روانشناسي شخصيت محمدرضا پهلوی (1)
نويسنده: حسن فراهاني
مقدمه
شخصيت از واژه لاتين پرسونا (Persona) گرفته شده و به نقابي اشاره دارد كه هنرپيشهها در نمايش به صورت خود ميزدند. پي بردن به اينكه چگونه پرسونا به ظاهر بيروني اشاره دارد، يعني چهره علني كه به اطرافيانمان نشان ميدهيم، آسان است. بنابراين، بر اساس ريشة اين كلمه ممكن است نتيجه بگيريم كه شخصيت به ويژگيهاي بيروني و قابل مشاهدة فرد اشاره دارد، جنبههايي كه ديگران ميتوانند آنها را ببينند پس شخصيت فرد در قالب تأثيري كه بر ديگران ميگذارد يعني آنچه كه به نظر ميرسد باشد، تعريف ميشود. تعريفي از شخصيت در يكي از واژهنامههاي استاندارد با اين استدلال موافق است. اين تعريف ميگويد: شخصيت جنبة آشكار منش فرد است به گونهاي كه بر ديگران تأثير ميگذارد ولي مطمئناً هنگامي كه واژه شخصيت به كار برده ميشود منظور همين نيست. مقصود در نظر داشتن بسياري از ويژگيهاي فرد است، كليت يا مجموعهاي از ويژگيهاي مختلف كه از ويژگيهاي جسماني و سطحي فراتر ميرود. اين واژه تعداد زيادي از ويژگيهاي ذهني، اجتماعي و هيجاني را نيز در بر ميگيرد، ويژگيهايي كه ممكن است نتوانيم به طور مستقيم ببينيم، كه هر شخص امكان دارد آنها را از ديگران مخفي نگه دارد. (1)
بررسي تعاريف ارائه شده از مفهوم شخصيت نزد روانشناسان نشان ميدهد كه تعريف شخصيت مانند بسياري از مفاهيم روانشناسي بر اساس بينش فلسفي و جهان شناختي دانشمندان مختلف صورت ميپذيرد. به عبارت ديگر روانشناسان شخصيت، هنگامي كه حاصل مطالعات و تفكرات و يافتههاي خويش را در باب شخصيت گردآوري و خلاصه ميكنند، آن را در تعريفي فلسفي ارائه ميدهند. از اينرو، جاي آن دارد كه پيش از پرداختن به روانشناسي شخصيت محمد رضا پهلوي، ديدگاه اسلام را دربارة شخصيت به اختصار معرفي كنيم.
«قل كل يعمل علي شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدي سبيلا»،(2) بگو هر كسي بر شاكله خويش عمل ميكند و خداي شما به كسي كه راهش از هدايت بيشتري برخوردار است، داناتر است. قرآن كريم در اين آيه، عمل انسان را مبتني بر چيزي ميداند كه آن را «شاكله» مينامد. به عبارت ديگر منشأ اعمال آدمي شاكله اوست، با توجه به مفهوم شخصيت در روانشناسي ميتوان به طور اجمال شاكله را معادل مفهوم شخصيت در روانشناسي گرفت. به عبارت ديگر، هنگامي كه ما تلاش ميكنيم مفهوم شاكله را روشن نمائيم، در واقع ميكوشيم مفهوم شخصيت از ديدگاه اسلام را تبيين كنيم.
شاكله داراي معاني زير است: 1) نيت؛ 2) خلق و خوي؛ 3) حاجت و نياز؛ 4) مذهب و طريق؛ 5) هيئت و ساخت.
از آنجا كه تمامي موارد فوق، زيربناي رفتارهاي انسان قرار ميگيرند، ميتوان گفت كه شاكله بر تمامي معاني فوق تطبيق ميكند. به عبارت ديگر شاكله عبارت است از مجموعه نيات خلق و خوي، حاجات، طرق و هيئت رواني انسان.
محيط ديكتاتوري و كودكي محمدرضا
محمدرضا دوران كودكي را در فضايي كه ديكتاتوري بر آن حاكم بود، گذراند. اين مسئله، عامل مهمي در شكلگيري شخصيت او بود. خانوادهاي كه تابع اصول ديكتاتوري است معمولاً رشد كودكان را محدود ميسازد. در اين خانواده، يك نفر حاكم بر اعمال و رفتار ديگران است. در چنين خانوادهاي فقط ديكتاتور تصميم ميگيرد، هدف تعيين ميكند، راه نشان ميدهد، وظيفه افراد را مشخص ميسازد، امور زندگي را ترتيب ميدهد. همه بايد مطابق دلخواه ميل او رفتار كنند. او فقط، حق اظهارنظر دارد و دستور او بدون چون و چرا بايد از طرف ديگران به معرض اجرا درآيد. برنامة كار افراد را ديكتاتور معين ميكند و در كوچكترين عملي كه ديگران انجام ميدهند، دخالت مينمايد. تنها ديكتاتور از استقلال برخوردار است. ارزش كار ديگران به وسيله ديكتاتور تعيين ميشود. آنچه را كه او خوب دانست خوب است و آنچه به نظر او بد جلوه كرد، بد تلقي ميشود. ديكتاتور در كارهاي خصوصي اعضا خانواده دخالت ميكند، او ميتواند از ديگران انتقاد كند، ولي آنچه خود او انجام ميدهد بدون چون و چرا بايد مورد تأييد ديگران واقع شود. مصالح خانواده و اعضاء آن را فقط او تشخيص ميدهد و ديگران بايد نظر او را در اين مورد قبول كنند. (3)
در محيط ديكتاتوري ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد. شخصيت و تمايلات و احتياجات كودك به هيچ وجه مورد توجه نيست. احتياجات اساسي كودك درخانوادهاي كه وضع ديكتاتوري برقرار است، تأمين نميشود. از محبت خبري نيست. فرزند، مانند ديگران در مقابل ديكتاتور شخصيتي ندارد و به عنوان يك عضو قابل احترام با او رفتار نميشود. كودك در چنين خانوادهاي احساس امنيت نميكند و وضع او هميشه متزلزل است. هدف از انجام كارها را نميداند و جرئت نميكند دليل آنها را بپرسد. نظم و انضباط به وضعي زننده و غيرقابل تحمل در خانه رسوخ دارد. اجراي تمايلات ديكتاتوري و پيروي از دستورات او حافظ نظم و انضباط در خانه است. كودك حق اظهار نظر ندارد و بايد كوركورانه آنچه را كه ديكتاتور تعيين ميكند، انجام دهد. حق ندارد در امور مربوط به خود نيز تصميم بگيرد.
كودكاني كه در محيط ديكتاتوري پرورش مييابند، در ظاهر حالت تسليم و اطاعت ازخود نشان ميدهند، ولي در واقع دچار هيجان و اضطراب هستند. اين كودكان اغلب در مقابل ديگران حالت خصومت و دشمني به خود ميگيرند. به كودكاني هم سن يا كوچكتر از خود آزار مي رسانند. معمولاً چون افكار و عقايد خاصي را بدون چون و چرا پذيرفتهاند، افرادي متعصب بار ميآيند. از به سر بردن با ديگران عاجز هستند. در زمينه عاطفي و اجتماعي رشد كافي ندارند. در كارهاي گروهي نميتوانند شركت كنند و اغلب متزلزل و ضعيفالنفس هستند. (4)
اگر روابط افراد خانواده موافق با اصول دموكراسي باشد و عقل و منطق حاكم بر روابط افراد باشد، كودكان كمتر دچار ترس ميشوند. اما در وضعي كه پدر به صورت ديكتاتور، امور خانه را اداره ميكند و احتياجات اساسي ـ رواني كودكان مثل احتياج به محبت، احتياج به رشد شخصيت اجتماعي، احتياج به ابراز عقايد و نظريات خود تأمين نميگردد و در اين وضع عوامل و موجبات ترس فراوان ميشود و كودكان عمر خود را با ناراحتي و اضطراب به سر ميبرند. (5)
بزرگ شدن در محيط ديكتاتوري، تأثيرات مختلفي بر محمدرضا نهاد. ميتوان گفت يكي از اين تأثيرات، ايجاد عقده احساس كهتري در او بود. وي به منظور نفي احساس كهتري خود در برابر ديگران به جستجوي برتريطلبي بر ميآيد و اين رفتار را به شكلهاي مختلف از خود بروز ميدهد. يكي از اشكال دفاعي او در برابر اين احساس كهتري در كودكي، آزار و اذيت همسالان خود در مدرسه بود. چنانچه فردوست در خاطرات خود ميگويد: «محمدرضا در طي دوره شش ساله دبستان نظام در كلاس، به خصوص به شاگردان خيلي ظلم ميكرد. به خصوص بعضيها را خيلي آزار ميداد و هر روز نوبت يك نفر بود كه آزار ببيند.» (6)
روحيات محمدرضا بعدها در اين خصوص تشديد شد و الگوي تربيتي رضاخان باعث شد كه او نسبت به زيردست، خشن و بيرحم باشد و به بالادست كاملاً تمكين نمايد. چنانچه نسبت به انگليس و آمريكا در تمام سلطنتش چنين بود.
رضاخان در سال 1305 رسماً تاجگذاري كرد. محمدرضا در اين زمان هفت ساله بود كه رسماً به وليعهدي برگزيده شد. اين انتخاب تحولي سرنوشتساز در زندگي او پديد آورد. رضاشاه دستور داد بلافاصله محمدرضا را از مادر و خواهرانش جدا كنند و در كاخي جداگانه به تعليم و تربيت او بپردازند. رضاشاه با اين استدلال كه وليعهد بايد در فضايي مردانه تربيت شود، فضاي خانة مادري را جاي مناسبي براي تربيت او نميديد.
يكي از تجربههاي فراموش نشدني عقدهزا براي محمدرضا، همين فلج رواني يعني ضربه عاطفي ناشي از دور ماندن از محيط خانوادگي در سن خردسالي است. او در آن دوران نميتوانست دلايل عيني طرد خود را بفهمد. از يكي از احتياجات اساسي رواني محروم مانده بود و همين امر باعث شد كه اغلب سرد و خشك، و نسبت به ديگران بيمهر و كمتر مقيد به اصول و قوانين اخلاقي باشد.
خودش گفته است، من تا زمان وليعهدي با مادر و برادران و خواهران خود زندگي ميكردم ولي بعد از تاجگذاري به دستور پدرم از آنها جدا شدم و پدرم دستور داد كه تحت تربيت خاصي ـ كه آن را تربيت مردانه ميناميدـ قرارگيرم. رضاشاه اجازه نداد محمدرضا در دوران كودكي واقعاً كودك باشد. تصور ميكرد كه با زور ميتوان يك كودك را بالغ كرد.
بعد از فارغالتحصيلي محمدرضا از مدرسة ابتدايي، رضاشاه تصميم گرفت او را براي ادامة تحصيل به خارج از كشور بفرستد و سرانجام محمدرضا را هنگامي كه هنوز دوازده ساله نشده بود، به سوئيس فرستاد. او كه يكبار ديگر در هفت سالگي از محيط خانوادگي و محبت مادري به اجبار دور شده بود، اين بار ميبايست محروميتي ديگر را تحمل نمايد.
اين عقده محروميت، يك حساسيت فوقالعاده نسبت به كمبود محبت يا تجليات عاطفي در او به وجود آورده بود و شايد براي تلافي همين عقده طردشدگي بود كه به طور عنان گسيخته به تغذيه كردن مادي اطرافيان خود در مدرسة سوئيسي ميپردازد. آنها را در ساعات تفريح و شبها به اتاقش دعوت ميكند و از آنها پذيرايي مفصلي به عمل ميآورد. محمدرضا بعداً كه قدرت و امكانات وسيعي پيدا كرد از ثروت اين ملت براي تسكين حالت بيمارگونه خود خرجهاي فراواني كرد.
به نظر ميرسد برنامة اعزام محمدرضا به سوئيس براي تحصيل از سوي انگليسيها براي آشنا ساختن محمدرضا با فرهنگ غرب طراحي شد. آنها، با قرار دادن ارنست پرون در كنار شاه، فرهنگ غرب را از طريق داستان و شعر در ذهن او تزريق كردند. محمدرضا از شرايط سخت و محدودي كه رضاخان در رأس آن بوده است به سوئيس، محيطي باز با فرهنگ غربي وارد ميشود. هر چند دكتر نفيسي نقش رضاخان را در سوئيس و در مدرسه لهروزه براي محمدرضا بازي ميكند، اما محمدرضا موفق ميشود طعم زندگي غربي را به دور از خشونت پدر بچشد. نكتة قابل تأمل اين كه محمدرضا زمينة ذهني كاملاً منفعلي در مقابل فرهنگ غرب پيدا ميكند و نميتواند در آينده، تحليل دقيقي از فرهنگ غرب داشته باشد. شاه تا آخر عمر از موهبت درك و شناخت امري ورأي كميت و ماديات محروم ماند و گويي يكي از دردناكترين و مصيبتبارترين مسائل براي او، درك معنويات بود. شاه تا به آخر نگرشي «كمي و حجمي» نسبت به محيط خود داشت. تكيه بيش از حد به غرب و جلب نظر آمريكا به هر قيمت براي حمايت از خود، خريد سلاحهاي بيش از حد غرب، برپايي مراسم و جشنها، بذل و بخششهاي فراوان همگي ناشي از چنين نگرشي در شاه بود.
افرادي كه محمدرضا را در سوئيس همراهي ميكردند، عبارت بودند از: عليرضا برادر او، حسين فردوست، مهرپور تيمورتاش و دكتر مؤدبالدوله نفيسي (كه به عنوان پيشكار وليعهد انتخاب شده بود) و مستشارالملك به عنوان معلم فارسي وليعهد. (7)
در سوئيس اين افراد همگي ابتدا، موقتاً به يك مدرسه معمولي به نام «اكل نوول دوشي» در شهر لوزان رفتند. وليعهد و عليرضا در منزل يك پروفسور سوئيسي به نام «مرسيه» پانسيون شدند. ولي حسين فردوست و مهرپور تيمورتاش به طور شبانهروزي در همان مدرسه ساكن بودند. (8) در سال تحصيلي بعد، محمدرضا، عليرضا، حسين فردوست و مهرپور تيمورتاش به مدرسه شبانهروزي لهروزه منتقل شدند. (9)
در مدرسه قبلي محمدرضا هميشه با بچهها دعوا ميكرد. علت اصلي اين دعواها اين بود كه او ميخواست خود را به عنوان وليعهد مطرح كند. سوئيسيها هم او را مسخره ميكردند و كار به زد و خورد ميكشيد. همين رفتار نشان ميدهد محمدرضا تغيير مكان، زمان و محيط را متوجه نشده بود.
در مدرسه جديد روية محمدرضا عوض ميشود و با تعدادي از شاگردان، كه اغلب نيز بزرگتر از او بودند مناسبات دوستانه برقرار ميكند. آنها را در ساعات تفريح و شبها به اتاقش دعوت ميكرد و از آنها پذيرايي مفصلي به عمل ميآورد. مسأله جالب توجه اينكه محمدرضا هيچگاه محصلين هم سن و يا كوچكتر از خود را دعوت نميكرد و كليه كساني كه در ميهمانيهاي او شركت ميكردند، از او بزرگتر بودند. در صحبت كردن با آنها هميشه تلاش ميكرد تا خودش را به سطح آنها بكشد و چون آنها بلندقدتر بودند و نميخواست در كنارشان كوتاه جلوه كند، گاهي روي پنجة پا بلند ميشد. اين حركت در او ماندگار شد و بعدها كه به سلطنت رسيد، در فيلمها ديده ميشد كه با ژست خاصي روي پنجه بلند ميشود و پاشنه پا را بالا ميآورد. (10)
محمدرضا به لحاظ فعاليتهاي ذهني در مرحله كمي و نابالغي باقي مانده و از قدرت استدلال محروم بود. فردوست ميگويد: در مدرسه يك محصل مصري بود كه زور و بازويي داشت و مشت زن خوبي بود و دنبال حريف ميگشت. بعضي وقتها كه دختري در اتاق بود، وليعهد ميخواست براي دخترك خودنمايي كند؛ از اينرو، براي مصري شاخ و شانه ميكشيد كه حريفت منم. ناگهان به جان هم ميافتادند و طوري يكديگر را ميزدند كه براي پانسمان به بهداري انتقال مييافتند و هر روز همين بساط بود و فرداي آن روز تا محمدرضا پيدا ميشد، بچهها سر و صدا ميكردند كه «برنده مصري است» او هم مجدداً ميپريد و مشت ميخورد. (11)
گفته فردوست اين نكته مهم را ثابت ميكند كه محمدرضا هيجاني و سطحي بوده است. هيجان و سطحينگري ناشي از نابالغي و كمينگري فرد است. خودنمايي و خودشيفتگي محمدرضا كه با ديدن يك دختر در اطاق او را به حركاتي وا ميداشته كه مضحكة عدهاي دانشآموز شود، خود بيانگر نابالغي اوست. نكته ديگري كه بسيار حائز اهميت است و گريبان محمدرضا را تا به آخر رها نساخت، احساس ناامني شديدي بود كه بايد آن را ناشي از خشونت و تحقيرهاي رضاخان بدانيم. رضاخان حتي در سوئيس از مواظبت افراطي محمدرضا دست برنداشت و سايه رعب و وحشت خود را از طريق «دكتر نفيسي» در سوئيس ادامه داد. نفيسي كه تمام رفتار و حالات محمدرضا را زير نظر داشت، كوچكترين خطاي او را به رضاخان گزارش ميكرد.
از جمله احتياجات اساسي ـ رواني افراد، احتياج به امنيت است. امنيت در جهات مختلف زندگي براي تمام افراد بشر امري حياتي و ضروري است. امنيت در زمينه اقتصادي، سياسي، اجتماعي و عقيدتي، عامل مؤثري در بهداشت رواني افراد ميباشد. وقتي روابط اعضاء يك خانواده به صورت ديكتاتوري باشد و پدر يا مادر در تمام كارها حق اظهارنظر و دخالت را داشته باشند و ديگران بدون چون و چرا موظف به اجراي دستور وي باشند؛ در چنين خانوادهاي كودك دائماً در حال ترس و وحشت به سر ميبرد و دچار تشويش و اضطراب ميباشد. (12) احساس ناامني شديدي كه ناشي از خشونت و تحقيرهاي رضاخان بود، گريبان محمدرضا را تا به آخر رها نساخت و باعث شده بود كه او قدرت تجريد و تعميم را از دست بدهد. روحيه او تا آخر عمر كمي و شكلي باقي ماند و هيچ نيروي اراده، قدرت و صلابت از او بروز نكرد. قدرت خلاقيت و ذهني تحليگر كه از مشخصات يك رهبر جامعه است در او وجود نداشت.
شناختشناسي علمي ميگويد: سن پايين و كودكانه در مراحل اوليه ايفاء حجم را در ذهن بازسازي ميكند و برداشت كودك از محيط صرفاً شكلي بوده و قدرت تجزيه و تحليل ندارد. تشديد حالات روحي بيمار از نوروز به پسيكوتيك يا جنون پيشرفته به دليل درگيري مدام با شرايط و مناسبات اجتماعي ميباشد. علت اين امر در اين است كه بيمار روحي نميتواند تحليل صحيحي از شرايط متغير محيط و مناسبات اجتماعي خود داشته باشد. به سبب درگيري پياپي، ذهن خسته شده و ساختارهاي هوشي دچار آسيب عميقي ميشود و مورد ديگر اين است كه چون فرد بيمار توانايي استدلال ندارد و جنبههاي تقليدي در او بسيار رشد ميكند، اين تقليد به دو صورت حاصل ميشود: يا از طرف مقابل كه معيار تقليد از اوست محبت ميبيند و يا خشونت و ترس و جذبه بيش از حد.
فردريك ژاكوبي ميگويد: محمدرضا انتظار داشت كه ما او را وليعهد ايران ببينيم و در مقابل او سرخم كنيم. اين مطلب حاكي از آن است كه ذهن محمدرضا قدرت تجريد و تعميم پيدا نكرده و يا از ابتداييترين شكل تجزيه و تحليل غافل مانده است و نبايد به اشتباه اينگونه تصور نشود كه او چون در ايران شكلي از مناسبات را تجربه كرده بود، در مدرسه سوئيسي هم ميخواست كه آن رفتار براي او تكرار شود. نكته مهم در اين مسأله آنجاست كه محمدرضا تغيير مكان، زمان و محيط را متوجه نميشد.
محمدرضا از همان دوران نوجواني ميكوشيد كه او را در سطح بالايي بپذيرند و هر جا حضور پيدا ميكند، مطرح باشد. به همين سبب باج دادن به اطرافيان به اشكال مختلف در تمام طول سلطنتش ادامه داشت. او از اينكه مورد انتقاد يا تحقير قرار گيرد، به شدت ميهراسيد. چون فاقد استقلال شخصي بود و ارزيابي صحيحي از خود نداشت، اظهار نظر اطرافيان به شدت در او تأثير ميكرد.
محمدرضا بعداً كه قدرت و امكانات وسيعي پيدا كرد از ثروت اين ملت براي تسكين حالت بيمارگونه خود خرجهاي فراواني كرد. خودشيفتگي و عقده خود بزرگبيني كه ناشي از خشونت و تحقير رضاخان بود در جشنهاي دوهزار و پانصد ساله نمود پيدا كرد و بودجههاي كلاني صرف آن شد تا شاه را در منطقه و سطح جهان مطرح سازد. آمريكا نيز به اين حالت شاه دامن ميزد. شاه، مبالغ زيادي به روزنامهها و مجلات خارجي باج ميداد تا در وصف او بنويسند و انتقادي از حكومت او به عمل نياورند.
شكلگيري استعدادهاي شاه
محمدرضا در رياضيات بسيار ضعيف بود، اصولاً حوصله فكر كردن نداشت. او از همان كودكي اهل تفكر عميق و همهجانبه نبود. زود خسته ميشد و بيشتر علاقه داشت پيشنهادات را بپذيرد. چون قبول پيشنهاد زحمتي نداشت. (13)
گفته فردوست نشان ميدهد كه محمدرضا ابزار تفكر را به دست نياورده بود و اين ناشي از همان عامل خشونت و فشارهاي روحي رضاخان بر محمدرضا بود. اصولاً هنگامي كه قدرت استدلال در فرد ضعيف باشد او بيشتر تمايل به مسائل كمي دارد. همان طور كه قبلاً اشاره شد شرايط محيطي و تربيتي فرد را از ذهنيت كمي به كيفي و از تخيل به استدلال سوق ميدهد. محمدرضا در مرحله كمي باقي ماند و بيشتر سعي ميكرد خود را در اين مراحل نشان دهد. به همين دليل به ورزش روي آورد آن هم نه براي سلامت و تناسب اندام، بلكه براي بالا بردن قدرت جسمي خود. محمدرضا با اين نگرش، نابالغي خود را به اثبات ميرساند. كسي كه قرار است در آينده كشوري را اداره كند بيشتر در ظواهر و اشكال باقي مانده بود. چنين نگرشي در 37 سال سلطنت او به چشم ميخورد.
همچنين علم در خاطرات خود آورده است: «شاه از هر چه مطالعه است متنفر است».(14)
از مهمترين علائم آسيبپذيري ساختارهاي هوشي اين است كه بيمار قدرت تجريد و تعميم را از دست ميدهد و اضطراب و ناامني وجود او را فراميگيرد و نابالغ ميماند. هر يك از مراحل ساختارهاي هوشي به فرد كمك ميكند تا از جنبههاي تخيلي به منطق روي آورد و قدرت استدلال را در او زنده كند. داد و ستد ساختارهاي هوشي از مراحل پائين به بالا و نتيجهگيري از سوي مرحله نهايي هوشي باعث ميشود كه فرد بتواند قدرت تجريد و تعميم را از طريق برداشتهاي خود از محيط داشته باشد. اما هنگامي كه فردي در شرايط تربيتي سخت و خشن قرار ميگيرد تخيل در او به قدرت اولية خود باقي ميماند و به بلوغ مورد نظر نميرسد.
انواع مختلفي از ناهنجاريهاي رواني، مانند خود بزرگبيني و تخيل افراطي، ترس، اضطراب، ناامني شديد، اختلالات جنسي، سوء تغذيه و افراط و تفريط در خواب، حالاتي است كه فرد دچار آن ميشود. شرايط تربيتي و محيطي نقش بسيار زيادي در طي كردن مراحل هوشي در جهت درست يا غلط آن ايفا ميكند.
در روانشناسي، تفكيكي كه بين شخصيتهاي فعال و منفعل انجام شده است مشخص ميكند كه تيپهاي روحي منفعل به دليل شرايط نامساعد تربيتي، خصوصاً دوران كودكي به آينهاي تبديل ميشوند كه انعكاس محيط را دارند و قدرت دخل و تصرف و تغيير اوضاع را ندارند.
شخص منفعل توانايي آن را ندارد كه هيچگونه تغييري در محيط زندگي خود پديد آورد و صرفاً يك مقلد و دنباله رو چشم و گوش بسته باقي ميماند. اما شخص فعال نسبت به هر پديدهاي و عامل مسلط بيروني عكسالعملي نشان ميدهد. او سعي فراوان ميكند تا محيط را تغيير دهد و بر آن مسلط شود. شخصيت شاه يك تيپ منفعل بود و به همين دليل سوئيس براي او محيطي دلچسب جلوه ميكرد، چون زيبايي آنجا انعكاسي آينهوار در ذهن محمدرضا داشت.
بالاخره در سال 1315 شمسي پس از 5 سال تحصيلي در سوئيس محمدرضا شاه به ايران بازگشت و وارد دانشكده افسري شد و بعد از مدت خيلي كوتاه به وي درجه سرواني اعطاء كردند. محمدرضا بعد از مدتي ارنست پرون مستخدم مدرسهاش در سوئيس را به ايران آورد و عليرغم مخالفت رضاخان با حضورش در ايران و دوستياش با محمدرضا، دوستي خود را با وي حفظ كرد.
در سال 1317 محمدرضا با فوزيه خواهر ملك فاروق ازدواج كرد؛ (15) اما، پس از چند سال از او جدا شد و ازدواجهاي رسمي بعدي وي با ثريا اسفندياري و فرح ديبا بود.
به هر حال، بعد از وقايع شهريور 1320 محمدرضا پهلوي به عنوان شاه جديد بر مسند سلطنت تكيه ميزند و تا اواخر سال 1357 به مدت 37 سال حكومت ايران در دست وي بود. در طول اين 37 سال نظام حكومتي ايران و تمام تحولات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي كشور تحت تأثير سياستهاي وي بود كه آن سياستها نيز زير سايه سنگين شخصيت محمدرضا قرار داشت.
بسياري از پژوهشگران و روانشناساني كه درباره حكومت پهلوي و شخص محمدرضا به تحقيق پرداختهاند، وي را داراي اختلال شخصيت دانستهاند. در اين نوشتار، به اختصار به برخي از ويژگيها و آفات شخصيتي وي اشاره ميشود.
... ادامه دارد.
پی نوشت ها :
1. شولتز، دوان؛ و، شولتز، سيدني اِلِن؛ نظريههاي شخصيت، ترجمة يحيي سيدمحمدي، مؤسسه نشر ويرايش، ص 13.
2. قرآن كريم، سورة اسرا : آية 84.
3. شريعتمداري، علي؛ روانشناسي تربيتي؛ چاپ ششم، 1364، انتشارات مشعل، اصفهان، صفحة 216.
4. همان، ص 219.
5. همان، ص 101.
6. فردوست، حسين؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي؛ مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، صفحة 33.
7. همان، ص 36.
8. همان، ص 39.
9. همان، ص 41.
10. همان، صص 42 ـ 43.
11. همان، ص 40.
12. شريعتمداري، علي؛ روانشناسي تربيتي؛ ص 259.
13. فردوست، حسين؛ همان، ص 32.
14. علم، امير اسدالله؛ گفتگوهاي خصوصي من با شاه، طرح نو، 1371، ج 1، ص 71.
15. فردوست، حسين؛ همان، صص 54ـ 60.
/خ