اگر منتقدي، در مسير تکامل هويتي
نويسنده:ساجده عرب سرخي
گفت و گو با دکتر بنفشه قرائي
«فرض بر اين است، زماني که فرد با تفکر نقادانه راه حل مسئله اي را مي يابد، مي توان گفت که اگر در موقعيت هاي متفاوت قرار گيرد، بررسي کند و به سؤال و جواب بپردازد و در نتيجه بتواند، به مرحله ي هويت فردي خود برسد. يعني نظرش برگرفته از نظرات ديگران نباشد و خودش به آن رسيده باشد» .
دکتر بنفشه قرائي، دکتراي روان شناسي باليني از انيستيتو پزشکي ايران، و استاد و عضو هيئت علمي اين انيستيتو، در گفت و گو با رشد مشاوره ي مدرسه، با تأکيد بر مقدم بودن پرورش بر آموزش، ايجاد محيط امن و باز را براي رشد تفکر نقاد و پرسشگر در افراد، بهترين راه حل براي رسيدن به هويتي تکامل يافته دانست. در اين گفت و گو، بعد از تعريفي از هويت، به تقسيم بندي و عناصر شکل دهنده ي هويت مي پردازيم و درباره ي اصطلاح هاي رايجي مثل «بي هويتي» يا «بحران هويت» که هر روزه در رسانه ها يا اطرافمان مي شنويم، بحث هايي داريم. اين گفت و گو را بخوانيد.
آيا همه ي ما هويت داريم؟
هويت حسي است از کليت دروني يک فرد. مفهومي که ما مي خواهيم به سؤالات مربوط به هدف ها، باورها و ارزش هايمان در زندگي بدهيم، هويت ماست. اگر چه ممکن است ما در دوره ي کودکي هم براي هر چيزي تعريفي داشته باشيم، ولي اين تعريف ها بيش تر برگرفته از بايدها و نبايدها و آموخته هاي ما از والدين و مدرسه هستند. آن چه را که ما در نوجواني به عنوان هويت مطرح مي کنيم، مفاهيم و پاسخ هايي به اين سؤال هاست که خود شخص توانسته است براي آن سؤال ها بيابد. يعني ارزيابي و بررسي مجدد کرده و براساس آن تصميم گرفته است که باورها و يا اعتقادات مذهبي و سياسي، و ارزش هاي اخلاقي و هنجارهايش چه باشد. پس آن چه به عنوان هويت مطرح مي کنيم، کليت و چارچوب مرجع است که فرد از آن استفاده مي کند و مي تواند موقعيت هاي بيروني را براساس آن ارزيابي کند.
هويت قابل تقسيم بندي است؟
بله و من فکر مي کنم بهترين تقسيم بندي مربوط به نظريه ي مارسيا است که هويت را به دو نوع کلي تقسيم کرده است: يکي هويت ايدئولوژيکي و ديگري هويت روابط بين فردي. او براي ايدئولوژي رفتار و باورهاي فرد چهار حوزه در نظر گرفته است: مسائل سياسي، باورهاي مذهبي، فلسفه ي زندگي و انتخابات شغلي. در مورد هويت بين فردي نيز مي گويد که فرد در واقع درصدد يافتن پاسخ سؤالاتش در اين موارد است: پاسخ به دوستانش، ارتباط با جنس مخالف، نقش هاي جنسي، ارتباط با خانواده و يا حتي نوع تفريحاتش. به همين دليل مي توانيم هم تقسيمات کلي مثل ايدئولوژيک و روابط بين فردي داشته باشيم و هم خود هويت را تقسيم بندي کنيم. در يک تست خوب سنجش هويت مطابق با نظريه ي مارسيا، نمره هاي داده شده به فرد کاملا مشخص مي کند که او از لحاظ ايدئولوژيکي و روابط بين فردي در چه وضعيتي قرار دارد.
آيا اين ها با هم نسبتي دارند؟ يعني مثلا کسي که از يک بعد هويت پيدا کرده و آن چه را که قرار بوده است به دست آورد، به دست آورده، لزوما در بخش هاي ديگر هم هويت پيدا کرده است يا نه؟
معمولا، کسي که تفکر نقاد داشته باشد و محيط اطرافش برايش سؤال برانگيز باشد، در مسير تکامل هويت قرار گرفته است. اين که چون خانواده يا جامعه مطلبي را به او مي گويند، بپذيرد، يا حالت بدتر، اين که کاملا نسبت به همه چيز اطرافش بي تفاوت باشد، يعني در بيراهه حرکت کردن. اغلب کساني که وارد مرحله ي کاوش شده اند، به موضوعات اطراف خود حساس مي شوند، شروع به سؤال مي کنند و همه چيز را مورد نقد و بررسي قرار مي دهند. در جوامع و خانواده هاي مختلف، ممکن است فرد اين فرصت را داشته باشد که در يک حوزه بيش تر رشد پيدا کند و در حوزه ي ديگر نه. ولي ما فرض کرده ايم، زماني که فرد با تفکر نقادانه راه حل مسئله اي را مي يابد، مي توان نتيجه گرفت که اگر در موقعيت هاي متفاوت قرار گيرد، بررسي کند و به سؤال و جواب بپردازد و در نتيجه بتواند، به مرحله ي هويت فردي خود برسد. يعني نظرش برگرفته از نظرات ديگران نباشد و خودش به آن رسيده باشد.
در مکالمه هاي روزمره مي شنويم که مي گويند اين آدم بي هويت است. اصلا اين اصطلاح، اصطلاح درستي است؟
نزديک ترين پاسخ به اين سؤال شايد اين باشد که از نظر ما، چنين کساني در مرحله ي اوليه ي شکل گيري شخصيتشان هستند؛ يعني مرحله اي که همه چيز برايشان بي تفاوت است و به محيط هم هيچ توجهي ندارند. تحقيقات نشان داده اند، افراد متحد داراي رفتارهاي پرخطري هستند که ما را بيشتر نگران مي کند. افسردگي ، اضطراب، و روابط نامشروع و به طور کلي ناهنجاري در آن ها زياد است. اين ها مسائلي هستند که ممکن است به صورت علامت سؤال برايشان مطرح شوند؛ مثل مسائل مذهبي، سياسي و ايدئولوژيکي. البته نمي شود بگوييم آن ها هويت ندارند، چون به هر حال آن ها هم براي خودشان جواب هايي دارند؛ اما ممکن است جواب هاي درستي نيافته باشند. هويت مي تواند همان پاسخ هايي باشد که ما از دوران کودکي گرفته ايم و تمثيلش در دوره ي نوجواني، درست مثل يک ساختمان مقدماتي در يک مجتمع است. وقتي ساختمان اصلي را مي سازيم، بايد ساختمان مقدماتي را خراب کنيم. در شکل گيري هويت بايد همين اتفاق بيفتد. يعني لازم است، بايدها و نبايد هاي دوران کودکي را که بيش تر از بايدها و نبايدهاي ما هستند و در آن دوران به آن ها احتياج داشته ايم، در دوره ي نوجواني خراب کنيم و خودمان ساختماني قوي و مستحکم بسازيم. پس آن هايي که اين کار را نکرده اند و در همان ساختمان کوچک دوران کودکي مانده و تغييرش نداده اند، کساني هستند که از نظر هويت دچار مشکل هستند.
مثلا چه جور مشکلاتي؟
ما اختلالي به نام «اختلال مرزي» داريم. يکي از بزرگ ترين مشکلات افراد مبتلا به اين اختلال آشفتگي هويت است. يعني نمي توانند به خودشان پاسخ دهند که چه کسي هستند. در بعضي از اختلالات شديد روان شناسي و روان پزشکي هم بي هويتي را اين طور مطرح مي کنيم که در واقع افراد دچار آشفتگي هستند و نمي توانند به سؤالات مربوط به آن جواب بدهند. باز طبق تعريف اريکسون، در دوران نوجواني بايد بتوانيم رشد سالم و خوبي داشته باشيم و اگر نداشته باشيم، دچار آشفتگي نقشي مي شويم. يعني در هيچ کدام از موقعيت ها نمي توانيم پاسخي داشته باشيم. شايد کلمه ي آشفتگي هويت بتواند اين جا بهتر معني بدهد.
شکل گيري هويت بيش تر فردي و دروني است يا تحت تأثير اجتماع؟
مفاهيم روان شناسي و به طور کلي مفاهيم علوم انساني، توأمان فردي و اجتماعي است. خصوصياتي که افراد از طريق ژنتيک به ارث مي برند، مثل مزاج خاصي که يک فرد دارد و يا اختلاف آرامشي که بين بچه ها در مدرسه مي بينيم، هم زمان است با خصوصياتي که در محيط خانواده و بلافاصله در جامعه وجود دارد. ما نمي توانيم اين قسمت ها را مرزبندي کنيم. درست مثل هوش، ما نمي توانيم بگوييم که تا اين قسمت مربوط به توانايي هاي خود فرد است و از اين جا به بعد مربوط به توانايي هاي ژنتيکي اوست. اين ها قلاب هاي به هم تنيده اي هستند که نمي توان از هم جدايشان کرد. شکل گيري هويت هم به همين شکل است. همه دست به دست هم داده اند و مجموعشان کمک مي کنند تا فرد به رشد کامل برسد.
و اگر کسي اين پاسخ هاي دروني را پيدا کرد، اما آن ها با هنجارهاي جامعه هم خوان نبودند، باز هم مي گوييم فرد هويت يافته است؟
مهم است که ما در چه جامعه و چه محيطي درباره ي چه هنجارهايي حرف مي زنيم. بايد بدانيم که وقتي ما از توانايي هاي فرد در مطابقت با هنجارهاي جامعه اش صحبت مي کنيم، يعني آن فرد مي تواند در آن محيط دوام بياورد. يعني رفتارهايي از خود نشان ندهد که باعث شوند، از طرف اجتماع طرد شود. سؤالتان از بحث هويت بيرون مي آيد. ما رعايت هنجارها را «Normality» مي گوييم که دو جنبه دارد: يکي اين که فرد چه قدر با هنجارهاي جامعه هماهنگ است، و ديگر اين که چه قدر مي تواند برخلاف باورهاي رايج، در محيط، سالم و موفق بماند و رشد کند. تطابق داشتن با محيط مهم است. مقوله اي داريم تحت عنوان «قاطعيت» . قاطعيت يعني پافشاري روي خواسته ها و باورها. ولي آن چه قاطعيت را از پرخاشگري جدا مي کند، اين است که چه قدر فرد مي تواند طوري قاطعيت نشان دهد که در ديگران حس بدي به وجود نياورد.
پافشاري يعني فرد خواسته هايش را مي خواهد و برايش مهم نيست که چه شود. ما مي گوييم رفتار قاطعانه رفتاري است که توسط آن فرد بتواند، خواسته ها و نيازهايش را به طريقي که براي ديگران پسنديده باشد، برآورده سازد. اين فرق فرد نرمال با فرد غير نرمال است. اگر ما امکانات اجتماعي را در اختيار مي گيريم ولي نمي توانيم از آن ها استفاده کنيم، مطمئنا نمي توانيم به اين رفتار به عنوان يک رفتار هنجار نگاه کنيم.
بحث بحران هويت را تازگي زياد مي شنويم. اين بحث چه قدر معاصر است؟ تازه کشف شده يا تحت تأثير شرايط جديدي در جامعه به وجود آمده و حالا به دغدغه تبديل شده است؟
خود کلمه ي بحران هويت را از نوشته هاي اريکسون داريم. او براي هر دوره از رشد انسان، يک سرکليشه گذاشته است. مثلا براي دوران کودکي، اعتماد در مقابل بي اعتمادي. در دوره اي استقلال، در دوره اي خودمختاري و در دوره ي نوجواني، هويت را در مقابل آشفتگي نقش و يا بي هويتي مطرح کرده است. بحران هويت هميشه يک موضوع نابهنجار نيست. اتفاقي است که لزوما بايد براي نوجوان بيفتد تا از حالت رکود و رخوت دوران کودکي وارد دوره ي بزرگ سالي شود. يعني ممکن است، فرزند يا نوجوان ما در يک دوره اي شروع کند تمام باورهاي ما را زير سؤال ببرد. چرا؟ اين شروع دوره اي است که ما به آن دوره ي کاوش مي گوييم. کاوش قلب، بحران هويتي است که ما از آن سخن مي گوييم. اگر کاوش اتفاق نيفتد، فرد به هويت مستقل خودش دست نمي يابد.
ولي اين بحران هويتي که ما گفتيم، مي تواند بحران هنجاري باشد. مي تواند فرد را در همان آشفتگي رها کند و نتيجه او نتواند براي خودش پاسخي بيابد. همان طور که گفتم، مي تواند فرد را به سوي اختلالات شديد رواني يا اختلالات شديد مرزي بکشاند. ولي اگر به نتيجه برسد و فرد بتواند، ساختار جديدي را بر آن باورها و ارزش ها بسازد، آن موقع است که هويت سالمي ساخته است. پس کلمه ي بحران هويت، کلمه ي جديدي نيست خوش بختانه در دهه ي اخير، صدا و سيما و رسانه هاي گروهي مفاهيم روان شناسي را وارد جامعه کرده اند. خوب است که آدم ها با اين مفاهيم آشنا مي شوند. البته گاهي اطلاعات ناکافي مي تواند، برداشت هاي اشتباه داشته باشد و از اين لحاظ بد است. شايد دليل اين که امروزه بحران هويت بيش تر مطرح مي شود، همين رسانه ها هستند. دليل ديگر اين که جامعه ي ما جامعه ي جواني است. يعني الآن درصد نوجوان و جوان در جامعه ي ما بالاست، در نتيجه مبتلايان به اين مشکلات بيش تر شده اند. مي دانيم که دوره ي نوجواني دوره اي است که در آن ميزان رفتارهاي پرخطر زياد است، نه تنها رفتارهاي پرخطر زياد است، بلکه ميزان هم زمان بودن رفتارهاي پرخطر هم بالاست. ممکن است که از فرد بزرگ سال فقط اعتياد يا فقط رفتارهاي جنسي نامشروع را ببينيم. اما در نوجوانان، ترکيبي از اين رفتارها وجود دارد؛ هم رانندگي پرخطر دارد، هم مصرف مواد و روابط جنسي ناايمن. تحقيقات نشان مي دهند، اين ترکيب باعث مي شود، ميزان بزهکاري در اين دوران زياد شود.
پس در واقع يک دوره سني وجود دارد که در آن، اين بحران اتفاق مي افتد. آيا اين دوره ي سني هميشه ثابت است؟ يعني ممکن است که اين بحران ناگهان مثلا در سن 30 سالگي به وجود بيايد؟
مسئله ي نوجواني در تمام فرهنگ ها، حتي به دلايل آب و هوايي و جغرافيايي و فرهنگي متفاوت است. هر چه که جامعه پيچيده تر باشد، مدتي را که کودک بايد آماده شود تا وارد دوره بزرگ سالي شود، به زمان بيش تري احتياج دارد. ما در جوامع ساده، اصلا مرزي تحت عنوان نوجواني نمي بينيم. فرد از کودکي وارد دوره ي بزرگ سالي مي شود؛ به خاطر مسئوليت درآمد و تأمين زندگي خانوادگي. به اين دليل که زندگي، زندگي ساده اي است و پيچيدگي خاصي ندارد، معمولا اين دوره گسترش پيدا مي کند و ما به نوجوانمان فرصت مي دهيم تا براي بزرگ سالي بيش تر آماده شود. انتظار داريم که اين اتفاق در دوره ي نوجواني بيفتد و وقتي فرد وارد دوره ي بزرگ سالي مي شود، از نتايجي که در دوران کودکي به دست آورده است، استفاده کند. پس ديگر اين علامت سؤال در 30 سالگي براي او مطرح نمي شود که ديدگاه مذهبي يا سياسي من چه بايد باشد. چون در واقع طرح اين سؤال در 30 سالگي ، جامعه را دچار مشکل مي کند. مثل اين است که ما آموزش و پرورش را از 30 سالگي شروع کنيم و زماني که انتظار داريم از ثبات شخصيتي فرد استفاده شود، او تازه بخواهد خواسته هايش را مطرح کند. ما انتظار داريم که در نوجواني هويت مستقل کسب شود، ولي بسيار اتفاق مي افتد که در بزرگ سالي فرد هنوز هويت مستقل خود را به دست نياورده است. البته طبق بعضي از تعريف هاي خود مارسيا، ضرورتا بحران هويت يک بار براي هميشه حل نمي شود؛ چون ممکن است تغييرات اجتماعي، سياسي و اقتصادي جامعه موقعيتي را ايجاد کند که دوباره فرد مجبور شود، آن سؤال را تکرار کند.
حالا اگر فرد از آن بحران عبور نکرد و در آن ماند، چه اتفاقي براي جامعه و خودش مي افتد؟
مطمئنا اتفاق خوبي نخواهد افتاد. شما فردي را تصور کنيد که هميشه گيج است و مسائل برايش مبهم هستند. سؤال اساسي هويت اين است که: «من کي هستم؟ » من کي هستم، يعني تمام جملاتي که با من شروع مي شوند، درباره ي مذهب، سياست و تمام حوزه هايي که هر فرد دارد. وقتي من به اين سؤال پاسخ مي دهم، زندگي ام در مسير معيني مي افتد. مثل رودخانه اي که ديگر مسيرش را پيدا کرده است. من دانشجويان بسياري دارم که سال دوم يا سوم دانشگاه هستند و با رتبه هاي خوبي هم وارد دانشگاه شده اند؛ ولي هويتشان هويت خودشان نبوده است. يعني اين ها دوره ي نوجواني را فقط روي درس خواندن گذاشته اند و بعد آمده اند به دانشگاه و تازه آن جا که فراغ بال پيدا کرده اند، حالا سؤالشان اين است که: آيا اصلا اين رشته خوب است؟ اصلا درس بخوانم؟ و بعد مرتب تغيير رشته مي دهند. اين خدماتي است که جامعه به آن ها مي دهد و هرز مي رود. اين آدم دائم تغيير رشته مي دهد و هوش و توانايي اش به هدر مي رود. اگر به آن سؤال در دوران نوجواني پاسخ داده بود، الان اين که سرمايه گذاري رويش انجام گرفته است، حتما مفيد واقع مي شد. پس اين قضيه به جامعه خيلي ضربه مي زند، چون سرمايه گذاري اش هرز مي رود. به علاوه، زماني را که ما در زندگي براي رشد داريم، نسبتا کوتاه است و اگر از آن استفاده نکنيم و هنوز مشغول پاسخ به سؤالات باشيم، دوره ي خوبي از زندگي مان را از دست مي دهيم.
حالا با توجه به اين که مخاطبان مجله ي ما مشاوران مدرسه هستند و اين که مشاوران در دوران دبيرستان به شدت با اين مسئله رو به رو هستند، به نظرتان آن ها چه طور مي توانند به دانش آموزان کمک کنند که اگر قرار است اين بحران به وجود بيايد، زودتر به وجود آيد و بچه ها از آن عبور کنند؟
خوش بختانه اين ديدگاه جديدي که در هويت مطرح شده است، به ما تکنيک مي دهد. قبلا فقط يک نظريه بود، ولي الان دارند مي گويند که چه بايد کرد. بحث اين است که ما به فرد، تفکر نقادانه و از جمله روش هاي مقابله اي خوب را آموزش بدهيم؛ مثلا مهارت هاي زندگي را آموزش بدهيم. قسمتي از آموزش مهارت هاي زندگي، تفکر نقادانه است؛ روش هاي حل مسئله و روش هاي مقابله اي است. تحقيقات نشان داده اند، وقتي اين تکنيک ها به دانش آموز ياد داده مي شوند، او مي تواند درست فکر و ارزيابي کند. يک مسئله، تصميم گيري است؛ يکي از مشکلاتي که جوانان ما بايد راه حلشان را ياد بگيرند. مهارت هاي زندگي گام به گام قابل آموزش هستند. مي توانيم به فرد ياد بدهيم که چه طور به اين قضيه سرعت بدهد. يا اين که ممکن است، فرد در اين مسير به هويت خوبي دست پيدا نکند و ما به او کمک کنم که راحت تر راه را برود.
ولي آن چه که به خانواده ها و حالا مشاوران که تحصيل کرده اند و لازم نيست توضيح بدهم، توصيه مي کنم، اين است که نترسند. اگر کودک از باورهاي اصلي خانواده سؤال مي کند، دچار هراس نشوند. راهش اين است که به او ياد بدهيم، درست فکر کن و برو داده ها را جمع کن. و ما خيالمان راحت باشد که باورهاي درست، باورهاي اخلاقي و آن چه که در همه جاي دنيا مورد تأييد است، بي معني و بيهوده نيست. يعني اگر درست فکر کند و تصميم بگيرد، مطمئنا به آن باورها خواهد رسيد. به بچه ها فرصت بدهيم که پرسش و پاسخ کنند و به آن ها تفکر درست را ياد دهيم. اگر آدمي بي تفاوت باشد و مسائل اطرافش برايش مهم نباشند، يعني در مراحل اوليه ي رشد هويت است. مي توانيم او را تشويق کنيم که به موضوعات پيرامونش دقت کند. مثلا مي توانيم از او سؤال کنيم و اگر منابع مناسبي در اختيار ندارد، به او معرفي کنيم. تا به يک تحقيق علمي دست بزند. درست مثل اين که براي يک تحقيق علمي به فرد مي گوييد، برو اين منابع را پيدا و بررسي کن.
به نظر من، يادگيري کتاب هاي درسي براي بچه ها فقط يک قسمت از زندگي است. گر چه بچه هايي که اين طور رشد مي کنند، رتبه هاي خيلي خوبي در کنکور مي آورند، اما در بازار کار شکست مي خورند؛ چون هيچ قسمت ديگر از شخصيتشان رشد نکرده است. در نظام «آموزش و پرورش» ما که به نظر من «پرورش و آموزش» بايد باشد، آموزش کافي است، ولي پرورش کم است. اگر بتوانيم اين قسمت را رشد دهيم، اوضاع خيلي بهتر مي شود.
يکي از اين تکنيک هاي آموزشي را برايمان مثال مي زنيد؟
ما در بعضي تکنيک هاي آموزشي از گروه هاي هم سال استفاده مي کنيم. جمعي از بچه هايي را که بين بچه ها و نه پيش معلم، خيلي محبوب هستند، گرد مي آوريم. معمولا کساني که پيش معلم محبوب اند، پيش بچه ها محبوبيت ندارند. ما به اين ها «ستاره» مي گوييم؛ بچه هايي که در بين هم کلاسي هايشان خيلي خوب و موفق هستند. اگر ما آن ها را شناسايي کنيم، بعد مي توانيم از طريق آن ها در گروه نفوذ کنيم. اگر براي ستاره ها کلاس بگذاريم و آن ها را آموزش دهيم، خيلي مؤثرتر از آن است که مثلا يک مشاور خودش مستقيما وارد شود. چون در همه ي دنيا مشاهده شده است، گروه هم سالان در تأثير گذاشتن موفق ترند. احساس بچه ها اين است که او مشکل مرا درک مي کند، اما آن خانمي که ده بيست سال از من بزرگ تر است، نمي تواند مشکلات مرا بفهمد. خوش بختانه، تکنيک و روش هاي متنوعي در اين زمينه وجود دارد. با استفاده از آن ها، هم مي توانيم به کار سرعت بخشيم و هم مي توانيم نتيجه ي بهتري بگيريم.
چاله هايي که در اين مسير وجود دارند، کدام اند؟ چاله هايي که اگر والدين يا معلمان وارد آن ها شوند، کار خطرناکي کرده اند و اگر پا در آن بگذارند، حتما پايشان مي شکند و يا زمين مي خورند.
ببينيد، در تحقيقي آمدند و روش هاي تربيتي خانواده ها را بررسي کردند تا معلوم شود، چه سبکي از خانواده نتوانسته است به بچه ها کمک کند که بيش تر رشد کنند. اولين نتيجه ي تحقيق اين بود که والدين داراي هويت شکل گرفته، به عنوان يک الگو و مدل بسيار مناسب اند. چون در واقع به بچه ياد مي دهند که فکر و بررسي کند. يعني به او ياد مي دهيم که چه طور درست فکر کن، ولي نمي گوييم چه فکر کن. در واقع من به او ماهي نمي دهم، ماهي گيري را ياد مي دهم. ولي مطمئنم که تو اگر ماهي گيري را خوب ياد بگيري، مي تواني ماهي هاي خوبي هم بگيري.
يک مثال برايتان مي زنم: کسي با روش حل مسئله ي سالم نمي تواند به اين نتيجه برسد که اعتياد براي من خوب است. يعني مهم اين است که من روش درست حل مسئله و تفکر نقادانه را به کودک ياد بدهم. پس والدين يا محيط هايي که درونشان هويت هاي پخته حضور دارند، الگوها و مدل هاي بسيار مناسبي مي توانند باشند. اين هم نشان داده شده است که معمولا، خانواده هايي که پر از استبداد و بايدها و نبايدها هستند، هيچ وقت وارد بحث و چالش با نوجوانشان نمي شوند اين بچه ها ممکن است با مشکلات زيادي رو به رو شوند. از طرف ديگر، وقتي که آن فشارها، به دليل بزرگ تر شدن آن آدم و از بين رفتن کنترل خانواده، برداشته مي شوند، آن فرد با خود فکر مي کند، مادرم مي گويد که اين کار را نبايد بکنم و حالا که مادرم وجود ندارد، من مي توانم آن را انجام دهم.
بايد محيط هايي فراهم کرد که فرد در آن ها احساس امنيت کند. در مدرسه نترسد که اگر سؤالي را از معلم بپرسد، والدينشان بفهمند و فکر کنند که او آدم بدي است. به اين ترتيب امنيت ايجاد کنند که : تو مي تواني سؤال کني، تفکر کني و بررسي کني، ولي در مقابل رفتارت به طبع مسئولي و اجازه داري که درباره ي آن فکر کني. ايجاد محيط هاي باز و امن و برقراري ارتباط سالمي که نوجوان احساس کند، مي تواند خيلي مؤثر باشد. البته طبيعي است، کسي که خودش آن محيط باز را فراهم مي کند، تفکر نقادانه و رفتار حل مسئله را بلد است.
منبع:مجله مشاور مدرسه، شماره ي 12
/خ
«فرض بر اين است، زماني که فرد با تفکر نقادانه راه حل مسئله اي را مي يابد، مي توان گفت که اگر در موقعيت هاي متفاوت قرار گيرد، بررسي کند و به سؤال و جواب بپردازد و در نتيجه بتواند، به مرحله ي هويت فردي خود برسد. يعني نظرش برگرفته از نظرات ديگران نباشد و خودش به آن رسيده باشد» .
دکتر بنفشه قرائي، دکتراي روان شناسي باليني از انيستيتو پزشکي ايران، و استاد و عضو هيئت علمي اين انيستيتو، در گفت و گو با رشد مشاوره ي مدرسه، با تأکيد بر مقدم بودن پرورش بر آموزش، ايجاد محيط امن و باز را براي رشد تفکر نقاد و پرسشگر در افراد، بهترين راه حل براي رسيدن به هويتي تکامل يافته دانست. در اين گفت و گو، بعد از تعريفي از هويت، به تقسيم بندي و عناصر شکل دهنده ي هويت مي پردازيم و درباره ي اصطلاح هاي رايجي مثل «بي هويتي» يا «بحران هويت» که هر روزه در رسانه ها يا اطرافمان مي شنويم، بحث هايي داريم. اين گفت و گو را بخوانيد.
آيا همه ي ما هويت داريم؟
هويت حسي است از کليت دروني يک فرد. مفهومي که ما مي خواهيم به سؤالات مربوط به هدف ها، باورها و ارزش هايمان در زندگي بدهيم، هويت ماست. اگر چه ممکن است ما در دوره ي کودکي هم براي هر چيزي تعريفي داشته باشيم، ولي اين تعريف ها بيش تر برگرفته از بايدها و نبايدها و آموخته هاي ما از والدين و مدرسه هستند. آن چه را که ما در نوجواني به عنوان هويت مطرح مي کنيم، مفاهيم و پاسخ هايي به اين سؤال هاست که خود شخص توانسته است براي آن سؤال ها بيابد. يعني ارزيابي و بررسي مجدد کرده و براساس آن تصميم گرفته است که باورها و يا اعتقادات مذهبي و سياسي، و ارزش هاي اخلاقي و هنجارهايش چه باشد. پس آن چه به عنوان هويت مطرح مي کنيم، کليت و چارچوب مرجع است که فرد از آن استفاده مي کند و مي تواند موقعيت هاي بيروني را براساس آن ارزيابي کند.
هويت قابل تقسيم بندي است؟
بله و من فکر مي کنم بهترين تقسيم بندي مربوط به نظريه ي مارسيا است که هويت را به دو نوع کلي تقسيم کرده است: يکي هويت ايدئولوژيکي و ديگري هويت روابط بين فردي. او براي ايدئولوژي رفتار و باورهاي فرد چهار حوزه در نظر گرفته است: مسائل سياسي، باورهاي مذهبي، فلسفه ي زندگي و انتخابات شغلي. در مورد هويت بين فردي نيز مي گويد که فرد در واقع درصدد يافتن پاسخ سؤالاتش در اين موارد است: پاسخ به دوستانش، ارتباط با جنس مخالف، نقش هاي جنسي، ارتباط با خانواده و يا حتي نوع تفريحاتش. به همين دليل مي توانيم هم تقسيمات کلي مثل ايدئولوژيک و روابط بين فردي داشته باشيم و هم خود هويت را تقسيم بندي کنيم. در يک تست خوب سنجش هويت مطابق با نظريه ي مارسيا، نمره هاي داده شده به فرد کاملا مشخص مي کند که او از لحاظ ايدئولوژيکي و روابط بين فردي در چه وضعيتي قرار دارد.
آيا اين ها با هم نسبتي دارند؟ يعني مثلا کسي که از يک بعد هويت پيدا کرده و آن چه را که قرار بوده است به دست آورد، به دست آورده، لزوما در بخش هاي ديگر هم هويت پيدا کرده است يا نه؟
معمولا، کسي که تفکر نقاد داشته باشد و محيط اطرافش برايش سؤال برانگيز باشد، در مسير تکامل هويت قرار گرفته است. اين که چون خانواده يا جامعه مطلبي را به او مي گويند، بپذيرد، يا حالت بدتر، اين که کاملا نسبت به همه چيز اطرافش بي تفاوت باشد، يعني در بيراهه حرکت کردن. اغلب کساني که وارد مرحله ي کاوش شده اند، به موضوعات اطراف خود حساس مي شوند، شروع به سؤال مي کنند و همه چيز را مورد نقد و بررسي قرار مي دهند. در جوامع و خانواده هاي مختلف، ممکن است فرد اين فرصت را داشته باشد که در يک حوزه بيش تر رشد پيدا کند و در حوزه ي ديگر نه. ولي ما فرض کرده ايم، زماني که فرد با تفکر نقادانه راه حل مسئله اي را مي يابد، مي توان نتيجه گرفت که اگر در موقعيت هاي متفاوت قرار گيرد، بررسي کند و به سؤال و جواب بپردازد و در نتيجه بتواند، به مرحله ي هويت فردي خود برسد. يعني نظرش برگرفته از نظرات ديگران نباشد و خودش به آن رسيده باشد.
در مکالمه هاي روزمره مي شنويم که مي گويند اين آدم بي هويت است. اصلا اين اصطلاح، اصطلاح درستي است؟
نزديک ترين پاسخ به اين سؤال شايد اين باشد که از نظر ما، چنين کساني در مرحله ي اوليه ي شکل گيري شخصيتشان هستند؛ يعني مرحله اي که همه چيز برايشان بي تفاوت است و به محيط هم هيچ توجهي ندارند. تحقيقات نشان داده اند، افراد متحد داراي رفتارهاي پرخطري هستند که ما را بيشتر نگران مي کند. افسردگي ، اضطراب، و روابط نامشروع و به طور کلي ناهنجاري در آن ها زياد است. اين ها مسائلي هستند که ممکن است به صورت علامت سؤال برايشان مطرح شوند؛ مثل مسائل مذهبي، سياسي و ايدئولوژيکي. البته نمي شود بگوييم آن ها هويت ندارند، چون به هر حال آن ها هم براي خودشان جواب هايي دارند؛ اما ممکن است جواب هاي درستي نيافته باشند. هويت مي تواند همان پاسخ هايي باشد که ما از دوران کودکي گرفته ايم و تمثيلش در دوره ي نوجواني، درست مثل يک ساختمان مقدماتي در يک مجتمع است. وقتي ساختمان اصلي را مي سازيم، بايد ساختمان مقدماتي را خراب کنيم. در شکل گيري هويت بايد همين اتفاق بيفتد. يعني لازم است، بايدها و نبايد هاي دوران کودکي را که بيش تر از بايدها و نبايدهاي ما هستند و در آن دوران به آن ها احتياج داشته ايم، در دوره ي نوجواني خراب کنيم و خودمان ساختماني قوي و مستحکم بسازيم. پس آن هايي که اين کار را نکرده اند و در همان ساختمان کوچک دوران کودکي مانده و تغييرش نداده اند، کساني هستند که از نظر هويت دچار مشکل هستند.
مثلا چه جور مشکلاتي؟
ما اختلالي به نام «اختلال مرزي» داريم. يکي از بزرگ ترين مشکلات افراد مبتلا به اين اختلال آشفتگي هويت است. يعني نمي توانند به خودشان پاسخ دهند که چه کسي هستند. در بعضي از اختلالات شديد روان شناسي و روان پزشکي هم بي هويتي را اين طور مطرح مي کنيم که در واقع افراد دچار آشفتگي هستند و نمي توانند به سؤالات مربوط به آن جواب بدهند. باز طبق تعريف اريکسون، در دوران نوجواني بايد بتوانيم رشد سالم و خوبي داشته باشيم و اگر نداشته باشيم، دچار آشفتگي نقشي مي شويم. يعني در هيچ کدام از موقعيت ها نمي توانيم پاسخي داشته باشيم. شايد کلمه ي آشفتگي هويت بتواند اين جا بهتر معني بدهد.
شکل گيري هويت بيش تر فردي و دروني است يا تحت تأثير اجتماع؟
مفاهيم روان شناسي و به طور کلي مفاهيم علوم انساني، توأمان فردي و اجتماعي است. خصوصياتي که افراد از طريق ژنتيک به ارث مي برند، مثل مزاج خاصي که يک فرد دارد و يا اختلاف آرامشي که بين بچه ها در مدرسه مي بينيم، هم زمان است با خصوصياتي که در محيط خانواده و بلافاصله در جامعه وجود دارد. ما نمي توانيم اين قسمت ها را مرزبندي کنيم. درست مثل هوش، ما نمي توانيم بگوييم که تا اين قسمت مربوط به توانايي هاي خود فرد است و از اين جا به بعد مربوط به توانايي هاي ژنتيکي اوست. اين ها قلاب هاي به هم تنيده اي هستند که نمي توان از هم جدايشان کرد. شکل گيري هويت هم به همين شکل است. همه دست به دست هم داده اند و مجموعشان کمک مي کنند تا فرد به رشد کامل برسد.
و اگر کسي اين پاسخ هاي دروني را پيدا کرد، اما آن ها با هنجارهاي جامعه هم خوان نبودند، باز هم مي گوييم فرد هويت يافته است؟
مهم است که ما در چه جامعه و چه محيطي درباره ي چه هنجارهايي حرف مي زنيم. بايد بدانيم که وقتي ما از توانايي هاي فرد در مطابقت با هنجارهاي جامعه اش صحبت مي کنيم، يعني آن فرد مي تواند در آن محيط دوام بياورد. يعني رفتارهايي از خود نشان ندهد که باعث شوند، از طرف اجتماع طرد شود. سؤالتان از بحث هويت بيرون مي آيد. ما رعايت هنجارها را «Normality» مي گوييم که دو جنبه دارد: يکي اين که فرد چه قدر با هنجارهاي جامعه هماهنگ است، و ديگر اين که چه قدر مي تواند برخلاف باورهاي رايج، در محيط، سالم و موفق بماند و رشد کند. تطابق داشتن با محيط مهم است. مقوله اي داريم تحت عنوان «قاطعيت» . قاطعيت يعني پافشاري روي خواسته ها و باورها. ولي آن چه قاطعيت را از پرخاشگري جدا مي کند، اين است که چه قدر فرد مي تواند طوري قاطعيت نشان دهد که در ديگران حس بدي به وجود نياورد.
پافشاري يعني فرد خواسته هايش را مي خواهد و برايش مهم نيست که چه شود. ما مي گوييم رفتار قاطعانه رفتاري است که توسط آن فرد بتواند، خواسته ها و نيازهايش را به طريقي که براي ديگران پسنديده باشد، برآورده سازد. اين فرق فرد نرمال با فرد غير نرمال است. اگر ما امکانات اجتماعي را در اختيار مي گيريم ولي نمي توانيم از آن ها استفاده کنيم، مطمئنا نمي توانيم به اين رفتار به عنوان يک رفتار هنجار نگاه کنيم.
بحث بحران هويت را تازگي زياد مي شنويم. اين بحث چه قدر معاصر است؟ تازه کشف شده يا تحت تأثير شرايط جديدي در جامعه به وجود آمده و حالا به دغدغه تبديل شده است؟
خود کلمه ي بحران هويت را از نوشته هاي اريکسون داريم. او براي هر دوره از رشد انسان، يک سرکليشه گذاشته است. مثلا براي دوران کودکي، اعتماد در مقابل بي اعتمادي. در دوره اي استقلال، در دوره اي خودمختاري و در دوره ي نوجواني، هويت را در مقابل آشفتگي نقش و يا بي هويتي مطرح کرده است. بحران هويت هميشه يک موضوع نابهنجار نيست. اتفاقي است که لزوما بايد براي نوجوان بيفتد تا از حالت رکود و رخوت دوران کودکي وارد دوره ي بزرگ سالي شود. يعني ممکن است، فرزند يا نوجوان ما در يک دوره اي شروع کند تمام باورهاي ما را زير سؤال ببرد. چرا؟ اين شروع دوره اي است که ما به آن دوره ي کاوش مي گوييم. کاوش قلب، بحران هويتي است که ما از آن سخن مي گوييم. اگر کاوش اتفاق نيفتد، فرد به هويت مستقل خودش دست نمي يابد.
ولي اين بحران هويتي که ما گفتيم، مي تواند بحران هنجاري باشد. مي تواند فرد را در همان آشفتگي رها کند و نتيجه او نتواند براي خودش پاسخي بيابد. همان طور که گفتم، مي تواند فرد را به سوي اختلالات شديد رواني يا اختلالات شديد مرزي بکشاند. ولي اگر به نتيجه برسد و فرد بتواند، ساختار جديدي را بر آن باورها و ارزش ها بسازد، آن موقع است که هويت سالمي ساخته است. پس کلمه ي بحران هويت، کلمه ي جديدي نيست خوش بختانه در دهه ي اخير، صدا و سيما و رسانه هاي گروهي مفاهيم روان شناسي را وارد جامعه کرده اند. خوب است که آدم ها با اين مفاهيم آشنا مي شوند. البته گاهي اطلاعات ناکافي مي تواند، برداشت هاي اشتباه داشته باشد و از اين لحاظ بد است. شايد دليل اين که امروزه بحران هويت بيش تر مطرح مي شود، همين رسانه ها هستند. دليل ديگر اين که جامعه ي ما جامعه ي جواني است. يعني الآن درصد نوجوان و جوان در جامعه ي ما بالاست، در نتيجه مبتلايان به اين مشکلات بيش تر شده اند. مي دانيم که دوره ي نوجواني دوره اي است که در آن ميزان رفتارهاي پرخطر زياد است، نه تنها رفتارهاي پرخطر زياد است، بلکه ميزان هم زمان بودن رفتارهاي پرخطر هم بالاست. ممکن است که از فرد بزرگ سال فقط اعتياد يا فقط رفتارهاي جنسي نامشروع را ببينيم. اما در نوجوانان، ترکيبي از اين رفتارها وجود دارد؛ هم رانندگي پرخطر دارد، هم مصرف مواد و روابط جنسي ناايمن. تحقيقات نشان مي دهند، اين ترکيب باعث مي شود، ميزان بزهکاري در اين دوران زياد شود.
پس در واقع يک دوره سني وجود دارد که در آن، اين بحران اتفاق مي افتد. آيا اين دوره ي سني هميشه ثابت است؟ يعني ممکن است که اين بحران ناگهان مثلا در سن 30 سالگي به وجود بيايد؟
مسئله ي نوجواني در تمام فرهنگ ها، حتي به دلايل آب و هوايي و جغرافيايي و فرهنگي متفاوت است. هر چه که جامعه پيچيده تر باشد، مدتي را که کودک بايد آماده شود تا وارد دوره بزرگ سالي شود، به زمان بيش تري احتياج دارد. ما در جوامع ساده، اصلا مرزي تحت عنوان نوجواني نمي بينيم. فرد از کودکي وارد دوره ي بزرگ سالي مي شود؛ به خاطر مسئوليت درآمد و تأمين زندگي خانوادگي. به اين دليل که زندگي، زندگي ساده اي است و پيچيدگي خاصي ندارد، معمولا اين دوره گسترش پيدا مي کند و ما به نوجوانمان فرصت مي دهيم تا براي بزرگ سالي بيش تر آماده شود. انتظار داريم که اين اتفاق در دوره ي نوجواني بيفتد و وقتي فرد وارد دوره ي بزرگ سالي مي شود، از نتايجي که در دوران کودکي به دست آورده است، استفاده کند. پس ديگر اين علامت سؤال در 30 سالگي براي او مطرح نمي شود که ديدگاه مذهبي يا سياسي من چه بايد باشد. چون در واقع طرح اين سؤال در 30 سالگي ، جامعه را دچار مشکل مي کند. مثل اين است که ما آموزش و پرورش را از 30 سالگي شروع کنيم و زماني که انتظار داريم از ثبات شخصيتي فرد استفاده شود، او تازه بخواهد خواسته هايش را مطرح کند. ما انتظار داريم که در نوجواني هويت مستقل کسب شود، ولي بسيار اتفاق مي افتد که در بزرگ سالي فرد هنوز هويت مستقل خود را به دست نياورده است. البته طبق بعضي از تعريف هاي خود مارسيا، ضرورتا بحران هويت يک بار براي هميشه حل نمي شود؛ چون ممکن است تغييرات اجتماعي، سياسي و اقتصادي جامعه موقعيتي را ايجاد کند که دوباره فرد مجبور شود، آن سؤال را تکرار کند.
حالا اگر فرد از آن بحران عبور نکرد و در آن ماند، چه اتفاقي براي جامعه و خودش مي افتد؟
مطمئنا اتفاق خوبي نخواهد افتاد. شما فردي را تصور کنيد که هميشه گيج است و مسائل برايش مبهم هستند. سؤال اساسي هويت اين است که: «من کي هستم؟ » من کي هستم، يعني تمام جملاتي که با من شروع مي شوند، درباره ي مذهب، سياست و تمام حوزه هايي که هر فرد دارد. وقتي من به اين سؤال پاسخ مي دهم، زندگي ام در مسير معيني مي افتد. مثل رودخانه اي که ديگر مسيرش را پيدا کرده است. من دانشجويان بسياري دارم که سال دوم يا سوم دانشگاه هستند و با رتبه هاي خوبي هم وارد دانشگاه شده اند؛ ولي هويتشان هويت خودشان نبوده است. يعني اين ها دوره ي نوجواني را فقط روي درس خواندن گذاشته اند و بعد آمده اند به دانشگاه و تازه آن جا که فراغ بال پيدا کرده اند، حالا سؤالشان اين است که: آيا اصلا اين رشته خوب است؟ اصلا درس بخوانم؟ و بعد مرتب تغيير رشته مي دهند. اين خدماتي است که جامعه به آن ها مي دهد و هرز مي رود. اين آدم دائم تغيير رشته مي دهد و هوش و توانايي اش به هدر مي رود. اگر به آن سؤال در دوران نوجواني پاسخ داده بود، الان اين که سرمايه گذاري رويش انجام گرفته است، حتما مفيد واقع مي شد. پس اين قضيه به جامعه خيلي ضربه مي زند، چون سرمايه گذاري اش هرز مي رود. به علاوه، زماني را که ما در زندگي براي رشد داريم، نسبتا کوتاه است و اگر از آن استفاده نکنيم و هنوز مشغول پاسخ به سؤالات باشيم، دوره ي خوبي از زندگي مان را از دست مي دهيم.
حالا با توجه به اين که مخاطبان مجله ي ما مشاوران مدرسه هستند و اين که مشاوران در دوران دبيرستان به شدت با اين مسئله رو به رو هستند، به نظرتان آن ها چه طور مي توانند به دانش آموزان کمک کنند که اگر قرار است اين بحران به وجود بيايد، زودتر به وجود آيد و بچه ها از آن عبور کنند؟
خوش بختانه اين ديدگاه جديدي که در هويت مطرح شده است، به ما تکنيک مي دهد. قبلا فقط يک نظريه بود، ولي الان دارند مي گويند که چه بايد کرد. بحث اين است که ما به فرد، تفکر نقادانه و از جمله روش هاي مقابله اي خوب را آموزش بدهيم؛ مثلا مهارت هاي زندگي را آموزش بدهيم. قسمتي از آموزش مهارت هاي زندگي، تفکر نقادانه است؛ روش هاي حل مسئله و روش هاي مقابله اي است. تحقيقات نشان داده اند، وقتي اين تکنيک ها به دانش آموز ياد داده مي شوند، او مي تواند درست فکر و ارزيابي کند. يک مسئله، تصميم گيري است؛ يکي از مشکلاتي که جوانان ما بايد راه حلشان را ياد بگيرند. مهارت هاي زندگي گام به گام قابل آموزش هستند. مي توانيم به فرد ياد بدهيم که چه طور به اين قضيه سرعت بدهد. يا اين که ممکن است، فرد در اين مسير به هويت خوبي دست پيدا نکند و ما به او کمک کنم که راحت تر راه را برود.
ولي آن چه که به خانواده ها و حالا مشاوران که تحصيل کرده اند و لازم نيست توضيح بدهم، توصيه مي کنم، اين است که نترسند. اگر کودک از باورهاي اصلي خانواده سؤال مي کند، دچار هراس نشوند. راهش اين است که به او ياد بدهيم، درست فکر کن و برو داده ها را جمع کن. و ما خيالمان راحت باشد که باورهاي درست، باورهاي اخلاقي و آن چه که در همه جاي دنيا مورد تأييد است، بي معني و بيهوده نيست. يعني اگر درست فکر کند و تصميم بگيرد، مطمئنا به آن باورها خواهد رسيد. به بچه ها فرصت بدهيم که پرسش و پاسخ کنند و به آن ها تفکر درست را ياد دهيم. اگر آدمي بي تفاوت باشد و مسائل اطرافش برايش مهم نباشند، يعني در مراحل اوليه ي رشد هويت است. مي توانيم او را تشويق کنيم که به موضوعات پيرامونش دقت کند. مثلا مي توانيم از او سؤال کنيم و اگر منابع مناسبي در اختيار ندارد، به او معرفي کنيم. تا به يک تحقيق علمي دست بزند. درست مثل اين که براي يک تحقيق علمي به فرد مي گوييد، برو اين منابع را پيدا و بررسي کن.
به نظر من، يادگيري کتاب هاي درسي براي بچه ها فقط يک قسمت از زندگي است. گر چه بچه هايي که اين طور رشد مي کنند، رتبه هاي خيلي خوبي در کنکور مي آورند، اما در بازار کار شکست مي خورند؛ چون هيچ قسمت ديگر از شخصيتشان رشد نکرده است. در نظام «آموزش و پرورش» ما که به نظر من «پرورش و آموزش» بايد باشد، آموزش کافي است، ولي پرورش کم است. اگر بتوانيم اين قسمت را رشد دهيم، اوضاع خيلي بهتر مي شود.
يکي از اين تکنيک هاي آموزشي را برايمان مثال مي زنيد؟
ما در بعضي تکنيک هاي آموزشي از گروه هاي هم سال استفاده مي کنيم. جمعي از بچه هايي را که بين بچه ها و نه پيش معلم، خيلي محبوب هستند، گرد مي آوريم. معمولا کساني که پيش معلم محبوب اند، پيش بچه ها محبوبيت ندارند. ما به اين ها «ستاره» مي گوييم؛ بچه هايي که در بين هم کلاسي هايشان خيلي خوب و موفق هستند. اگر ما آن ها را شناسايي کنيم، بعد مي توانيم از طريق آن ها در گروه نفوذ کنيم. اگر براي ستاره ها کلاس بگذاريم و آن ها را آموزش دهيم، خيلي مؤثرتر از آن است که مثلا يک مشاور خودش مستقيما وارد شود. چون در همه ي دنيا مشاهده شده است، گروه هم سالان در تأثير گذاشتن موفق ترند. احساس بچه ها اين است که او مشکل مرا درک مي کند، اما آن خانمي که ده بيست سال از من بزرگ تر است، نمي تواند مشکلات مرا بفهمد. خوش بختانه، تکنيک و روش هاي متنوعي در اين زمينه وجود دارد. با استفاده از آن ها، هم مي توانيم به کار سرعت بخشيم و هم مي توانيم نتيجه ي بهتري بگيريم.
چاله هايي که در اين مسير وجود دارند، کدام اند؟ چاله هايي که اگر والدين يا معلمان وارد آن ها شوند، کار خطرناکي کرده اند و اگر پا در آن بگذارند، حتما پايشان مي شکند و يا زمين مي خورند.
ببينيد، در تحقيقي آمدند و روش هاي تربيتي خانواده ها را بررسي کردند تا معلوم شود، چه سبکي از خانواده نتوانسته است به بچه ها کمک کند که بيش تر رشد کنند. اولين نتيجه ي تحقيق اين بود که والدين داراي هويت شکل گرفته، به عنوان يک الگو و مدل بسيار مناسب اند. چون در واقع به بچه ياد مي دهند که فکر و بررسي کند. يعني به او ياد مي دهيم که چه طور درست فکر کن، ولي نمي گوييم چه فکر کن. در واقع من به او ماهي نمي دهم، ماهي گيري را ياد مي دهم. ولي مطمئنم که تو اگر ماهي گيري را خوب ياد بگيري، مي تواني ماهي هاي خوبي هم بگيري.
يک مثال برايتان مي زنم: کسي با روش حل مسئله ي سالم نمي تواند به اين نتيجه برسد که اعتياد براي من خوب است. يعني مهم اين است که من روش درست حل مسئله و تفکر نقادانه را به کودک ياد بدهم. پس والدين يا محيط هايي که درونشان هويت هاي پخته حضور دارند، الگوها و مدل هاي بسيار مناسبي مي توانند باشند. اين هم نشان داده شده است که معمولا، خانواده هايي که پر از استبداد و بايدها و نبايدها هستند، هيچ وقت وارد بحث و چالش با نوجوانشان نمي شوند اين بچه ها ممکن است با مشکلات زيادي رو به رو شوند. از طرف ديگر، وقتي که آن فشارها، به دليل بزرگ تر شدن آن آدم و از بين رفتن کنترل خانواده، برداشته مي شوند، آن فرد با خود فکر مي کند، مادرم مي گويد که اين کار را نبايد بکنم و حالا که مادرم وجود ندارد، من مي توانم آن را انجام دهم.
بايد محيط هايي فراهم کرد که فرد در آن ها احساس امنيت کند. در مدرسه نترسد که اگر سؤالي را از معلم بپرسد، والدينشان بفهمند و فکر کنند که او آدم بدي است. به اين ترتيب امنيت ايجاد کنند که : تو مي تواني سؤال کني، تفکر کني و بررسي کني، ولي در مقابل رفتارت به طبع مسئولي و اجازه داري که درباره ي آن فکر کني. ايجاد محيط هاي باز و امن و برقراري ارتباط سالمي که نوجوان احساس کند، مي تواند خيلي مؤثر باشد. البته طبيعي است، کسي که خودش آن محيط باز را فراهم مي کند، تفکر نقادانه و رفتار حل مسئله را بلد است.
منبع:مجله مشاور مدرسه، شماره ي 12
/خ