرم، از ظاهرش معلوم است که مانده است، آبگوشت خوشمزهای که مامان پخته است با آن نانهای لواش ماشینی و بیات شده بد مزه میشود، همه به من چپ چپ نگاه میکنند و زیر لب غر میزنند.
کارهایم مانده، میخواهم کارهایم را انجام بدهم؛ اما این اینترنت هندلی و کم سرعت معطلم کرده است، فقط میخواهم به وبلاگم یک سری بزنم؛ ببینم مطلب یا پیام جدیدی ندارم؟ بالاخره باز میشود، پست را نگاه میکنم چند تا نظر جدید دارم، تاییدشان میکنم و میآیم. میخواهم بیایم بیرون؛ ولی قبل از آن به چند تا از لینکها هم سری میزنم. خسته شدهام یک لحظه به ساعت نگاه میکنم، ساعت یازده شب است. هنوز به درسهایم نرسیدهام.
هیچوقت نتوانستم بین درسها، کارها و اینترنت هماهنگی به وجود بیاورم. اینترنت خیلی از وقتم را میگیرد، چون همیشه میخواهم وبلاگم به روز باشد و دنیای مجازی را رصد کنم. به چند جا هم که سرک میکشم؛ اصلا متوجه نمیشوم زمان چطور میگذرد. من میمانم با مسائل ریاضی حل نشده و درسهای آماده نشده و تحقیقهای ننوشته.
چهقدر کنجکاوی و فضولیهای نوجوانی بد است. بدتر از همه وقتهایی است که به بهانهی تحقیق و چند سوال درسی به اتاقهای گفتوگو(چت رومها) سرک میکشم. ای وای آن موقع با هر مطلبی سر و کله میزنم به جز تحقیق و سوال درسی.
دیروز مشاور مدرسهمان داشت در مورد همین مسئله صحبت میکرد. هیچوقت حرفهایش را جدی نگرفته بودم؛ ولی دیروز دیدم که دقیقا مشکل من را میگوید، مسخرهبازی را ول کردم و دقیق گوش دادم.
-«بهترین راه برای کنترل خودتان، این است که کامپیوتر را در هال بگذارید، کامپیوتر را از اتاقتان دربیاورید و بروید جایی که همه هستند...»
گلدان بزرگ را از کنار دیوار برمیدارم و گوشهی هال میگذارم، مامان از آشپزخانه بیرون میآید، میخواهد زیرسفرهای بیندازد.
-«چیکار میکنی پسرم؟ به گلدان چکار داری؟»
به سمت اتاقم میروم و میگویم: «میخوام کامپیوترم رو بذارم اینجا.»
مامان با تعجب نگاه میکند و میگوید که بروم کمکش سفره بیندازم. میدانم که دکور خانه برایش مهم است و خوشش نمیآید که بدون نظرش کاری انجام شود. میروم آشپزخانه و کمکش میکنم سفره را بیندازد. برایش توضیح میدهم که دیروز چه تصمیمی گرفتم. امتحانات نزدیک است و من عقب ماندهام. مامان خورشت قیمه را میکشد و حرفم را تایید میکند و از این فکر بکر پسرش کلی کیف میکند.