انجیل بدون اسطوره (قسمت دوم)

در دوران معاصر این تفکر وجود دارد که جهان، یک مکانیسم مادی بسته مبتنی بر نظام علت و معلول است و هر اتفاقی را می توان بر اساس نظام علت و معلول تبیین کرد. بر اساس این تفکر، امور ماورای طبیعی و امکان مداخله خدا در جهان نفی می شود.
جمعه، 12 بهمن 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انجیل بدون اسطوره (قسمت دوم)
رودلف بولتمان
 
چکیده:
در دوران معاصر این تفکر وجود دارد که جهان، یک مکانیسم مادی بسته مبتنی بر نظام علت و معلول است و هر اتفاقی را می توان بر اساس نظام علت و معلول تبیین کرد. بر اساس این تفکر، امور ماورای طبیعی و امکان مداخله خدا در جهان نفی می شود.
 
تعداد کلمات: 1287 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
انجیل بدون اسطوره (قسمت دوم)
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان
 
مقصود واقعی اسطوره، ترسیم تصویری عینی از جهان به آن گونه که هست، نیست؛ بلکه مقصود آن بیان ادراک آدمی از خویشتن در جهانی است که وی در آن زندگی می کند. اسطوره را نه بر اساسی کیهان شناسی، بلکه بر اساسی انسان شناسی یا بهتر است بگوییم بر اساسی وجودی؟ باید تفسیر کرد. (عهد جدید و اسطوره شناسی )از نظر بولتمان تفسیر اگزیستانسیالیستی از عهد جدید، مانع جهاننگری منسوخ و مهجور را برطرف ساخته و انسان معاصر را با پیام واقعی انجیل روبه رو می سازد.
 
تفسیر اگزیستانسیالیستی بولتمان، پیام عهد جدید را به پیامی که شباهت بسیاری به نگرش غیردینی فیلسوف اگزیستانسیالیست معاصر، مارتین هایدگرا دارد، تبدیل میکند. هایدگر بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۸ در دانشگاه ماربورگ که بولتمان در آنجا مشغول تدریس بود، استاد فلسفه بود. بولتمان خود، این شباهت بسیار بین فلسفه هایدگر و آنچه را وی پیام عهد جدید می داند تصدیق می کند، اما در توجیه این امر می گوید، فلسفه نیز همان حقیقتی را بیان میکند که عهد جدید می گوید و مستقل از عهد جدید این حقیقت را بیان می نماید. انجیل اسطوره زدایی شده بولتمان، به پیامی در مورد انسان و نیاز او در دست یازیدن به عمل اصیل در برابر وحشت و اضطراب تبدیل می شود. از نظر بولتمان ایمان به معنای «گشودگی آزادانه ما نسبت به آینده» و «تعهد مطیعانه و وارستگی درونی از جهان» است. بدین سان، گزاره های اسطوره ای عینی به گزاره هایی وجودی در مورد انسان تبدیل می شوند. بولتمان خود، تصدیق میکند که انسان شناسی را جایگزین الهیات ساخته است و گزاره هایی را که در مورد خدا هستند، به عنوان گزاره هایی در مورد حیات انسانی تفسیر کرده است. بنابراین، می توان گفت اگر انسانی بخواهد در مورد خدا سخن بگوید باید در مورد خودش" سخن بگوید.
 
از دیدگاه های بولتمان انتقادات بسیاری شده است. اگرچه بولتمان خود، عملکرد الهیات لیبرال را در فروکاهش مضمون ایمان مسیحی رد می کند، نتیجه ای که از اعمال روش او حاصل می شود به اندازه الهیات لیبرال با آموزه های سنتی مسیحیت بیگانه است. بنابر نگرش بولتمان، آموزه های بنیادین مسیحیت چون تجسم، کفاره، رستاخیز، و بازگشت مجدد مسیح همچون مقوله هایی اسطوره ای در نظر گرفته شده، در تفسیری اگزیستانسیالیستی مضمحل می شوند. برای مثال، واقعه رستاخیز مسیح از نظر تاریخی امری کاملا غیرقابل تصور در نظر گرفته می شود و رخداد واقعی رستاخیز به عنوان معجزه ای که بر اثر ایمان به پیام صلیب رخ می دهد، تفسیر می شود. چنین تفسیری تقریبا چیزی از مضمون اعتقادنامه رسولان باقی نمی گذارد.

  بیشتر بخوانید :   زبان پرستش

این انتقاد بجا نیز از بولتمان شده که وی نه فقط اسطوره، بلکه تاریخ را نیز از عهد جدید حذف کرده است. آنچه او تعلیم میدهد، عادل شمردگی توسط ایمان شخصی اگزیستانسیل است و نه ایمان به وقایع نجات بخش که در اناجیل ثبت شده اند. از نظر او، عیسی مسیح که ما امروزه با او روبه رو می شویم؛ مسیح موعظه شده است و نه عیسایی تاریخی. همانگونه که یکی از مفسرین آثار بولتمان گفته است «در الهیات بولتمان، نمایش بزرگ خدا در تاریخ به یک رخداد خصوصی اگزیستانسیالیستی تبدیل می شود.
 از دیدگاه های بولتمان انتقادات بسیاری شده است. اگرچه بولتمان خود، عملکرد الهیات لیبرال را در فروکاهش مضمون ایمان مسیحی رد می کند، نتیجه ای که از اعمال روش او حاصل می شود به اندازه الهیات لیبرال با آموزه های سنتی مسیحیت بیگانه است. بنابر نگرش بولتمان، آموزه های بنیادین مسیحیت چون تجسم، کفاره، رستاخیز، و بازگشت مجدد مسیح همچون مقوله هایی اسطوره ای در نظر گرفته شده، در تفسیری اگزیستانسیالیستی مضمحل می شوند. برای مثال، واقعه رستاخیز مسیح از نظر تاریخی امری کاملا غیرقابل تصور در نظر گرفته می شود و رخداد واقعی رستاخیز به عنوان معجزه ای که بر اثر ایمان به پیام صلیب رخ می دهد، تفسیر می شود. چنین تفسیری تقریبا چیزی از مضمون اعتقادنامه رسولان باقی نمی گذارد.
باید گفت تلاش بولتمان در معطوف ساختن توجه ما به امر تفسیر، عملی بجا و صحیح بوده است. شکاف بین جهاننگری معاصر ما و جهاننگری (یا جهاننگری های دوران نگارش کتاب مقدس، موضوعی مهم است. اما در تفکر بولتمان در امر مجزا با هم مخلوط شده اند. نخست مسئله شکل، اندازه، و قدمت جهان مطرح است. در اینجا باید تصدیق کرد نگرش علمی همه، انسان های تحصیل کرده معاصر به جهان، به گونه ای است که با نگرش نویسندگان کتاب مقدس در مورد جهان تفاوت دارد. اما این امر نکتهای مهم محسوب نمی شود؛ چون اساس، پیام کتاب مقدس به چنین موضوعاتی مربوط نمی شود.
 
دوم اینکه در دوران معاصر این تفکر وجود دارد که جهان، یک مکانیسم مادی بسته مبتنی بر نظام علت و معلول است و هر اتفاقی را می توان بر اساس نظام علت و معلول تبیین کرد. بر اساس این تفکر، امور ماورای طبیعی و امکان مداخله خدا در جهان نفی می شود. در نگرش بولتمان چنین تفکری مستقیم بر بخش مهمی از پیام عهد جدید تحمیل می شود و آن را مسخ می کند. اما موضوعی که باید به آن توجه کرد این است که همه انسانهای معاصر را صاحب چنین تفکری دانستن، خلاف واقعیت است و چنین تعمیمی صحیح نیست. کما کان انسانهای تحصیل کرده بسیاری، از اقشار و طبقات گوناگون به امور ماورای طبیعی اعتقاد دارند. آنان همچنین به مداخله خدا در این جهان که با فرستادن پسرش به این جهان و برخیزانیدن او از مردگان انجام شد نیز اعتقاد دارند؛ یعنی به همان آموزه هایی اعتقاد دارند که بولتمان به آنها به دیدۂ حقارت می نگرد. علاوه بر این، توجه و علاقه بسیار انسانهای معاصر به مذاهب رسمی و نیز به مذاهب اسرارآمیز و پدیده های ماورای طبیعی، شواهد بسیاری در اختیار ما می گذارد که نگرش قالبی و رسمی جهان مادی بسته، انسانهای عادی را اقناع نمیکند.
 
موضوع دیگر اینکه، بولتمان قادر نیست بین یافته های علم در مورد ساختار جهان و دیدگاه یک نگرش فلسفی که وقایع ماورای طبیعی را رد می کند، تمایز قائل شود. وی بر این باور است که تنها ملاک قضاوت در مورد جهاننگری عهد جدید ضرورت باید ملاکی باشد که مبتنی بر تفکر معاصر است و امکان انتخاب ملاک قضاوت دیگری را از میان دیدگاههای فلسفی مختلف نادیده می گیرد. وی با این ملاک، تنها می تواند صحت و اعتبار درک علمی را در مورد ساختار جهان بپذیرد، اما بر این اساس نمی تواند امکان وجود رخدادهای ماورای طبیعی را رد کند.
 
در مجموع، بولتمان مسیحیت را به زبان اگزیستانسیالیسم ترجمه می کند. اما این عمل وی چه تفاوتی با عمل آوگوستین دارد که مسیحیت را در قالب فلسفه نوافلاطونی بیان کرد؟ یا چه تفاوتی با عمل توماس آکویناس  دارد که مسیحیت را در قالب فلسفه ارسطویی بیان نمود؟ تفاوت امر در آن است که آوگوستین و آکویناس با صراحت و وضوح، تقدم مکاشفه مسیحی و مرجعیت آن را می پذیرفتند. هر دوی آنان در مواردی که بین کتاب مقدس و فلسفه مورد اعتقادشان تضاد می دیدند، در آن مورد دیدگاه کتاب مقدس را می پذیرفتند و نظر نظام فلسفی مورد اعتقادشان را کنار می گذاشتند. برای مثال، این برخورد آنان را در مورد مفهوم نیکو بودن جهان آفرینش یا ازلی بودن جهان می توان دید که نگرش نوافلاطونی و ارسطویی را به واسطه متضاد بودنش با کتاب مقدس وانهاده اند. بولتمان در مقابل، کتاب مقدس را چون ملاک و معیار غایی نمی پذیرد و برخلاف آوگوستین و آکویناس برخوردی انتقادی در مورد فلسفه مورد پذیرش خود، اگزیستانسیالیسم، ندارد. از این رو، بولتمان بدین سبب مورد انتقاد قرار گرفته که جهان نگری معاصر را به عنوان ملاک و معیار غایی پذیرفته است و به کتاب مقدس و پیام مسیحیت این اجازه را نداده است تا با آن در تضاد قرار گیرد. وی خود به این اتهام پاسخ داده است و بهتر است که به او اجازه بدهیم کلام آخر را به زبان آورد، حتی اگر این کلام، ما را مجاب نسازد.
 
البته این امر صحیح است که اسطوره زدایی، جهاننگری معاصر را به عنوان ملاک و هنجار غایی می پذیرد. اسطوره زدایی نه به معنای نفی جهاننگری کتاب مقدس یا پیام مسیحیت در کلیت آن، بلکه به معنای نفی جهاننگری کتاب مقدس است که جهان نگری عصری سپری شده به شمار می آید. این جهاننگری عمدتا در اصول ایمانی مسیحی و در موعظه های کلیسایی باقی مانده است. اسطوره زدایی به معنای انکار این امر است که پیام کتاب مقدس و کلیسا با جهان نگری عصری کهن، که منسوخ شده است، پیوند دارد. (عیسی مسیح و اسطوره شناسی، فصل سوم )
 
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  پاک‌دین میانه‌رو
  فیلسوف عصر بیداری روحانی
  الوهیت مسیح

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.