برای اینکه فکرها خطا نرود یک میزانی درست کردند که مطالب را با آن می سنجند. نام این ترازو را منطق گذاشتند. کسی که می خواهد در مکتب بشری دارای معلوماتی شود اول باید منطق بخواند. ما چون تابع انبیا هستیم از این رو، از روش های صناعی بشری برای شناخت حقایق پیروی نمی کنیم. انبیا نیامده اند که فقط برای علما حرف بزنند. چون چنین است بحث های ما هم از بحثهای بشری جداست. ما چون در دنباله رسالت سخن می گوییم، اصلا محتاج به این درسها نیستیم.
شرط یافتن این مطالب و رفتن این راه راه درست و صحیح) آن است که خودمان را پاک کنیم و به همان چیزی که خدا ما را آفریده برگردیم. شما شانزده سال زحمت کشیده اید تا این افکار بشری برایتان پیدا شده. ولی رها کردن این افکار زحمت ندارد. خوب توجه کنید دارم مفاتیح (منظور کلید حل مشکلات) به دستتان میدهم: لافکری! بی فکر شدن! برگشتن به بساطت و صفای فطرت. برای این که به وجدان برسید باید همه این نقوش را پاک کنید. به لافکری بیفتید نه این که در خودتان فکر کنید؛ زیرا فکر خودش حجاب است.
نقد و بررسی
در پاسخ به این شبهه باید گفت که به هیچ وجه علم منطق علمی وضعی و قراردادی نیست که مثلا ارسطو اصول و ضوابطی را جهت اصلاح خط مشی اندیشه وضع کرده باشد. چرا که قبل و بعد از وی نیز، همگان فکر می کردند و با مراعات ضوابط فطری و خدادادی، توان اصلاح کار اندیشه را داشتند. هنر ارسطو کشف این اصول بود نه اختراع آنها. این خاصیت اندیشه است که برای رسیدن به مقصود و نتیجه، قضیه جزئی را با ضابطه ای خاص تحت اشراف یک قضیه کلی قرار می دهد و این همان قیاس است که اولی صغری و دومی کبری نامیده می شود.برای اینکه فکرها خطا نرود یک میزانی درست کردند که مطالب را با آن می سنجند. نام این ترازو را منطق گذاشتند. آیا این که منطقیون علم را به تصور و تصدیق تقسیم کرده اند، به این معناست که تصور و تصدیق فقط در عالم منطق و چنین علمی یافت می شود؟ یا در همه علوم حصولی جریان این چنین است؟ مسلم است که بدون تصور و تصدیق اصلا علم حصولی نمود و بروزی ندارد.همین ماجرا در باب روش فکر نیز قابل تطبیق است. مگر می شود در حیطه اندیشه بشری و علم حصولی، حقیقتی را درک نمود و مجهولی را بدون استدلال معلوم ساخت؟ استدلال بر دو قسم است: مباشر و غیر مباشر. در استدلال مباشر، فقط یک گزاره برای رسیدن به نتیجه کافی است؛ ولی در استدلال غیر مباشر، چند گزاره برای حصول نتیجه لازم است. استدلال غیر مباشر (حجت) نیز خود بر سه قسم است:
یا سیر از جزئی به جزئی است (تمثیل) یا سیر از جزئی به کلی است استقراء)؛ یا سیر از کلی به جزئی است (قیاس). و عجیب این است که سراسر بیانات و کتابهای اصحاب مکتب تفکیک همچون دیگران بهره مندی از اصول منطقی است و استعانت از اقسام حجتها. در عین حال برخی از ایشان ادعا می کنند «ما چون تابع انبیا هستیم از این رو از روش های صناعی بشری (علم منطق) برای شناخت حقایق پیروی نمی کنیم». و عجیب تر این که مرحوم میرزا مهدی اصفهانی، مؤسس این مکتب که قیاس را به شدت ابطال می نماید، برای ابطال قیاس نیز از قیاس کمک می گیرد لکن قیاسی نادرست و مغالطی: طلب معرفت و کشف حقایق از طریق قیاس، عین گمراهی آشکار است. به خاطر این که این طریق همانا فرو رفتن در تاریکی هاست».(1)
نقد خاستگاه تفکیک
در نقد خاستگاه مکتب تفکیک یعنی جدایی و تفکیک طریق عقل و دین، سخن مرحوم علامه طباطبایی بسیار استوار و دلنشین است. ایشان می فرماید: اگر بگوییم هیچ فرقی میان فلسفه و آیات و روایات نیست جز اختلاف تعبیر، منظور این است که معارف حقیقیه که کتاب و سنت مشتمل بر آنهاست و با زبان ساده و عمومی بیان شده، همان معارف حقیقیه است که از راه بحثهای عقلی به دست می آید و با زبان فنی و اصلاحات علمی بیان شده و فرق این دو مرحله، همان فرق زبان عمومی و زبان خصوصی فنی است. نه این که بیانات دینی فصیح تر و بلیغ تر است.(2)ایشان نیازمندی فهم معارف دینی به منطق را امری مسلم و غیرقابل تردید می داند؛ به گونه ای که معتقد است بدون اصول منطقی، هیچ کدام از فقرات معرفت دینی به سامان نمی رسد: «ما از معارف حقیقیه اسلامی حتی یک مسئله را بدون استمداد از منطق نمی توانیم اثبات کنیم. در حالی که در متن کتاب و سنت مسائل منطقی ذکر نشده است».(3)
پینوشت:
1. مصباح الهدی، ص ۱۱.
2. بررسی های اسلامی، ج ۲، ص ۸۵
3. همان، ص ۸۴ و ۸۵
منبع: تفکرعقلی در کتاب و سنت، حمیدرضا رضانیا، چاپ دوم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، قم 1393