دعا کردن چه خاصیتی دارد؟

در این مطلب خاصیت دعاکردن بیان شده است، همراه ما باشید.
شنبه، 16 شهريور 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دعا کردن چه خاصیتی دارد؟
این نکته را بگویم، دعا دو خاصیت دارد:

1- تو را به اندازه ای که مضطرّ و متوجه می شوی، به خواسته هایت می رساند و به تو می دهند.

2- دعا می کنی به خاطر این که عبودیت و وابستگی و تعلّقت را اثبات کرده باشی و برایت مهم نیست که می دهند یا نه، برآورده می کنند یا خیر. و حتّی منتظر اجابت هم نیستی که حقیقت عبادت و بندگی دعاست؛ «الدُّعاءُ مُخُ الْعِبادَةِ». [1]

 روحش دعاست. می گوید:

 حافظ کار تو دعا کردن است و بس در قید این مباش که نشنید یا شنید.

در این نالیدن است که ارتباط پیدا می کنی و از مکر شیطان است که نکند صدا را نمی شنود تا زمزمه ی تو را خاموش کند.

در روایت آمده که یکی از اسامی قیامت یوم الحسرة می باشد. حتّی حسرت برای مؤمنین. در آن روز می گویند تو دعاهایی کرده ای و به خاطر جهاتی مستجاب و برآورده نشد. حال در برابر آن چه به تو ندادیم، این همه برای تو. آدمی حسرت می خورد و می گوید کاش هیچ یک از دعاهای من برآورده نمی شد. [2]

اصلًا رنج این را نداشته باشید که برآورده شد یا نشد؛ چون حقیقت دعا در این است که من محتاجم؛ «رَبِّ انّی لِما انْزَلْتَ الَی مِنْ خَیرٍ فَقیرٌ». [3]

موسی فرار کرده و در کوچه ها و بیابان های مدین است و هیچ کس را ندارد می گوید من محتاج توام. همین. از این عاشقانه تر و زیباتر چیست؟

نکته ی مهم تر اینکه او قبل از استحقاق و سؤال بخشیده؛ «یا مُبْتَدِأً بِالنِّعَمِ قَبْلَ اسْتِحْقاقِها». [4]

 و در جای دیگر فرموده: «انْتَ الَّذی تُفیضُ سَیبَک عَلی مَنْ لایسْئَلُک». [5]قبل از اینکه بدانم چشم و زبان و دست و پا می خواهم به من عنایت فرموده.

تشنگی و آب را با همه آورده. وحشت و انس را با هم. دیگر چه رنجی؟

حال بعد از اینکه می فهمم و می خواهم و اصرار می ورزم نمی بخشد؟ در حالی که بخشش ها از او کم نمی کند؛ «کیفَ ینْقُصُ مُلْک انَا قَیمُهُ». [6]

این گام ها را باید محکم کرد تا آن جایی که جوابی نیامد، رنج نیافتن را نداشته باشیم و این ها را جز موجودی خودمان حساب کنیم.

آن قدر لطیف و خبیر و عزیز است که به آن هایی که آمدند و نرسیدند دو مزد می دهد، یکی مزد و اجر حرکتشان و دیگری مزد محرومیتشان «اولئِک یؤْتَونَ اجْرَهُمْ مَرَّتَینِ بِما صَبَرُوا».[7]

نکته ی دیگر اینکه توقّع را باید کنار گذاشت و صبوری کرد، این نیست که هر وقت خواستی بدهند، وقتی از او می خواهی به این معناست که از ضعف خودت و از عجزت به غناء و عنایت و لطف و رحمت او نزدیک شده ای. پس دیگر تو حاکم نیستی. او ربّ است و حکیم.

در روایت آمده دعای موسی در حق فرعون که از خداوند خواست او را غرق کند مستجاب شد و به موسی گفته شد: «قَدْ اجیبَتْ دَعْوَتُکما». [8]

 در حالی که پس از چهل سال از استجابت دعا فرعون غرق شد. [9]

و نکته ی آخر این که، تو که به ضعف و عجزت واقف شده ای و به او روی آورده ای، راه را به او نشان مده. به او واگذار کن و تفویض نما.

در داستان یوسف آمده که می گوید: «رَبِّ السِّجْنُ احَبُّ الَی مِمَّا یدْعُونَنی الَیهِ» [10]

 و. .. «فَاسْتَجابَ لَهُ رَبُّهُ». [11]

 زندان برای من بهتر است و خداوند هم اجابت کرد. بعد که زندانی شده و گرفتار شده به جوانی که همراه او در زندان بوده و نجات پیدا کرده و به خدمت شاه درآمده می گوید: «اذْکرْنِی عِنْدَ رَبِّک» [12]

 از من نزد پادشاه یاد کن و به خاطر همین چندین سال دیگر در زندان ماند؛ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعِ سِنینَ». [13]

 اگر نجات می خواهی بگو خدایا نجاتم بده. چرا می گویی زندان برایم بهتر است و بعد متوسّل و متوجّه دیگری می شوی؟

که موسی گفت: «رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ» [14]

 و گفت: «رَبِّ انِّی لِما انْزَلْتَ الَی مِنْ خَیرٍ فَقیرٌ». [15]

نقل می کنند که یکی از طلّاب، محتاج به زن بود و گرفتار. آمد حرم حضرت امیر (ع) و از حضرت خواست که فرزندی به ایشان عطا کند و پیش خود حساب کرد که اگر فرزند بدهند، از هوا که نمی دهند. یک زنی به آدم می دهند.

از قضا یک زن خوبی از اشراف عرب نصیبش شد و شش ماهه بچّه دار شد و زن، سَرِ زا از دنیا رفت. بچّه ماند روی دست پدر، گریه می کند و شیر می خواهد. مرد با بچّه به حرم آمد و گفت من نمی دانستم که شما زبان کنایه متوجّه نمی شوید. من زن می خواستم، به بچّه چه کار دارم.

حرف این است که چرا راه را نشان داده ای؟ و بازی در آورده ای و با کنایه خواسته ای؟ از او بخواه و به او واگذار کن که حکیم است و به دردها آشنا.

4- رضا، در قوّت در عبادت دخالت دارد. توقّع ها و توهّم ها یا از اصل دعا و عبادت محروم می سازد و یا آدمی را در عبادتش برانگیخته و سرکش می نماید و بر محبوب می شوراند.

جایی که بر کوزه ای فشار می آید از آن نقطه که ضعیف تر است می شکند و از هم می پاشد. پس اگر فشار و گرفتاری پیش آمد و عبادت را کنار گذاشتید متوجّه باشید که این نقطه ضعف شماست. چطور آن جا که گرفتار می شوید غذا و لباستان را کنار نمیگذارید ولی عبادت را رها می کنید؟ پس در صدد رفع و حلّ این نقطه ضعف برآیید و آن را تقویت کنید.

5- تمرین و تدریج، در قوّت در عبادت مؤثّر است. به عکس تحمیل که نفرت زا و خستگی آور است. کم مستمر بهتر از زیاد ملال آور است «قَلیلٌ مَدُومٌ عَلَیهِ خَیرٌ مِنْ کثیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ».[16]

همیشه یک چیز کم و مستمرّی را بین خود و خدایتان داشته باشید که این پیوند مستمر، باعث نجات آدمی است و او را به نتیجه می رساند.

نقل می کنند عدّه ای از کرمانشاه عازم کربلا بودند که در راه مورد هجوم راهزنها و دزدان قرار گرفتند و کاروان غارت شد. یک نفر از اهل کاروان که جان سالم به در برده بود و امکان و پولی هم به همراه داشت، می گوید: از کنار تپّه ای بالا آمدم سیاه چادرهایی دیدم. پیرمردی آن جا بود. بر او وارد شدم. از من پذیرایی کرد. امانتم را به او سپردم. چیزی نگذشت که غارت کاروان تمام شد. دیدم که از کنار تپّه ها، دزدان به سمت همین سیاه چادرها می آیند و اشیاء دزدی را به داخل چادرها می گذارند. معلوم شد که پیرمرد، رئیس دزدان این منطقه است. با خودم گفتم آن ها کاروان را غارت کردند، من خودم اموالم را به دستشان سپردم. دزدها که در چادرها جمع شدند، دیدم هوا پس است، یواش یواش به راه افتادم تا لااقل جانم را نجات دهم که پیرمرد صدا زد؛ کجا می روی؟ گفتم اجازه بدهید می روم. پیرمرد گفت بیا امانتت را بگیر. تعجّب کردم. وقتی اموالم را گرفتم، زبانم باز شد.
گفتم اگر اجازه بدهید سؤالی دارم.

گفت بگو. پرسیدم مگر شما رئیس این ها نیستید؟ من که با دست خودم آورده ام؟ پیرمرد گفت درست است که ما دزدی می کنیم، اما طاغی نیستیم و به خاطر فقرمان دزدی می کنیم و با خود پیمانی بسته ایم که در امانت خیانت نکنیم. این خط را نگه داشته ایم.

آن چه که مهّم است همین است که انسان چیزی برای خود باقی بگذارد و دستاویزی داشته باشد و بر همه چیز نشورد و پشت پا نزند و همه ی درها را به روی خود نبندد و پل ها را خراب نکند.


پی نوشت ها:
[1] ارشاد القلوب دیلمى ج 1 ص 90 بحارالانوار، مجلسى، ج 93، ص 300، ح 37
[2]  کافى کلینى، ج 2، ص 356 ح 9
[3]  قصص 24
[4]  تهذیب شیخ طوسى، ج 3، ص 84
[5] مفاتیح الجنان، دعاى ابوحمزه‏
[6] کافى کلینى، ج 2، ص 66 ح 7
[7]  قصص، 54
[8] یونس، 89
[9] کافى ج 2 ص 355 ح 5
[10] یوسف، 33
[11] یوسف، 34
[12] یوسف، 42
[13] یوسف، 42
[14] قصص، 21
[15] قصص، 24
[16] نهج البلاغه‏ى صبحى صالح، حکمت 444

منبع: حوزه نت


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط