پنج افسانه مهلک در باره عشق

ـ آيا تا به حال خود را متقاعد کرده ايد که عاشق هستيد ، در حالي که فقط در هوس بوديد ؟ ـ آيا تا به حال به کسي علاقه مند بوده ايد که به هيچ وجه مناسب شما نبود ، ولي اين موضوع را ماه ها و يا حتي سالها بعد نيز تشخيص نداديد ؟ ـ آيا شما عيب هاي همسرتان را ناديده مي انگاريد ، به اين دليل که از توليد تنش در ازدواجتان جلوگيري کرده باشيد ؟
شنبه، 18 مهر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پنج افسانه مهلک در باره عشق
پنج افسانه مهلک در باره عشق
پنج افسانه مهلک در باره عشق

نويسنده: باربارا دي آنجلس
مترجم: هادی ابراهيمي


کشف افسانه عشقي شما

ـ آيا تا به حال خود را متقاعد کرده ايد که عاشق هستيد ، در حالي که فقط در هوس بوديد ؟
ـ آيا تا به حال به کسي علاقه مند بوده ايد که به هيچ وجه مناسب شما نبود ، ولي اين موضوع را ماه ها و يا حتي سالها بعد نيز تشخيص نداديد ؟
ـ آيا شما عيب هاي همسرتان را ناديده مي انگاريد ، به اين دليل که از توليد تنش در ازدواجتان جلوگيري کرده باشيد ؟
ـ آيا شما عادت داريد درام ، تنش و ماجراجويي را با «عشق حقيقي » اشتباه بگيريد ؟
ـ آيا تا به حال به زندگي با کسي که با شما بدرفتاري مي کرد ، ادامه داده ايد ، فقط به اين دليل که حفظ ظاهر کرده باشيد ؟
ـ آيا اين موضوع که احساسات رمانتيک و خيلي قوي تجربه نمي کنيد ، و مدام در رابطه «سر از پا نمي شناسيد »موجب مي شود رابطه اي که از سلامت کامل برخوردار است را زير سؤال ببريد ؟
ـ آيا کساني را بر مي گزينيد که با آن ها تفاهم نداريد و از کساني چشم مي پوشيد که مي توانيد با آن ها تفاهم داشته باشيد ؟
اگر به هرکدام از سؤال هاي بالا پاسخ مثبت داده ايد به اين دليل است که تحت تأثير افسانه هاي عشقي هستيد .

پنج افسانه ي مهلک درباره ي عشق

افسانه هاي عشقي باورهايي نادرست هستند که بسياري از ما درباره ي عشق و داستان هاي عاشقانه داريم .اين افسانه ها عملاً ما را از انتخاب هوشمندانه باز مي دارند .اين باورها و رفتارها علايمي غلط درباره ي ازدواج هستند که به سه دليل زير در ما شکل مي گيرند :
ـ تماشاي برنامه هاي تلويزيوني و فيلم ها
ـ خواندن رمان هاي عشقي
ـ عدم وجود آموزش درباره ي عشق
ما آگاهانه يا ناآگاهانه اساس تصميمات خود را در ازدواج بر اين پنج افسانه ي عشقي بنا مي گذاريم .بياييد به اين پنج افسانه ي مهلک درباره ي عشق ، نگاهي بيندازيم .در حالي که هر يک از اين افسانه ها را مي خوانيد ، از شما تقاضا مي کنم که نه تنها در روابط فعلي خود ، بلکه در روابط گذشته ي خود نيز تأمل کنيد .
1 ـ عشق حقيقي برهمه چيز فائق مي شود .
2 ـ اگر عشق ، «عشق حقيقي »باشد ، همان لحظه که فرد را ديديد ، خواهيد دانست .
3 ـ تنها يک عشق واقعي در اين دنيا وجود دارد که براي شما مناسب است .
4 ـ «همسر مطلوب »شما را از هر لحاظ ارضاء مي کند .
5 ـ جاذبه ي جنسي ، همان عشق است .

افسانه ي عشقي (1)

عشق حقيقي بر همه چيز فائق مي شود
همگي ما در اعماق وجود خود ، به طرزي اسرارآميز اين افسانه را باور داريم ، اگر واقعاً عاشق باشيم ، خوشبخت خواهيم شد و بر تمامي مشکلات فائق خواهيم آمد .
تمرين :به روابط گذشته يا مشکلاتي که در اوج خود داريد بيانديشيد و جاي خالي را در جمله ي زير پر کنيد .فهرستي از حداقل چندين جمله را که درباره ي گذشته تان صدق مي کند تهيه کنيد .
ـ اگرعاشق همسر خود باشم ، اين مسئله (مشکل )ديگر اهميتي نخواهد داشت .
ـ اگرعاشق همسر خود باشم ، اين مسئله ..........ديگر اهميتي نخواهد داشت .
ـ اگر عاشق همسر خود باشم ، اين مسئله ............... ديگر اهميتي نخواهد داشت .
1 ـ ................................
2-................................
3-................................
4-................................
5-................................
6-................................
7-................................
8-................................
9-................................
10-...............................
مثال :اگر عاشق همسر خود باشم ، ديگر اهميتي ندارد که :
ـ جاذبه ي جنسي چنداني بين ما وجود ندارد .
ـ او تمام وقت از من انتقاد مي کند .
ـ ما هميشه بر سر اين که چگونه بچه هايمان را بزرگ کنيم ، دعوا داريم .
ـ زنم مرا تحريک نمي کند .
ـ او شغلي ندارد و دو سال اخير هم بيکار بوده است .
ـ خلق و خوي بدي دارد و يک دفعه منفجر مي شود .
ـ من با بچه هاي او کنار نمي آيم .
ـ او مشکل مي تواند احساساتش را بيان کند .
ـ خانواده اش مرا قبول ندارند .
ـ من بچه مي خواهم ولي او نمي خواهد .
ـ او هنوز نامزد قبلي اش را فراموش نکرده است و نسبت به او احساسات منفي دارد .
ـ او سي سال از من بزرگتر است .
ـ ما در دو نقطه ي مختلف کشور زندگي مي کنيم .
در زير برخي از عواقب باور به افسانه ي عشقي (1)آمده است :
1 ـ شما از رو به رو شدن با مشکلات زندگي خود و يا ارائه ي راه حل هاي اين مشکلات با گفتن اين جمله به خود اجتناب مي کنيد که :«اگر ما عاشق يکديگر باشيم ، هيچ يک از مشکلات و تفاوت هاي ما اهميت چنداني نخواهند داشت ».
2-شما با گفتن اين جمله به خودتان که :«اگر بيشتر به او مهر بورزم ، او تغيير خواهد کرد »در روابط خالي از مهر و خشونت بار ، خواهيد ماند .
کيمبرلي بيست و هشت ساله و شوهرش ديويد ، سي ساله ، روزي با اميد به نجات ازدواج شان ، پيش من آمدند .آن ها مدت شش سال بود که با يکديگر زندگي مي کردند ، اما به نظر نمي رسيد که بدون بحث مداوم ، قادر باشند با يکديگر کنار بيايند .کيمبرلي در حالي که اشک در چشمهايش حلقه زده بود ، گفت :«من ديويد را خيلي دوست دارم اما او هميشه از من انتقاد مي کند و اين موضوع مرا ديوانه کرده است .از اين کار او بيزارم .من از کيمبرلي خواستم فهرستي از گله و شکاياتي را تهيه کند که از شوهرشدارد.«ديويد مرد آرام و ساکتي است .او نسبتاً درون گرا است .از معاشرت و نشست و برخاست با آدم ها ، زياد لذت نمي برد ؛ ولي من دقيقاً نقطه ي مقابل او هستم .برون گرا ، پرحرف ، عاشق وقت گذراندن با دوستان و دوستدار زندگي با هيجان .بسياري از اوقات حوصله ام از دست او سر مي رود .به نظر مي رسد که ما چيزي نداريم که درباره ي آن با هم صحبت کنيم و من احساس مي کنم مرتباً او را از لاک خودش بيرون مي کشم ».
ديويد با تنش پاسخ داد ، «من هميشه به کيم گفته ام که من همين طوري هستم .من مي خواهم او را خوشحال کنم ، اما احساس مي کنم او مي خواهد کسي باشم که نيستم .من همين هستم که هستم و واقعاً دوست ندارم که تغيير کنم ».
همين که بيشتر صحبت کرديم ، متوجه شدم که کيمبرلي به اين علت با ديويد ازدواج کرده بود که به دنبال ثبات در زندگي اش بوده است .نامزد قبلي کيمبرلي به او خيانت کرده بود .ذهن او چنان مشغول اين موضوع بود تا مطمئن شود ديويد مرد خوبي است که هرگز فرصت اين را پيدا نکرده بود از خود بپرسد آيا آن ها با هم تفاهم دارند يا خير .کيمبرلي و ديويد اختلافات زيادي در سبک زندگي ، خلق و خوي و شخصيت با يکديگر داشتند و غير ممکن بود که زندگي هماهنگي داشته باشند .آن ها يکديگر را خيلي دوست داشتند اما اين عشق براي خوشبختي آنان کافي نبود .
کيمبرلي به افسانه ي عشقي (1)اعتقاد داشت که :«عشق حقيقي بر همه چيز فائق مي آِيد »و رابطه اش را با ديويد ادامه داده بود ؛ به اميد اين که اگر ديويد را بيشتر دوست داشته باشد ، او تغييرخواهد کرد و هرگز اين امکان را در نظر نگرفته بود که ديويد تغيير نکند ، به اين علت که نمي خواست تغير کند .او سعي مي کرد همسر ايده آل باشد و بر اين باور بود که عشق او مي تواند ديويد را تغيير دهد .
متأسفانهباور به اين افسانه ي عشقي مي تواند براي شما دلي شکسته و حتي ضرر جسماني به همراه داشته باشد ، زيرا شما را متقاعد مي کند در رابطه اي باشيد که سالم نيست .کساني که اعتماد به نفس پاييني دارند و گذشته اي مملو از ناديده انگاشته شدن يا آزار و اذيت ديدن ، بيشتر خود را در روابط مسمومي قرار مي دهند که بيرون آمدن از آن برايشان مشکل است .اين گونه افراد مدام خود را متقاعد مي کنند که اگر موافق شوند همسر خود را بيشتر دوست داشته باشند ، رفتارنامطلوب آن ها از بين خواهد رفت و با عشق جايگزين خواهد شد . اما اين دامي بيش نيست .اختلافات رفتاري همسر شما تحت کنترل نيروهايي است که هيچ گونه ربطي به مهر ورزيدن يا نورزيدن شما ندارد .
3 ـ از لحاظ روحي خود را زجر مي دهيد و هنگامي که ازدواج نمي تواند موفق شود با گفتن اين جمله به خود ، خود را مقصر مي دانيد که :«اگر بيشتر او را دوست مي داشتم ، توانسته بودم رابطه را حفظ کنم ».
آيلين پنجاه و چهار ساله ، به مدت سي و يک سال بود که با رائول ، شصت ساله ، ازدواج کرده بود .رائول يک الکلي بود که خشم و عدم مسئوليت پذيريش ، آيلين و سه بچه ي آن ها را شکنجه کرده بود .آيلين پس از خواهش و تمنا از شوهرش که براي ترک اعتيادش کمک بگيرد ،با اين حقيقت رو به رو شد که در تمام مدت، مشکل رائول را ناديده مي انگاشته است .به اين اميد که اوضاع بهتر شود .او سرانجام موفق شد که اين ازدواج را ترک کند .دو سال پيش از طلاق ، براي مشاوره و کمک گرفتن در حالي که احساس افسردگي مي کرد ، پيش من آمد .وقتي از آيلين پرسيدم که چه چيز او را اذيت مي کند گفت :« احساس مي کنم گناهکارم »
پرسيدم :«احساس گناه به دليل ترک شوهرت ؟ »
آيلين در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت :«نه فقط به اين دليل که از او جدا شوم .بلکه به دليل آن که بيشتر تلاش نکردم تا او را نجات دهم . احساس مي کنم که او را تنها گذاشتم .شايد اگر بيشتر به جلسات گروه درماني انجمن الکلي هاي گمنام رفته بودم ، مي توانستم موفق شوم او را بهتر درک کنم و او نيز از مشروب خواري خود دست مي کشيد ، يا شايد اگر با او مهربان تر بودم و اسباب رضايت او را بيشتر فراهم مي کردم ، او مشروب خوردن را ترک مي کرد ».
هر چه بيشتر صحبت کرديم ، بيشتر مشخص شد که آيلين هنوز خود را به دليل شکست در نجات ازدواج اش تنبيه مي کرد .مادر آيلين هميشه به او گفته بود :«زن خوب در سختي و آسايش در کنار شوهرش مي ماند »بنابراين آيلين احساس مي کرد همسر نالايقي است .افسردگي آيلين به دليل باور به افسانه ي عشقي (1)بود .به اين معنا که اگر او رائول را بيشتر دوست داشته بود ، رائول از اعتياد خود دست مي کشيد . واقعيت عشق با يک افسانه ، بسيار فرق دارد .عشق پايه و اساس يک ازدواج خوب است اما اگر قرار باشد که رابطه زنده بماند و رشد کند به چيزي به مراتب بيش از عشق احتياج دارد .

واقعيت افسانه ي عشقي (1)چنين است :

عشق براي موفقيت يک ازدواج کافي نيست ،به اين معنا که رابطه به تفاهم و تعهد نيازمند است .
حقيقتي تلخ اين است که تنها تعداد کمي از روابط به اين دليل که دو طرف يکديگر را به اندازه ي کافي دوست ندارند ، پايان مي پذيرد .رابطه به اين دليل پايان مي پذيرد که آن دو با هم تفاهم ندارند .
من اين موضوع را به واسطه ي تجارب تلخ خود مي دانم .مانند بسياري از مردم که همسر مناسبي ندارند ، من هم سعي مي کردم عدم تفاهم را با سعي و تلاش بيشتر و با شدت هرچه تمامتر عشق ورزيدن ، جبران کنم .اما در پايان باز تفاهم کافي براي زندگي و آرامش و خوشبختي نداشتيم .سال ها خود را سرزنش مي کردم که اگر بيشتر مهر ورزيده بودم ، تفاوت هايمان ديگر مهم نمي بود اما حال مي دانم که اشتباه فکر مي کردم .البته که تفاوت ها اهميت دارند . گاه به آن ميزان که زندگي هيجان انگيزتر بشود ، اما بيشتر موارد به اين منجر مي شود که رابطه را ناسالم و نارضايت بخش مي کند .در سرتاسر باقي مانده ي مقاله با جزئيات بيشتري به اين موضوع خواهيم پرداخت که آيا با شخص مقابل تفاهم داريد يا خير ؟

افسانه ي عشقي (2)

وقتي عشقي ، عشق حقيقي باشد همان لحظه که فرد را ديديد ، خواهيد
دانست .
وقتي يک فيلم رمانتيک را تماشا مي کنيد ، اين موضوع را مي بينيد .
وقتي به يک آهنگ گوش مي دهيدف،آن را مي شنويد .
وقتي که هنوز مجرد هستيد ، درباره اش خيالبافي مي کنيد .

عشق در نگاه اول

فکر مي کنم همه به طرزي پنهاني ، عشق در نگاه اول را باور داريم .اين عقيده که :«اگرعشق ، عشق حقيقي باشد ، همان لحظه ي اول که او را ملاقات کرديم ، خواهيم دانست »ممکن است انواع ديگري از عشق نيز وجود داشته باشند .اما برطبق اين افسانه ي عشقي «عشق حقيقي »عشقي است که مثل رعد و برق شما را ذوب کند .
به ياد مي آورم دختر جواني بودم و اين افسانه را براي اولين بار شنيدم ، انتظار لحظه اي را مي کشيدم که به طرزي رمانتيک از خود بي خود شدم ، لحظه اي که در چشمان مردي نگاه مي کنم و در يک چشم به هم زدن در مي يابم که او شريک مادام العمر زندگي من است .همانطور که در ترانه ي عاشقانه ي فيلم و نمايشنامه ي معروف «اقيانوس آرام جنوبي »آمده است ، «انتظار غروب افسون شده اي را مي کشيدم که در آن عشق واقعي خود را در آن سوي اتاقي پر ازدحام ، پيدا مي کنم »هرگونه احساس ديگري کمتر از اين نوع ادراک و دريافت روحي قوي ، فقط تقليدي بي مزه و احمقانه از احساسي بود که فکر مي کردم همان عشق واقعي است .
مي توانيد اين نوع جذب شدن (جاذبه ي فوري )را «عشق در نگاه اول » بناميد .اگر به افسانه ي عشقي (2)باور داشته باشيد ، مشکلات احتمالي زير را خواهيد
مي توانيد اين نوع جذب شدن (جاذبه ي فوري )را «عشق در نگاه اول » بناميد .اگر به افسانه ي عشقي (2)باور داشته باشيد ، مشکلات احتمالي زير را خواهيد داشت :
1 ـ شما آن چنان به جاذبه اي که بين شما به وجود آمده است مي پردازيد که از بررسي ديگر قسمت هاي رابطه باز مي مانيد .

آيا شما يک «معتاد عشق در نگاه اول »هستيد ؟

2 ـ به شروع هاي آنچناني معتاد مي شويد و فرصت هاي ديگر را براي عشق واقعي و پر دوام از دست مي دهيد .
الکسيا يک زن سي و شش ساله ي ريز نقش و جذاب بود که يک مغازه ي لباس بچه داشت .يک روز پيش من آمد تا درباره ي ازدواجش با کنت تصميم بگيرد.الکسيا اين طور شروع کرد :«اعتراف مي کنم که انتخاب هايم در گذشته خيلي خوب نبوده اند .به نظر مي رسد که به مردهايي پر زرق و برق و مهيج که آخر سر هم به من خيانت مي کنند يا مرا ترک مي گويند وي يا به نوعي به من صدمه مي زنند ،علاقمند مي شوم .اين مردها در ابتدا خيلي جذاب به نظر مي رسند ، به طوري که شديداً عاشق مي شدم و سپس يک دفعه صدمه مي ديدم ».
«پارسال ترجيح دادم که براي هميشه قيد ازدواج را بزنم تا اينکه با کنت ملاقات کردم .او پسر خاله ي يکي از دوستان خوب من است و چند نفر از ما تصميم گرفتيم آخر هفته ها را با هم بگذرانيم .من از همان روز اول از کنت خوشم آمد ، اما هيچ وقت به ازدواج با او فکر نمي کردم .چون او به درد من نمي خورد .ما واقعاً دوستان خانوادگي خوبي شديم .بعضي اوقات تلفني با هم حرف مي زديم .خيلي چيزها را که هرگز به کسي نمي گفتيم ، با يکديگر در ميان مي گذاشتيم .هفته اي يکبار به هم زنگ مي زديم و بيشتر جمعه ها به کوهستان مي رفتيم».
«ناگهان يک روز وقتي که از کوهستان بر مي گشتيم ، کنت جلو آمد و به من گفت ماه ها مي خواسته است به خواستگاري من بيايد .او همچنين گفت که به من علاقه مند شده است ».
من از الکسيا پرسيدم :«چه احساسي داشتي ؟»
او جواب داد :«واقعاً گيج و هيجان زده شده بودم .ترسيده بودم .کنت قرار بود يک دوست باشد ، نه يک همسر .من نمي توانم تصور کنم که او شوهرم باشد ».
پرسيدم :«تصور تو از شوهر آينده ات چيست ؟ »
الکسيا در حالي که به طرز کنايه آميزي به اين سؤال پاسخ مي داد ، کمي شرمگين به نظر مي آمد :«چطور بگويم ؟ تصور من از شوهر آينده ام مردي است که مرا يک دل نه صد دل عاشق خود کند .
گفتم :«الکسيا ، رابطه ات با کنت سالم به نظر مي آيد .من فکر مي کنم که تو نمي داني عشق سالم چگونه احساسي است ».
الکسيا آن چنان به افسانه ي «عشق در نگاه اول »باور داشت که احساسات در حال رشدش نسبت به کنت را باطل مي پنداشت .او نمي توانست باورکند ، چيزي که ظرف پنج دقيقه ي اول ملاقاتش با کسي او را «کله پا »نکند ، عشق باشد .نظير بسياري از «معتادان عشق در نگاه اول »الکسيا نمي توانست عشق راستيني را که ميان او و کنت در حال شکل گيري بود ، شناسايي کند و اولين رابطه ي سالم زندگي اش را خراب کرده و از دست داد .
معتادان به «عشق در نگاه اول »بيشتر نقاظ ضعف شخصيتي فرد را جستجو کرده و چشمان شان را به روي تمام نکات مثبت او مي بندند .

عشق در نگاه اول چيست ؟

اين چيست که وقتي شما کسي را براي اولين بار ملاقات مي کنيد ، تکانتان مي دهد ؟ اگر اين عشق نيست ، پس چيست ؟
ـ هوس در نگاه اول :شما جاذبه جنسي خاصي نسبت به فردي از جنس مخالف در خود احساس مي کنيد و سپس بسيار بيشتر از آن چيزي که عملاً وجود دارد ،دچار عواطف و احساسات مي شويد .شما نه به اين دليل که عاشق شده ايد ، بلکه به اين دليل که تحريک شده ايد مدام به او فکر مي کنيد . جاذبه جنسي شديد به خصوص با کسي که با تصوير ذهني شما از همسر مطلوب مطابقت دارد ، به سادگي با عشق اشتباه گرفته مي شود .خصوصاً اگر شما به دنبال يک اوج احساسي لحظه اي باشيد ، اما اين اوج احساسي يا « هوس در نگاه اول »غالباً به دنبال شکست رابطه ، يک «حضيض احساسي » يا سرخوردگي را با خود به همراه خواهد آورد .
ـ شيفتگي با تصوير آن ها :بعضي اوقات ، وقتي به کسي علاقه مند مي شويد ، عاشق او نيستيد ، بلکه عاشق تصوير او هستيد :«چه قيافه اي دارد »؛ « چه کاره است »؛ «چقدر پول دارد »؛ «چه ماشيني سوار مي شود »؛ « چه کارهايي در زندگي انجام داده است ».شما از تمامي اين چيزها در سرتان رويايي مي سازيد و ماهيت فرد را ناديده مي گيريد :«خواستگار من دکتر است !»«نامزدم هيکلي فوق العاده دارد ».
گذشته از اين آيا ممکن است کسي را ملاقات کنيد و در همان لحظه احساس کنيد که او همسر مطلوب شماست و اشتباه نکرده باشيد ؟ زوج هايي وجود دارند که سي سال با هم زندگي کرده اند و مي گويند که در همان ملاقات اول ، مي دانستند که همسر مطلوب خود را يافته اند .آيا اين همان «عشق در نگاه اول »نبوده است ؟ دوست دارم اين موضوع را اينطور تلقي کنم که آن ها جاذبه اي قوي و ارتباطي روحي را تجربه کرده اند که سپس آن را به رابطه اي قوي و موفق بدل ساخته اند .آنان در نگاه اول وجود چيزي را در يکديگر تشخيص داده اند ، اما عشق حقيقي ميان آن دو ، مي بايست در طول ساليان شکل گرفته باشد .

واقعيت افسانه ي عشقي (2)چنين است :

براي دلباختگي يک لحظه کافي است ، اما «عشق حقيقي »به وقت نياز دارد .
تصور کنيد که در يک شب سرد ، در کلبه اي نشسته ايد .مي خواهيد آتش روشن کنيد تا خود را گرم کنيد .براي اين کار ميان روزنامه و هيزم ، حق انتخاب داريد .اگر درباره ي اين کار تجربه ي کافي داشته باشيد ، پاسخ اين سؤال را مي دانيد :روزنامه سريعتر مي تواند شعله بزرگي درست کند ، اما سريعتر هم خاموش مي شود .هيزم ممکن است به مدت زمان طولاني تري نياز داشته باشد تا شعله ور شود ، اما به آرامي و يکنواخت مي سوزد .
من بسياري از مردم را ديده ام که به اشتباه در ابتداي روابط به دنبال همان شعله ي ناگهاني هستند ،به جاي آنکه به دنبال همسري باشند که بتوانند با او رابطه اي پر دوام و محکم را بسازند ، از جمله خودم .نمي گويم که شما نمي توانيد هر دو را داشته باشيد ،همانطور که مي توان هم روزنامه و هم هيزم را براي درست کردن آتش ، استفاده کرد.اما اگر متوجه شده ايد که مدام کساني را انتخاب مي کنيد که براي شما نامناسب اند شايد بهتر باشد به دنبال «آقا يا خانم هيزم »برويد و از «خانم يا آقاي باروت »برحذر باشيد .
بايد به ياد داشته باشيد که عاشق شدن ساده است ، اما ايجاد يک رابطه ي سالم ، مستلزم کار سخت است .

افسانه ي عشقي (3)

تنها يک عشق واقعي در دنيا وجود دارد که براي من مناسب است .
در هررابطه اي ، زماني فرا مي رسد که از خود مي پرسيم :

آيا آن مرد همان شوهر ايده آل من است ؟
يا
آيا آن زن همان همسر ايده آل من است ؟

قسمتي از مشکل ما در پاسخ به اين سؤال ، مربوط به کلمه ي همان است . چرا که اين پيش فرضي را براي شخص قرار مي دهد که فقط و فقط در اين دنيا يک همسر مناسب وجود دارد و اين که ما بايد همان يک نفر را پيدا کنيم و گرنه خوشبخت نخواهيم شد .هيچ کس حتي اگر شبيه آن فرد نيز باشد ، پذيرفته نيست .ما بايد مطمئن شويم که عاشق «همان »يک نفر شده ايم .
بنابراين وقتي مجرديم ،با نگاهي ترديد آميز از گذرگاه زندگي عبور مي کنيم : هر شريک بالقوه را زير ذره بين به دقت معاينه مي کنيم .هرعيب او را به عنوان مدرکي دال بر اين که او «همان »نيست ، مي گيريم .آن « همان »بايد بهتر حرف بزند ، دو بچه از ازدواج قبلي اش نداشته باشد ، بيشتر پول در بياورد ، ده پوند اضافه وزن نداشته باشد .اما در اين تلاش خود به منظور اجتناب از اشتباه و از دست ندادن همان چه بسا که غالباً خود را از تجربه ي عشق واقعي و ازدواجي سالم ، محروم مي کنيم .
وقتي به ازدواج با کسي فکر مي کنيم به خصوص در شرايط دشوار ، به طرزي پنهاني از خود مي پرسيم :«آيا همان همسر مطلوب من است ؟ »يا «آيا شخص ديگري نيز وجود دارد که با او خوشبخت تر باشم ؟ »

عواقب باور به افسانه ي عشقي (3)

1 ـ همسر خود را با آن تصوير رويايي مقايسه مي کنيد که از همان يک نفر در سر خود ساخته ايد .از درک منحصر به فرد بودن آن شخص ، باز مي مانيد .
تامي ،مهماندار هواپيما ، سي و چهار ساله ، خوش رو و جذاب است که يک روز به اميد درک اين موضوع که چرا نمي تواند با کسي ازدواج کند ، به يکي از سمينارهاي من آمده بود .او گفت :«نمي دانم چه مشکلي دارم ؟ تمام دوستانم ، يا ازدواج کرده اند و يا نامزد دارند ، اما به نظر مي رسد که من نمي توانم کسي را انتخاب کنم که برايم مناسب باشد ».
از او پرسيدم :«آيا کسي به تو پيشنهاد ازدواج داده است ؟ »
او جواب داد :«موضوع همين است .مرتباً مردهاي زيادي به من پيشنهاد ازدواج مي دهند که به من علاقه مند هستند .درابتدا شوق و اشتياق زيادي نسبت به آن ها احساس مي کنم ، اما ظرف يک يا دو ماه سرد مي شوم و آن ها را رد مي کنم .پارسال فکر مي کردم ، سرانجام کسي را پيدا کرده ام که بتوانم زندگي ام را با او شروع کنم .ما به مدت چند ماه با هم نامزد بوديم ، در ابتدا همه چيز خوب و مطلوب بود ، اما بعد ،چيزهاي کوچکي از او مرا اذيت مي کرد و تمام چند ماه گذشته ،مدام دعوا کرديم تا سرانجام نامزدي مان به هم خورد ».
همين که بيشتر با تامي صحبت کردم ،فهميدم که او بسيار ، «کمال گرا » است .از ديد او ، يک ازدواج مطلوب رابطه اي است که در آن هيچ اختلافي نباشد .مهمتر از همه ،اينکه هيچ چيز درباره ي همسرش وجود نداشته باشد ، که او نپسندد.تامي با ايمان به افسانه ي عشقي (3)بزرگ شده بود ، «يک جاي دنيا مرد مطلوب منتظر اوست و تنها اوست که مي تواند خوشبختش کند و بس »به همين دليل هم به مجرد اين که در روابطش چالشي پيدا مي شد، به طرزي ناخودآگاه با مقايسه کردن نامزد خود با همان آقاي مطلوب جا مي زد و طبعاً همگي در اين آزمون مردود مي شدند و در اين ميان او هيچ وقت اين فرصت را پيدا نمي کرد که به کسي علاقمند بشود و ازدواج کند .
من به تامي کمک کردم تا منشأ و خاستگاه تصوير غير واقعي خود را از مرد مطلوب درک کند که او را از داشتن هرگونه رابطه ي واقعي بازداشته بود . سه ماه بعد ، نامه اي از او دريافت کردم در آن گفته بود با نامزد قبلي خود، ازدواج کرده است .از اين که اين بار او را تا بدين حد متفاوت يافته بود ، متعجب بود :«او همان شخص قبلي است و اين من هستم که انتظار ندارم او خيلي مطلوب باشد .اين موضوع براي من دوست داشتن او را همانطوري که هست ، ساده تر کرده است » .
2 ـ باور به افسانه عشقي (3)ما را از شروع يک زندگي جديد ، پس از آن که زندگي قبلي پايان پذيرفته است ، باز مي دارد .
دومين ايرادي که به افسانه ي عشقي (3)وارد است اين است ، که شما را از شروع مجدد ، پس از پايان رابطه به دلايلي چون :طلاق يا مرگ باز مي دارد ؛ روابطي که اميدوار بوديد يک عمر ادامه پيدا مي کردند .اگر فقط به يک عشق حقيقي باور داريد و سپس آن يک نفر را از دست بدهيد ، بقيه ي عمرتان را با قلبي تنها و مطمئن از اين که هيچ کس ديگري نمي تواند جايگزين همسرتان باشد ،خواهيد گذراند .
چندين سال پيش زني را ملاقات کردم که در اينجا او را دوريس مي نامم .در آن زمان دوريس شصت و يک ساله بود و مدت دو سال بود که پس از چهل سال زندگي مشترک ،بيوه شده بود .شوهرش مدت ها با سرطان دست و پنجه نرم کرده بود .دوريس چند سال گذشته را صرف اين کرده بود که خود را به زندگي بدون او ،وفق دهد .حال ، فاميل و دوستانش او را تشويق مي کردند که دوباره با مردي ازدواج کند .او در مقابل اين موضوع مقاومت مي کرد و علاقه اي نشان نمي داد .
هنگام ناهار به من توضيح داد که :«من عشق و زندگي خود را داشته ام .ما سال هاي زياد ، زندگي فوق العاده اي داشتيم .چرا براي پيدا کردن کسي که وجود ندارد تا جايگزين شوهرم شود ، اين طرف و آن طرف بروم ؟ انسان فقط مي تواند يک عشق حقيقي را در تمام طول عمر خود به دست بياورد ».
من به دوريس توضيح دادم که يک همسر جديد هرگز جايگزين شوهر مرحوم او نخواهد شد .اما مي تواند فرصتي به او بدهد تا زندگي جديد و متفاوتي را تجربه کند .دوريس با تعلل گفت :«نمي دانم ، فکر مي کنم براي اين کار ،خيلي پير شده ام »
شش ماه گذشت .دوريس به من تلفن کرد:«فکر مي کنم به کمک احتياج دارم ».موضوع از اين قرار بود که يک آقاي شصت و چهار ساله به نام ساول ، با او از طريق يک مؤسسه خيريه که دوريس با آن همکاري مي کرد ، آشنا شده
بود.ساول پانزده سال بود که از همسرش جدا شده بود ، اما هرگز زني را پيدا نکرده بود که در زندگي اش با او سهيم شود ، تا آنکه دوريس را ديده بود . دوريس توضيح داد :«او مي خواهد با من ازدواج کند .موضوع اين است که من هم به او علاقه مند شده ام .مدت چهار ماه است که همديگر را مي شناسيم.ابتدا من به او به ديده ي يک همکار در برنامه هاي اجتماعي نگاه مي کردم .حال او از ازدواج صحبت مي کند و وقتي موضوع ازدواج را پيش مي کشد ، نفسم بند مي آيد و همه اش به اين موضوع فکر مي کنم که اين ازدواج تا چه حد با ازدواج قبلي ام متفاوت خواهد بود .از اين که دوباره شوهر دارم ، خوشحالم .آخر مگر من با او چه کار کرده ام ؟ ».
با لبخند به او پاسخ دادم :«به او مهر ورزيده اي، اما نه به طرزي که شوهرت را دوست داشتي ، بلکه به طرزي جديد و متفاوت ، چيز فوق العاده اي درباره ي عشق وجود دارد :شما مي توانيد در حالات متفاوت آن را تجربه کنيد .
دوريس با خجالت پرسيد :«منظور شما اين است که مسئله اي نيست او را دوست داشته باشم ؟ »
من به او اطمينان خاطر دادم که هيچ مسأله اي نيست .
آن ها دو ماه بعد ،ازدواج کردند و به طرز باشکوهي خوشبخت هستند .هر چند وقت يکبار ،دوريس به من زنگ مي زند و از زندگي اش مي گويد :« غافلگير شده ام .شوهرم را خيلي دوست داشتم .اما ساول را هم به همان اندازه ، ولي به گونه اي متفاوت ، دوست دارم .چه کسي مي توانست فکر کند که يک مادر بزرگ هم فرصت دوباره اي داشته باشد ؟ ».
چيزي نمانده بود که دوريس يک زندگي فوق العاده را با ايمان به افسانه عشقي (3)، از دست بدهد .افسانه عشقي (3)مي گفت که فقط يک عشق حقيقي وجود دارد .
براي شما همسران بالقوه مناسب زيادي وجود دارند .

واقعيتي که درمقابل افسانه ي عشقي (3)وجود دارد اين است که :

اين امکان وجود دارد که عشق حقيقي را با بيش از يک نفر تجربه کنيد . شريک هاي بالقوه زيادي وجود دارند که مي توانيد با آن ها خوشبخت شويد .
نمي توانم به شما بگويم چه تعداد شريک بالقوه براي شما روي زمين زندگي مي کنند ، اما قوياً باور دارم تعداد امکاناتي که شما بتوانيد خوشبختي و عشق را تجربه کنيد ،محدود به يک شخص نمي شود .من از تجربيات شخصي خود مي دانم که قلب يک انسان ظرفيت فوق العاده اي براي عشق ورزيدن دارد و اينکه ما مقدارعشقي را که اجازه مي دهيم در زندگي از آن بهره مند شويم محدود مي کنيم ،فقط به اين دليل که به افسانه هاي عشقي باور داريم .باور دارم که اگر دو نفر را سرگردان در يک جزيره ي متروک رها کنيد ، به طوري که مجبورباشند باقي عمرشان را با هم بگذرانند ، به احتمال بسيار قوي ،همسران خوبي خواهند شد .درحالي که ممکن است تصوير فوق ، لزوماً روياي رمانتيک شما از يک زندگي مطلوب نباشد .اما به طرز خوبي اين نکته را به تصوير مي کشد که عشق ورزيدن به تنهايي آن قدر لذت بخش است که اگر فقط به ما فرصت داده شود ،راه هايي براي دوست داشتن انسان هايي که فکر نمي کرديم آن ها را دوست داشته باشيم ، پيدا خواهيم کرد .
هر عشق حقيقي ، قلبمان را در مسيري متفاوت رشد مي دهد و هررابطه اي به گونه اي به ما خدمت مي کند .آيا اين بدان معنا است که اهميتي ندارد شما با چه کسي ارتباط داريد ؟ «البته که نه ».درواقع اين موضوع ، مسئله ي تفاهم را خيلي مهم تر مي کند .پيدا کردن همسري که با او تفاهم داشته باشيد ،فرمول يک رابطه ي سالم و پردوام است .

افسانه ي عشقي (4)

همسر ايده آل ،شما را از هر لحاظ ارضاء مي کند .
فرض کنيد براي شغل مورد علاقه تان يک مصاحبه داريد .ازشخصي که احتمالاً شما را استخدام مي کند تا برايش کار کنيد ،مي پرسيد :مي توانيد درباره ي اين شغل بيشتر برايم توضيح بدهيد ؟ ».
«اساساً از شما انتظار دارم تمامي نيازهاي مرا برآورده کنيد .من از شما توقع دارم که بدانيد خواسته ي من از شما چيست ،حتي وقتي که به شما نمي گويم چه مي خواهم .از شما مي خواهم که ذهن مرا بخوانيد و تمام توقعات پنهاني مرا دريابيد و آن ها را به زبان بياوريد .از شما مي خواهم هنگامي که سردرگم هستم ، تمام جواب ها را بدانيد و زماني که غمگينم ، مرا خوشحال کنيد و دراوقاتي که اعتماد به نفسم را از دست داده ام ،کاري کنيد تا نسبت به خودم احساس بهتري داشته باشم .البته اين توقع را نيز از شما دارم که هر وقت حوصله ام سر مي رود ،
همواره مرا سرگرم کنيد .درضمن بايد از تمامي علايق من نيز لذت ببريد ، به طوري که بتوانيد همراهي مطلوب براي من باشيد ».
مطمئنم که شما نيز بر اين باوريد که چنين توقعاتي عجيب و غريب هستند . صرف نظر از اين که چه مقدار به شما حقوق خواهند داد ، باز نمي تواند شما را وسوسه کند تا خود را در چنين موقعيت پرفشار و ناممکني قرار بدهيد . گر چه اين داستان کمي اغراق آميز است ، اما حقيقت اين است که بسياري از ما در زندگي به طرزي ناخودآگاه از همسر خود ، اين توقع را داريم که هر نياز ما برآورده کند و هنگامي که اين کار را نمي کند ، از او دلسرد و منزجر مي شويم .من اين پديده را متهم کردن ديگران مي نامم .به خصوص هنگامي که خود نيز از پاره اي نيازهايتان آگاه نيستيد و طبيعتاً قادر نخواهيد بود تا آن نيازها را با صراحت بازگو کنيد .

عواقب منفي باور به افسانه ي عشقي (4):

1 ـ از شناسايي رابطه ي خوب و سالم باز مي مانيد ، فقط به اين دليل که همسر شما نيازهايي را که خود بايد براي خودتان برآورده کنيد ، برآورده نمي کند .
همين که در دفترم نشستم آندريا اعلام کرد :«من فکر مي کنم بايد از شوهرم جدا شوم »او از من وقت قبلي گرفته بود تا درباره ي ازدواجش که دچار بحران بزرگي شده بود ، صحبت کند .آندريا بيست و هفت ساله ، زيبا و ورزشکار بود .او دو سال بود که با بنيامين ازدواج کرده بود .
پرسيدم :«خوب ، مشکل چيست ؟ »
آندريا جواب داد :«نمي دانم ، زياد خوشحال نيستم .فکر مي کردم ازدواج بهتر از اين ها باشد .اين که چيزهايي را براي من عوض کند .اما به نظر مي آيد که هيچ تغييري اتفاق نيفتاده است و من ديگر اميد خود را از دست داده ام ».
از او پرسيدم :«فکر کردي ازدواج چه چيزي را بايد تغيير بدهد ؟ »
او جواب داد :«فکر مي کردم مي تواند اعتماد به نفس ، وضوح و هدفمندي بيشتري به زندگي ام بدهد .اما به جاي آن فقط بيشتر گيج شده ام ».
به او گفتم :«بيا درباره ي بقيه ي زندگي ات صحبت کنيم .شغلت چيست ؟»
«خوب ،درحال حاضر ، بي کارم ، شش ماه پيش يک شغل داشتم ، اما استعفا دادم .به دليل آن که کارم را دوست نداشتم .من واقعاً نمي دانم چه کاري را دوست دارم .همه اش فکر مي کنم اگر از اين ازدواج بيرون بيايم ، احساس بهتري خواهم داشت ».
«آيا گله و شکايت به خصوصي از بنيامين داري ؟ »
آندريا بعد از يک دقيقه فکر کردن گفت :«نه ، او واقعاً با محبت و دوست داشتني است .فقط مرا خوشحال نمي کند ».
بعد از کمي صحبت با آندريا کاملاً واضح بود که مشکل رابطه ي آن ها ، شوهرش نبود ، بلکه خود آندريا بود .او هيچ هدفي در زندگي اش نداشت . او با بنيامين ازدواج کرده بود به اميد آن که تمام خلأهاي دروني او را پر کند و اعتماد به نفس پايينش را بالا ببرد .اما اين وظيفه ي خود او بود ، نه بنيامين .به جاي آن که به دنبال شغل باشد ، يا تحصيلاتش را تمام کند ،روزها را به اين مي گذراند که به سالن ورزشي برود يا تلويزيون تماشا کند .
آندريا يک زن لوس و خودخواه بود که هرگز بزرگ نشده بود .اما صرف نظر از اين که چقدر بنيامين او را دوست مي داشت ، نمي توانست خلأهاي دروني او را پر کند .چون هنوز از درون احساس خلأ مي کرد ، فرض را بر اين مي گذاست که ازدواج او را ارضاء نکرده است .حقيقت اين بود که بنيامين شوهر خوبي براي آندريا بود ، اما آندريا با خودش خيلي خوب نبود . عدم رضايت او از ازدواج نبود ، بلکه از خودش بود .
اين رؤيا که عشق حقيقي همه مشکلات را حل مي کند ، رويايي مهلک است . اين رويا مي تواند باعث شود که شما رابطه ي خوب خود را پايان بدهيد ، با اين چشم داشت که همسرتان کاري را براي شما انجام دهد که بايد خودتان انجام بدهيد .
اگرپيش از ازدواج احساس تهي بودن مي کنيد ، پس از ازدواج نيز به همان اندازه ، احساس تهي بودن خواهيد کرد .
2 ـ از همسرتان به دليل ندادن چيزي به شما که مي بايست خودتان در جاي ديگر آن را پيدا کنيد ، منزجرخواهيد شد .
اشکال ديگري که باور به اين که همسر مطلوب تمام نيازهاي شما را برآورده مي کند ،اين است که به او فشار مي آوريد تا براي شما همه چيز باشد . بارها و بارها شنيده ام که زنان از اين موضوع شکايت دارند که اي کاش شوهرشان به جاي آن ها به خريد مي رفت و از پرسه زدن در مغازه هاي عتيقه فروشي نيز لذت مي برد و يا از تغيير دکوراسيون خانه خوشش مي آمد . سال ها طول کشيد تا بفهمم که ما زن ها احتياجاتي داريم که مردها نمي توانند و نبايد هم برآورده کنند .نيازهاي احساسي مثل :عشق ،محبت ، دوستي و غيره جزء اين نيازها محسوب نمي شوند .منظورم نيازهايي است که زن ها مي بايست از برآورده کردن آن ها ، حتي لذت نيز ببرند .خانم ها ، اين حقيقت را بپذيريد .بيشتر شوهرها هرگز از مشارکت در تغيير دکوراسيون خانه ، مهماني تولد بچه ها ، جورکردن نمونه هاي پارچه براي يک کاناپه جديد ، يا ساعت ها اين طرف و آن طرف گشتن در فروشگاه هاي بزرگ ، آن گونه که ما زن ها لذت مي بريم ، لذت نخواهند برد .اينها نيازهايي هستند که به طرزي بهتري ، توسط زنان ديگر برطرف مي شوند .
به نظرمي آيد که مردها در اين زمينه ، توقعات کمتري نسبت به ما زن ها داشته باشند.اما مردها هم به سهم خود دلسردي هايي را تجربه مي کنند ، به اين دليل که ما زن ها تمامي نيازهايشان را برآورده نمي کنيم .جفري چند سال پيش ، اين مرحله را تجربه کرد و در اين که آيا من براي او مناسب هستم يا نه ، دچار ترديد شد .من تا سر حد مرگ وحشت زده شده بودم ، اما همين که درباره ي اين موضوع صحبت کرديم ، معلوم شد که نگراني هاي او بيشتر حول يک موضوع دور مي زنند :ورزش ، او از لحاظ ورزشي بسيار با استعداد بود و به تمام ورزش ها عشق مي ورزيد .گر چه من هم از ورزش لذت مي برم ، اما به نحوي گرايش دارم که چيزهاي ديگري را در زندگي خود ،در اولويت قرار دهم .هرچه بيشتر درباره ي آن صحبت کرديم ، جفري بيشتر مطمئن شد که افسانه ي عشقي اوست که مي گويد :
«زن مطلوب زني است که با او بيرون برود و يک توپ بيسبال را با او به اين طرف و آن طرف بيندازد و آخر هر هفته با او راکت بال بازي کرده و به طور جدي بدنسازي نيز کار کند ».جفري خود را از همگي اينها محروم کرده بود ،زيرا مي خواست من هم مانند او ، اين چيزها را انجام بدهم .او اعتراف کرد :«از تو به دليل اين که مرا از علاقه ام محروم مي کردي ، منزجر بودم »ما توافق کرديم که من هم سعي کنم تا فعاليت ورزشي بيشتري را با او انجام بدهم و او نيز موافقت کرد که به يک تيم بيسبال برود و با دوستانش قرار بگذارد که بدنسازي کار کنند و براي چيزهايي که از آن لذت مي برد ، وقت بگذارد و بدين گونه خود را در اين زمينه ارضاء نمايد .

حقيقت افسانه ي عشقي (4):

همسر مناسب ،بسياري از نيازهاي ما را برآورده مي کند ، اما نه همه ي آن ها را .
ما هر کدام فهرستي خاص از آرزوهايي داريم که فکر مي کنيم يک همسر مطلوب بايد بتواند براي ما برآورده کند .اما در اين باره نکته اي وجود دارد ، پاره اي از نيازها هستند که فقط همسرشما بايد آن ها را ارضاء کند ، اما نيازهاي ديگري وجود دارند که دوستان ، خانواده و يا آشنايان شما نيز مي توانند براي شما برآورده کنند .
کاملاً اهميت دارد که ما بين چيزهايي که دوست داريم در همسرمان وجود داشته باشد و چيزهايي که بايد در همسرمان وجود داشته باشد ، فرق بگذاريم .
اگر جفري درستي افسانه ي عشقي (4)را زير سؤال نبرده بود ،ممکن بود به ازدواجمان پايان بدهد و درجستجوي خانم ورزش سال 1992 برود و ارتباط عميق و قدرتمندي را که داريم ، ترک گويد .

افسانه ي عشقي (5)

جاذبه ي جنسي قوي ،همان است
ـ آيا تا به حال خودتان را متقاعد کرده ايد که عاشق کسي هستيد که تنها بهانه اي براي ادامه ي روابط نامشروع تان داشته باشيد ؟
ـ آيا با گفتن اين جمله به خودتان که ديوانه وار دل باخته ايد ، کسي را تعقيب کرده ايد ، و بعد تشخيص داده باشيد که آن عشق نبوده ، بلکه شهوت بوده است ؟
ـ آيا تا به حال در رابطه اي بوده ايد که تنها زماني که هيچ دعوايي ميان شما وجود نداشت وقتي بود که دربستر بوديد ؟
به راستي که اين افسانه ي عشقي ما را توي دردسر مي اندازد .پايه و اساس اين افسانه ي عشقي ،احساس گناهي است که ما به طور ذاتي ، به واسطه ي فرهنگ خود ، درباره ي روابط جنسي داريم .از آن جايي که اجتماع ، تعليم ، تربيت و اخلاقيات ما ، اغلب اين اجازه را به ما نمي دهد و آن را مردود مي داند ، پس به اشتباه تصور مي کنيم که هرگاه نسبت به کسي جاذبه ي جنسي داريم ،عاشق او هستيم .
من اين موضوع را فرمول «تداخل شهوت در عشق »مي نامم .

فرمول تداخل شهوت در عشق

1 ـ ابتدا ،جاذبه ي جنسي قدرتمندي نسبت به يک فرد پيدا مي کنيد و يا به عبارت ساده تر ،احساس شهوت مي کنيد .
2 ـ سپس بر اساس آن ميل عمل کرده و با او مبادرت به رابطه ي نامشروع مي کنيد .
3 ـ سپس از اين که با شخصي که ارتباط روحي چنداني با او نداريد ،از لحاظ جنسي صميمي شده ايد ،احساس گناه و ناراحتي مي کنيد .
4 ـ سرانجام براي آن که شهوت خود را موجه جلوه دهيد ، با او رابطه ي نزديک ايجاد مي کنيد .
روشن است که منظور من اين نيست که هر وقت رابطه اي ايجاد کرديد ، بر طبق فرمول تداخل شهوت در عشق ، عمل کرده ايد .گرچه چنانچه به افسانه ي عشقي (5)اعتقاد داريد ، ممکن است بيشتر از آن چيزي که فکرش را مي کنيد ، خود را در چنين شرايطي بيابيد .
در زير پاره اي از عواقب باور به افسانه عشقي (5)آمده است .
1 ـ خود را با کساني درگير مي کنيد که با آن ها تفاهم نداريد .
آن ، بيست و شش ساله ، براي خريد از يک فروشگاه پوشاک بازديد مي کرد . اتفاقي که در طي آن افسانه ي عشقي (5)، او را از لحاظ روحي به زحمت انداخت به اين قرار است :
«من برايان را وقتي اسکي مي کرديم ، ديدم .فکر مي کنم دور بدون از خانه ، سرما و اين حقيقت که او روي چوب اسکي هايش بسيار جذاب بود ، بر قضاوت عاقلانه ي من چيره شد .به زودي ازدواج کرديم .شايد به دليل ارتفاع بود ، اما هرگز چنين چيزي را در تمام زندگي ام تجربه نکرده بودم . برايان از اين که در مهرورزي مهارت داشت ، احساس غرور مي کرد و حقيقت هم چيزي جز اين نبود .من کاملاً مطمئن بودم که از عشق شوهرم ، سر ازپا نمي شناسم ».
«تعطيلات تمام شد و او به سر کار برگشت .روزها تلفني با هم صحبت مي کرديم چرا که هر دو سرکار مي رفتيم .جاذبه اي که بين ما وجود داشت ، خارق العاده بود و من اين طور استنباط کردم که به احتمال قوي او را خيلي دوست دارم که چنين احساسي مي کنم .ما حتي شروع به صحبت درباره ي بچه دار شدن کرديم ».
«آن تابستان تصميم گرفتيم تا دو هفته مرخصي بگيريم و آن را در خانه بگذرانيم .لحظات انتظار براي رسيدن برايان به سختي مي گذشتند .چند روز اول ، مثل هميشه واقعاً فوق العاده بود .اما يک دفعه همه چيز به هم ريخت و ما شروع
کرديم به بحث و دعوا درباره ي همه چيز .اولين چيز ، موضوع سيگار کشيدن براين بود .من مي دانستم که او سيگار مي کشد ، اما آن قدر به چيزهاي ديگر مشغول بوديم که فرصت سيگار کشيدن را نداشت .اما حال فرصت بيشتري داشتيم و به نظر مي رسيد که او مدام سيگار مي کشد . هرگز توجه نکرده بودم که او تا چه حد منفي است .او هميشه چيز بدي درباره ي دوستانم ، دکوراسيون خانه و طرز رانندگي ام پيدا مي کرد که بگويد و همه چيز به تدريج بدتر مي شد تا آن جايي که همه چيز تعطيل شد و ديگر اين طور شد که ثانيه شماري مي کردم تا او به سرکار برگردد ».
«صبحي که او به سرکار برگشت ،در رختخوابم دراز کشيدم و خون گريه کردم .خيلي گيج بودم و احساس مي کردم روياهام در برابر چشمانم ، همگي خرد و نابود شدند .چند روز بعد را به فکر کردن درباره ي ادامه زندگي ام با برايان گذراندم .ناگهان همه چيز برايم واضح شد .من هيچ وقت با برايان که شوهرم بود ، رابطه اي نداشتم .تمام کاري که با هم کرده بوديم ، خوشگذراني بود .ملاقات اول ما يک خوشگذراني بيش نبود .آن روزها ، تمام وقتمان پاي تلفن مي گذشت که آن هم پر از چرند و پرند گفتن شده بود و هر بار هم که خانه بوديم ...من هيچ گاه برايان را به عنوان پدر بچه هايم در نظر نگرفته بودم ، فقط به عنوان يک «دن ژوان »به او نگاه کرده بودم .به مجرد اين که او را به چشم همسرم نگاه کردم ، ديدم که حتي از او زياد خوشم نمي آيد ».
آن ، قبلاً به هيچ مردي جذب نشده بود ، بنابراين وقتي برايان را ملاقات کرد و جرقه ها به اين طرف و آن طرف پرتاب شدند ، فرض کرد که پس بايد عاشق شده باشد .براي او همچنين سخت بود تا بپذيرد و اعتراف کند که از ناحيه ي شخصي که او را دوست ندارد و هرگز نيز نمي خواهد که با او زندگي کند ، تا اين حد تحت تأثير قرار گرفته باشد .او با پرداخت بهاي گزافي آموخت که شهوت ،هميشه به معناي عشق نيست .تنها نقطه ي مشترک برايان و آن ، اين بود که هر دو عاشق اسکي و خوشگذراني بودند .اين ممکن است براي يک دوره ي خوشگذراني کافي باشد ،اما براي يک زندگي مادام العمر و موفق ، کافي نيست .
2 ـ بيش از آنچه بايد ،به رويايتان مي چسبيد و به سختي کساني را که براي شما مناسب نيستند ،رها مي کنيد .
جمال يک روز ،بعد از سميناري که در آن درباره ي افسانه هاي عشقي صحبت کرده بودم ،نزديکم آمد و با ابراز تعجب گفت :«شما دقيقاً داشتيد مرا توصيف مي کرديد ».جمال سي و هشت ساله بود و از همسر قبلي اش جدا شده بود .داستان او چنين بود :
«من وقتي که جوان بودم با يکي از همکلاسي هاي دبيرستاني ام ازدواج کردم .من نسبتاً با تجربه بودم ولي او هرگز به غير از من ، قبلاً با هيچ کس ديگري نبود .بنابراين مدتي طول کشيد تا بفهمم با هم تفاهم نداريم .بعد از ساليان ، ديگر برايم جذاب نبود .اگرچه من او را خيلي دوست داشتم و دو بچه داشتيم ، تلاش کردم که ازدواجم را به خاطر بچه ها حفظ کنم .سرانجام وقتي سي و يک ساله بودم ، ازدواجم را ترک کردم و طلاق گرفتم ».
من از نوزده سالگي مرتباً بيرون رفته بودم و دوباره آماده بودم که شروع کنم . به خود قول داده بودم که هرگز با کسي که جاذبه اي برايم ندارد ، ازدواج نکنم .اعتراف مي کنم که براي چند سال اول ، واقعاً حريص بودم ، بسيار مي ترسيدم دوباره با کسي ازدواج کنم که برايم جذاب نباشد ، بنابراين فقط به خواستگاري زن هايي مي رفتم که برايم جذاب باشند ».
«بدين ترتيب بود که با صبرينه ازدواج کردم .ما در يک مهماني بوديم و او نشسته بود .اولين چيزي که توجهم را جلب کرد ، بدنش بود .او دقيقاً مثل زن روياهاي من بود .ما با هم صحبت کرديم و سپس شام خورديم . ديگر نمي خواستم مجرد بمانم .او مثل يک اسب وحشي بود .همان احساسي را داشتم که هميشه فکر مي کردم به زن مطلوب خود خواهم داشت ».
«به خود قول داده بودم دوباره با کسي درگير نشوم .مگر اين که از انتخابم کاملاً  مطمئن باشم .اما عزم من از بين رفته بود .صبرينه همه اش زمزمه مي کرد و خودش را دور مي پيچاند تا سرانجام چيزي را که مي خواست ، به دست مي آورد .در نهايت هم اين طور شد که در عرض يک ماه ازدواج کرديم .
از همان اول ، مشکلات شروع شدند .من متوجه شدم که صبرينه از لحاظ مالي از طرف نامزد قبلي اش حمايت مي شد و اينکه يک عالمه صورت حساب هاي پرداخت نشده به روي هم انبار کرده بود .من افسون شده بودم و تمام بدهکاري هاي او را تا شاهي آخر ، پرداخت کردم ».

فرار از زندان بهشت جنسي

جمال ادامه داد :«شش ماه گذشت و زندگي ما مثل ترن هوايي ، بالا و پايين مي رفت .يک دقيقه با هم دعوا داشتيم ، دقيقه بعد ، با يکديگر مهر مي ورزيديم ، صبرينه مثل يک بچه ي لوس و بي مسئوليت بود او هرگز دنبال شغل نبود و تمام انرژي ام را از من کشيد .مي دانستم که بايد از او جدا شوم . اما هر وقت که به او مي گفتم ، مرا اغوا مي کرد و باز همه چيز آرام مي شد .
تا آن که يک روز با لباس هاي جديدي که هزار دلار مي ارزيدند ، به خانه آمد . ديگر نتوانستم تحمل کنم .گذاشتم و رفتم .اولين بار بود که پس از ماه ها احساس آزادي مي کردم .اما متأسفانه اين احساس ديري نپاييد .صبرينه دوباره به من زنگ زد و دوباره سر و کله اش پيدا شد .لباسي بسيار تحريک کننده و زننده پوشيده بود .اين بار هم نتوانستم مقاومت کنم .باز چند روز آشتي بود و من دوباره به هم مي زدم .يک يا دو ماه بعد ، دوباره يک شب به من زنگ زد و گفت که تنهاست .به خانه برگشتم .از خود بيزارشده بودم .از اين که به اين موضوع اعتراف کنم متنفرم .اما اغواگري هايش موجب شد دو سال طول بکشد تا سرانجام از او جدا شوم ».
داستان جمال بهت آور است .اما آن قدر هم غيرعادي نيست .او مطمئن بود که چون جاذبه ي فوق العاده اي بينشان وجود داشت ، پس صبرينه مي تواند زن خوبي هم براي او باشد .سال ها پر از ماجراجويي دارم و تحقيرهاي متعدد طول کشيد تا جمال بياموزد که واقعيت افسانه ي عشقي (5)به قرار زير است :
روابط جنسي خالي از احساس ، هيچ مناسبتي با عشق حقيقي ندارد .
چنان چه جاذبه ي زيادي نسبت به کسي تجربه مي کنيد :
ـ لزوماً به اين معنا نيست که عاشق او هستيد .
ـ لزوماً به اين معنا نيست که شما براي همديگر آفريده شده ايد .
ـ لزوماً به اين معنا نيست که ازدواج موفقي خواهيد داشت .
قطعاً به اين معنا است که :
ـ بيوشيمي جنسي خوبي داريد .
ـ يک يا هر دوي شما در مهرورزي مهارت داريد .
ممکن است به اين معنا باشد که :
ـ جاذبه ي جنسي ميان شما قوي است .به طوري که مي تواند پايه اي براي يک رابطه ي سالم باشد ، البته چنان چه در نواحي ديگر نيز تفاهم داشته باشيد .

حقيقتي درباره ي عشق

احتمالاً توانسته ايد که با يک يا هر پنج افسانه ي عشقي ، به گونه اي ارتباط برقرار کنيد.آيا مايه ي شگفتي نيست که تا چه حد اين پنج افسانه ي عشقي ، در اشتباهاتي که در رابطه با عشق مرتکب شده ايد ، سهيم بوده اند ؟
در اين جا پنج افسانه ي عشقي ذکر شده ، واقعيت مربوط به هرکدام را در جدولي آورده ايم .
(افسانه1)ـ عشق حقيقي بر همه چيز فائق مي آيد .
(واقعيت )عشق براي موفقيت يک رابطه کافي نيست .به اين معنا که رابطه به تفاهم و تعهد نياز دارد .
(افسانه 2)ـ اگر عشق ، «عشق حقيقي »باشد ، همان لحظه که فرد را ديديد خواهيد دانست .
(واقعيت )براي دلباختگي يک لحظه کافي است ، اما عشق حقيقي به وقت نياز دارد .
(افسانه 3)ـ تنها يک عشق واقعي در اين دنيا وجود دارد که براي شما مناسب است .
(واقعيت )اين امکان وجود دارد که عشق حقيقي را با بيش از يک نفر ، تجربه کنيد .شريک هاي بالقوه ي زيادي وجود دارند که شما مي توانيد با آن ها خوشبخت شويد .
(افسانه 4)ـ همسر مطلوب شما را از هر لحاظ ارضاء مي کند .
(واقعيت )همسر مناسب ، بسياري از نيازهاي ما را برآورده مي کند ، اما نه همه ي آن ها را .
(افسانه 5)ـ جاذبه ي جنسي قوي ، همان عشق است .
(واقعيت )روابط جنسي خالي از احساس ، هيچ مناسبتي با عشق حقيقي ندارد .

عشقي که استحقاق آن را داريد .

چندي پيش در يک سخنراني براي جمعي از مردم ، درحالي که داشتم کتاب هايي را امضاء مي کردم .يک زن جوان در حالي که اشک در چشم هايش حلقه زده بود ، نزديکم آمد و اين طور شروع کرد :«من به سميناري که شما و شوهرتان ماه گذشته داشتيد ،به دقت تمام گوش دادم .اميدوارم من هم يک روز شانس اين را داشته باشم که رابطه اي به خوبي رابطه ي شما دو نفر نصيبم گردد ».
حدود پنجاه نفر در صفي منتظر بودند تا با من صحبت کنند .طبق معمول بايد از او تشکر مي کردم و به سراغ شخص بعدي مي رفتم .اما چيزي موجب شد که لحظه اي از کار باز بمانم و دست هاي آن زن را بگيرم .درحالي که در چشم هايش نگاه مي کردم ،گفتم :«مي خواهم واقعيتي را بدانيد :من واقعاً از وجود چنين مرد فوق العاده اي در زندگي ام احساس خوشبختي مي کنم .اما شانس ،هيچ دخالتي در اين امر نداشته است .من در گذشته اشتباهات زيادي مرتکب شده بودم .من به ازدواج با چندين مرد فکر کرده بودم و سعي مي کردم آن ها را به مردهاي دلخواه خودم مبدل کنم .مردهايي که به طور کلي فاقد هرگونه تفاهم بوديم .به خود مي گفتم :اهميتي ندارد . من به تمامي دلايلي که نادرست بودند به اين مردها علاقه مند مي شدم .اين شانس نيست که موجب موفقيت يک ازدواج مي شود :به اين معنا که من توانستم تا درنهايت شخص مناسب را شناسايي و انتخاب کنم .من و جفري خيلي سخت کار کرديم تا صميميت و هماهنگي را که داريم ، خلق کنيم .شما نيز مي توانيد همين چيز را داشته باشيد .
شايد احساس کنيد که در عشق اقبالي نداريد و اميد خود را براي رابطه اي که روياي آن را داشتيد ، از دست داده باشيد ، شايد هم شخص به خصوصي را در زندگي خود داريد ،اما مي خواهيد احساس صميميت و عشق بيشتري داشته باشيد و ندانيد که چگونه ؟
منبع:کتاب آيا تو آن گمشده ام هستي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما