نقد « آخرين روزها »

كتاب «آخرين روزها» با وجود تبديل شدن به اثري كاملاً تبليغاتي و سطحي مي‌تواند مطالب مفيدي براي محققان و پژوهشگران تاريخ معاصر كشورمان در برداشته باشد؛ زيرا هوشنگ نهاوندي به عنوان تنها فردي كه در جريان رويدادهاي عصر پهلوي دوم قرار دارد بدون آنكه خود بخواهد سرنخ‌هاي مناسبي براي كشف حقايق در اختيار گذاشته است.
چهارشنبه، 8 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد « آخرين روزها »
نقد « آخرين روزها »
نقد « آخرين روزها »

مترجم: بهروز صور اسرافيل و مريم سيحون




كتاب «آخرين روزها» با وجود تبديل شدن به اثري كاملاً تبليغاتي و سطحي مي‌تواند مطالب مفيدي براي محققان و پژوهشگران تاريخ معاصر كشورمان در برداشته باشد؛ زيرا هوشنگ نهاوندي به عنوان تنها فردي كه در جريان رويدادهاي عصر پهلوي دوم قرار دارد بدون آنكه خود بخواهد سرنخ‌هاي مناسبي براي كشف حقايق در اختيار گذاشته است.
اطرات آقاي هوشنگ نهاوندي به عنوان فردي كه علاوه بر مسئوليت دانشگاه شيراز زماني رياست بزرگترين دانشگاه كشور - دانشگاه تهران- را در عصر پهلوي دوم برعهده داشت و حتي به مقام صدارت آموزش عالي نيز رسيد، همچنين به دليل نزديكي وي به دربار، حاوي اطلاعات پراكنده، اما ارزشمندي است. كتاب «آخرين روزها» در عين حال از زاويه‌اي ديگر بيانگر و نمايشگر واقعيتهاي تلخي از آن چه در اين دوران بر آموزش عالي كشور رفته است نيز به حساب مي‌آيد؛ چرا كه با مروري گذرا بر متن، فردي با چنين سوابقي را كاملاً بيگانه با اصول و قواعد نگارش يك گزارش ساده تحقيقي مي‌يابيم. آقاي نهاوندي كه علي‌القاعده مي‌بايست مروج چگونگي پردازش به مباني و اصول تحقيقات علمي بوده باشد، در خاطرات خويش به هيچ يك از اصول نگارش پاي‌بند نيست؛ براي هيچ كدام از نقل قولها مأخذي ذكر نمي‌كند، استنتاجات وي عموماً مباني منطقي ندارند و حب و بغض‌هايش نه تنها موجب ناديده گرفتن واقعيتهاي مسلم تاريخي مي‌شوند، بلكه حتي در به كارگيري تعابير سخيف براي افراد، به صورت آشكاري خودنمايي مي‌كنند و...

نقد « آخرين روزها »

البته خواننده اين كتاب هرگز انتظار ندارد فردي چون آقاي نهاوندي كه داراي تعلقات گسترده‌اي به پهلوي دوم بوده است اثري بي‌طرفانه عرضه دارد، اما در مقام دفاع از عملكرد محمدرضا پهلوي، يا به قول ايشان اعليحضرت، شايسته بود كسي كه به هر ترتيب وجهه دانشگاهي به خود گرفته است به رعايت مباني اوليه نگارش ملتزم باشد و مستند و مستدل سخن گويد تا حتي‌ا‌لمقدور بستري براي يك بحث منطقي و علمي در مورد عملكرد آخرين شاه در ايران فراهم آيد. براي نمونه، آقاي نهاوندي در جاي جاي اين اثر، ادعايي مبني بر حضور پر رنگ و تعيين كننده نيروهاي وابسته به بلوك شرق (همچون ليبيايي‌ها، سوري‌ها و فلسطيني‌ها) را در تظاهرات عليه شاه در ايران مطرح مي‌سازد بدون اينكه كمترين ادله‌اي ارائه كند يا نام منبعي را در گوشه‌اي از جهان بياورد كه در آن زمان چنين ادعايي را مطرح كرده باشد. وي حتي اندك تلاشي نيز براي اثبات اين ادعايش نمي‌كند و مطرح نمي‌سازد كه اولاً از چه رو تشكيلات امنيتي عريض و طويل شاه حضور مسلحانه چنين نيروهايي را در ايران تحمل مي‌كرد و در حالي كه در آن ايام روزانه افراد بي‌شماري دستگير مي‌شدند چرا دستكم يك فرد خارجي وابسته به بلوك شرق دستگير و به مردم معرفي نشد؟ ثانياً چگونه آمريكا اجازه مي‌داد نيروهاي نظامي يا شبه‌نظامي كشورهاي وابسته به بلوك شرق در اوج جنگ سرد بين دو قطب قدرت جهاني وارد ايران (به عنوان مهمترين پايگاه استراتژيك غرب در منطقه) شوند و اين عمل نه تنها با واكنشي از سوي واشنگتن و متحدانش روبرو نشود، بلكه همه مطبوعات كشورهاي غربي نيز در قبال اين اقدام خصمانه و نظامي بلوك شرق سكوت كامل اختيار كنند و كمترين خبري در مورد آن منعكس نسازند؟
نيازي به توضيح نيست كه بعد از گسترش دامنة اعتراضات مردمي در ايران در سال 56، همة توان نهادهاي وابسته به سلطنت و حاميان خارجي آن معطوف به كاستن ابعاد قيام و مهار آن شده بود. به طور قطع در صورت صحت چنين ادعايي، يعني حضور مؤثر عوامل خارجي وابسته به بلوك شرق به عنوان سازمان‌دهندگان تظاهرات و راهپيمايي‌ها، صرفاً دستگيري يكي از اين افراد و معرفي وي به مردم مي‌توانست ملت ايران را به ماهيت قيام استقلال‌طلبانه خود بي‌اعتماد سازد، اما اگر در كنار ترفند‌هاي متعدد و متنوع براي منحرف كردن افكار عمومي ملت ايران از مطالبات بحقشان، اقدامي به اين سادگي صورت نگرفت و عوامل خارجي دخيل در انقلاب از طريق رسانه‌ها به مردم معرفي نشدند آيا به اين دليل نبود كه اصولاً مسئله‌اي كه امروز آقاي نهاوندي ادعا مي‌كند وجود خارجي نداشته و كذب محض است؟ بحثي كه شايد صرفاً در ذهن افرادي كه در طول قيام مردم در هيچ يك از راهپيمايي‌ها و تظاهرات عليه استبداد و سلطه آمريكا شركت نكردند و از كم و كيف اعتراضات مردمي بي‌خبر بودند، شائبه صحت بيابد.
همچنين نويسنده در اين كتاب اعمال و رفتاري غيرانساني را به قيام ملت ايران براي سرنگون ساختن حكومت وابسته به آمريكا، نسبت مي‌دهد، اما باز هم منبع و مأخذي ارائه نمي‌كند. براي نمونه، در چند فراز از اين خاطرات ادعا شده است كه مسئولان و رهبران انقلاب رسماً مسئوليت به آتش كشيدن سينما ركس آبادان را پذيرفته‌اند. طرح چنين ادعايي حساسيت هر خواننده‌اي به ويژه محققان را برمي‌انگيزد و اين پرسش مطرح مي‌شود كه در كجا مسئوليت چنين جنايت هولناكي به عهده گرفته شده است؟ اما براي اين سؤال هرگز پاسخي در كتاب يافت نمي‌شود.
صرفنظر از اين ايراد مبنايي و اساسي كتاب كه سطح اعتبار روايتهاي آن را به شدت تنزل مي‌دهد، از جمله مسائل ديگري كه خواننده در مطالعه اين اثر با آن مواجه مي‌شود، مشخص نبودن فرضيات نويسنده است. در نهايت نيز آنچه مسئله را براي خود نويسنده و طبعاً مطالعه كننده اثر، گاهي كاملاً غامض مي‌سازد دفاع همزمان از فرضيات متعارض و متضاد است. اين معضل از آنجا بروز مي‌يابد كه رويكرد آقاي نهاوندي به انقلاب ملت ايران صرفاً رويكردي تخريبي و به صورت بسيار افراطي خصمانه است و نه واقع نگر و انتقادي. لذا از همه پديده‌هاي منفي به صورت برچسب‌گونه براي زير سؤال بردن آن بهره مي‌گيرد، بدون اينكه توجه داشته باشد كه جمع كردن همه اين مظاهر در يك تحليل دربارة انقلاب اسلامي، به صورت منطقي و عقلي ممكن نيست. براي نمونه نويسنده، موجوديت و عملكرد طالبان را به انقلاب اسلامي ايران نسبت مي‌دهد؛ در حالي كه ايجاد طالبان توسط آمريكا براي رو در رو قرار دادن آن با انقلاب اسلامي بر هيچ كس پوشيده نيست و اولين جنايت اين گروه بعد از ورود به افغانستان از طريق پاكستان (متحد آمريكا) يعني قتل‌عام ديپلماتهاي ايراني گواه بارزي بر اين ادعاست، اما خوشبختانه بردباري تهران در قبال اين پديده شوم ماهيت آن را روشن ساخت و با پايان يافتن تاريخ مصرف اين پديده، توسط سازندگان آن از ميان برداشته شد. البته سوءاستفاده واشنگتن از مقابله با اين پديده خود ساخته و برخورد نظامي‌گرانه با همه حركتهاي اصيل ضدآمريكا به بهانه مقابله با طالبان، بحث مبسوطي را مي‌طلبد كه در اين مقال نمي‌گنجد. نويسنده اثر با جمع كردن مطالب متناقض، كلاف سردرگمي براي خود و خواننده‌اش ايجاد كرده است كه در نهايت مشخص نمي‌شود انقلاب اسلامي به زعم يك تئوريسين حامي سلطنت و تاج و تخت پهلوي‌ها، با حمايت مستقيم نظامي بلوك شرق به پيروزي رسيده يا با حمايت بلوك غرب؛ البته از ديد ايشان بعد از پشت كردن آمريكا به عاملش در ايران يعني محمدرضا پهلوي.
در اين ميان تنها مقوله‌اي كه به صورت كاملاً شفاف و روشن براي خواننده كتاب مشخص مي‌شود، فاقد اعتبار بودن مردم به عنوان قدرت اصلي در هر كشور و به حساب نيامدن از سوي درباريان حاكم بر ايران عصر پهلوي است. هيچ فرض كردن توده‌هاي ملت و به حساب نياوردن آنان در محاسبات قدرت و تحول، بيماري حادي بود كه به ويژه بعد از كودتاي 28 مرداد، باعث اتكاي طبقه حاكمه به بيگانه به صورت فاجعه‌باري شد و اين تصور را در آنها نهادينه ساخت كه با حمايت بيروني تا ابد مي‌توان همه حقوق ملت را زير پا گذاشت. سركوب قيام و نهضت ملي شدن صنعت نفت با كودتاي آمريكايي‌ها اين تلقي را ايجاد كرده بود كه اراده ملت ايران در برابر قدرت تسليحاتي و اقتصادي حاميان خارجي هيچ است؛ بنابراين صرفاً بايد در جهت كسب رضايت آنان گام برداشت. متاسفانه آن گونه كه از ظواهر امر برمي‌آيد حتي سيلي محكم ملت ايران به اين بيگانه باوران هنوز هم آنان را به سوي واقع‌نگري و درس گرفتن از تاريخ سوق نداده است.
ديدگاه بيگانه‌پرستي و به حساب نياوردن ملت ايران به عنوان مردمي با فرهنگ و فهيم، به طور كامل بر اين نوشته‌ آقاي نهاوندي نيز سايه افكنده است؛ بنابراين ايشان از آنجا كه وابستگي شاه و سلطنت به آمريكا را به دليل وضوح و آشكاري آن نتوانسته ناديده گيرد گاهي علت بروز انقلاب در ايران را پشت كردن حاميان خارجي شاه به وي عنوان مي‌كند و گاهي نيز فراتر رفته و مبتكر انقلاب را خود آمريكاييان مي‌خواند: «اكنون تازه داشت به گستردگي دامنه‌ي رويدادها پي مي‌برد. با اين حال هنوز نمي‌توانست «خيانت» دوستان و همپيمانان خارجي‌اش آمريكا، انگلستان، اسرائيل و حتي فرانسه را باور كند».(ص207) البته نقل قولهاي مستقيم از محمدرضا پهلوي توسط آقاي نهاوندي بيانگر آن است كه شاه به اين «خيانت» معتقد نيست: «زيرا احمقانه است كه مرا با ديگري جايگزين كنند. من، بهترين مدافع غرب در اين منطقه هستم.»(ص211) اما نويسنده بدون توجه به آن، تحليل خود را دنبال مي‌كند و مي‌گويد: «شاه بالاخره پي برده بود كه سراسر اين ماجرا از سوي واشنگتن رهبري شده، ولي همچنان مطمئن به استعداد خود در قانع كردن ديگران و با داشتن دوستان بسيار در آمريكا، مي‌پنداشت كه مي‌تواند وضع را دگرگون كند.»(ص338) آقاي نهاوندي در اين بحث ترجيح مي‌دهد به اين مسئله نپردازد كه شاه به سبب خدماتي كه به غرب و در رأس آن آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد ارائه مي‌كرده است با اطمينان كامل اعلام مي‌دارد آمريكايي‌ها جايگزيني بهتر از من پيدا نخواهند كرد. در ضمن، آيا براي تغيير يك دست‌نشانده، قيامي با جهت‌گيري عليه قدرت مسلط خارجي توسط خودش صورت مي‌گيرد؟ با كدام منطق همخواني خواهد داشت كه آمريكايي‌ها كسي را كه خودشان با كودتا به قدرت نشانده‌اند با انقلابي ضدآمريكايي سرنگون كنند؟ مگر انگليسي‌ها كه رضاخان را سركار آوردند براي كنار گذاردن وي يك قيام چندين ساله ضدانگليسي به راه انداختند؟ فراموش نكرده‌ايم كه انگليسي‌ها براي حذف رضاخان حتي به خود كوچكترين زحمتي ندادند و دست‌نشانده ايراني ديگري را مامور ابلاغ حكم بركناري نمودند و رضاخان بدون هيچ گونه مقاومتي راهي تبعيدگاه تعيين شده گرديد.
اما نويسنده به منظور ناديده گرفتن كامل نقش مردم در اين انقلاب كه شاخصه اصلي‌اش ضديت با سلطه آمريكا بر ايران و پايان دادن به استبداد دست‌نشانده خارجي بود پا را از اين هم فراتر گذاشته است و ادعاي غريب خود را مطرح مي‌سازد: «اما واشنگتن كه خميني را بر گزيده بود، كوشش او را بي‌اثر كرد.»(ص327)
البته در كنار اين تلاش، نويسنده از اين موضوع غافل نيست كه رهبر انقلاب اسلامي نهضت خود را عليه شاه و سلطه آمريكا در ابتداي دهه 40 از مخالفت با كاپيتولاسيون آغاز كرده است. هرچند آقاي نهاوندي به اين مسئله اشاره‌اي ندارد، اما اين مقوله از واقعيتهاي غيرقابل كتمان تاريخ معاصر كشورمان به حساب مي‌آيد. نطق تاريخي امام خميني(ره) عليه تصويب اين لايحه در مجلس شوراي ملي و سنا كه عملاً ايران را به صورت مستعمره آمريكا درآورد و مطالبه حق توحش از سوي واشنگتن براي مستشاران اعزامي كه تحقير آشكار ملت ايران بود، موجب شد كه وجود اين مرجع شجاع و مبارز تحمل نشود.
البته در مورد كاپيتولاسيون و بازتاب آن در ميان مسئولان همان زمان، بي‌مناسبت نيست برخي نظرات را مرور كنيم. عاليخاني وزير اقتصاد دهه 40 در پاسخ به پرسشگر طرح تاريخ شفاهي هاروارد به اين مسئله مي‌پردازد: «- يكي از مسائلي كه به صورت مسئله سياسي عمده در اين زمان درآمد و بعد هم به قتل منصور منجر شد، آوردن ماده مربوط به حقوق ديپلماتيك براي نظاميان آمريكايي بود. آيا اين موضوع وقتي شما در كابينه بوديد در دولت و مجلس مورد بحث قرار گرفت؟
- وقتي كه لايحه را به هيأت وزيران آوردند و بعد به مجلس بردند... من در آنجا خيلي تعجب كردم و مخالفت نمودم... منصور در مورد اين امتيازي كه به آمريكايي‌ها دادند هيچ تقصيري نداشت. يعني همه گمان مي‌كنند او بود كه به آمريكايي‌ها اين مصونيت را داد ولي در واقع آمريكايي‌ها به شاه فشار آورده بودند.» (خاطرات دكتر علينقي عاليخاني، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر آبي، چاپ دوم، صص 10-209)
همچنين آقاي عباس ميلاني در اين زمينه مي‌نويسد: «سفارت مي‌خواست نه تنها نظاميان آمريكا، كه اعضاي خانواده‌شان در ايران از مصونيت ديپلماتيك برخوردار باشند. در ايران اين مصونيت‌ها سابقه ديرينه و شوم داشت؛ «حق كاپيتولاسيون» (حق قضاوت كنسولي خوانده مي‌شد و از مصاديق بارز استعمار به شمار مي‌رفت...)... محمد باهري كه در آن زمان وزير دادگستري بود و از نزديكان عَلَم محسوب مي‌شد مي‌گويد به شدت با طرح لايحه به مخالفت برخاست. وي مدعي است در مخالفت با آن تأكيد كرده بود كه مضمون و مفاد آن با نص مواد قانون اساسي ايران تنافر دارد، و بدتر از همه اين كه از آن بوي تعفن استعمار به مشام مي‌رسيد.»(معماي هويدا، عباس ميلاني، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 197)
در مورد ديكته كردن همه امور به شاه بعد از كودتاي 28 مرداد، عاليخاني در خاطرات خود مي‌گويد: «اما چيزي كه در اين ميان پيش آمد اين بود كه پس از 28 مرداد مقامهاي آمريكايي يك غرور بي‌اندازه پيدا كردند و دچار اين توهم شدند كه آنها هستند كه بايد بگويند چه براي ايران خوب است يا چه برايش بد است، و اين خواه‌ناخواه در هر ايراني ميهن‌پرستي واكنش ايجاد مي‌كرد.»(خاطرات دكتر علينقي عاليخاني، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشرآبي، چاپ دوم، ص 131) به قضاوت تاريخ در اوج سلطه آمريكا بر ايران تنها كسي كه به ميدان آمد و در مقابل سلطه‌گريهاي آمريكايي‌ها ايستاد امام خميني(ره) بود، بنابراين چون با چنين سوابق و مواضع روشني، وابسته نشان دادن ايشان به آمريكا به هيچ وجه ممكن نيست آقاي نهاوندي براي تخريب شخصيت رهبر انقلاب اسلامي (به زعم خود) مسير متضادي را طي مي‌كند: «روز 14 مه در نيويورك اميراسدالله علم كه شايد تنها دوست راستين و امين شاه بود، از سرطان درگذشت... در سال 1962 به نخست‌وزيري رسيد و در آن مقام هيچ ترديدي نكرد كه شخصي به نام روح‌الله خميني را دستگير كند. خميني در آن زمان ملاي گمنامي بود كه به ياري حزب توده (حزب كمونيست ايران) و با پولي كه از مصر برايش آمده بود دست به تحركاتي زد.»(صص7-86)
البته آقاي نهاوندي براي تخفيف امام خميني(ره) عنوان نمي‌كند كه آمريكا و شاه به دليل مرجع تقليد بودن ايشان نتوانستند (ايشان را محكوم به اعدام كنند) حكم اعدام صادره را به اجرا درآورند و از اين رو براي آرام كردن خشم مردم به اجبار تن به تبعيد ايشان دادند. لذا به نويسنده بايد يادآور شد يك مرجع تقليد حتي اگر مقلدين قابل توجهي نداشته باشد گمنام نمي‌تواند باشد، به ويژه اينكه ترس كودتاگران و عاملشان نشان از آن داشت كه وي داراي مقلدين بي‌شمار و نفوذ قابل توجهي در ميان شيعيان حتي در ابتداي نهضت بوده است. آقاي نهاوندي علاوه بر كتمان اين واقعيتها، براي ملكوك كردن چهره رهبري انقلاب، از وارد آوردن هيچ گونه اتهامي فرو گذار نمي‌كند: «روابطي كه خميني با سازمان‌هاي اطلاعاتي خارجي، از جمله آنها كه به آلمان شرقي مرتبط بودند و بي‌ترديد به سود مسكو كار مي‌كردند داشت، راز پنهاني نبود. در سالهاي نخستين دهه شصت، زمان ناآرامي‌هاي تهران و قم كه وي پرچم‌دارش بود، شواهد اين روابط به دست آمده بود. يك دهه‌ي بعد، در اوايل سال‌هاي هفتاد، مركز اطلاعاتي اروپا در خبرنامه‌ي خود به زبان فرانسه، به ارتباطات وي با سازمان‌هاي اطلاعاتي مخفي اردوگاه شرق پرداخته و واقعياتي را برملا كرده بود كه بعدها شگفت‌انگيز‌تر جلوه گر شد.» (ص215)
نويسنده به سياق حاكم بر كتابش در اين زمينه نيز هيچ‌گونه سندي ارائه نمي‌دهد و جالب‌ترين ادعايش طرح مسئله بديع لشكركشي كشورهاي وابسته به بلوك شرق به ايران! در روز پيروزي انقلاب اسلامي يعني در روز 22 بهمن 1357 است: «در همان شامگاه 11 فوريه، سه هواپيماي ترابري 130C كه رسماً دانسته نشد سوريه‌اي يا ليبيايي بودند، در فرودگاه تهران به زمين نشستند و چند صد رزمنده‌ي به ظاهر فلسطيني را پياده كردند كه به نابودن كردن نهايي رژيم شاهنشاهي ياري رسانند.» (ص355) اين در حالي است كه به ادعاي آقاي نهاوندي حتي مسئوليت حفاظت امام را در فرانسه نيروهاي بلوك شرق عهده‌دار بودند: «براساس مشاهدات همه‌ي شاهداني كه گفته‌هايشان به چاپ رسيده سازمان اطلاعاتي و جاسوسي آلمان شرقي بخش عمده مسئوليت مخابرات راديويي (تلفن، تلگراف، مترجم) و اداره فرستنده‌ها را برعهده داشتند.» (ص221) اين سخن بدان معناست كه رهبري انقلاب اسلامي كاملاً در اختيار بلوك شرق بوده است، اما در عين حال ادعاي شيرين و جذاب ديگري! مطرح مي‌شود و آن عنوان كردن مشاركت مستقيم نيروهاي آمريكايي در مراسم استقبال از امام خميني در تهران است (لابد آن هم به نقل از شاهدان عيني كه نام و نشاني از آنان در دست نيست): «اما حتي چند تني از مامورين رسمي آمريكا با كميته استقبال از او، همكاري مي‌كردند.» (ص315)
مطالب متعارض از اين دست در كتاب آقاي نهاوندي كه به زعم ايشان براي مخدوش كردن انقلاب اسلامي (اما به طور بسيار ابتدايي و ناشيانه) ساخته و پرداخته شده‌اند فراوان يافت مي‌شود، مطالبي كه نه سنديتي دارد و نه از مبناي تحليلي برخوردار است. در واقع آنچه نويسنده را به چنين تناقض گوييهايي واداشته، از يك سو ناتواني وي در درك توان ملت‌هايي است كه قادرند خارج از اراده قدرتهاي مسلط حركت كنند و منشاء تحولي سياسي باشند و از ديگر سو نازل پنداشتن فهم و تشخيص مخاطبان خود.
كلاف سردرگم براي نويسنده زماني شكل مي‌گيرد كه درنمي‌يابد چگونه در كشوري كه آمريكا با مستقر ساختن نزديك به پنجاه هزار مستشار خود در آن بر همه امورش مسلط شده و تهران مركز منطقه‌اي سيا تعيين گرديده، انقلابي صورت گرفته است. از آنجا كه چنين موضوعي حتي به مخيله آقاي نهاوندي خطور نمي‌كند، بنابراين به زعم ايشان حتماً غربيها مي‌بايست گوشه چشمي به اين تحول سياسي داشته باشند: «آمريكايي‌ها ناگهان همه كوشش خود را بر خميني متمركز كرده بودند تا شاه را سرنگون كنند و براي اين كار لازم بود او را براي فرا گرفتن يك دوره روش برانگيختن احترام از عراق بيرون آورند و در پاريس قرار دهند.» (صص 217-216)
نويسنده براي اين تغيير موضع آمريكايي‌ها ادله‌اي نيز بيان مي‌كند.(ص50) كه در صورت تبليغاتي نبودن آنها، نشان از كم اطلاعي وي از مسائل بسيار پيش پا افتاده بين‌المللي و سياسي دارد:
1- مسئله نزديكي ايران به چين؛ آقاي نهاوندي مدعي است نزديكي تهران به پكن موجب خشم واشنگتن شد. اين در حالي است كه نه تنها قبل از بهبود روابط آمريكا با چين، ايران كمترين ارتباطي با اين كشور برقرار نساخت بلكه به شدت در چارچوب سياست منزوي ساختن اين كشور گام برمي‌داشت، اما بعد از تغيير موضع پكن در قبال مسكو كه زمينه نزديكي چين كمونيست به غرب را فراهم آورد ايران نيز به عنوان پيرو سياستهاي آمريكا، مواضع خود را تغيير داد.
2- مسئله نزديكي شاه به سادات؛ نويسنده در اين زمينه نيز مدعي است كه اين اقدام محمدرضا پهلوي بدون هماهنگي با آمريكا بوده و خشم آمريكائيها را موجب شده است. در اين زمينه بايد گفت تلاش دلالاني چون ملك حسين و شاه براي به سازش كشيدن سادات روشن‌تر از آن است كه نيازي به بيان آن باشد. بر همين اساس بعد از فوت ناصر، همپيمانان اسرائيل در منطقه كوشيدند مصر را از جرگه كشورهاي مدافع فلسطين خارج سازند كه اين امر با نزديكي به سادات ممكن شد و تا به سازش كشاندن وي با اسرائيل پيش رفت. لذا انكار ارتباط شاه با سادات بدون هماهنگي با اسرائيل و آمريكا موضوعي است كه كمترين مطلعين از تاريخ خاورميانه نيز آن را نخواهند پذيرفت.
3- پيشنهاد شاه مبني بر واگذاري امنيت خليج فارس به ايران؛ نويسنده مدعي است اولاً چنين پيشنهادي توسط شاه مطرح شده، ثانياً پيروي خودسرانه از اين سياست موجب خشم آمريكايي‌ها از محمدرضا پهلوي گرديد. اين ادعا نيز برخلاف مسلمات تاريخي است. ويليام شوكراس در بررسي سرنوشت يك متحد آمريكا در اين زمينه مي‌نويسد: «در ژوئيه 1969 نيكسون در گوام عقايدي را ابراز كرد كه بعدها به دكترين نيكسون مشهور شد چكيده آن اين بود كه آمريكا در آينده به دوستان خود در آسيا نيروي انساني نظامي نخواهد داد، بلكه سلاحهايي در اختيارشان خواهد گذاشت تا به وسيله آنها از خودشان در برابر كمونيسم دفاع كنند.» (آخرين سفر شاه نوشته ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، چاپ چهارم، نشر البرز، ص 193) آقاي دكتر عباس ميلاني نيز به تفصيل در كتاب خود عقبه بحث واگذاري امنيت خليج فارس به مردم منطقه را روشن مي‌سازد: «هويدا در ديدارش با جانسون به دو نكته‌ي مهم ديگر نيز اشاره كرد و هر دو بعدها به اركان سياست خارجي ايران بدل شد. در زمينه‌ي خروج نيروهاي انگليس از خليج فارس كه قرار بود تا سال 1350 به اتمام برسد... گفته‌هاي هويدا درباره امنيت منطقه‌ي خليج‌فارس از چند جنبه‌ي مهم ديگر نيز قابل عنايت‌اند. از سويي مي‌توان آنها را در حكم بخشي از زمينه‌ تاريخي «دكترين نيكسون» دانست. مي‌دانيم كه دكترين نيكسون براساس اين اصل استوار بود كه دولت آمريكا ديگر نه مي‌تواند، نه بايد نقش ژاندارم و پليس جهان را بازي كند. در عوض مي‌بايد در هر منطقه از جهان، يكي از دولت‌هاي محلي را كه از توش و توان كافي برخوردارند، تسليح و تقويت كند و از آنان به عنوان ژاندارم و ضامن امنيت و ثبات منطقه بهره‌گيرد... يكي از مهمترين پيامدهاي دكترين نيكسون سياست تازه آمريكا در قبال فروش اسلحه به ايران بود.» (معماي هويدا، دكتر عباس ميلاني، نشر آتيه، چاپ چهارم، صص7و306)
آقاي نهاوندي مسائلي از اين دست را كه شاه براساس پيروي كوركورانه از سياست واشنگتن دنبال مي‌كرد به عنوان مصاديق ناراحتي آمريكا از شاه و روي گردانيدن از وي ذكر مي‌كند كه هيچ گونه مبناي درستي ندارد.
نادرستي ادعاهايي از اين دست زماني روشن‌تر مي‌شود كه خواننده در همين كتاب موضوعاتي كاملاً متعارض با رويكرد غرب به سوي امام مي‌يابد. به عنوان نمونه طرح ترور امام خميني در فرانسه از جمله مسائلي است كه خواننده را در مورد چندين ادعاي آقاي نهاوندي به تأمل باز مي‌دارد: «حسن عقيلي‌پور» وابسته‌ي نظامي ايران در فرانسه، دوبار به حضور شاه رسيد... شاه به سخنان «عقيلي‌پور» گوش فرا داد و سپس به او ماموريت داد كه زير نظر شخص خود مراقبت و كاري كند كه هيچ سوءقصدي به جان «خميني» نشود. گويا چنين پيشنهادي به او شده بود. شاه آن گاه افزود: آن وقت آن را به گردن ما مي‌اندازند.» (ص224)
اينكه چه قدرتهايي طرح ترور امام را به شاه پيشنهاد داده بودند و چرا وي از عواقب انجام اين جنايت مي‌ترسيد بحثي است كه در مصاحبه مشاور خانم فرح ديبا روشنتر مي‌شود: «شما در كتابتان قضيه گوادلوپ را توضيح داده‌ايد و گفته‌ايد كه سال‌ها بعد در ديدار با وزير كشور وقت فرانسه از اتفاقات آنجا كه نشست تصميم‌گيري سران چهار كشور بزرگ (آمريكا، انگليس، فرانسه، آلمان) درباره مسائل ايران در زمستان 57 بود مطلع شده‌ايد، آيا مسئله‌اي توسط وزير فرانسوي به شما گفته شد كه در كتاب نيامده؟ - او يك هفته قبل از گوادلوپ به ايران سفر كرده بود تا روحيه شاه را به آنها منتقل كند. او در جريان اين سفر به شاه پيشنهاد كرده بود كه اگر اراده ملوكانه بخواهد حاضريم شب ترتيبي بدهيم كه توجه نگهبانان نوفل‌لوشاتو (يعني مقر امام) به كره ماه جلب شود و ماموران شما هر كاري مي‌خواهند انجام دهند (يعني امام را بكشند.) اما شاه گفت: نه اگراين طور شود، مملكت شلوغ مي‌شود و من نمي‌توانم از كشور خارج شوم» (مصاحبه با احسان نراقي، روزنامه شرق، شماره 412، 21/12/83) بنابراين اولاً اگر حتي غربيها كمترين توجهي به امام داشتند به اين سهولت رسماً پيشنهاد ترور وي را به شاه نمي‌دادند. ثانياً علت ترور نشدن امام وحشت شديد شاه از واكنش مردم بود كه اين امر خود ميزان نفوذ امام را در ميان آحاد جامعه نشان مي‌داد. ثالثاً پيشنهاد غربيها بيانگر اين واقعيت است كه تمام ادعاها در مورد وجود عناصر مسلح وابسته به بلوك شرق در اطراف امام كاملاً بي‌اساس است و محافظتي بيشتر از همان اقدامات معمول پليس فرانسه وجود نداشته است. به علاوه مگر فرانسه متحد بلوك شرق بود كه وجود چنين عواملي را در كشورش تحمل كند؟! رابعاً همان گونه كه دولت بغداد به خواسته شاه امام را از عراق اخراج مي‌كند دولت فرانسه نيز همه مسائل خود را با شاه هماهنگ مي‌كرده است، تا آن حد كه آماده بوده دست عوامل محمدرضا پهلوي را براي ترور امام كاملاً باز بگذارد.
از جمله شواهد و قرائن ديگري كه ادعاي توجه غرب به امام را به سؤال مي‌برد اعتراف آقاي نهاوندي به فرار همه عوامل وابسته به غرب از كشور است. در صورتي كه اين ادعاي بي‌اساس كه غرب امام خميني را برگزيده بود صحت داشت چرا همه وابستگان به سرويس‌هاي اطلاعاتي آمريكا و انگليس و مسئولان وابسته به بيگانگان با خارج ساختن اندوخته‌هاي نجومي خود در آن ايام به غرب ‌گريختند تا جايي كه عدم حضور آنها در داخل كشور حتي در مراسم دربار نيز كاملاً مشهود بوده است؟: «شرفيابي‌ها ديگر از مقامات و شخصيتها تهي شده بود و به جاي آنها بيشتر مردم عادي مي‌آمدند كه گاهي ديدارهايشان دلخراش مي‌شد: قصاب‌هاي پايتخت گروه بزرگي را به نمايندگي خود فرستاده بودند.» (ص332) وي در فراز ديگري مي‌گويد: «شمار رجال بسيار كاهش يافته بود. معمولاً يك نخست‌وزير پيشين، از سوي همتايان خود تبريك مي‌گفت اما هيچ كدام از سه نخست وزير زنده حضور نداشتند... از آنجا كه من ديگر شغل رسمي نداشتم، در ميان رجال بودم، پادشاه در برابر من ايستاد و با اندوه يا با طعنه گفت: دست‌كم شما اينجا هستيد.» (ص 248) از آنجا كه همه مي‌دانند فرار تدريجي وابستگان به غرب (كه در دوران پهلوي همه مسئوليتهاي كليدي كشور را اشغال كرده بودند) به دليل نگراني از اقدام آمريكا براي تغيير دست نشانده خود در ايران نمي‌توانست باشد و دليل آن اوج‌گيري اعتراضات مردمي و نگراني جدي از يك انقلاب مردمي بود، آقاي نهاوندي براي توجيه اين نگراني عوامل آمريكايي و انگليسي متوسل به دروغ پردازيهاي متضاد ديگري مي‌شود كه از آن جمله طرح ادعاي وابستگي شديد رهبر انقلاب به بلوك شرق است. جالب آنكه به نظر مي‌رسد محمدرضا پهلوي در اين زمينه منصف‌تر از آقاي نهاوندي به قضاوت در مورد كسي كه به استبداد پهلوي و سلطه آمريكا پايان داد، مي‌نشيند. وي در گفت‌وگو با مشاور خانم فرح ديبا در مورد اينكه امام هرگز حاضر نشد در مبارزاتش حتي از دولت عراق كه سالها در آن كشور به صورت تبعيد زيست، كمكي دريافت كند مي‌گويد: در اصل بايد گفت، شاه در اين موقعيت خود را كاملاً پريشان و حتي سرگردان احساس مي‌كرد، زيرا پس از آنكه عراقي‌ها را وا داشت كه (آيت‌الله) خميني را از عراق برانند و بعد هم فشارهايي را به انگلستان و ساير كشورهاي دوست (از جمله كويت كه همسايه ايران است و از او خواسته شده بود تا احتمالاً اگر لازم باشد او را از مرزهاي خود دور كند) وارد آورد، سرانجام از اينكه هواپيماي (آيت‌الله) خميني در پاريس به زمين نشسته بود، احساس رضايت كرده بود...
- قربان مع‌ذالك بايد از (آيت‌الله) خميني سپاسگزار بود كه حال اگر نه به خاطر وطن‌دوستي، (حداقل) به دليل غرور هميشگي‌اش هيچ‌گاه اجازه نداده است كه حتي در پرتنش‌ترين لحظات روابط ما با عراق، تحت تاثير قرارش دهند. من از طريق نزديكان به او مطلع شده‌ام كه مرتباً خواستهاي آنها را رد كرده است. به همين دليل، به محض آنكه موقعيتي براي صدام پيش آمد، او را از عراق راند. شاه در تاييد گفت: بله، من كاملاً موافقم، شايد ملاحظه صدام را ‌كرد، ولي هيچ وقت با او كنار نيامد». (از كاخ شاه تا زندان اوين، نوشته احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، صص 74- 72)
البته ابعاد وجودي امام براي تمام كساني كه حتي با وي به دليل منافع خويش دشمني ورزيده‌اند روشن‌تر از آن است كه نيازي به توضيح دربارة تك تك اتهامات طرح شده از سوي آقاي نهاوندي باشد؛ زيرا يكي از خصوصيات امام آن بود كه حتي در سخت‌ترين شرائط زندگي خود حاضر نشد با قدرتهاي باطل كمترين تعاملي داشته باشد.
تناقض ديگري كه آقاي نهاوندي در اين كتاب سخت در آن گرفتار آمده جنبه مردمي انقلابي است كه به سلطه آمريكا بر ايران پايان داد. از يك سو نويسنده تلاش دارد ادعاي كاملاً بي‌اساس پشتيباني ملت ايران از پهلوي دوم حتي تا آخرين روزهاي سقوط آن را مطرح سازد، اما در همين حال از سوي ديگر نمي‌تواند خشم شاه را از قيام مردم عليه سلطنت پنهان دارد. البته در اينكه آقاي نهاوندي در اين كتاب تمام توان خود را براي تطهير پهلوي دوم اختصاص داده ترديدي نيست، اما همان‌گونه كه قبلاً اشاره شد، اين تلاش مي‌توانست با انعكاس ديدگاه مدافعان دو آتشه سلطنت بسيار مفيد واقع شود و جامعه را با ذهنيتها و باورهاي آنان آشنا سازد منوط به آنكه دستكم ابتدايي‌ترين قواعد در امر نگارش در آن ملحوظ مي‌شد. آقاي نهاوندي از يك سو مي‌گويد: «افكار عمومي در اكثريت بزرگش از شاه پشتيباني مي‌كرد و از علاقه‌اش به او چيزي كم نشده بود. اما انتظار توأم با دلواپسي براي واكنشي، تصميمي جدي براي مهار اوضاع و انجام اصلاحات هر روز بيشتر مي‌شد.» (ص85) لابد اكثريت كوچك!؟ جامعه ايران بعد از كودتاي 28 مرداد همواره هر فرصتي را براي اعلام مخالفت با حكومت پهلوي مغتنم مي‌شمرد و علي‌رغم خفقان، شكنجه و اعدام در نهايت آنچنان خروشيد كه نه از شاه نشاني ماند و نه از سلطه‌گران آمريكايي. جالب اينكه آقاي نهاوندي به نقل از شاه اعتراف دارد كه همين مردم بوده‌اند كه او را از تخت پايين كشيده‌اند و نه معادلات خارجي: «از من، از آن چه در پاريس و جاهاي ديگر، در محافل ايرانيان، از جنبش‌هاي مقاومت و اين كه مردم درون كشور چه مي‌انديشيدند و چه عقيده‌اي دارند پرسيد. توضيح دادم كه مخالفين رژيم انقلابي مي‌خواهند بدانند آيا او از آنان پشتيباني مي‌كند و به ويژه نظرش در مورد ارتش كه هنوز هم به او وفادار است، چيست؟ با خشونت حرف مرا قطع كرد: حالا ديگر از من چه انتظاري دارند از جان من چه مي‌خواهند؟ ... ملتي كه براي آنان آن قدر كوشيدم، و به من پشت كرد، ديگر از من چه مي‌خواهد؟ ... آيا ملت ايران منصف بود؟» (صص 417،416) بنابراين شاه به خوبي واقف بود كه اين ملت ايران بودند كه بساط سلطنت را برچيدند و نه به ادعاي آقاي نهاوندي چند فلسطيني، سوري، ليبيايي و الجزايري خيالي، يا پشت كردن آمريكا به دست‌نشانده خود.
اما براي اينكه روشن شود حتي وزراي شاه نيز مي‌دانستند كه بعد از كودتاي 28 مرداد به زور سرنيزه بر مردم ايران حكومت كرده‌اند و دولت دست نشانده آمريكايي‌ها هيچ‌گونه مشروعيتي در كشور نداشته است، نظر آقاي وزير مشاور سالهاي 56-1351 را مرور مي‌كنيم: «جريان 28 مرداد واقعاً يك تغيير و تحولي بود كه هنوز (كه هنوز) است براي من (اين مسئله) حل نشده كه چرا چنين بايد اتفاق مي‌افتاد كه پايه‌هاي سيستم سياسي- اجتماعي مملكت اين طور لق بشود و زيرش خالي بشود. چون تا آن موقع واقعاً كسي ايرادي نمي‌توانست بگيرد. از نظر شكل حكومت و محترم شمردن قانون اساسي... ولي بعد از 28 مرداد خوب يك گروهي از جامعه ولو اين‌كه يواشكي اين حرف را مي‌زدند ترديد مي‌كردند... بعضي مي‌گفتند كه مصدق قانوناً نخست‌وزير است و سپهبد زاهدي اين حكومت را غصب كرده و به زور گرفته» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات گام نو، ص 42)
* اما اينكه آيا آمريكايي‌ها در ايران عنصر مطلوبتر از شاه مي‌يافتند يا خير، بحثي است كه به طور قطع در صورت توجه به آن بسياري از نكات مبهم تاريخ دوران پهلوي روشن خواهد شد. براساس دكترين نيكسون استراتژي آمريكا در مناطق حساس و استراتژيك جهان بر كشورهايي بنا گذاشته مي‌شد كه به عنوان «ژاندارم» حافظ منافع واشنگتن باشند. بايد ديد آيا آمريكايي‌ها فردي چون شاه مي‌يافتند كه همه ثروت ملي را خرج حل مشكلات اين كشور در آسيا و حتي آفريقا كند. در حالي‌كه ملت ايران به ويژه در روستاها از فقر و تنگدستي غيرقابل تصوري رنج مي‌بردند، 70 درصد جمعيت روستايي از آب، برق، بهداشت، جاده و اصولاً از هر نوع خدمات دولتي بهره‌اي نداشتند و جمعيت شهري كشور نيز (به غير از تهران) از آب تصفيه شده محروم بود، همچنين تهران پايتخت كشور لوله كشي گاز و سيستم فاضلاب نداشت و نيز از نبود مترو و شبكه بزرگراهي و اصولاً خدمات درست حمل و نقل عمومي رنج مي‌برد، محمدرضا پهلوي اموال ملت ايران را به دستور آمريكا صرف حفاظت از منافع اين كشور در نقاط مختلف مي‌كرد. آقاي طوفانيان مسئول منحصر به فرد خريدهاي تسليحاتي شاه، در زمينه كمك‌هاي تسليحاتي ايران به كشورهاي اقماري آمريكا مي‌گويد: خريد 90 هواپيما و هديه به پاكستان...فقط يك دانه‌اش را براي عليحضرت گفتم نود تا طياره (؟) كه از آلمان خريدم به اعليحضرت گفتم. حالا چطوري خريدم؟ گفتم اعليحضرت اين ممكن است گرفتاري سياسي پيدا بكند... اعليحضرت گفت، اگر گرفتاري سياسي پيدا كرد مي‌گوئيم تو اشتباه كردي. گفتم بله به فرض هم من اشتباه كردم بازنشسته‌ام كنيد. زندانم كنيد، اگر گرفتاري سياسي پيدا كرد… رفتيم و نود تا طياره را هم خريديم. وقتي خريدم يك روزي گرفتاري سياسي پيدا شد، هندي‌ها آمدند اعتراض كردند كه شما حق نداشتيد. آن وقت خود اين يك قصه است. (خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، انتشارات زيبا، صص54،53) البته اين مأمور مخصوص شاه قبل از آن، خريدهاي جزئي‌تر براي اين كشور را بدين شرح بيان مي‌كند: «اگر من تشخيص مي‌دادم كه الان در بلوچستان نزاع (است) و پاكستان مي‌تواند جنگ بكند چهار تا هليكوپتر مي‌دادم بهش، چهار تا هواپيماي 130c مي‌دادم به پاكستان. خودم خريده بودم ولي منتقل مي‌كردم، مي‌گفتم اعليحضرت پولش را از آنها نگير. صدتا اتوبوس مي‌دادم به پاكستان پولش را نمي‌گرفتم يا اين كه وزير دفاع پاكستان مي‌آمد پهلوي من و شاه صدميليون دلار بلاعوض به او مي‌دادم.» (همان، ص51) البته كمكهاي شاه به عمان براي سركوب مردم در ظفار، به مراكش براي درهم شكستن مقاومت مردم صحرا، به اتيوپي (حبشه) براي قلع و قمع مردم اريتره،... و در رأس همه به اسرائيل براي نابودي فلسطينيان كه عمدتاً از طريق آقاي طوفانيان صورت مي‌گرفت حديث مفصلي است كه در اين مختصر نمي‌گنجد. جالب اينكه خود آقاي نهاوندي شمه‌اي از خدمات شاه را به آمريكايي‌‌ها در اين زمينه بازگو مي‌كند: «دو روز بعد مراسم پايان دوره‌ي آموزشي دانشگاه «پدافند ملي» بود. بسياري از شخصيت‌هاي غيرنظامي در تالار حضور داشتند، اما حال و هوا چندان دلپذير نبود. صداي فريادهاي تظاهركنندگان كه درآن نزديكي‌ها راه‌پيمايي مي‌كردند به گوش مي‌رسيد و شاه را عصبي مي‌كرد. پس از سخنراني... به تالار عمليات راهنمايي شدند كه يك طرح آموزشي كه در خلال سال تحصيلي، مورد مطالعه قرار گرفته بود، به حضور شاه ارائه دهند: موضوع طرح، دخالت و عمليات يك واحد برگزيده ارتش ايران در پاكستان به منظور برقراري نظم، در پي يك شورش كمونيستي بود. اين بازنگري طرحي دقيق بود در ابعاد بزرگتر، كه چند سال پيش ارتش ايران را به پيروزي در عمان به انجام رسانده بود و نزديك بود در سومالي نيز تكرار شود.» (ص204)
اين واقعيت تلخ مؤيد آن است كه اولاً شاه هيچ گونه ارزشي براي مردم خود قائل نبود و ثانياً حتي در زمان اوج‌گيري اعتراضات مردمي تصور مي‌كرد اگر همچنان به ارائه خدمات ويژه به آمريكايي‌ها ادامه دهد آنها قادرند با يك كودتاي ديگر همه مسائل را به نفع وي حل و فصل كنند، اما در اينجا خوب است بدانيم هزينه اين خدمات از كجا تأمين مي‌شد و چه تأثيري بر وضعيت معيشتي مردم داشت. آقاي دكتر علينقي عاليخاني در زمينه فشار آوردن بر بودجه عمراني كشور براي تهيه تسليحات مورد نياز اين گونه فعاليتها به نمايندگي از آمريكا، مي‌گويد: «هرچند يك بار، همه را غافلگير مي‌كردند و طرحهاي تازه براي ارتش مي‌آوردند، كه هيچ با برنامه‌ريزي دراز مدت مورد ادعا جور درنمي‌آمد. در اين مورد هم يك باره دولت خودش را مواجه با وضعي ديد كه مي‌بايست از بسياري از طرحهاي مفيد و مهم كشور صرفنظر نمايد تا بودجه اضافي ارتش را تامين كند.» (خاطرات دكتر علينقي عاليخاني، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر آبي، چاپ دوم، ص 212) رئيس سازمان برنامه و بودجه بعد از كودتاي 28 مرداد نيز در اين باره مي‌گويد: «آنگاه با شدت از نظر مستشاران نظامي آمريكا در ايران انتقاد كردم و گفتم هر سال هنگامي كه بودجه ارتش ايران براي سال بعد منتشر مي‌شود و من با افزايش هزينه مخالفت مي‌كنم و نظر خود را به شاه ابراز مي‌دارم شاه جواب مي‌دهد مقامات نظامي آمريكا در ايران حتي اين افزايش را هم كافي نمي‌دانند.» (خاطرات ابوالحسن ابتهاج، به كوشش عليرضا عروض، انتشارات پاكاپرنيت، لندن، ص445)
آقاي نهاوندي نيز در زمينه خريدهاي نظامي از آمريكا به مقوله‌اي معترف است كه در واقع نه تنها شاه را از آن همه خيانت مبرا نمي‌سازد، بلكه مشخص مي‌سازد سرمايه‌هاي ملي چگونه و به چه ترتيبي از كشور خارج مي‌شده‌اند: «او به شدت به كيفيت نامرغوب و بهاي بسيار گران برخي از تجهيزات نظامي كه به وسيله آمريكا به ايران فروخته مي‌شد، اعتراض كرده بود.»(ص50)
برخلاف آنچه در اين كتاب وانمود شده كه شاه در برابر آمريكايي‌ها شجاعت انتقاد داشته است! اين اظهار آقاي نهاوندي را بايد صرفاً اعترافي تلخ به حساب آورد؛ زيرا حجم خريد تسليحات از آمريكا براي انبار كردن در ايران يا اعطاي آنها به كشورهاي وابسته به غرب، در سال قبل از سقوط سلطنت محمدرضا پهلوي به 10 ميليارد دلار رسيده بود. بايد پرسيد آيا اولاً عنصري غير دست‌نشانده، كالايي غيرمرغوب و گران را در اين حجم خريداري مي‌كرد، ثانياً چه نيازي به هزينه كردن دارايي‌هاي ملت خود براي حفظ منافع آمريكا در سومالي، عمان، پاكستان، اسرائيل و... داشت تا آمريكايي‌ها بر جهان آقايي كنند؟ براي آنكه مشخص شود در كنار اين خدمات افسانه‌اي به آمريكا وضعيت جامعه چگونه بوده است، روايتهايي از آقاي شريف امامي در مورد حال و روز مردم بعد از نزديك به يك دهه از كنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت قابل تأمل است:‌ «اعليحضرت آن جا توقف كردند و پذيرايي شدند و همان جا هم فرمودند كه يك مطالعه‌اي براي افزايش آب نائين بكنيد و 150 هزار تومان مرحمت فرمودند... نمي‌دانم بركه ديده‌ايد يا نه. بركه يك جايي بود مثل استخر بزرگ كه ساخته بودند و هر وقت باران مي‌آمد آب باران را هدايت مي‌كردند كه در آن منبع جمع شود و اين آب مي‌ماند براي چندين ماه و از آن آب مي‌آمدند برمي‌داشتند براي خوردن. قبلاً رفتم آن جا، ديدم آب اصلاً يك رنگ خاكستري زننده‌اي دارد و اصلاً قابل شرب نبود. ولي خوب اهالي مجبور بودند كه آن آب را بنوشند و اغلبشان مرض پيوك (piuk) را داشتند. مرض پيوك از آب آشاميدني ناسالم به وجود مي‌آيد كه كرمي است زير جلد انسان نمو مي‌كند.» (خاطرات جعفر شريف‌امامي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر سخن، ص88)
توصيف وضعيت آب شرب مردم در ساير شهرستانها مشخص مي‌سازد كه اين مسئله عموميت داشته است: «در بندرعباس چند آب انبار بود كه به همان صورتي كه در مورد بهبهان گفتم مورد استفاده اهالي بود. منتهي آب انبار سرپوشيده بود كه آب باران را هدايت مي‌كردند. مي‌آمد به انبار پر مي‌شد. بعد مي‌آمدند با سطل مي‌بردند براي خوراك مردم. خيلي وضع بدي داشتند مردم بيچاره، بدبخت، تراخمي همه مريض، ناراحت. يك سبزي در تمام بندرعباس نبود. يك درخت سبز ديده نمي‌شد.»(همان، صص90-89)
به اين ترتيب اين سؤال مطرح مي‌شود كه در ميان همه وابستگان به آمريكا مثل عبدالله انتظام‌ها، علي اميني‌ها، ابتهاج‌ها چرا همواره محمدرضا پهلوي مورد توجه واشنگتن بوده است و چنين افرادي كه به لحاظ دانش، مديريت و فهم سياسي به مراتب بالاتر از وي بودند براي بقاي سلطنت ايشان منزوي مي‌شدند؟ برتري دادن فرد بي‌سوادي چون محمدرضا پهلوي در برابر عناصر تحصيل‌كرده وابسته به آمريكا، به اين دليل بود كه وي بدون داشتن هيچ‌گونه دركي از مسائل سياسي، اجتماعي و فرهنگي صرفاً با اتكا به قدرت تسليحاتي واشنگتن نظرات حاميانش را تأمين مي‌كرد. البته حساسيت دست‌اندركاران كاخ سفيد در مورد فساد لجام گسيخته و غيرمتعارف اقتصادي و اخلاقي شاه و ساير درباريان بدان معني نبود كه آمريكايي‌ها در فساد و رشوه‌دهي‌هاي وي سهيم نبودند بلكه ميزان آن، به صورت آشكارا در سالهاي آخر حكومت پهلوي دوم به آنجا رسيده بود كه اعتراضات همگان برانگيخته شده بود و آنان وضعيت را براي ادامه حكومت دست‌نشانده خود حطرناك مي‌پنداشتند. آقاي نهاوندي براي اينكه اين واقعيت را مخدوش سازد حمايت بسيار قوي كارتر را از محمدرضا در جريان انقلاب مردمي به نوعي بسيار سطحي تحليل مي‌كند: «بنابراين اين سخنان كارتر را نمي‌شود يك تغيير بنيادي تلقي كرد. تفسيري ديگر حتي پذيرفتني‌تر به نظر مي‌رسد. جيمي كارتر به هنگام ورود به تهران نمي‌خواست چند ساعت بيشتر بماند و چيزي بيش از حداقل خدمت به شاه بكند. اما شاه كه در سياست بسيار كار گشته‌تر از او، و در مسائل بين‌المللي استادتر بود، اوضاع را عوض كرد و در ظرف چند ساعت او را توي جيبش گذاشت.»(ص66) البته چنين مجيزگوييهايي از آقاي نهاوندي كه عمري به تملق‌گوييهاي فاجعه‌آميز عادت كرده است، دور از انتظار نيست، اما ايشان چگونه انتظار دارد خواننده بپذيرد آقاي كارتر نطق رسمي خود را كه طبق معمول از قبل با مشورت كارشناسان مختلف تهيه و مكتوب مي‌شود با تردستي استادانه! محمدرضا پهلوي عوض ‌كند و در زمينه مسئله حساسي مثل ايران كه در آن ايام در تب انقلاب مي‌سوخت به يكباره با چرخش 180 درجه‌اي موضعي متعارض با آنچه قبلاً قرار بوده اتخاذ كند؟ همچنين از آقاي نهاوندي چنين اظهار نظر بعيد نيست؛ زيرا به نقل از ديگران كه فهميده بودند شاه تا چه حد از تملق خوشش مي‌آيد و به نوعي وي را به تمسخر مي‌گرفتند مدعي است محمدرضا بعد از رئيس‌جمهوري آمريكا آگاه‌ترين مرد دنياست: «چند سال پيش از آن دين راسك وزير خارجه‌ي آمريكا درباره شاه گفته بود كه پس از رئيس‌جمهوري آمريكا او از نظر رويدادهاي سياسي، مسائل نظامي و اطلاعات ژئواستراتژيك، آگاه‌ترين مرد دنياست...»(ص207)
در سالهاي حكومت پهلوي سياستمداران جهان به خوبي درك كرده بودند كه براي دريافت هداياي ميليون دلاري كافي است تعريف خوشايندي از شاه به عمل آورند. پرويز راجي سفير شاه در لندن در خاطرات خود به شمه‌اي از زبانزد شدن استقبال شاه از تملق اشاره مي‌كند: «در ضيافت شام كه به افتخار 62 سالگي هارولد ويلسون نخست‌وزير سابق انگليس، توسط جرج وايدن‌فلد ترتيب يافته بود، شركت كردم... ويلسون گفت: يكبار در ملاقات با محمدرضا، او را به عنوان يكي از بزرگترين رهبران دنيا توصيف كردم و شاه از اين تملق من خيلي خوشش آمده بود.»(پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه ح.ا. مهران. انتشارات موسسه اطلاعات، ص61)
آيا براستي آقاي نهاوندي با تكرار تملق‌گوييهاي سياستمداران زيرك از شاه در جلسات خصوصي، مي‌خواهد بيان دارد فردي كه در سوييس حتي نتوانست ديپلم بگيرد بزرگترين ژئواستراتژيست جهان است! علي‌القاعده چنين فردي كه هيچ گونه تحصيلاتي نداشته براي رسيدن به چنين مقام شامخي نمي‌بايست كوچكترين فرصتي را براي مطالعه از دست مي‌داد، حال آن كه سعيده پاكروان دختر تيمسار پاكروان به نقل از پدرش در اين زمينه مي‌گويد: «شاه چيزي نمي‌خواند و بنابراين، از تنها ابزاري كه براي تقويت و رشد فكر وجود دارد محروم بود. به همين دليل، چارچوب فكري يا نظامي مرجع يا اصولي راهنما را كه از راه خواندن فراهم مي‌شود فاقد بود. حتي مطمئن نيستم كه درباره گذشته تابناك ايران، همان هخامنشيان كه دوست مي‌داشت خودش را مظهر آنها معرفي كند، يا جانشينان آنها، چيز زيادي مي‌دانست... تنها چيزي كه شاه مي‌خواند كاتولوگ جنگ افزارها بود...»(توقيف هويدا، نوشته سعيده پاكروان، ترجمه نيما همايون‌پور، انتشارات كتاب روز، ص 55) همچنين يار بسيار صميمي شاه كه بسيار به او نزديك بود يعني اسدالله علم در اين مورد عنوان مي‌كند: «شاه از هرچه مطالعه است متنفر است». (اميراسدالله علم، گفتگوهاي خصوصي من با شاه، انتشارات طرح نو، ج1، ص71) دكتر مجتهدي، رئيس مدرسه البرز و بنيان‌گذار دانشگاه صنعتي آريامهر نيز شناخت دقيقي از شاه ارائه مي‌دهد: «شاه ضعيف‌النفس بود... از اين (جهت) كه خودش تحصيلاتي نداشت بيشتر وارد نبود در امور... حتي شنيدم – راست يا دروغ- كه وزير اقتصاد آلمان آمده بود پهلويش (و شاه) راجع به اقتصاد دنيا اظهار نظر مي‌كرد. شايد مي‌دانست ولي من تصور مي‌كنم چه طور يك آدمي كه هيچ نوع تحصيلاتي نكرده باشد، چه طور مي‌تواند اظهارنظر كند در اموري كه به تحصيلات عميق احتياج دارد. ولي ضعيف‌النفس بودنش و دهن‌بيني او يقين بود. هر كس ديرتر مي‌رفت، عقيده او اجرا مي‌شد و خودش را هم تو بغل آمريكايي‌ها انداخته بود. دستور آمريكايي را چشم بسته اجرا مي‌كرد. همان اصلاحات ارضي كه بزرگترين ضربه را به كشاورزي مملكت وارد كرد.»(خاطرات محمدعلي مجتهدي، طرح تاريخ شفاهي هاروارد، نشر كتاب نادر، صص4-153)
براي اينكه مشخص شود اوقات محمدرضا چگونه پر مي‌شد و ايشان در چه زمينه‌هايي تبحر داشت مناسب است نظر محافظ مخصوص شاه را در مورد اشتغالات وي مرور كنيم: «خلاصه علم برنامه‌اي براي شاه درست كرده بود كه شاه تا شانه‌هايش در لجن فرو رفته بود و راه برگشت هم نداشت... گاهي اتفاق مي‌افتاد كه علم شاه را در يك روز با سه تا چهار زن رو به رو مي‌كرد... از روزي كه علم وزير دربار شد تا روزي كه رفت اين برنامه ادامه داشت و وقتي هم كه رفت، كامبيز آتاباي، امير متقي و محوي برنامه را ادامه دادند.»(محافظ شاه، خاطرات علي شهبازي، انتشارات اهل قلم، ص84)
هر چند بي‌سوادي و دهن‌بيني شاه در برابر خارجيان، وي را نزد آمريكايي‌ها به عنوان يك عامل خوب برجسته مي‌ساخت، اما در عين حال چنين فردي مي‌بايست ظواهر را حفظ مي‌كرد تا مردم متوجه بسياري از مسائل پنهان نشوند. بي‌فرهنگي و تعلق شاه به يك خانواده بي‌اصل و نسب موجب شده بود تا او از پول زياد سرمست و دربار به فاسدترين مركز در كشور تبديل شود: «از دربار ايران بوي تعفن سكس بلند بود، همه دائماً در اين خصوص گفتگو مي‌كردند كه آخرين معشوقه سوگلي شاه كيست... دلالي محبت يكي از اشكال پيشرفته هنر در محافل تهران بشمار مي‌رفت. يكي از درباريان جوان و پشتكاردار كه در حال حاضر در محله بلگريوياي لندن زندگي مي‌كند، مي‌گويد: براي پيشرفت مي‌بايست پااندازي كرد.»(آخرين سفر شاه نوشته ويليام شوكراس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، نشر البرز، چاپ چهارم، ص 443)
البته آقاي نهاوندي از اين فساد كه موجب نگراني طرفداران معقول‌تر تاج و تخت شده بود بي‌اطلاع نيست و حتي خود او به شاه پيشنهاد تعطيلي باشگاههاي شبانه يعني همان كازينوها را كه تمام متعلق به بنياد پهلوي بود مي‌دهد: «همه‌ي آن قمارخانه‌ها به بنياد پهلوي تعلق داشت كه شريف‌امامي رئيس آن بوده و هنوز هم بود»(ص163) به عبارتي وي نيز همانند آمريكايي‌ها نگران آينده سلطنت بود، لذا در ملاقاتي به شاه مي‌گويد: «پيش از هرچيز، يك دگرگوني ريشه‌اي اخلاقي لازم است: نام برخي از اعضاي خانواده‌ي سلطنتي، از جمله دو برادر و يك خواهر شاه را بردم. شاه هيچ واكنشي نشان نداد»(صص4-143) مگر كارتر و ساير رؤساي جمهور آمريكا با وجودي كه علم داشتند محمدرضا پهلوي خود سرمنشأ همه مفسده‌هاست جز چنين اصلاحاتي را از شاه مطالبه مي‌كردند؟ اما از آنجا كه نويسنده «آخرين روزها» نمي‌خواهد به اين واقعيت كه علت سقوط سلطنت، انحطاط شديد هيئت حاكمه و دربار بوده است، اعتراف كند حتي حاضر نيست كمترين اشاره‌اي به محتواي گزارشهاي تيمسار مقدم در مورد فساد اطرافيان خانم فرح ديبا و شاه نمايد. نكته جالب اينكه آقاي نهاوندي نعل وارونه مي‌زند و ادعاي جالبي را مطرح مي‌سازد: «دستور داد همه‌ي بايگاني‌هاي محرمانه و پرونده‌هاي پر اهميت دفتر مخصوص شاهنشاهي با هواپيماهاي ارتشي به خارج فرستاده شود، كه اكنون بخشي از آنها در سوئيس و بخش ديگر در آمريكاست. اين مبنعي بسيار ارزشمند براي تاريخ‌نگاران است. نظامي كه از انقلاب زاده شد، حتي نكوشيد آنها را باز پس گيرد بي‌ترديد پرونده‌هاي بسيار نگران كننده‌اي براي سران آن، در ميانشان است.»(ص328)
به اين ترتيب آقاي نهاوندي شاه را نيز متهم به خيانت به خودش! مي‌كند؛ زيرا مدعي است مداركي عليه مسئولان نظام جمهوري اسلامي در اختيار داشته، اما نه تنها آنها را منتشر نساخته بلكه به دورترين نقطه از ايران يعني آمريكا برده و به مقامات كاخ سفيد سپرده تا آنان از آبروي اين مسئولان محافظت كنند! معلوم نيست آقاي نهاوندي براي خواننده كتاب خود چه ميزان از فهم و شعور قائل است؟! اولاً چه كسي از ايشان مي‌پذيرد كه شاه با صرف هزينه بسيار پرونده‌هايي را كه عليه مخالفانش بوده از كشور خارج ساخته و به آمريكا رسانده است؟ ثانياً اگر در اين پرونده‌ها موضوعاتي عليه مقامات انقلاب اسلامي وجود داشت بي‌ترديد توسط كساني كه هر دروغي را طي اين سالها به نظام اسلامي نسبت داده‌اند مورد بيشترين بهره‌برداري قرار مي‌گرفت. ثالثاً مگر آمريكايي‌ها به درخواست ايران براي بازگردانيدن ميلياردها دلار سپرده بانكي و به همين ميزان جواهرات كه توسط درباريان و خانواده شاه از كشور خارج شده بود پاسخ مثبت دادند كه درخواست ايران را براي بازگردانيدن پرونده‌هايي كه قطعاً سياستها و عملكرد آنان را براي ملت ايران بيشتر، مستند مي‌سازد، اجابت كنند؟ رابعاً اگر اين پرونده‌ها عليه شاه و آمريكا نبود مسلماً بايد در ايران جا مي‌ماند تا در جريان انقلاب به دست مردم بيفتد. سرانجام اين كه چرا اين پرونده‌ها در خارج كشور بعد از گذشت 26 سال از پيروزي انقلاب در اختيار يك مركز تحقيقاتي يا كتابخانه قرار نگرفته تا امكان مطالعه آن براي همه ممكن شود و سيه روي شود...
در همين زمينه بايد متذكر شد آقاي نهاوندي با علم به اينكه بسياري از پرونده‌هاي سري، قبل از سقوط پهلوي از كشور خارج شده است احساس مي‌كند مي‌تواند به سهولت بسياري از واقعيتها را در مورد جنايات و خيانتهاي دوران پهلوي جعل كند و دقيقاً خلاف آن را در تاريخ به ثبت رساند. براي نمونه، ايشان در چند فراز از خاطرات خود ادعاي غريبي را در مورد اينكه شاه مايل نبود در جريان انقلاب خوني از دماغ كسي بريزد، مطرح مي‌سازد: «شاه ادامه داد: من يكسره در مورد رفتار آمريكايي‌ها اشتباه كردم، و به ويژه نمي‌خواستم حتي از دماغ ملتم خوني ريخته شود شاه نمي‌تواند به سان يك ديكتاتور، به هر بهايي شده به قدرت بچسبد.»(ص212) يا «من به بهاي كشتن چند صد يا چندين هزار ايراني همچون خودم، كه همان قدر حق زندگي دارند كه من، به قدرت نخواهم چسبيد.»(ص323)
فرض كنيم ملت ايران از به گلوله بستن دانشجويان در تظاهرات دانشگاهها كه در يك مورد سه تن در دانشگاه تهران درداخل دانشكده فني به شهادت رسيدند (قندچي، شريعت رضوي وبزرگ‌نيا) يا قتل‌عام مردم در قيام 15 خرداد كه به دستور مستقيم شاه صورت گرفت آگاه نباشد. همچنين از شكنجه و كشتار هزاران مبارز بعد از تشكيل ساواك- از سال 36 تا 57- هيچ‌ نداند و... خوشبختانه از آنجا كه گفته‌اند دروغگو، كم‌حافظه مي‌شود آقاي نهاوندي در همين كتاب در چند فراز اعتراف مي‌كند كه شاه طرفدار شديد سركوب معترضان و راهپيمايان - كه به صورت مسالمت‌آميز در خيابانها به بيان مخالفت خود با عملكرد شاه و سلطه آمريكايي مي‌پرداختند- بوده است و برخي سياستمداران سعي در تعديل وي داشته‌اند: «فشار بسيار زيادي به پادشاه وارد مي‌شد، از او مي‌خواستند كه به اعتدال رفتار كند و از شدت عمل دولت در اجراي مقررات حكومت نظامي- حتي موقتاً- جلوگيري كند. علي اميني، نخست‌وزير پيشين كه روابط دوستانه‌اش با آمريكايي‌ها به ويژه با دمكرات‌هاي آمريكايي شهرت داشت، با همراهي دو پيرمرد محترم نود ساله كه به نيروي معنوي تبديل شده بودند، يعني علي‌اكبر سياسي رئيس پيشين دانشگاه تهران و محمدعلي وارسته وزير پيشين سال‌هاي 1940 و سپس در زمان مصدق، تقويت مي‌شد، مرتباً شاه و شهبانو را به ستوه مي‌آورد كه به ويژه كاري نكنيد كه مخالفان و واشنگتن را ناراحت كند.»(ص279)
همچنين شاه در گفت‌وگو با مشاور خانم فرح ديبا از اينكه دستور شليك تير مستقيم به تظاهركنندگان آنها را به هراس نينداخته و همچنان به مبارزاتشان ادامه مي‌دهند، ناراحتي خود را به صراحت ابراز مي‌دارد: «در اين موقع، شاه كه گويي ناگهان به وخامت اوضاع پي برده باشد، با حالتي منفعل و تسليم شده، به سمت من خم شد و گفت: با اين تظاهركنندگاني كه از مرگ هراسي ندارند، چه كار مي‌توان كرد، حتي انگار، گلوله آنها را جذب مي‌كند.»(از كاخ شاه تا زندان اوين، نوشته احسان نراقي، ترجمه سعيد آذري، انتشارات رسا، ص 154)
بنابراين بحث شاه اين نيست كه دستور داده‌ خون از دماغ كسي نريزد، بلكه ناراحتي‌اش از آن است كه با وجود دستور براي شليك مستقيم، مردم به فغان آمده از ظلم و استبداد، از مرگ هراسي ندارند. با اين اعتراف صريح شاه در واقع بسياري از داستان‌پردازيهاي آقاي نهاوندي در مورد «جسدهاي دروغين» و «خاك‌سپاري‌هاي قلابي» رنگ مي‌بازد. اعتقاد راسخ شاه به سركوب مردم كه در تظاهراتي آرام مطالبات سياسي خود را مطرح مي‌ساختند زماني روشنتر مي‌شود كه بازي وي با برخي از عناصر ملي در قالب مذاكره براي پذيرش برخي اصلاحات، در خاطرات آقاي نهاوندي كاملاً قابل تشخيص مي‌گردد. در فرازهايي از اين خاطرات آشكار مي‌شود كه همزمان با اين مذاكرات، شاه طرح «خاش» را به منظور سركوبي گسترده نهضت مردم دنبال مي‌كرده است: «آن طرح (طرح خاش)، بخت بلندي براي پيروزي داشت. شبكه اطلاعاتي ارتش كه بر مبارزه با خرابكاري‌هاي داخلي تمركز يافته بود و همچنين شهرباني و ساواك، همه كساني را كه بايد بازداشت مي‌شدند زير نظر گرفته بودند. راز طرح همچنان سر به مهر مانده بود... اويسي كه بي‌سروصدا مقدمات تشكيل دولت خود را فراهم مي‌ساخت با چند آيت‌الله مهم گفتگو كرده و تأييد آنان را گرفته بود... اواخر اكتبر اويسي شاه راآگاه ساخت كه آماده است.» آقاي نهاوندي در ادامه مي‌افزايد: «پنج‌شنبه 2 نوامبر، ساعت هفت و نيم شب، به علت درد ستون فقرات در تخت خوابيده بودم كه شهبانو تلفن كرد: اعليحضرت در كنار من‌اند و به گفتگوي‌مان گوش مي‌دهند. بنابر آخرين گزارشها، هواداران خميني خيال دارند روز سه‌شنبه هفتم نوامبر، در تهران شورش بزرگي به راه اندازند... برخي از اعضاي سازمان امنيت كه سرنخ‌شان به دست كساني غير ايراني است، ديگر قابل اعتماد نيستند. بنابراين، پيش از سه‌شنبه آينده بايد دولتي كه مورد اعتماد مخالفان باشد تشكيل شود، تا بتوان از لحاظ سياسي اين دسيسه را خنثي كرد.» (ص250) در حالي كه در پي صدور اين دستور آقاي نهاوندي مذاكرات خود را با اعضاي جبهه ملي دنبال مي‌كند و با آنان به توافقاتي نيز مي‌رسد، به طور همزمان به اويسي نيز دستور آماده باش براي اجراي طرح خاش داده مي‌شود: «اندكي پيش از ساعت شش بعدازظهر، شاه او را احضار و در حالي كه بسيار هيجان‌زده به نظر مي‌رسيد و تلفن خود را از دست نمي‌نهاد از وي خواست: به اويسي بگوييد آماده باشد، در دفترش بماند و در انتظار تلفن كاخ باشد. اصلان افشار كه در جريان بود، معناي آن دستور را دريافت و بلافاصله آن را انجام داد: خبر را به افسران بلندپايه دادم. بسيار شادمان شدند. بسياري از آنان فوراً با واحدهاي خود تماس گرفتند و به معاونان شان دستور مهيا كردن تداركات طرح خاش را دادند... ناگهان به نظر رسيد كه محمدرضا شاه تغيير عقيده داده است. سفيران آمريكا و انگليس را احضار كرد.» (صص8و257) با كمي تأمل در روايت آقاي نهاوندي از اين جريان، مي‌توان به صراحت دريافت همزمان با مذاكرات با عناصري از جبهه ملي، با هدايت مستقيم شاه عوامل ضربت ساواك كه خانم ديبا از آنها به عنوان «برخي از اعضاي سازمان امنيت كه سرنخ‌شان به دست كساني غيرايراني است» ياد مي‌كند برنامه ايجاد آتش‌سوزي در سينماها، بانكها و برخي نقاط حساس شهر را دنبال مي‌كنند تا زمينه‌هاي لازم براي سركوبي گسترده و اجراي طرح خاش كه قطعاً بدون كشتار وسيع مردم ممكن نبود، به وجود آيد. چه كسي مي‌تواند باور كند در سازمان مخوفي چون ساواك برخي افراد تعيين كننده جرأت نمايند بدون هماهنگي با تشكيلات خود به تخريبي گسترده در سطح شهر اقدام كنند. البته آقاي عبدالمجيد مجيدي در خاطراتش به بمب‌گذاريها و فعاليتهاي تخريبي ساواك در اين ايام مي‌پردازد (ص179) همچنين نماينده ساواك در آمريكا نيز در چندين فراز از خاطرات خويش به دخالت گارد و ساواك در آتش سوزيها اشاره دارد. (خاطرات منصور رفيع‌زاده صفحات 367 ، 320)
از جمله مصاديق بارز جناياتي كه به منظور در هم شكستن مقاومت مردم صورت مي‌گرفت به آتش كشيدن سينما ركس آبادان بود. آقاي نهاوندي در خاطرات خود صرفاً با طرح يك ادعاي بي‌اساس مبني بر اين كه رهبران انقلاب اسلامي رسماً مسئوليت اين جنايت را پذيرفته‌اند سعي وافري در تطهير پهلوي‌ها دارد، بدون اينكه در مورد چنين ادعاي بزرگي كمترين سند و مدركي ارائه كند. به نظر مي‌رسد تناقض گوييهاي نويسنده در اين زمينه نيز به حد كافي گويا باشد و نيازي به بحثي مستقل در مورد اين جنايت نباشد؛ زيرا اين سينما در چند قدمي كلانتري (مركز پليس) قرار داشته و هيچ گونه مهاجمي از بيرون به سينما حمله نكرده است، بلكه افرادي كه قطعاً مسئولان سينما از آنها حساب مي‌برده‌اند فرصت كافي براي نصب باتري‌هاي خودكار ساعتي بر ديوارها داشته‌اند. علاوه بر اين، براي روشن شدن بيشتر حقيقت كافي است روايت آقاي نهاوندي را نيز مورد مطالعه دقيقتر قرار دهيم.
1- نويسنده معترف است كه همه درباريان، روز بعد از اين جنايت هولناك در كاخ ملكه مادر به رقص و ميگساري مي‌پردازند و هيچ گونه نشانه‌اي از تأثر به خاطر سوخته شدن جمعي از هموطنانشان در آنها وجود نداشته است، در حالي كه ملت ايران عزاي عمومي اعلام كرده و كشور يكسره در غم و ماتم فرو رفته بود: «مخالفان تندروي رژيم از مهماني با شكوه و آتش‌بازي آن شب به سود خود استفاده كردند و آن را به باد انتقاد گرفتند. مي‌گفتند هنگامي كه شهر يكپارچه عزادار است، آنان در دربار سرگرم رقص و آتش‌بازي هستند. اشتباه بزرگي روي داده بود. بايد آن مهماني را متوقف مي‌كردند و از خير آتش‌بازي چشمگير هم مي‌گذشتند، بايد حتي عزاي ملي اعلام مي‌كردند.» (ص142)
2- آقاي نهاوندي معترف است به مطبوعات دستور داده شد به اين مسئله نپردازند: «حكومت با بي‌خيالي به اين ماجرا پرداخت. گونه‌اي كه گويا يكي از حوادث معمول رخ داده است. از مطبوعات خواستند كه زياد به اين ماجرا بند نكنند و مطبوعات نيز تقريباً همين گونه رفتار كردند. اين روش برخورد، افكار عمومي را شگفت زده و منزجر ساخت. اعليحضرتين در نوشهر بودند. نه نخست‌وزير و نه وزيري از دولت او به خود زحمت رفتن به آبادان را داد.» (ص134) آيا نويسنده انتظار دارد خواننده بپذيرد كه اين عمل جنايتكارانه كار مخالفان شاه بوده است، يعني مردم مخالف سلطنت عليه خودشان چنين اقدام هولناكي صورت دادند و شاه به مطبوعات دستور داد هيچ گونه به آن پرداخته نشود!
3- طرح عوامانه‌ترين ادعا از سوي آقاي نهاوندي براي خواننده كتاب هيچ‌گونه ترديدي باقي نمي‌گذارد كه نويسنده با داستان‌پردازيهاي بي‌سروته مي‌خواهد رژيمي را كه خود از دست‌اندركاران آن بوده است به نوعي از اين جنايت دهشتناك كه طي آن 477 انسان بي‌گناه را در آتش سوزاندند، مبرا سازد: «چند روز بعد، تحقيقات پليس به ويژه مسئوليت ارتكاب اين جنايت را متوجه اطرافيان روح‌الله خميني يافت. جنايتكاران به عراق، نزد آيت‌الله رفته بودند و در همانجا دستگير شدند. ايران تقاضاي استرداد آنان را كرد. اما مقامات دولتي و رسمي، براي آرام ساختن اوضاع، حقايق مربوط به اين پرونده هشدار دهنده را به اطلاع مردم نرساندند. نمي‌خواستند روحانيون «ناراحت» شوند... مطبوعات بين‌المللي، و در صدر آنها چند نشريه چاپ پاريس ساواك را متهم به ارتكاب اين جنايت وحشتناك كردند.» (ص135)
نويسنده در اين داستان‌پردازي خود مشخص نمي‌سازد اولاً دولت عراق كه به اعتراف ايشان با امام به شدت مخالف بود چرا نام دستگير شدگان و خبر آن را منتشر نساخت. ثانياً چرا مطبوعات وابسته و تحت امر رژيم شاه كمترين اشاره‌اي به اين مسئله در آن زمان نداشتند، در حالي كه اگر چنين ضعفي را در مخالفان و به ويژه رهبر انقلاب سرغ داشتند علي‌القاعده كوچكترين ترديدي در استفاده از آن نمي‌كردند. ثالثاً نتيجه تقاضاي استرداد دستگير شدگان مجعول در عراق چه شد؟ آيا به ايران بازگردانيده و در ايران محاكمه شدند يا خير؟ ظاهراً نويسنده ترجيح مي‌دهد در اين زمينه داستان را نيمه تمام رها كند. رابعاً اگر واقعاً به منظور جلوگيري از ناراحت شدن روحانيون؟! اين خبر در داخل ايران پخش نشد چرا از طريق عراق در اختيار رسانه‌هاي بين‌المللي قرار نگرفت تا دستكم براي آنها بيگناهي! ساواك در اين جنايت روشن شود؟
مجدداً بايد گفت اگر كسي از دوستان آقاي نهاوندي اين داستان‌پردازي را بپذيرد اولين مسئله‌اي كه به ذهنش خواهد رسيد اين است كه محمدرضا بزرگترين خيانت را به خود و سلطنت‌طلبان كرده است؛ زيرا مداركي به اين ميزان از اعتبار در مورد مخالفان سلطنت و سلطه‌ آمريكا در اختيار داشته و هرگز منتشر نكرد و مظلومانه!؟ اتهام اين جنايت بزرگ را به عهده گرفته است.
بحث در مورد اين جنايت فراموش نشدني را با گزارشي از عضو ارشد سفارت آمريكا در تهران به واشنگتن در اين زمينه پايان مي‌دهيم: «در شب 19 اوت [28 مرداد]. تعداد 600 نفر در سينما مشغول تماشاي فيلمي [به نام گوزنها] از يك هنرمند مشهور ايراني بودند، كه سينما دستخوش آتش سوزي شد. كسي كه آتش را در سينما افروخت، همه تماشاگران به استثناي چند نفر را به قتل رساند. يك تحقيق رسمي نشان مي‌داد كه ديوارهاي سالن با بنزين خيس بوده است و آتش‌سوزي با يك باطري خودكار ساعتي آغاز شده است. در ورودي و خروجي قفل بوده است و پليس و ماشين‌ها و تجهيزات آتش‌نشاني، دير رسيده‌اند.» (جان‌دي استمپل، درون انقلاب ايران، ترجمه منوچهر شجاعي، انتشارات رسا، صص1و160) همان گونه كه اشاره شد مقر پليس در چند قدمي سينما ركس قرار داشته، ولي هيچ گونه اقدامي در ابتداي آتش‌سوزي براي شكستن دربها به عمل نمي‌آيد. همچنين بايد يادآور شد كه شاه در همان روز 28/5/57 طي يك مصاحبه تلويزيوني به مخالفان، حكومت وحشت بزرگ را وعده مي‌دهد و مي‌گويد كه به زودي اين وحشت را خواهند ديد.
از جمله كوششهاي ديگر آقاي نهاوندي در اين كتاب براي تطهير رژيم شاهنشاهي اشاره به توجه محمدرضا پهلوي يا دستكم وعده وي براي اجراي دمكراسي در سالهاي پايان حكومتش است: «در سه چهار سال آخر مدام مي‌گفت كه لازم است دمكراسي به گونه غربي در كشور به وجود آيد، اما متاسفانه اصلاحات سياسي و پايه‌گذاري نظمي را كه بايد پيش از آن برقرار مي‌شد، آغاز نمي‌كرد.» (ص 92) تلاش آقاي نهاوندي براي تطهير يكي از مستبدترين حكمرانان و ديكتاتور‌ترين شاهان موجب شده وي توجه نكند كه در همين ايام، محمدرضا پهلوي حتي دو حزب تحت كنترل خود را تحمل نكرد و آنها را منحل ساخت، در حالي كه قبل از آن به صراحت گفته بود نظام تك حزبي را در كشور مستقر نخواهد كرد: «من چون شاه كشور مشروطه هستم، دليلي نمي‌بينم كه مشوق تشكيل احزاب نباشم و مانند ديكتاتورها از يك حزب دست نشانده خود پشتيباني كنم.» (محمدرضاپهلوي، ماموريت براي وطنم، ص336)
اما در همين ايام كه آقاي نهاوندي از توجه محمدرضا پهلوي به دمكراسي سخن مي‌گويد، شاه رسماً در سال 53 دو حزبي را كه خود تشكيل داده بود منحل اعلام كرد و در يك كنفرانس بزرگ مطبوعاتي ضمن اعلام موجوديت حزب رستاخيز گفت: «به هر حال كسي كه وارد اين تشكيلات سياسي [حزب رستاخيز] نشود و معتقد و مؤمن به اين سه اصل كه گفتم نباشد دو راه در پيش دارد يا فردي است متعلق به يك تشكيلات غيرقانوني يعني به اصطلاح خودمان توده‌اي و يك فرد بي‌وطن است يا اگر بخواهد فردا با كمال ميل بدون اخذ عوارض گذرنامه‌اش را در دستش مي‌گذاريم و به هر جايي كه دلش خواست مي‌تواند برود. چون ايراني نيست. وطن ندارد.» (محمدرضا پهلوي، مجموعه تاليفات و... جلد9، ص 7853)
بنابراين مشخص است كه چهار سال قبل از سقوط، محمدرضا پهلوي نه تنها از ديكتاتوري خسته نشده بود، بلكه با غروري وصف‌ناپذير دو راه در پيش روي ملت ايران در صورت عدم پذيرش عضويت حزب رستاخيز قرار مي‌داد: زندان يا لغو تابعيت و آوارگي.
در آخرين فراز از اين نوشتار نمي‌توان تأسف خود را از اين كه افرادي چون آقاي نهاوندي سالها در جايگاهها و پست‌هاي حساس و تعيين كننده‌اي قرار داشتند كه آنان را بر سرنوشت ملت ايران مسلط مي‌ساخت، ابراز نداشت. تصويري كه در يك نگاه كلان از آقاي نهاوندي در اين كتاب به دست مي‌آيد از دو وجه خارج نيست، ايشان يا فردي كاملاً بي‌اطلاع از مسائل ايران و جهان است يا فردي است كه با تمام توان درصدد فريب ملت ايران و نسل‌هاي آينده برآمده است. در هر دو حالت بايد گفت چنين مديراني كه نقش قابل ملاحظه‌اي در استقرار ديكتاتوري داشته‌اند خسارت جبران ناپذيري را بر ملت ايران تحميل كرده‌اند.
لازم به ذكر است كه نويسنده در اين كتاب مسائل بي‌شماري را مطرح ساخته كه در اين بحث مختصر امكان پرداختن به همه آنها نيست. براي نمونه، در كنفرانس گوادلوپ هرگز آمريكا از موضع دفاع از سلطنت و شاه عدول نكرد. ديگر اين كه استفاده از تعبير «امام» براي غيرمعصومين نه تنها كفر نيست، بلكه وجود شخصيت‌هايي چون امام غزالي، امام بخاري و... مؤيد بي‌اطلاعي وزير آموزش عالي محمدرضا پهلوي از مسائل ساده‌اي از اين قبيل است. آقاي نهاوندي با آنكه مي‌كوشد در اين كتاب خود را فردي اصلاح‌گر معرفي كند امّا هرگز موفق نمي‌شود؛ زيرا وي حتي با برخي اصلاحاتي كه خانم فرح ديبا به اجبار و به دنبال اعتراضات مردم در مورد جشنواره فرهنگ و هنر، پذيراي آن مي‌شود مخالفت مي‌ورزد. جشنواره‌اي كه خود نيز معترف است نشاني از فرهنگ ايراني در آن نبود و برعكس، كاملاً آشكارا فرهنگ عمومي را هدف گرفته بود. همچنين طرح اين ادعا كه هويدا در سالهاي آخر قدرتش از شاه فراتر رفته بود هدفي جز تبرئه محمدرضا پهلوي را دنبال نمي‌كند. برخي موضوعات مهم نيز توسط نويسنده كاملاً كتمان شده است كه از آن جمله، مسئله دستگيري وي قبل سقوط رژيم پهلوي است. در ماههاي پاياني عمر اين رژيم، بازداشت جمعي از كارگزاران و وابستگان به دربار كه در ميان مردم بدنام بودند با هدف آرام كردن قيام سراسري ملت ايران، در دستور كار قرار گرفت.
در واقع رژيم پهلوي با دستگيري افرادي چون نصيري (رياست ساواك) قصد داشت همه گناهان شكنجه و كشتار مبارزان و آزادانديشان را متوجه افراد منفوري چون او نمايد. آقاي هوشنگ نهاوندي در بيان خاطرات خويش ترجيح داده اصولاً به دستگيري افراد خاطي رده دوم همچون خود و دلائل آن هيچگونه اشاره‌اي نكند در حاليكه اين رخداد يكي از مسائل مهم زندگي او در روزهاي پاياني حكومت پهلوي به حساب مي‌‌آيد. همچنين نويسنده اشتباهات زيادي در مورد نام افراد مرتكب شده است براي نمونه آقاي فرخ‌پناه ايزدي در مصر با محمدرضا پهلوي ملاقات مي‌كند در حاليكه در اين كتاب اشتباهاً از آقاي داريوش پناه ايزدي ياد شده است.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط