بازكاوى هدايت و ضلالت در قرآن(3)
نویسنده : محمد امامى
قابليت درونى انسان
تفسير نمونه در بيان آيه شريفه مىفرمايد:
«هدايتها و ضلالتهايى كه در اين مورد به اراده خدا نسبت داده مىشوند، در حقيقت پاداش و كيفرهايى است كه در مقابل انجام اعمال نيك و بد به بندگان مىدهد.»(1)
حال كه سخن به اين جا رسيد، مناسب است به فهرست اعمال و كردار انسانى و موضعگيرىهاى او كه در گمراهى و سقوط او نقش دارند و موجبات آن را فراهم مىآورند، اشارهاى گذرا داشته باشيم.
اين اعمال عبارتند از:
1. پيروى از هوى و هوس
در اين آيه گمراه شدن بنده توسط خداوند معلول پيروى بدون چون و چرا از خواهشهاى نفسانى است. وقتى انسان هواهاى نفسانى را معبود و مُطاع خود قرار دهد بر چشم و گوش و قلب او مهر زده مىشود؛ زيرا انسان چيزى را جز همان خواهشهاى درونى خود نمىبيند و در چنين شرايطى درك حقيقت برايش غيرممكن مىشود و اين حالت به منزله مُهر زدن بر قلب و چشم شخص گمراه بيان شده است.
2. دوست ناباب
3. پيروى نسنجيده از بزرگان
4. پيروى حساب نشده از اجداد
5. احساس بىنيازى
6. پيروى از اكثريت
در پاسخ بايد گفت كه اكثريت يا اقليت بودن نمىتواند معيار حق و باطل باشد، بلكه گاهى اكثريت بر حقند و در بسيارى از موارد نيز اقليت بر حق مىباشند و اكثريت بر كفر، فساد و ضلالت؛ چنان كه قرآن كريم در موارد متعددى بدان اشاره كرده است و گاهى مىفرمايد اكثر آنها نمىدانند، يا اكثر آنها تعقل نمىكنند، يا مىفرمايد اگر از اكثريت پيروى كنى از راه خدا منحرف خواهى شد و علّت آن را اين مىداند كه آن اكثريت بر اساس حدس و گمان تصميمگيرى مىكنند.(انعام/ 116)
7. پرستش بتها
در اين آيه مشاهده مىكنيم كه حضرت ابراهيم عليهالسلام گمراهى بسيارى از مردم را به خاطر بتها مىداند.
نقش شيطان در ضلالت انسان
در عرف مردم نيز انجام بسيارى از كارهاى نامطلوب به عنوان عمل شيطانى مطرح است. در قرآن نيز در سرگذشت آدم و حوا از شيطان بتفصيل بحث شده است.
چگونگى حيلههاى شيطانى
قدرت وسوسههاى شيطان به حدى زياد و مؤثر است كه حتى در شخصى همچون آدم ابوالبشر كه از انبياء الهى است نفوذ مىكند. هر چند شيطان نتوانست بر قلب آدم مسلط شود و زمام حيات او را در كف گيرد، اما او از وسوسههاى شيطان متأثر گرديد: «فوسوس لهما الشيطان... فدلاّهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما سوءتهما» (اعراف/ 22)
زمينهها و شرايط هدايت و ضلالت
يكى از زمينههاى هدايت «تقوا» است كه انسان با ايجاد آن مىتواند از تعاليم الهى استفاده نموده، نسبت به آينده خود مطمئن گردد. «ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين» (بقره/ 2). تقوا شرط هدايت ثانويه الهى است؛ يعنى هدايت عام شامل تمام افراد است و هر كس مىتواند از نعمت فطرت و عقل و تعاليم انبياء استفاده كند، اما مراحل خاص هدايت از قبيل توفيق شرايط خاصى دارد كه يكى از آنها تقواست و كسانى كه كفر ورزند و به دنبال فسق باشند، از آن محروم هستند.
يكى ديگر از شرايط هدايت «ايمان» است. قرآن در موارد متعددى به اين مطلب اشاره دارد و مىفرمايد كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند به خاطر ايمانشان خداوند آنان را هدايت مىكند. به نظر مىرسد كه مراد از هدايت در اين گونه آيات هدايت خاص يعنى همان توفيقات رحمانى باشد؛ چه اين كه راهنمايى و نشان دادن راه سعادت اختصاص به افراد خاصى ندارد.
از ديگر شرايط هدايت اين است كه انسان پذيراى حق و حقيقت باشد، گوشى شنوا و فكرى فعال داشته باشد، نظرات و اقوال متفاوت را مطالعه كرده، پس از ارزيابى، آن را كه حق است بپذيرد: «الذين يستمعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذين هداهم اللّه...»(زمر/ 18)
اين آيه اعم از هدايت عام الهى و توفيقات خاص او باشد.
توضيح آيه در مورد هدايت عامه چنين است كه خداوند راه صحيح و كلمه حق را براى همه بيان كرده، اما آن كس كه حق را نپذيرد از آن بهرهاى نبرده و مىتوان مجازا گفت خدا او را هدايت نكرده است و در مورد هدايت خاصه روشن است كه افراد متعصب كه حاضر نشوند به نظرات ديگران گوش فرا دهند و خود را بهترين افراد بپندارند، از الطاف حق محروم شوند و توفيقات الهى شامل آنها نشود.
ديگر از اعمالى كه زمينه هدايت را فراهم مىآورد جهاد با اموال و انفس و هجرت فى سبيل اللّه است. جهاد به معناى كار دشوار و سخت است.(2)
و علت نامگذارى اين اعمال به «جهاد» دشوار بودن آنهاست، بلكه بايد گفت اين دشوارترين كارهاست؛ چه اين كه انسان از بهترين سرمايه يعنى جان خود مىگذرد و براى رضايت حضرت حق و قرب پروردگار آن را در طبق اخلاص مىنهد، يا مال خود را كه شب و روز براى گردآورى آن تلاش كرده تقديم حضرت حق مىكند. هجرت نيز كه در جريان آن انسان ممكن است خانواده، فرزندان، اقوام و دوستان و يا اموال خود را رها كند و به ديار غربت روانه شود، كارى است بسيار دشوار. چنين شخصى از وصل ياران چشم مىپوشد تا به وصل جانان نايل آيد و اين هنرنمايى نه كار هر كس، بلكه هنر شخصى است كه اسير اشاره معشوق شده است و عشق در قلبش جلوهگر شده باشد: «و الذين آمنوا و هاجروا و جاهداوا فى سبيل اللّه باموالهم و انفسهم اعظم درجةً عنداللّه و اولئك هم الفائزون» (توبه/ 20).
بلى رسيدن به منبع فيض الهى كه نهايت سير انسان مىباشد در پرتو مجاهده و هجرت امكانپذير است.
همان طور كه برخى از اعمال و رفتار انسان به هدايت او كمك مىكند، بعضى از رفتارها و موضعگيرىهاى او موجب محروم شدن از اين فيض عظيم الهى و افتادن در ورطه گمراهى مىگردد. هر چند فطرت انسان بر گرايش به سوى خداوند آفريده شده و ذاتا به حق و حقيقت تمايل دارد و عوامل درونى هدايت برايش در نظر گرفته شده و علاوه بر آن انبياء الهى هم براى راهنمايى او آمدهاند، اما سلوك در اين راه به صورت حتمى و جزمى نيست، بلكه چه بسا به خاطر عواملى عارضى انسان از صراط حق منحرف شود: «انّا هديناه السبيل امّا شاكرا و اما كفورا»(انسان/ 3)
اين عوامل در زمينهها و شرايط خاصى مىتوانند مؤثر باشند و فطرت خداجوى انسان را مخدوش سازند. لذا شناخت اين زمينهها اهميت ويژهاى دارد و با دانستن آنها انسان مىتواند خود را از سقوط در وادى ضلالت حفظ نمايد و تلاش عوامل گمراهى از قبيل شيطان را خنثى نمايد. در ادامه، اين شرايط را يكايك مورد بررسى و مطالعه قرار خواهيم داد:
1 عدم تفكر
«و كذلك يبيّن لكم الايات لعلّكم تتفكّرون» (بقره/ 219)
در روايات نيز توجه خاصى به تفكر شده و به تعليم و تعلم و تفكر اهميت ويژهاى داده شده است. امام هشتم عليهالسلام مىفرمايد:
«ليس العبادة كثرة الصلاة و الصوم، و انّما العبادة التفكر فى امر اللّه عزّوجل.»(3)
تفكر ركن اصلى قوام انسان و زندگى اجتماعى اوست، به گونهاى كه اگر اين ركن خدشهاى بردارد انسان در ادامه راه خود دچار مشكلاتى خواهد شد و قوام خود را نمىتواند حفظ كند و نتيجه آن، انحراف و گمراهى است: «ام تحسب انّ اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضلّ سبيلاً» (فرقان/ 44)
از آن جا كه شنيدن كلام معقول و تعقل و تفكر و سپس پذيرش كلام حق، راه رسيدن به حق مطلق و كمال نهايى است و گروه مورد بحث در اين آيه از اين ويژگى به دور هستند، لذا آنها در جامعه انسانى جاى نمىگيرند. و همانند چهارپايان بلكه بدتر هستند؛ زيرا چهارپايان ذاتا از چنين نعمتى محروم بودهاند، اما به اين افراد چنين موهبتى عطا شد، ولى از آن استفاده نكردند؛ لذا شايستگى ملامت و سرزنش دارند. همچنين در موردى كه انسان از ديگر استعدادهاى خدادادى خود استفاده نكند اين مسئله صدق مىكند؛ مثلاً چنانچه قوه تعلم يا تفحص از حقيقت و تلاش و كوشش در انسان به خاموشى گرايد، او شايسته سرزنش است، در صورتى كه حيوان كه از ابتدا فاقد آن بوده، سرزنش نمىشود.
2 بىاعتقادى نسبت به قيامت
و نيز مىفرمايد: «فالذين لايؤمنون بالآخرة قلوبهم منكرة و هم مستكبرون»(نحل/ 22)
در مقابل، آياتى وجود دارند كه در آنها يقين داشتن به آخرت عامل تقوا و در نهايت هدايت انسان و رستگارى او بيان مىشود. اين واقعيت در آيات اول سوره بقره بيان شده است: «و بالآخرة هم يوقنون» (بقره/ 4)
3 رضايت به زندگى اين دنيا و اطمينان به آن
اين فكر موجب غفلت انسان از امور معنوى و الهى مىشود. بدينسان كسانى كه مىپندارند زندگى آنان در اين دنيا خلاصه مىشود و تنها بايد براى تأمين نيازهاى اين دنيا تلاش كنند و به فكر تأمين نيازهاى دنياى ديگر نيستند، در معرض انحراف و گمراهى قرار دارند و معمولاً چنين افرادى براى دستيابى به اهداف و خواستههاى خود دست به هر عملى مىزنند. ريشه بسيارى از اعمال ضد انسانى كه در طول تاريخ انجام شده در اين گونه طرز فكر جاى دارد. مگر يكى از عواملى كه همواره در طول تاريخ براى جامعه انسانيت مشكل آفريده است فكر توسعهطلبى و كشورگشايى نبوده است؟ مگر نه اين است كه كشورگشايى يعنى اهتمام بيش از حد به دنياى مادى: «الذين يستحبّون الحيوة الدنيا على الآخرة... اولئك فى ضلالٍ بعيدٍ»(ابراهيم/ 3)
4 غفلت
5 كفر به خداوند و بىاعتقادى به روز قيامت
6 شبههافكنى و صدّ عن سبيل اللّه
در اين آيه ابتدا توجه به حيات دنيا و اصل قراردادن آن بيان شده و آن گاه دو عنصر ديگر، يعنى صد عن سبيل اللّه و شبههافكنى در اذهان ديگران مطرح مىشود و بصراحت آن دو را از عوامل گمراهى مىداند. برخى از نويسندگان سه نكته مذكور در اين آيه را سه درجه متفاوت از ضلالت مىدانند كه هر يك مترتب بر ديگرى است: اول انتخاب زندگى دنيوى و بىتوجهى به آخرت، دوم صد عن سبيل اللّه و جلوگيرى مردم از گرايش به حق و سوم القاء شك و شبهه در ميان مردم و منحرف كردن قلوب آنان از راه حق.(4) اما به نظر مىرسد اين ترتيب مورد عنايت آيه قرآن نباشد؛ چه اين كه معمولاً مرتبه القاء شبهه قبل از صدّ عن سبيل انجام مىشود و معمولاً دشمنان حق بعد از آن كه در شبههافكنى شكست مىخورند و از اين راه نمىتوانند مانع گرايش مردم به حق شوند، دست به حركتهاى نظامى مىزنند و عملاً از حركت مردم به سوى حق جلوگيرى مىكنند.
پي نوشت :
1. ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج5، ص229.
2. ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دار صادر، ماده جهد.
3. ميزان الحكمه، ج3، كتاب الايمان و الكفر، باب تفكر، ص92.
4. منيژه سيار اطراش لنگرودى، هدايت و ضلالت در قرآن، كلام و فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، ص94.
/س