اسلام سياسي در تركيه؛چالش مدرنيته و سكولاريسم(1)
نويسنده: هالدون گولپ*
مترجم: نيره نظرريا
مترجم: نيره نظرريا
مقدمه :
بدون شك، مذهب و امور اجتماعي - همانگونه كه تاريخچه ديگر مذاهب چون مسيحي ها، يهوديها و ديگر آيين مذهبي و غير مذهبي نشان مي دهد ، به يكديگر متصل اند. مطابق اين ادعا، يك نوع رابطه منطقي ميان مذهب و سياست وجود دارد، كه ناشي از تأثيرات اسلام بر علوم مسلمانان و غير مسلمانان مي شود. پيدايش اسلام سياسي اختلاف يك كينه قديمي بين دو تمدن غرب و شرق را آشكار مي سازد و به اين وسيله، جدا سازي اسلام از سياست امري محال و غير قابل امكان مي باشد.
دليل اين كه تركيه را به عنوان نمونه عيني سكولاريسم معرفي كرديم اين بود كه در آن اختلاف عيني و مشخصي بين اسلام و غرب به چشم مي خورد. با وجود اين كه جزء جزء كشور تركيه تحت تأثير سكولاريسم قرار گرفته، ولي وسيله اي شده در جهت پيشبرد اهداف شهري سازي و صنعتي كردن، كه اين امر به افراط و تند روي حكومت سكولاريسم در تركيه منجر شده است. ارنست گلنر در مقاله خويش تحت عنوان "اسلام يگانه مذهب جهان و تركيه يگانه كشور در ميان كشورهاي مسلمان جهان "اين موضوع را به خوبي بيان مي كند.
تركيه با يك تغيير سهمگين از طرف سكولاريسم غرب مواجه شد و اختلاف و كشمكش ميان اسلام و سياست يك حادثه تاريخي جديد نوظهور در تركيه است، كه در چارچوب تمدن سازي كنوني نمي تواند به اين اختلاف كه در تمدن مسلمانان و مسيحيان نمايان است پاسخ دهد.
البته سوالِ مطرح شده يك مسأله مذهبي نيست، بلكه يك خواسته سياسي است، كه منجر به شكل گيري يك مشي جديد مي شود. بنابراين اگر مذهب عاملي براي تأثيرگذاري بر روي پديدههاي اجتماعي و سياسي باشد، خود موجب ايجاد يك تمايل مذهبي براي جستجو در علم سياست مي شود، كه در اين صورت اسلام به عنوان يك مذهب، نظريه معروف «اسلام سياسي» را صادر مي كند. البته ممكن است در اين موقعيت يك عبارت و برداشت مبهم پديدار شود، كه دكترعلي شريعتي به عنوان يك روشنفكر معروف و مسلمان آن را مطرح ميسازد. او اسلام را تحت عنوان «نظريه سياسي» كه با نظريه مسيحيت در كتاب «اسلام و مسيحيت» بيان شده، برابر مي داند كه خود اين در نظريه موجب تأثيرگذاري در زندگي بشر و فكر او مي شود و هم چنين موجب تقويت و تكميل هستي شناختي و جهان شناختي در بشر مي گردد.
البته بايد توجه داشت كه اين نظريه در ابتدا به عنوان يك طرح سياسي مطرح شد؛ طرح كه از ابتدايي ترين اهداف اسلام در قالب تمدن و اصلاح طلبي بود. ظهور امپراتوري جديدي در قرن 19ميلادي يك حادثه مهم تاريخي ديگر شكل گرفت، به گونه اي كه به اين طرح مشروعيت داده و سرانجام اين حادثه در زمان حكومت سلطان عبد الحميد دوم تقويت شد. مصطفي كمال آتاترك و ديگر روشنفكران تركي، نظريه جديد سكولاريسم را در داخل تركيه و بر روي اعتقادات اسلامي پياده كردند و اسلام را ابزاري (حربه اي) براي مقابله با سياست جلوه دادند. اين اختلاف و درگيري تا پايان دوره آتاترك به چشم مي خورد و بعد از آن، اسلامِ سياسي در قالب يك طرح عقيدتي- سياسي بر پايه نظريه كماليست شكل گرفت و تقويت شد.
اين مقاله در صدد اين است كه بحران جهاني و مبارزه ميان مدرنيزاسيون وسكولاريسم بين المللي را در قالب اسلام سياسي كه بعد از قرن 19 مقدمه اي براي تحول در غرب به شمار رفت، و اينكه چرا اسلام در حال حاضر نمونه اي از اين طرح به شمار مي آيد، را توضيح دهد.
دولت عثماني نوپا: اسلام مدرن
اين قبيل تغييرات در امپراتوري عثماني جايگاه والايي در زمينه اقتصادي، سياسي و حتي نظريه هايي كه منعكس كننده سرمايه داري غرب بود، پيدا كرد، كه همسو با صعود ملي گرايي داخلي در اروپاي غربي، تغييرات اصلاحي، تلاش خود را در زمينه عقيده مردم به كار گرفت. بنابراين، خطِ حكومت عثماني پايه و اساس دولت قرار گرفت كه درصدد توسعه و وحدت ميان مذاهب و گروه هاي مذهبي بود. البته مبنا در اين امپراتوري، اسلام بود و اين خود رأس هرم مذاهب قرار گرفت، به گونه اي كه بر روي آنها تسلط يافت و گروه هاي مختلف به يكديگر پيوستند و يك حكومت و مليت را اداره كردند و دولت عثماني نيز آن را از همه پيروانش با هر گرايش و مذهبي كه داشتند، گرفت.
با وجود عوامل فسادي كه به صورت آزادانه عمل مي كردند، تجزيه طلباني نيز تربيت شدند، كه فساد را در قسمتهاي غير مذهبي اين سرزمين ترويج مي دادند، كه برخورد امپرياليسم غرب، منجر به تشديد شدن اختلافها ميان نژاد پرستان و گروه هاي مذهبي شد. يك گروه نژادپرست از كارگرها، مسلمانان را كه در حومه آنها بودند كنترل مي كردند، به گونه اي كه همه امور صنعت را از آنان ربودند. عده زيادي از شركاي اروپايي - تجاري اين امپراتوري، حاضر به معامله با مسلمانان نبودند، و با غيرمسلمانان معامله مي كردند، كه عامل اصلي اختلافات در اين امپراتوري، گسترش روابط ميان گروه هاي نژاد پرست و بعضاً مذهبي با ديگر گروه هايي بود، كه به اصطلاح مي خواستند در اين سرزمين وحدت ايجاد كنند.
هرچند تلاش به منظور توسعه دادن و سازش ميان گروه هاي داخلي نا موفق بود، اما با اين نظريه ظاهراً كارهاي خود را پيش مي بردند و دولت نيز جهت حمايت از هواداران اروپايي خود نظام مالياتي را لغو كرد. بنابر اين، قدرتهاي اروپايي مشتاق بودند تا با سرمايه گذاريهاي خارجي حمايت دولت قدرتمند عثماني را جذب كنند، ولي اين ميدان دادن به اروپاييها موجب تكيه و علاقهمندي بيشتر دولت به نيروهاي بيگانه شد، و خود، ميدان را براي تضعيف پايه هاي حكومت و از دست دادن حمايت داخلي فراهم نمودند كه اين امر موجب گرديد تا غيرمسلمانان دنبال حامياني بگردند كه از آنان حمايت و پشتيباني نمايد.
در اين زمان بود كه انديشه تشكيل دولتي جديد نمايان شد؛ دولتي كه چاره اي ندارد تا با كمك مسلمانان روبه مدرن شدن گام بردارد، كه اين تغييرات بعد از قوانين اصلاحي سال 1856 ميلادي در اين امپراتوري مطرح گرديد و داغ شد.
بنابراين حاصل برتري دادن به عقيده مسلمانان نفوذ قدرت امپراتوري بود، هرچند امپراتوري جديد به اين حكم كه مسلمانان امور را در دست بگيرند معترض بود، و موجب گرديد تا بعضي از امتيازات به مسلمانان داده شود و آنان به گونه اي بعضي از اقدامات را در اختيار داشته باشند، اما نتيجه اين شد كه اين امپراتوري به احساسات يك گروه خاص از مردمش ارج گذاشت و اين خود موجب بر قراري يك انسجام دور و دراز ميان گروه هاي مذهبي گرديد و تنظيمات سكولاريسم سياسي در حقيقت هم پخش كردن يك اتحاد قومي ميان دسته اي از مسلمانان بود.
اگرچه امپراتوري جوان مخالف تمدن سازي در سرزمين اش نبود، اما روأساي اين تنظيمات درصدد آن بودند تا با استفاده از يك سري اصول اخلاقي و فلسفي، معيار اثر بخشي را بسط داده و بعضي از اصول را كم رنگ و كم تأثير نمايند. آنها درصدد بودند تا اين شكاف را بوسيله پيشنهاد دادن مطابقت ميان نظريه (مدرن سازي) با اسلام سياسي و اصول حاكم بر نظام سياسي، پر نمايند. اين امپراتوري، اسلام را به عنوان عامل اوليه در همبستگي اجتماعي ميان جمعيت هاي مسلمانان مثال مي زند. به همين دليل آنها از اسلام به عنوان عامل ساماندهي مقاصد غرب و تكميل آنها به كمك اصول ديني، ياد كرده و آن را مهم مي دانند و نظريه هايي چون آزادي، نقش قانون، دموكراسي و مجلس و نهادهاي جمعي، در شرايط مساويِ اسلامي را خاطر نشان مي كنند. ترقي فراوان نهادهاي سياسي در اين سرزمين و تطبيق دادن قواعد فلسفي غرب با اصول و فروع اسلام از نكات مهم مطرح شده در اين امپراتوري است.
مسلمانان سعي و تلاش مي كنند تا اصول و مذهب را با عملهاي منطقي تطبيق داده و عقايد و ايده هاي غربي را با اصول اسلامي منطبق نمايند، كه از آن به نام "پيشرفت" يا "ترقي" ياد مي كنند.
اسلام در اين سرزمين با عنوان طرح سياسي مهم،رشد نموده و مطرح شد، زيرا اين امپراتوري در ابتدا درصدد دريافت ايده هاي جديد بود، زيرا اصلاحات و تنظيمات ابلاغي جديد نمي توانست به اصلاحات مشروعيت ببخشد، حال با كمك هرگونه روش و عقيده اي كه باشد، اين امپراتوري به نيازهاي عقلي و منطقي توجه مي كند. هرچند دولت به منظور ثابت كردن اين تضادها با كمكِ مشاهدات خود در بخشهاي مختلف مسلمان نشين اين امپراتوري، سعي در نزديك ساختن گروههاي مختلف مذهبي و غيرمذهبي با يكديگر بود، و در كنار اينها آنها طرفدار تمدن سازي براساس الگوهاي غربي بودند، اما افكار جديد شكل گرفته در اين امپراتوري از شرايطي كه اصطلاحات غرب از چشم انداز اسلامي بدست آورده، ناشي مي شود. اين تضادها عاملي است كه به باروري سازي عقايد در اين عرصه مدرن سازي كمك ميكند.
اين بر خورد تضادها با كمك و تدابير سلطان عبدالحميد دوم- كسي كه از يك سو موافق تمدن گرايي در سرزمين عثماني بود و از سوي ديگر به استبداد ارتجاعي كه حاصل تمدن سكولار در دوران جمهوري خواهان بود دشنام مي داد - از بين رفت. در تاريخ، عقايد عبدالحميد دوم در مقايسه اي با كماليست، به نام (ارتجاع- استبداد) مطرح شده كه به خوبي از اصول اخلاقي اسلامي قابل تشخيص است. اين منش و رفتار، نمايي گمراه كننده بود؛ زيرا: او دنباله روي پيشينيان خود بوده است. درينگل معتقد است كه اگر بپذيريم اين سلطان با وجود بدگماني نسبت به غرب، حمايت خودش را از آن تنظيمات بر نداشت، مخالف خِرَد آدمي است؛ زيرا تعداد زيادي از نهادهاي ديوانسالاري در جمهوري تركيه در زمان سلطنت سلطان عبدالحميد پايه گذاري شده و خود اين پادشاه از موافقان تشكيل دولت عثماني جديد بوده است. اين پادشاه، اسلام را به خاطر مشروعيت بخشيدن به تمدن سازي براساس الگوهاي غرب برگزيد. او در كتاب خود مي نويسد: «اگر چه اين وضعيت پايه هاي اسلام سياسي را بنيان گذاري كرد، در حقيقت خودش در دستور كار سكولارها قرار گرفت». دولت جديد به مثابه پلي بود كه بوسيله اصلاحات جديد ميان مدرنيزه كردن و اسلامي كردن، رابطه برقرار مي كرد. در زمان اين پادشاه بود كه غرب گرايي و مدرنيزه كردن تا قدرت كوتاهي با يكديگر برابر بودند.
اسلام گرايي عبدالحميد، نظريه جديدي بود كه بيشتر به يك خلق و آفرينش شباهت داشت و آن وسيله اي بود براي مشروعيت دادن به قدرت خود. در قرن 19 بود كه بخشي از اين سرزمين سقوط كرد و تصميم بر جدا سازي و حتي اتصال آن به ديگر بخش گرفته شد. در سال1877-1878 ميلادي جنگ دولت عثماني با روسيه به اين نقيصه پايان داد و قلمرو اين حكومت تا بالكان گسترش يافت و همين عامل موجب شد كه بيشتر اين امپراتوري را مسيحيها تشكيل دهند. سرزمينهاي عربها تا آن زمان از نظرها دور بود، به گونه اي كه گويا ناديده گرفته شد، ولي بعدها اوضاع ورق خود به گونه اي كه به همان اقتصاد و وضع مطلوب قبلي خود بازگشتند و همين عامل موجب ايجاد يك اتحاد ماندني و هميشگي براي حفظ بقاي آن ملت گرديد. بنابراين به خوبي روشن است كه عبدالحميد به دليل حمايت از قدرت هايبيگانه تعداد زيادي از غيرمسلمانها را به حمايت دولت خود درآورده و به تبع آن، غيرمسلمانها نيز تعهدي در زمينه وفاداري به دولت عثماني از خود نشان دادند و مسایل مربوط با مسلمانان به صورت ثابت مطرح گرديد؛ زيرا اسلام مذهب غالب و رسمي در اين حيطه بود.
عبدالحميد بر اين عقيده بود كه "اسلام حامل وسيله اي است براي سست كردن يا ايجاد اتحاد ميان پايه هاي حكومتي، و عاملي جهت ارتباط با غيربومي ها در اين زمان" و به همين علت بود كه حضور اعراب در زمان حكومت اين سلطان به خوبي قابل حس است.
پان اسلاميستها خارج از مسير خود گام برداشتند و تا آن زمان كه اسلام به عنوان پايه هاي حكومت داراي مقام و جايگاه خاصي بود، يك عقيده و هدف شده بود. در كنار آن، حضور قدرتهاي مخالف حكومت و به تبع آن حمايت نامناسب دولت از غيرمسلمانها به واسطه شهرت آنها، خود عاملي بود در جهت ضعف و سقوط دولت عثماني. تصرف كانال سوئز در سال 1869 ميلادي (راه ارتباطي ميان بريتانيا و اقيانوس هند) واقع در درياي مديترانه و تصرف آن توسط مصر، عاملي جهت نفوذ بيگانگان به داخل سرزمينهاي اسلامي شد و ذره ذره اداره حكومت كشور را از دست متوليان آن درآورد.
دخالت و ظهور يك باره آلمان به عنوان يك قدرت امپرياليستي پنهان در سال 1871 ميلادي، متحد شدن بريتانيا و فرانسه و ادعاي آنها مبني بر مالكيت بخشي از امپراتوري عثماني، گشت و گذار در ميان بخش هاي مختلف اين سرزمين به دليل روابط بسته و پنهان دولت عثماني با آلمان و تمايل آلمانها مبني بر بستن قرار داد با عثمانيها و دادن قول همكاري و حمايت از پادشاه عثماني و به رسميت شناختن آن، بالا رفتن انتظارات خلفاي عثماني از دولتهاي غربي حامي خود و از دول مسلماني كه در گوشه و كنار و يا خارج از مرز و بوم عثماني و به طور مستقيم و غيرمستقيم تحت سيطره آن دولت بودند، موجب تضعيف آن امپراتوري شد.
پان اسلاميست طرح موفقي نبود. سلطان عبدالحميد در واقع به مسلمانان كمك نكرد، اما اصالت طلبي او موجب گرديد تا اين امپراتوري به مدت 30 سال بتواند دوام بياورد. اگر حكومت عبدالحميد در مقايسه با ديگر دولتهاي مسلمان در مقابل دولت هاي غربي بسيار موفق بود، اما در زمينه باز گرداندن كامل قدرت به دست مسلمانان ناموفق عمل كرد، هم نتوانست نظريه هاي اسلامي را ثابت نگه دارد، و هم اينكه موجب گرديد تا غيرمسلمانانها قدرت را در دست بگيرند. در اين زمان، تمدن سازي شامل برابري ميان موضوعات مختلف با داشتن مذاهب مختلف و نيز وابستگي و ارتباط ميان آنها بود، ولي در اين ميان بعضي ناسازگاريها با عقايد اسلامي نيز به چشم مي خورد.
پي نوشت :
* هالدون گولالپ (گولارب) پروفسور در زمينه جامعه شناسي در دانشگاه بوقازيس در استانبول تركيه است. نتايج بدست آمده از فعاليتهاي او در زمينه اسلام سياسي در عرصه جهاني، شهري و كوچك عرضه و چاپ شده است. مقالات منتشر شده اش تحت عنوان "پست مدرنيزيسم جهاني" شامل جامعه شناسي غربي- اسلامي در تركيه در عرصه اقتصاد و جامعه شناسي است، كه اين مقاله برنده جايزه بهترين مقاله دوسالانه مجمع تحقيقات تركيه در آمريكا در سال1999م شد و مقاله "جهاني شدن و اسلام سياسي" كه در آن مباني جامعه شناسي تركيه كه مجموعه اي از مطالعات خاورميانه اي او بوده، در سال 2001 م ارایه شد.
/س