جان دیوئی ضمن تحلیل آنچه متفکران انجام می دهند و همچنین مطالعه آنچه در جریان یادگیری و تهیه فرضیه ها صورت می گیرد، روش حل مسأله را به عنوان روش تحقیق مشخص ساخت. از نظر دیوئی علم و فلسفه اشکال مختلف فکر انسانی هستند که در برخورد به مشکلات ظاهر می گردند. پژوهش علمی یا فلسفی وقتی شروع میشود که در اثر برخورد به پدیدهها در موقعیتی نا معین، مبهم و گیج کننده قرار گیرد. این موقعیت وقتی بوجود می آید که فیلسوف یا دانشمند به پدیده ای تازه برخورد کند و نتواند از تجربیات گذشته خود استفاده کرده و آنچه را که به آن برخورد کرده مشخص سازد، و موفق به توضیح و تشریح آن گردد.
در چنین وضعی آنچه برای فرد مهم است تغییر موقعیت است. فیلسوفی در باب معرفت انسان با این مسأله که چرا افراد آدمی چیزهایی را بدون تجربه می دانند؟ روبرو می شود، ممکن است فیلسوف به بچه هایی برخورد کند که بدون تجربیات کافی این اصل را که هر معلولی علت دارد یا جمع اضداد در محل واحد ممکن نیست درک و تصدیق نمایند. برخورد به چنین وضعی در مرتبه اول موجب گیجی و ناراحتی فیلسوف می شود. او از خود می پرسد، چگونه ممکن است فردی بدون تجربه نسبت به چیزی معرفت پیدا کند.
بتدریج فیلسوف به تغییر موقعیت می پردازد و از آنچه برایش نامفهوم، مبهم و تردید آمیز است چند مسأله بیرون می کشد. آیا اصل علیت کلیت دارد؟ آیا از طریق تجربیات حسی می توان به این اصل پی برد؟ آیا قدرتی عقلانی در افراد انسانی وجود دارد که بدون تجربه حسی بتواند نسبت به این گونه اصول معرفت پیدا کند؟ چگونه این قدرت با اعمال بدنی ارتباط پیدا می کند؟
پس از طرح این مسائل نسبت به حل آنها اقدام می کند. مشخص شدن مسأله تا حدی ابھام را از میان می برد و راه را برای ارائه راه حل، روشن می سازد. در جریان حل مسأله استفاده از آنچه مشاهده می شود، توجه به تجربیات شخصی و تجربیات دیگران و اجرای آزمایشهای معین و به طور کلی استفاده از امور خارجی و مفاهیم ذهنی پژوهنده را به یک یا چند راه حل متوجه می سازد. پس از مشخص۔ شدن راه حلها، محقق آنها را در معرض ارزیابی از طریق آزمایش یا مشاهده قرار می دهد و بالاخره راه حلی که موقعیت نامعین را کاملا به صورت مشخص و واضح در می آورد انتخاب می کند و در موارد مشابه آن را تعمیم می دهد. از نظر دیوئی این روش در تحقیقات فلسفی، و در پژوهشهای علمی و در برخورد به مسائل روزمره قابل اجرا میباشد.
روح فلسفی
از جهت دیگر آنچه متفکری را به عنوان فیلسوف معرفی می کند همان طرز تفکر، نحوه برخورد به مسائل، گرایش و خصوصیات فکری او است که در جنبه های مختلف رفتارش بچشم می خورد. در مطالعه فلسفة سقراط، افلاطون، هگل و وایت۔ هد، شاید آنچه بیش از دیگر جنبه ها اهمیت دارد طرز تفکر و بینش این دسته از فیلسوفان می باشد. اینک پاره ای از خصوصیات روح فلسفی را ذکر می کنیم.
تردید منطقی
فیلسوف امور مختلف را با تردید تلقی می کند. تردید فیلسوف با انکار واقعیات یا محسوسات فرق دارد. او می خواهد جنبه منطقی امور را وارسی کند و از این راه آنچه را که منطقی و معقول است از آنچه بی پایه و اساس می باشد جدا سازد. فلسفه چشم بسته چیزی را می پذیرد و نه در اظهار نظر جزمی یا به اصطلاح دگماتیک می باشد. بسیاری از ما امری را می پذیریم بدون اینکه دلیل درستی یا نادرستی آن را بررسی نماییم. این حالت تردید را فیلسوف نه تنها در بررسی مسائل فلسفی بلکه در برخورد با مور عادی در رفتار و قضاوتهای خود نشان می دهد.
کنجکاوی
فیلسوف کنجکاو است. او می خواهد برای هر چیزی هرچند ساده و پیش پا افتاده تلقی شود سبب یا علتی در نظر گیرد و به توضیح آن بپردازد. پدیده های مختلف نظر فیلسوف را جلب می کنند. افکار فلسفی، نظریات علمی، آداب و رسوم، عقاید عمومی، جنبه های هنری، شعر و اعتقادات دینی همه مورد توجه فیلسوف قرار می گیرند. کنجکاوی شدید فیلسوف او را به توضیح و تفسیر این پدیده ها وامی دارد. نتیجه این کنجکاوی طرح مسائل اساسی و پیشنهاد را ههای تازه است که کمتر نظر دانشمندان دیگر را بخود جلب می کند.
فیلسوف شخصیتی واحد و هماهنگی دارد. تضاد در رفتار فیلسوف کمتر به چشم می خورد. به آنچه می گوید عمل می کند و از آنچه می کند آگاه است. عادات، افکار و احساسهای فیلسوف در یک طرح منطقی با هم ارتباط دارند.ژرف اندیشی
فیلسوف از قضاوتهای سطحی خودداری میکند . او می خواهد به عمققضایا پی برد و آنچه را که مسلم و واضح بنظر می رسد مورد غور و بررسی قراردهد.
دید وسیع
فیلسوف با نظری وسیع به امور می نگرد. تا آنجا که ممکن باشد امور مختلف را در ارتباط با هم مطالعه می کند. امری خاص ذهن او را محدود نمی سازد. غالبا مشکلات را در ارتباط با هم مورد بحث قرار می دهد.
سعۀ صدر
فیلسوف فکری باز و روشن دارد. از برخورد به آراء و عقاید مخالف هراسناک نیست. نظریات تازه را مورد توجه قرار می دهد و هیچگاه دچار جمود و تحجر نمی شود .
ترقی طلبی
سعة صدر فیلسوف را برای ترقی و پیشرفت آماده می کند. فیلسوف وضع موجود را به عنوان امری نهایی تلقی نمی نماید. روی همین زمینه پیوسته درصدد ارزیابی عقاید بر می آید و تغییرات لازم را در آنها بوجود می آورد. فیلسوف خود را در قالب افکاری که موجه و منطقی بنظر می رسد محدود نمی کند. و همین امر او را به طرح مسائل تازه و تهیه افکار جدید قادر می سازد.
وحدت شخصیت
فیلسوف شخصیتی واحد و هماهنگی دارد. تضاد در رفتار فیلسوف کمتر به چشم می خورد. به آنچه می گوید عمل می کند و از آنچه می کند آگاه است. عادات، افکار و احساسهای فیلسوف در یک طرح منطقی با هم ارتباط دارند. طرز برخورد فیلسوف در زمینه های مختلف به یک صورت ظاهر می گردد. او نه تنها در بحثهای فلسفی، منطقی فکر می کند، در برخورد به مسائل عادی و در قضاوتهای مربوط به امور روزمره نیز جنبه منطقی در رفتار او انعکاس دارد.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391
در چنین وضعی آنچه برای فرد مهم است تغییر موقعیت است. فیلسوفی در باب معرفت انسان با این مسأله که چرا افراد آدمی چیزهایی را بدون تجربه می دانند؟ روبرو می شود، ممکن است فیلسوف به بچه هایی برخورد کند که بدون تجربیات کافی این اصل را که هر معلولی علت دارد یا جمع اضداد در محل واحد ممکن نیست درک و تصدیق نمایند. برخورد به چنین وضعی در مرتبه اول موجب گیجی و ناراحتی فیلسوف می شود. او از خود می پرسد، چگونه ممکن است فردی بدون تجربه نسبت به چیزی معرفت پیدا کند.
بتدریج فیلسوف به تغییر موقعیت می پردازد و از آنچه برایش نامفهوم، مبهم و تردید آمیز است چند مسأله بیرون می کشد. آیا اصل علیت کلیت دارد؟ آیا از طریق تجربیات حسی می توان به این اصل پی برد؟ آیا قدرتی عقلانی در افراد انسانی وجود دارد که بدون تجربه حسی بتواند نسبت به این گونه اصول معرفت پیدا کند؟ چگونه این قدرت با اعمال بدنی ارتباط پیدا می کند؟
پس از طرح این مسائل نسبت به حل آنها اقدام می کند. مشخص شدن مسأله تا حدی ابھام را از میان می برد و راه را برای ارائه راه حل، روشن می سازد. در جریان حل مسأله استفاده از آنچه مشاهده می شود، توجه به تجربیات شخصی و تجربیات دیگران و اجرای آزمایشهای معین و به طور کلی استفاده از امور خارجی و مفاهیم ذهنی پژوهنده را به یک یا چند راه حل متوجه می سازد. پس از مشخص۔ شدن راه حلها، محقق آنها را در معرض ارزیابی از طریق آزمایش یا مشاهده قرار می دهد و بالاخره راه حلی که موقعیت نامعین را کاملا به صورت مشخص و واضح در می آورد انتخاب می کند و در موارد مشابه آن را تعمیم می دهد. از نظر دیوئی این روش در تحقیقات فلسفی، و در پژوهشهای علمی و در برخورد به مسائل روزمره قابل اجرا میباشد.
روح فلسفی
از جهت دیگر آنچه متفکری را به عنوان فیلسوف معرفی می کند همان طرز تفکر، نحوه برخورد به مسائل، گرایش و خصوصیات فکری او است که در جنبه های مختلف رفتارش بچشم می خورد. در مطالعه فلسفة سقراط، افلاطون، هگل و وایت۔ هد، شاید آنچه بیش از دیگر جنبه ها اهمیت دارد طرز تفکر و بینش این دسته از فیلسوفان می باشد. اینک پاره ای از خصوصیات روح فلسفی را ذکر می کنیم.
تردید منطقی
فیلسوف امور مختلف را با تردید تلقی می کند. تردید فیلسوف با انکار واقعیات یا محسوسات فرق دارد. او می خواهد جنبه منطقی امور را وارسی کند و از این راه آنچه را که منطقی و معقول است از آنچه بی پایه و اساس می باشد جدا سازد. فلسفه چشم بسته چیزی را می پذیرد و نه در اظهار نظر جزمی یا به اصطلاح دگماتیک می باشد. بسیاری از ما امری را می پذیریم بدون اینکه دلیل درستی یا نادرستی آن را بررسی نماییم. این حالت تردید را فیلسوف نه تنها در بررسی مسائل فلسفی بلکه در برخورد با مور عادی در رفتار و قضاوتهای خود نشان می دهد.
کنجکاوی
فیلسوف کنجکاو است. او می خواهد برای هر چیزی هرچند ساده و پیش پا افتاده تلقی شود سبب یا علتی در نظر گیرد و به توضیح آن بپردازد. پدیده های مختلف نظر فیلسوف را جلب می کنند. افکار فلسفی، نظریات علمی، آداب و رسوم، عقاید عمومی، جنبه های هنری، شعر و اعتقادات دینی همه مورد توجه فیلسوف قرار می گیرند. کنجکاوی شدید فیلسوف او را به توضیح و تفسیر این پدیده ها وامی دارد. نتیجه این کنجکاوی طرح مسائل اساسی و پیشنهاد را ههای تازه است که کمتر نظر دانشمندان دیگر را بخود جلب می کند.
فیلسوف شخصیتی واحد و هماهنگی دارد. تضاد در رفتار فیلسوف کمتر به چشم می خورد. به آنچه می گوید عمل می کند و از آنچه می کند آگاه است. عادات، افکار و احساسهای فیلسوف در یک طرح منطقی با هم ارتباط دارند.ژرف اندیشی
فیلسوف از قضاوتهای سطحی خودداری میکند . او می خواهد به عمققضایا پی برد و آنچه را که مسلم و واضح بنظر می رسد مورد غور و بررسی قراردهد.
دید وسیع
فیلسوف با نظری وسیع به امور می نگرد. تا آنجا که ممکن باشد امور مختلف را در ارتباط با هم مطالعه می کند. امری خاص ذهن او را محدود نمی سازد. غالبا مشکلات را در ارتباط با هم مورد بحث قرار می دهد.
سعۀ صدر
فیلسوف فکری باز و روشن دارد. از برخورد به آراء و عقاید مخالف هراسناک نیست. نظریات تازه را مورد توجه قرار می دهد و هیچگاه دچار جمود و تحجر نمی شود .
ترقی طلبی
سعة صدر فیلسوف را برای ترقی و پیشرفت آماده می کند. فیلسوف وضع موجود را به عنوان امری نهایی تلقی نمی نماید. روی همین زمینه پیوسته درصدد ارزیابی عقاید بر می آید و تغییرات لازم را در آنها بوجود می آورد. فیلسوف خود را در قالب افکاری که موجه و منطقی بنظر می رسد محدود نمی کند. و همین امر او را به طرح مسائل تازه و تهیه افکار جدید قادر می سازد.
وحدت شخصیت
فیلسوف شخصیتی واحد و هماهنگی دارد. تضاد در رفتار فیلسوف کمتر به چشم می خورد. به آنچه می گوید عمل می کند و از آنچه می کند آگاه است. عادات، افکار و احساسهای فیلسوف در یک طرح منطقی با هم ارتباط دارند. طرز برخورد فیلسوف در زمینه های مختلف به یک صورت ظاهر می گردد. او نه تنها در بحثهای فلسفی، منطقی فکر می کند، در برخورد به مسائل عادی و در قضاوتهای مربوط به امور روزمره نیز جنبه منطقی در رفتار او انعکاس دارد.
منبع: اصول و فلسفه تعلیم و تربیت، علی شریعتمداری، چاپ پنجاه و سوم، مؤسسه انتشارات امیرکبیر، تهران 1391