![تو مثل الماس خوشگلی تو مثل الماس خوشگلی](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/9852-compressed-1.jpg)
درخشنده و پُرشکوه و جذّاب.
چادرم روی زمین کشیده می شود.
باد آن را تکان م یدهد. آن ها می خندند. می گویند چقدر سخت گرفته ای دنیا و زندگی را... الماست را نشان بده، نشان من، نشان چشم هایم تا سیراب شوم مفت.
چادرم روی زمین کشیده می شود. خورشید می تابد و می تابد. عرق بر پیشانی ام می ریزد. درونم آتش است. گرما بی تابم کرده است.
نگاهم می کنند، گرم است گرم. می گویند: «چادرت را دربیاور.»
چادرم را محکم تر می گیرم. گرگ ها دندان نشان می دهند. سیاهی چادرم چشم هایشان را کور کرده است.
انگشتی با ناخُن لاک زده مرا نشانه گرفته است. صدای قهقه یشان توی سرم می پیچد؛ اما من عقب نمی روم. قایم نمی شوم، می مانم کار می کنم ، درس می خوانم، به سینما می روم و همه ی نگاه ها را از خود محروم می کنم.
حرف ها می شنوم، زبانم می خواهد به چرخش دربیاید؛ اما می دانم زبان و دلم هم باید حجاب داشته باشد.
گوشی به دست می گیرم. فضاهای مجازی پُر از نامحرم است، باید مواظب باشم. الگویم زهرا سلام الله علیها است و رسم زهرا سلام الله علیها این است: حجاب دل، حجاب زبان، حجاب ظاهر و پرهیز از نامحرمان مگر به قدر ضرورت.
مبادا دلی را بلرزانی!
مبادا دلی را بشکنی!
مبادا آخرتت را بسوزانی!
چادرم روی زمین کشیده می شود. آن ها خسته شده اند. من از سنگرم عقب نمی نشینم. من همه جا هستم؛ هرجا که باید باشم و هرجا شأن دختر ایرانی مسلمان بطلبد حاضرم.
چشم هایم زلال، دست هایم رو به خدا، دلم پر امید.
طراوتم پایان ناپذیر است چون کالای رایگان نبوده ام. دستمال کاغذی یک بار مصرف یا لباس های نازلی که در دست هر دستفروش پیدا می شود.
من و تو الماسیم...
الماسی که طالب فراوان دارد.
الماسی که خدا آفریده و باید نصیب الماس شناس شود.
نویسنده: منا اسکندری