جايگاه سياست در انديشه فيض كاشانى (1)
مقدمه :
وى از معاصرين شاه صفى (1038 ـ 1052) بوده است. همانگونه از نوشته هاى خود فيض بر مىآيد, ايشان مورد توجه شاهان صفوى بوده است و از سوى آنها به ماندن در دربار و همكارى با آنها فرا خوانده شده كه فيض از پذيرفتن اين امر, خود دارى نموده است.(2) فيض همچنين در زمان شاه عباس نيز مورد عنايت وى بوده است و از سوى شاه عباس مإمور اقامه نماز جمعه در اصفهان گرديده است.(3) وى دليل پذيرش اين منصب از سوى شاه عباس صفوى را چنين بيان داشته است: ((.. رابطه روان بخش ايمان به شرع مطهر محمد(ص) وقتى صورت استحكام مى پذيرد كه مومن با هر يك از كاينات كه در مراتب عوالم و حضرات, عقد مقابله و مماثله بسته باشد, در اين جمعيت آباد نشإت انسانى, بدان عهد وفا فرمايد و به مقتضاى هر يك قيام نمايد تا امتثال قرآن همگى نموده باشد... و اين معنا جز به اختلاط با اهل زمان و مقاسات حوادث دوران صورت نمى بندد.)) پس ايشان وظيفه خود را در آن ديد كه ((در بازار آميزش و اختلاط پاى به سنگ حادثه بر آورده)) و از آنجا كه خود را ((در سايه درخت دولتى)) مى بيند كه ((با وجود كمال عظمت و وفور حشمت, به مقتضاى ((الملك و الدين توإمان)) استقرار قواعد ملك را به استمرار دين منوط فرموده و اطراد امور مملكت را به استاق اعمال دولت, شريك العنان ساخته)) پس در صدد دستيارى رفيق دولت و پايمردى توفيق و نصرت آن برآمد.(4)
مفهوم سياست:
بنابراين, وى با توجه به نگرش خود درباره انسان, سياست را عبارت از: ((تسويس و تربيت انسانها در جهت رسيدن به صلاحيت كمالى آنها)) و ((تدبير و كشاندن آنها به طريق خير و سعادت))(5) دانسته و معتقد است كه انسان, به تإييد آيات الهى [والله اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئا] در ابتداى آفرينش خود, خالى از كمالى است كه براى رسيدن به آن خلق شده و از غايتى كه براى او قرار داده شده, به دور است; در حالى كه اگر اسباب و شرايط فراهم باشد, فطرتا قابليت رسيدن به آن را داراست. اما انسان به مقتضاى جبلت خود, از رسيدن به كمال و غايت مزبور باز داشته شده است; چرا كه غالبا پيرو قوا, طينت و هواهايى است كه مزاج و طبيعتش اقتضا مى كند. از اين رو, واجب است كه براى انسان, سياستى باشد كه او را تسويس نموده و او را براى رسيدن به صلاحيت كمالى اش تربيت نمايد. و او را تدبير نموده و در طريق خير و سعادت قرار دهد, و گرنه در همان مرتبه حيوانى باقى مانده و از نعيم دائمى محروم خواهد بود.(6)
وى همچنين با تإكيد بر ضرورت زندگى اجتماعى انسانها, معتقد است كه
((انسانها محتاج به تمدن و اجتماع و تعاون مى باشند; زيرا كه نمى توانند به تنهائى زندگى كرده و تدبيرات مختلف زندگى را بدون همكارى ديگر همنوعان خود متولى شوند; بلكه نيازمند همكارى و يارى ديگران هستند. از اين رو است كه تعدد و تحزب در ميان آنها پديد مىآيد و زندگى مدنى شكل مى گيرد. و در اين زندگى اجتماعى آنان, در معاملات و مناكحات و جنايات, نيازمند قانونى مى شوند كه محل رجوع همگان باشد و عدل را در ميان همه آنها حكمفرما سازد.))(7)
و اين قانون از نظر وى, همان شرع و عرف است كه در صورتى كه مشتمل بر سلطنت و قدرت باشد, سياست ناميده مى شود.(8)
بنابراين, سياست از نظر فيض كاشانى, عبارت است از:
1 ـ تسويس و تربيت انسان در جهت رسيدن به صلاحيت كمالى وجودش;
2 ـ قرار دادن انسان در طريق خير و سعادت;(9)
3 ـ اهتمام بر تدبير معاش و معاد انسانها;(10)
4 ـ تجميع افراد بشرى در نظامى شايسته جماعات بشرى;
5 ـ و بالاخره استعمال عقل عملى و تهذيب اخلاق; چه سائس از خارج باشد, مثل سلطان, چه از داخل باشد, مثل حسن تدابير نفس.(11)
انواع سياست:
1 ـ ابتدايى ترين تقسيمى كه مى توان آن را در انديشه فيض بر تقسيمات ديگر او از سياست مقدم داشت, تقسيم سياست به سياست شرعى و سياست عرفى يا ضروريه غير شرعى مى باشد. سياست شرعى از نظر وى, سياستى است كه
((عالم ملك را در خدمت عالم ملكوت در آورده, انسانها را به سوى خداى متعال سوق داده, شهوات را در خدمت عقول قرار داده, دنيا را به آخرت ارجاع نموده و انسانها را به سوى اين امور بر انگيخته و از عكس آنها منع نمايد; تا خلايق را از عذاب آخرت و وبال و وخامت عافيت و سوء المآل نجات داده و آنها را بر حسب استعدادشان, به سعادت قصوى رساند.))(12)
و در مقابل اين سياست شرعى كه غرض اصلى رسل الهى بوده است, فيض ((سياست ضرورى)) را قرار داده و معتقد است سياست ضروريه, سياستى است كه تنها به ((حفظ اجتماع ضرورى))(13) انسانها مى پردازد, اگر چه منوط به تغلب و جارى مجراى آن باشد. فيض از اين سياست به ((سياست دنيويه)) نيز تعبير كرده و معتقد است; چنين سياستى نسبت به پيامبر بالعرض لازم شده است.))(14) ظاهرا اين نوع سياست ضروريه يا دنيويه در تعبير فيض ملهم از نظريات غزالى بوده است. غزالى آنچنان كه فيض آورده است, در تعريف سياست مى گويد: ((و السياسه هى لتإليف و الاجتماع و التعاون على اسباب المعيشه و ضبطها))(15)
و لذا فيض نيز در تعريف سياست ضروريه يا غير شرعى مى گويد: ((السياسه... تحرك الاشخاص البشريه ليجمعهم على نظام مصلح لجماعاتهم و انما تصدر عن النفوس الجزئيه))(16)
بنابر تعريف مزبور, سياست ضروريه يا غير شرعى ((اصلاح جمعيت نفوس جزئيه و نظام اسباب معيشت ايشان مى كند تا در دنيا باشند و بس, و آن از نفوس جزئيه صادر مى شود كه خطا بر ايشان رواست.))(17) ولى سياست شرعى آنچنان كه بيان شد, از نظر وى سياستى است كه
((تحرك النفوس و قواها الى ما وكلت به فى عالم التركيب من مواصله نظام الكل و يذكر معادها الى العالم الاعلى و يزجرها من الانحطاط الى الشهوه و الغضب و ما يتركب منهما و يتفرع عليها و انما تصدر عن العقول الكليه الكامله.))(18)
يعنى سياست شرعى ((اصلاح جمعيت كل و نظام مجموع دنيا و آخرت با هم با بقاى صلاح هر يك در هر يك,[ مى كند]. پس ناچار به ياد جماعت دهد كه ايشان را, باز گشت به عالمى بالاتر از اين عالم خواهد بود كه باقى و جاويد باشد و آنكه سعادت حقيقى, آن است و آنكه آن, حاصل نمى شود مگر به گردانيدن رغبت از شهوات و لذات اين جهان, پس تمييز كند ميان كارهايى كه در آخرت سودمند باشد و كارهايى كه در آنجا سود ندهد يا ضرر رساند و به مثوبات آن, اميدوار گرداند و به عقوبات اين, بيم كند و اين, صادر نمى شود مگر از عقول كليه كامله كه معصوم اند از خطا و زلل.))(19)
2 ـ فيض همچنين به تبع غزالى, سياست را از منظرى ديگر به مراتب مختلفى قابل تقسيم دانسته و معتقداست كه سياست به معناى استصلاح خلق و ارشاد آنها به سوى طريق مستقيم منجى در دنيا و آخرت را مى توان از حيث سائسين نيز به چند نوع يا مرتبه تقسيم كرد:
الف ـ سياست انبيا: اين نوع سياست كه از نظر فيض, سياست ((انسان كامل)) مى باشد, كاملترين نوع سياست مى باشد, زيرا كه هم تإليف و حفظ اجتماع ضرورى انسانها را مى نمايد و هم به تقويت جنبه عالى زندگى انسان مى پردازد.(20)
ب ـ سياست ملوك و سلاطين: به اعتقاد فيض, اين نوع سياست, تنها اصلاح جمعيت نفوس جزئيه و نظام اسباب معيشت ايشان مى كند تا در دنيا باشند و بس. از اين رو وى, اين نوع سياست را سياست دنيويه و سياست ضروريه ناميده و آن را تنها, حافظ اجتماع ضرورى انسانها مى داند.(21)
ج ـ سياست علما: علما از نظر فيض سه طايفه اند.
((يكى, آنانند كه علم ظاهر دانند و بس و ايشان مانند چراغند كه خود را سوزند و ديگران را افروزند)) از نظر وى, اين دسته از علما ((را صلاحيت رهبرى خلايق نيست; اگر چه عوام بديشان مهتدى مى شوند و بالعرض منتفع مى گردند)) دوم, ((آنانند كه علم باطن دانند و بس. و ايشان مانند ستاره اند روشنايى او از حوالى خودش تجاوز نكند و از اين طايفه نيز رهبرى نيايد مگر كم; چرا كه بيش از گليم خود, از آب بيرون نتوانند كشيد. به جهت آنكه علم باطن بى ظاهر, سعت و احاطت نتواند داشت و به كمال نتواند رسيد.)) دسته سوم, علمايى هستند كه ((هم علم ظاهر دانند و هم علم باطن و مثل ايشان, مثل آفتاب است كه عالمى را روشن تواند داشت و ايشانند كه سزاوار راهنمايى و رهبرى خلايقند, چه يكى از ايشان, شرق و غرب عالم را فرا تواند رسيد و قطب وقت خويش, تواند بود.))(22)
3 ـ فيض همچنين در ذيل عبارت ((حسن السياسه)) نيز كه در روايت امام صادق (23) وارد شده, سياست را به دو نوع, سياست از خارج و سياست از داخل تقسيم كرده و مى گويد: ((حسن السياسه)) يعنى ((استعمال عقل عملى و تهذيب اخلاق; چه سائس از خارج باشد, مثل سلطان و چه از داخل باشد, مثل حسن تدابير نفس))(24) همه اين تقسيمات فيض را مى توان در همان تقسيم ابتدايى وى جمع كرد. به اين معنا كه سياست از منظر وى, يا سياست شرعى است كه از سوى پيامبر و جانشينان معصوم وى و يا علمايى كه عالم به ظاهر و باطن هستند, اعمال مى شود و سياست غير شرعى كه از سوى غير معصومين اعمال مى شود; اگر چه صلاحيت آن را نداشته باشند و تنها از راه تغلب و زور صاحب آن شده باشند. فيض از اين نوع سياست, به سياست دنيويه يا عرضيه و ضروريه ياد مى نمايد كه به اعتقاد وى, به هر حال در صورت عدم امكان سياست شرعى, از اين نوع سياست لابد و گريزى نيست.
... ادامه دارد.
پي نوشت :
1 ـ محمد باقر خوانسارى, روضات الجنات, انتشارات اسماعيليان, قم, ج 6, ص 79.
2 ـ ملامحسن فيض كاشانى, شرح صدر, انتشارات مركز تحقيقات علمى و دينى امام اميرالمومنين, اصفهان, 1371, ص 64.
3 ـ همان, صص 64 و 281.
4 ـ فيض كاشانى, شرح صدر, همان, ص 65.
5 ـ فيض كاشانى, علم اليقين, ج 1, ص 340.
6 ـ همان.
7 ـ همان, ص 338.
8 ـ فيض كاشانى, آئينه شاهى, ص 160 و ضيإ القلب, ص 176.
9 ـ فيض كاشانى, علم اليقين, پيشين, ص 340.
10 ـ فيض كاشانى, الوافى, ج 3, ص 657.
11 ـ فيض كاشانى, الوافى, ج 1, ص 124. مراد از عقل عملى آنچنان كه فيض خود بيان داشته است, آن است كه انسان به واسطه آن,صناعات انسانيه را استنباط مى كند, در مقابل عقل نظرى كه به واسطه آن, انسان تصورات و تصديقات را درك مى نمايد. (فيض كاشانى, علم اليقين, ج 1, ص 266).
12 ـ فيض كاشانى, علم اليقين, ج 1, ص 349.
13 ـ همان.
14 ـ همان.
15 ـ فيض كاشانى, المحجه البيضإ فى تهذيب الاحيإ, ج 1, ص 39.
16 ـ فيض كاشانى, ضيإ القلب, ص 175.
17 ـ فيض كاشانى, آئينه شاهى, ص 160.
18 ـ فيض كاشانى, ضيإ القلب, ص 175.
19 ـ فيض كاشانى, آئينه شاهى, ص 160 ـ 161.
20 ـ فيض كاشانى, علم اليقين, ج 1, ص 378.
21 ـ فيض كاشانى, آئينه شاهى, صص 160 ـ 161.
22 ـ فيض كاشانى, كلمات مكنونه, صص 339 ـ 340 و رساله شرح صدر, ص 55.
23 ـ (الكافى :1 28), العده, عن سهل عن الدهقان, عن احمد ابن عمر الحلبى, عن يحيى ابن عمران, عن ابى عبداله(ع) قال كان امير المومنين(ع) يقول بالعقل استخراج غور الحكمه و بالحكمه استخراج غور العقل و بحسن السياسه يكون الادب الصالح, قال و كان يقول ((التفكر حياه القلب البصير كمايمشى الماشى فى الظلمات بالنور بحسن التخلص و قله التربص)).
24 ـ فيض كاشانى, الوافى, ج 1, ص 124.
/س