تقویم را که باز می کنم، به آذرماه می رسم، مناسبت های آذرماه را چک می کنم و به روز جهانی معلولان می رسم. کلمه ی معلولیت را در ذهنم تکرار می کنم. از خودم می پرسم: «آیا معلولیت، ناتوانی است؟»
معلولیت ها نه قابل معالجه و نه قابل برطرف کردن هستند. معلولیت عبارت است از هرنوع ناتوانی، ناهنجاری یا نارسایی که قابل برطرف کردن یا معالجه نباشد؛ یعنی محدودیت های دائمی در زمینه های مختلف جسمی، حسّی یا ذهنی ـ روانی که شخص مبتلا به آن را در زندگی روزمره در مقایسه با سایر افراد جامعه، دچار مشکل یا محدودیت سازد؛ محدودیت های دائمی. من نمی توانم به دنبال محدودیت، دائمی بودنش را بپذیرم. ابداً قصد ندارم شعار بدهم که معلولیت، محدودیت نیست و از این حرف ها.
همه ی ما خوب می دانیم معلولیت، محدودیت است؛ اما با توجه به شرایط زمانی، این محدودیت می تواند زیاد یا کم باشد یا حتّی از بین برود؛ اما در حال حاضر، قصد ندارم بسنجم در شرایط امروز، امکانات بیش تری برای رفع محدودیت معلولان وجود دارد یا نه؛ اما قبل از اتمام این بحث و شروع موضوع صحبتمان، حرفی از استادم می گویم. زمانی که دانشجوی کارشناسی در دانشگاه فردوسی بودم، استادی داشتیم که درس اختلالات جسمی و رفتاری تدریس می کرد. این حرف استاد همیشه ذهنم را روشن می کند؛ این نقص علم است که نقص معلولان برطرف نمی شود. علم توانسته برای ارتباط نابینایان با سایرین، تدبیرهای بهتری صورت دهد؛ اما هنوز به این حدّ از پیشرفت در کمتر کردن محدودیت مثلاً ناشنوایان، نرسیده است.
دوباره می گویم: قصد ندارم معلولیت را به هیچ عنوان محدودیت ندانم؛ اما می خواهم از خودباروی، تلاش و اراده برای مقابله با این محدودیت حرف بزنم و قهرمانی که انتخاب کرده ام کسی نیست جز هِلن کلر.
زمانی که او یکسال ونیم داشت، بیماری مننژیت سبب شد بینایی و شنوایی خود را از دست بدهد. سال های بعد برای خانواده ی هِلن بسیار ناخوشایند بود. آنها می دانستند به دلیل ناتوانی دوگانه ی فرزندشان، هیچ راهی برای برقراری ارتباط با او وجود ندارد. هِلن به تنهایی قادر نبود نیازهایش را برآورده سازد، چه برسد به این فکر کند که روزی مشهور خواهد شد.
پدر و مادرش با الکساندر گراهامبل - که آموزگار ناشنوایان بود - تماس گرفتند. او به خانواده ی هِلن پیشنهاد کرد که آموزگاری جوان به نام آنا سولیوان را به خدمت بگیرند تا به هِلن جوان درس بیاموزد. آنا سولیوان خود نیز از بینایی نسبتاً کمی برخوردار بود. او در انسیتیو «پرکینز» در «بوستون»، که ویژهی نابینایان و ناشنوایان بود، به تحصیل پرداخت.
خانواده ی هِلن، آنا را در بیست ویک سالگی به خدمت گرفتند تا با آن ها زندگی کند و به هِلن درس بدهد. سولیوان راهی را به کار برد که هِلن بتواند آن را بفهمد. این راه شامل نشانههایی بود و با فشار دادن این نشانهها روی کف دست هِلن، او آنها را درک می کرد.
با استفاده از این روش، دختر جوان به طور بینظیری قادر به یادگیری و برقراری ارتباط شد. هِلن در هشتمین سال تولدش به شهرت رسید و این شهرت در سراسر زندگی او گسترش یافت. او با کمک آنا سولیوان، به یکی از بزرگترین زنان دنیا تبدیل شد.
مارک تواین، نویسنده ی بزرگ و شوخ طبع، در یکی از آثار خود نوشت: «جالبترین شخصیت های قرن نوزدهم، به نظر من دو نفر بودند؛ ناپلئون بناپارت و هلن کلر.» او نخستین نابینا و ناشنوایی بود که به عنوان دانشجوی برجسته از دانشگاه فارغ التحصیل شد. هِلن از زمانی که دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را پنجاه سال ادامه داد. او در کنار مجموعهی زندگی من، یازده کتاب و مقالههای بیشماری در زمینهی نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان نوشت. هِلن نه تنها قهرمانی برای نابینایان شد، بلکه نشان داد با وجود معلولیت شدید، خواستن توانستن خواهد بود.
هِلن کلر یک زن نابینا و ناشنوا بود؛ اما در تمام دوران زندگی خود، صدها برابر یک آدم عادی و در زمینههای گوناگون کتاب خوانده بود. او حتّی بیشتر از بسیاری از افراد سالم، موزیک گوش می کرد و لذت آن را درک میکرد! هِلن قهرمانی برای همه ی ماست! نابینایی توام با ناشنوایی؛ دنیایی بدون رنگ و بدون صدا؛ اما هِلن در این دنیای تاریک و ساکت نماند و با تلاش، وارد دنیایی شد که حتّی از دنیای انسان های سالم زیباتر و پُر شورتر بود.
دوست من! شاید نتوانم معلولیت تو را درک کنم، اما می توانم بفهمم این مسئله شرایط را برای تو خیلی دشوار کرده است. نگاه دیگران، نگرانی والدین، نبود فضای شهری مناسب برای تو، ترس از آینده، عدم درک شرایطت توسط بعضی از آدم ها و... می فهمم وقتی به پاهای بی حست نگاه می کنی، چقدر غُصّه می خوری که قادر نیستی مثل دیگران راه بروی و بدوی، نگاه حسرت بارت را دیدهام (آن وقت من قدر این ها را نمی دانم و زندگی را به خاطر مسائل بی ارزش، سخت می گیرم به خودم!) همه ی این ها مسائل بسیار ناراحت کننده ای هستند؛ اما تو می توانی بزرگتر از این ها باشی و شکستشان دهی؛ حتّی می توانی مثل هِلن کلر، الگویی برای همه ی مردم باشی. دنیا فقط برای ما نیست! دنیا با همه ی زیبایی هایش باید برای تو هم باشد.
اصلا نیازی نیست هِلن کلر شوی! خودت باش، هِلن کلر الگویی است برای مبارزه با محدودیت معلولیت. تو می توانی یکی از مصادیق خودباروی، تلاش و مبارزه باشی. تو به مشهور شدن نیاز نداری؛ نیازی نداری همه ی دنیا از تو راضی باشند و درباره ات صحبت کنند؛ اما نیاز داری از زندگی ات لذّت ببری و برای رسیدن به چیزهایی که می خواهی، تلاش کنی. نیاز داری درون خودت به باور برسی؛ پس همت کن و پیله ات را باز کن. حرکت کن، تحسین من را ببین! هروقت می بینم فردی با وجود معلولیت کاری را بهتر از من انجام می دهد، شگفت زده می شوم و آن وقت این من هستم که حسرت بار تماشایش می کنم! من تمام قد، مقابلش بلند می شوم و به احترامش، سر فرود می آورم!
معلولیت ها نه قابل معالجه و نه قابل برطرف کردن هستند. معلولیت عبارت است از هرنوع ناتوانی، ناهنجاری یا نارسایی که قابل برطرف کردن یا معالجه نباشد؛ یعنی محدودیت های دائمی در زمینه های مختلف جسمی، حسّی یا ذهنی ـ روانی که شخص مبتلا به آن را در زندگی روزمره در مقایسه با سایر افراد جامعه، دچار مشکل یا محدودیت سازد؛ محدودیت های دائمی. من نمی توانم به دنبال محدودیت، دائمی بودنش را بپذیرم. ابداً قصد ندارم شعار بدهم که معلولیت، محدودیت نیست و از این حرف ها.
همه ی ما خوب می دانیم معلولیت، محدودیت است؛ اما با توجه به شرایط زمانی، این محدودیت می تواند زیاد یا کم باشد یا حتّی از بین برود؛ اما در حال حاضر، قصد ندارم بسنجم در شرایط امروز، امکانات بیش تری برای رفع محدودیت معلولان وجود دارد یا نه؛ اما قبل از اتمام این بحث و شروع موضوع صحبتمان، حرفی از استادم می گویم. زمانی که دانشجوی کارشناسی در دانشگاه فردوسی بودم، استادی داشتیم که درس اختلالات جسمی و رفتاری تدریس می کرد. این حرف استاد همیشه ذهنم را روشن می کند؛ این نقص علم است که نقص معلولان برطرف نمی شود. علم توانسته برای ارتباط نابینایان با سایرین، تدبیرهای بهتری صورت دهد؛ اما هنوز به این حدّ از پیشرفت در کمتر کردن محدودیت مثلاً ناشنوایان، نرسیده است.
دوباره می گویم: قصد ندارم معلولیت را به هیچ عنوان محدودیت ندانم؛ اما می خواهم از خودباروی، تلاش و اراده برای مقابله با این محدودیت حرف بزنم و قهرمانی که انتخاب کرده ام کسی نیست جز هِلن کلر.
زمانی که او یکسال ونیم داشت، بیماری مننژیت سبب شد بینایی و شنوایی خود را از دست بدهد. سال های بعد برای خانواده ی هِلن بسیار ناخوشایند بود. آنها می دانستند به دلیل ناتوانی دوگانه ی فرزندشان، هیچ راهی برای برقراری ارتباط با او وجود ندارد. هِلن به تنهایی قادر نبود نیازهایش را برآورده سازد، چه برسد به این فکر کند که روزی مشهور خواهد شد.
پدر و مادرش با الکساندر گراهامبل - که آموزگار ناشنوایان بود - تماس گرفتند. او به خانواده ی هِلن پیشنهاد کرد که آموزگاری جوان به نام آنا سولیوان را به خدمت بگیرند تا به هِلن جوان درس بیاموزد. آنا سولیوان خود نیز از بینایی نسبتاً کمی برخوردار بود. او در انسیتیو «پرکینز» در «بوستون»، که ویژهی نابینایان و ناشنوایان بود، به تحصیل پرداخت.
خانواده ی هِلن، آنا را در بیست ویک سالگی به خدمت گرفتند تا با آن ها زندگی کند و به هِلن درس بدهد. سولیوان راهی را به کار برد که هِلن بتواند آن را بفهمد. این راه شامل نشانههایی بود و با فشار دادن این نشانهها روی کف دست هِلن، او آنها را درک می کرد.
با استفاده از این روش، دختر جوان به طور بینظیری قادر به یادگیری و برقراری ارتباط شد. هِلن در هشتمین سال تولدش به شهرت رسید و این شهرت در سراسر زندگی او گسترش یافت. او با کمک آنا سولیوان، به یکی از بزرگترین زنان دنیا تبدیل شد.
مارک تواین، نویسنده ی بزرگ و شوخ طبع، در یکی از آثار خود نوشت: «جالبترین شخصیت های قرن نوزدهم، به نظر من دو نفر بودند؛ ناپلئون بناپارت و هلن کلر.» او نخستین نابینا و ناشنوایی بود که به عنوان دانشجوی برجسته از دانشگاه فارغ التحصیل شد. هِلن از زمانی که دانشجو بود، نگارش را آغاز کرد و این حرفه را پنجاه سال ادامه داد. او در کنار مجموعهی زندگی من، یازده کتاب و مقالههای بیشماری در زمینهی نابینایی، ناشنوایی، مسائل اجتماعی و حقوق زنان نوشت. هِلن نه تنها قهرمانی برای نابینایان شد، بلکه نشان داد با وجود معلولیت شدید، خواستن توانستن خواهد بود.
هِلن کلر یک زن نابینا و ناشنوا بود؛ اما در تمام دوران زندگی خود، صدها برابر یک آدم عادی و در زمینههای گوناگون کتاب خوانده بود. او حتّی بیشتر از بسیاری از افراد سالم، موزیک گوش می کرد و لذت آن را درک میکرد! هِلن قهرمانی برای همه ی ماست! نابینایی توام با ناشنوایی؛ دنیایی بدون رنگ و بدون صدا؛ اما هِلن در این دنیای تاریک و ساکت نماند و با تلاش، وارد دنیایی شد که حتّی از دنیای انسان های سالم زیباتر و پُر شورتر بود.
دوست من! شاید نتوانم معلولیت تو را درک کنم، اما می توانم بفهمم این مسئله شرایط را برای تو خیلی دشوار کرده است. نگاه دیگران، نگرانی والدین، نبود فضای شهری مناسب برای تو، ترس از آینده، عدم درک شرایطت توسط بعضی از آدم ها و... می فهمم وقتی به پاهای بی حست نگاه می کنی، چقدر غُصّه می خوری که قادر نیستی مثل دیگران راه بروی و بدوی، نگاه حسرت بارت را دیدهام (آن وقت من قدر این ها را نمی دانم و زندگی را به خاطر مسائل بی ارزش، سخت می گیرم به خودم!) همه ی این ها مسائل بسیار ناراحت کننده ای هستند؛ اما تو می توانی بزرگتر از این ها باشی و شکستشان دهی؛ حتّی می توانی مثل هِلن کلر، الگویی برای همه ی مردم باشی. دنیا فقط برای ما نیست! دنیا با همه ی زیبایی هایش باید برای تو هم باشد.
اصلا نیازی نیست هِلن کلر شوی! خودت باش، هِلن کلر الگویی است برای مبارزه با محدودیت معلولیت. تو می توانی یکی از مصادیق خودباروی، تلاش و مبارزه باشی. تو به مشهور شدن نیاز نداری؛ نیازی نداری همه ی دنیا از تو راضی باشند و درباره ات صحبت کنند؛ اما نیاز داری از زندگی ات لذّت ببری و برای رسیدن به چیزهایی که می خواهی، تلاش کنی. نیاز داری درون خودت به باور برسی؛ پس همت کن و پیله ات را باز کن. حرکت کن، تحسین من را ببین! هروقت می بینم فردی با وجود معلولیت کاری را بهتر از من انجام می دهد، شگفت زده می شوم و آن وقت این من هستم که حسرت بار تماشایش می کنم! من تمام قد، مقابلش بلند می شوم و به احترامش، سر فرود می آورم!
نویسنده: سیدهزهره جوادی
سایت های مرتبط برای معرفی:
سایت جامع معلولین: http://iransdp.com
سایت معلولین ایران: http://www.idp.ir
دفتر فرهنگ معلولین: http://www.handicapcenter.com
سایت جامع معلولین: http://iransdp.com
سایت معلولین ایران: http://www.idp.ir
دفتر فرهنگ معلولین: http://www.handicapcenter.com