نقشی از پَرطاووس

پیرمردی به دیدن دوست دانا و قدیمی اش آمد. -«از سال های جوانی تا حالا نقاشی می کشم. تابلوهای نقاشیم خریداران خوبی دارد. امروز فکر می کردم؛ اکنون که هشتاد ساله هستم اگر هرسال با زبانم یک نفر را با کلمه ای رنجانده باشم، هشتاد نفر از دستم ناراحتند؛ اما حالا پشیمانم، چه کنم؟»
چهارشنبه، 21 فروردين 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
نقشی از پَرطاووس
پیرمردی به دیدن دوست دانا و قدیمی­ اش آمد.

-«از سال­های جوانی تا حالا نقاشی می­ کشم. تابلوهای نقاشیم خریداران خوبی دارد. امروز فکر می­ کردم؛ اکنون که هشتاد ساله هستم اگر هرسال با زبانم یک نفر را با کلمه ­ای رنجانده باشم، هشتاد نفر از دستم ناراحتند؛ اما حالا پشیمانم، چه کنم؟»

 دوستش گفت: «ﺑﺮاﻱ ﺟﺒﺮاﻥ ﺑﺎﻟﺸﻲ پُر از ﭘَﺮ ﺑﺮﺩار ﻭ ﮔﻮﺷﻪی ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ. ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻭ محل زندگی خود ﺑﺮﻭ ﻭ پشت ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ­اﻱ ﻳﻚ ﭘَﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ همه ی ﭘَﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮ ﻭﻗﺖ اﻳﻦ­ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩﻱ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﻢ چه کنی.»

پیر به خانه برگشت. بالشت پَر را برداشت و ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ ﻛﺎﺭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. در هر خانه یک پَر گذاشت. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎ بی­ حس شده ﺑﻮﺩند؛ ﻭﻟﻲ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ اﺩاﻣﻪ ﺩاد ﺗﺎ این­که ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻛﺎﺭﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ. خسته، ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮدانا آمد و با خوش­حالی ﮔﻔﺖ: «کارم ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ. در هرخانه پَری گذاشتم.»

ﭘﻴﺮدانا ﮔﻔﺖ: «ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘَﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ و داخل بالشت بگذار.»

پیرمرد ﺑﺎ نگرانی ﮔﻔﺖ: «اﻣﺎ اﻳﻦ­کار ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ. ﺑﺴﻴﺎﺭﻱ اﺯ ﭘَﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ با خود برده است. ﻫﺮچه ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ همه­ ی آن­ها را نمی ­توانم پیدا کنم.»

ﭘﻴﺮدانا ﮔﻔﺖ: «ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ. حق با شماست. ﻛﻠﻤﺎﺗﻲ ﻛﻪ درطول سال­ های عمرت اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ کردی ﻣﺜﻞ ﭘَﺮﻫﺎﻳﻲ هستند که ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ گذاشتی. این پَرها ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ گشت.»

پیرمرد به خانه­ اش برگشت و با دستان لرزان روی بوم نقاشی با قلم مویی از پَرنوشت: «دوستان، آشنایان، دست­ هایم دیگرتوان پَرکشیدن، پَرگذاشتن و پَر برداشتن ندارد. از گفته­ هایم پشیمانم. امروز با قلم ­مویی از پَر برای­تان نقشی از پَرطاووس می­ کشم. تابلوی پَرطاووس تقدیم به همه ­ی دوستانی که از من رنجیده­ اند و دیگر به آنان دسترسی ندارم.»
نویسنده: سیدجمال میرخلف

 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.