تيرباران سرهنگ پولادين
در سحرگاه روز 24 بهمن 1306 به حكم دادگاه نظامي سرهنگ محمود خان پولادين در باغشاه و در حضور رضاشاه به جوخه آتش سپرده شد. اتهام وي «تلاش براي سوء قصد به رضاشاه و به دست گرفتن قدرت» اعلام شد. به موجب اين اتهام چند نظامي ديگر در اين عمليات قرار بود با پولادين مشاركت داشته باشند كه همگي دستگير شدند.
مجله خواندنيها پس از سقوط رضاشاه در يكي از شمارههاي خود گزارشي از مراسم اعدام سرهنگ پولادين را به چاپ رسانده كه با هم ميخوانيم :
در يكي از روزهاي مهر ماه 1305 جلوي يكي از اطاقهاي زندان شهرباني تهران افسري كه با تكبر دستها را به پشت سر و پاها را چپ و راست نهاده بود با شخصي كه از اطاق زندان خارج گرديد مشغول به صحبت شدند افسر اولي سرهنگ درگاهي رئيس شهرباني و ديگري سرهنگ پولادين افسر ژاندارمري است كه حسب الامر رضاشاه 27 ماه است در زندان بلاتكليف ميباشد.
براي اين كه قارئين محترم به سوابق ايشان آشنا گردند مختصراً تذكر ميدهم زماني كه اداره ژاندارمري تحت اوامر افسران سوئدي در ايران تشكيل شد درگاهي زير امر « پولادين » در رژيمان 1 (يوسفآباد) مشغول به خدمت بوده و بيشتر اوقات توبيخ و تنبيه ميگرديد. حال آن دو نفر با آن سابقه درخشان روبروي يكديگر واقع شده اند.
درگاهي متكبرانه سئوال كرد حال شما چطور است !
پولادين موقرانه جواب داد : اوقات را به انتظار سپري مينمايم .
رئيس شهرباني با آهنگ سختي گفت سرهنگ خلعت بري دادرس ارتش پروندهي شمار را به نظر ملوكانه رسانيده به شما مژده ميدهم به زودي انتظار شما پايان مييابد.
پولادين متهورانه جواب داد با سوابق لطفي كه نسبت به من داشته و داريد به محض ديدارتان يقين حاصل نمودم كه حامل مژده بزرگي برايم ميباشيد !
درگاهي از اين بيان متهورانه عصباني شد و گفت ميداند سرهنگ خلعتبري نظر مساعدي با خائنين نداشته و منتهاي ارفاقش صدور حكم اعدام است كه از خاكپاي همايوني مينمايد !
پولادين با تبسم تلخي جواب داد آقاي رئيس شهرباني نه تنها به عقيدهي خوب ايشان بلكه به عقايد بيشتر آنهائي كه مسئوليت فداكاري براي افراد وطن پرست را عهدهدار هستند آشنا هستم و با نظر عميقي كه در عملياتشان داشته و دارم، به منوياتشان نزديك ميباشم...
رئيس شهرباني از اين جواب متهورانه متغير و از حياط زندان خارج شد.
موقعي كه رئيس شهرباني در حياط زندان تهران مژده صدور حكم اعدام آن افسر رشيد را ابلاغ ميكرد در ابتداي جادهي مخصوص شميران چند نفر بانو با يك زن جوان كه معلوم بود به زودي مادر ميگردد، با دو پسر كه يكي 7 و يكي 9 ساله بودند انتظار رسيدن موكب همايوني را داشتند. به محض رسيدن ماشين شاه، زن جوان در حالي كه مؤدبانه پاكتي روي دست گرفته بود، پيش رفته، پس از تقديم پاكت با جملات متين گفت: اعليحضرتا اطفال بيگناه، خانواده بيسرپرست سرهنگ پولادين است كه عاجزانه استدعاي عفو...
رضاشاه به محض شنيدن اين نام متغيرانه پياده شد و به افسران اسكورتي كه حضورش ايستاده بودند امر به زدن آن خانواده محترم و نجيب داد و شخصاً با عصائي كه در دست داشت به قدري اطرافيان آن زن و اطفالش را زد كه آن زن جوان سقط جنين كرد. يكي از بانوان و اطفال بيگناه هم در اثر ضربههاي سخت به زمين افتاده و ضعف نمودند.
اين زن حامل پاكت، خواهر سرهنگ پولادين بود كه بر خلاف رضاي برادر خواسته بود حس ترحم شاه را جلب نمايد. او نه تنها موفق به اينكار نشد بلكه جان خود را هم روي اين كار گذاشت و پس از چند روز از واقعه بدرود زندگاني گفت.
يك ساعت بعد از نصف شب سرتيپ كريم آقاي بوذرجمهري و سرتيپ درگاهي در حياط زندان تهران انتظار رسيدن پولادين را دارند همين كه پولادين رسيد سرتيپ بوذرجمهوري متبسمانه گفت حسب الامر جهان مطالع ملوكانه من و رئيس شهرباني مأموريم شما را به خاك پاي اعليحضرت اقدس همايوني ارواحنا فداه معرفي نمائيم ؟
پولادين پس از تبسم تلخي كه روي قيافهاش را پوشانيد جواب داد انتظار رسيدن شما را داشتم. زيرا ساعتي قبل در خواب ديدم مورد حمله چند سگ وحشي گرديده و بالاخره مغلوب شدم. ايشان از شنيدن اين خواب نگاه تغير آميزي به او انداخته پس از سوار شدن در ماشيني كه جلو شهرباني انتظار ايشان را داشت به طرف باغشاه روانه شدند.
در محلي كه براي تيراندازي افراد تيپ آتشبار در باغ شاه تخصيص گرديده بود بوذرجمهوري به اتفاق درگاهي با يكديگر مشغول به صحبت بودند. پولادين تنها در فاصله كوتاهي وسط حلقه بزرگي كه يكصد نفر نظامي مسلح از هر جهت او را محصور نموده بودند متوقف بود.
پس از ساعتي انتظار سرهنگ زاويه با قدمهاي بلندي رسيده و در حال خبردار آهسته با بوذرجمهوري مشغول صحبت شد سرتيپ كريم آقا پس از استماع بيانات سرهنگ زاويه خود را به پولادين رسانيده و با شفقت زيادي در حالي كه متكبرانه روي جمله تكيه ميكرد گفت:
حسبالامر بندگان اعليحضرت اقدس همايوني ارواحنافداه شماه محكوم به اعدام بوده و من حاضر به انتقال وصاياي شما هستم !
پولادين نگاه نافذش را متوجه اطراف كرد شاه را ديد كه شنل خود را جلو دهان گرفته و زير سايه درختان پنهان شده است. با تبسم محزوني جواب داد «براي پاس احترام پاگون و سابقه همقطاريست كه وصاياي خود را مينمايم. ولي يقين داريم عرايض مورد توجه قرار نميگيرد فقط ميگويم به شاهنشاه محبوب خود بگوئيد :
اعدام من و ساير بيچارگان وطن پرست باعث بقاي ستمكاري تو نگشته و سلطنت تو را مستدام نميسازد. از غارت رعاياي بدبخت جز نفرين خدا و لعنت مخلوق استفاده نبرده از شكنجهي آزاديخواهان و اعدام اشخاص منورالفكر در گوشههاي تاريك زندان نتيجهاي حاصل نميشود ! استحكام زمامداري بر پايه شرافت ـ عدل ـ ترويج ديانت دوام يافته و ادامه فرمانروائي روي حمايت مظلومان و وطن پرستي استقرار مييابد.
تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال... اما راجع به خودم چون در اين مدت 25 سالي كه مشغول به انجام وظيفهي مقدسه سربازي بودم در سايه صحت و شرافت، اندوختهاي نداشته و خانواده بدبختم نه محلي براي اقامت و اطفال بيگناهم نه سرمايهاي براي كسب دانش و تحصيل دارند تقاضا دارم آن يتيمان بيگناه را در دبستان نظام يا يكي از مدارس دولتي مجبور به تحصيل كرده و در صورت امكان مخارجي براي امرار حيات آن بيچارگان منظور گردد. ديگر زحمتي نداشته انتظار اجراي اوامر شاهانه را دارم !.»
بعد از اين بيانات مانند اشخاصي كه ميخواهند خود راحاضر براي گرفتن عكس نمايند دست چپ را روي قلب و دست راست را به پهلو نهاده روي هر دو پا محكم ايستاده و حاضر به اعدام گرديد.
صداي سرهنگ زاويه براي فرمان آتش به سربازان خواست بلند شود. سرهنگ پولادين با كمال وقار گفت: جناب سرهنگ براي فرمان آتش جهت تيرباران كردن محكوم، با صدا فرمان نميدهند و بايد با حركت شمشير فرمان بدهند. اين درس نظامي غضب سرهنگ زاويه را زيادتر و بر خلاف اين درس فرمان آتش داده، افسر شرافتمند رشيد با 21 تير كه به او اصابت كرد از پا درآمد ولي چون تيرها به مواضع حساس او اصابت ننموده بود بوذرجمهوري شخصاً تيري به سر او زده و سرش را متلاشي نمود و جان داد.
منبع: « خواندنيها » شنبه 6 آبان 1323
/خ
مجله خواندنيها پس از سقوط رضاشاه در يكي از شمارههاي خود گزارشي از مراسم اعدام سرهنگ پولادين را به چاپ رسانده كه با هم ميخوانيم :
در يكي از روزهاي مهر ماه 1305 جلوي يكي از اطاقهاي زندان شهرباني تهران افسري كه با تكبر دستها را به پشت سر و پاها را چپ و راست نهاده بود با شخصي كه از اطاق زندان خارج گرديد مشغول به صحبت شدند افسر اولي سرهنگ درگاهي رئيس شهرباني و ديگري سرهنگ پولادين افسر ژاندارمري است كه حسب الامر رضاشاه 27 ماه است در زندان بلاتكليف ميباشد.
براي اين كه قارئين محترم به سوابق ايشان آشنا گردند مختصراً تذكر ميدهم زماني كه اداره ژاندارمري تحت اوامر افسران سوئدي در ايران تشكيل شد درگاهي زير امر « پولادين » در رژيمان 1 (يوسفآباد) مشغول به خدمت بوده و بيشتر اوقات توبيخ و تنبيه ميگرديد. حال آن دو نفر با آن سابقه درخشان روبروي يكديگر واقع شده اند.
درگاهي متكبرانه سئوال كرد حال شما چطور است !
پولادين موقرانه جواب داد : اوقات را به انتظار سپري مينمايم .
رئيس شهرباني با آهنگ سختي گفت سرهنگ خلعت بري دادرس ارتش پروندهي شمار را به نظر ملوكانه رسانيده به شما مژده ميدهم به زودي انتظار شما پايان مييابد.
پولادين متهورانه جواب داد با سوابق لطفي كه نسبت به من داشته و داريد به محض ديدارتان يقين حاصل نمودم كه حامل مژده بزرگي برايم ميباشيد !
درگاهي از اين بيان متهورانه عصباني شد و گفت ميداند سرهنگ خلعتبري نظر مساعدي با خائنين نداشته و منتهاي ارفاقش صدور حكم اعدام است كه از خاكپاي همايوني مينمايد !
پولادين با تبسم تلخي جواب داد آقاي رئيس شهرباني نه تنها به عقيدهي خوب ايشان بلكه به عقايد بيشتر آنهائي كه مسئوليت فداكاري براي افراد وطن پرست را عهدهدار هستند آشنا هستم و با نظر عميقي كه در عملياتشان داشته و دارم، به منوياتشان نزديك ميباشم...
رئيس شهرباني از اين جواب متهورانه متغير و از حياط زندان خارج شد.
موقعي كه رئيس شهرباني در حياط زندان تهران مژده صدور حكم اعدام آن افسر رشيد را ابلاغ ميكرد در ابتداي جادهي مخصوص شميران چند نفر بانو با يك زن جوان كه معلوم بود به زودي مادر ميگردد، با دو پسر كه يكي 7 و يكي 9 ساله بودند انتظار رسيدن موكب همايوني را داشتند. به محض رسيدن ماشين شاه، زن جوان در حالي كه مؤدبانه پاكتي روي دست گرفته بود، پيش رفته، پس از تقديم پاكت با جملات متين گفت: اعليحضرتا اطفال بيگناه، خانواده بيسرپرست سرهنگ پولادين است كه عاجزانه استدعاي عفو...
رضاشاه به محض شنيدن اين نام متغيرانه پياده شد و به افسران اسكورتي كه حضورش ايستاده بودند امر به زدن آن خانواده محترم و نجيب داد و شخصاً با عصائي كه در دست داشت به قدري اطرافيان آن زن و اطفالش را زد كه آن زن جوان سقط جنين كرد. يكي از بانوان و اطفال بيگناه هم در اثر ضربههاي سخت به زمين افتاده و ضعف نمودند.
اين زن حامل پاكت، خواهر سرهنگ پولادين بود كه بر خلاف رضاي برادر خواسته بود حس ترحم شاه را جلب نمايد. او نه تنها موفق به اينكار نشد بلكه جان خود را هم روي اين كار گذاشت و پس از چند روز از واقعه بدرود زندگاني گفت.
يك ساعت بعد از نصف شب سرتيپ كريم آقاي بوذرجمهري و سرتيپ درگاهي در حياط زندان تهران انتظار رسيدن پولادين را دارند همين كه پولادين رسيد سرتيپ بوذرجمهوري متبسمانه گفت حسب الامر جهان مطالع ملوكانه من و رئيس شهرباني مأموريم شما را به خاك پاي اعليحضرت اقدس همايوني ارواحنا فداه معرفي نمائيم ؟
پولادين پس از تبسم تلخي كه روي قيافهاش را پوشانيد جواب داد انتظار رسيدن شما را داشتم. زيرا ساعتي قبل در خواب ديدم مورد حمله چند سگ وحشي گرديده و بالاخره مغلوب شدم. ايشان از شنيدن اين خواب نگاه تغير آميزي به او انداخته پس از سوار شدن در ماشيني كه جلو شهرباني انتظار ايشان را داشت به طرف باغشاه روانه شدند.
در محلي كه براي تيراندازي افراد تيپ آتشبار در باغ شاه تخصيص گرديده بود بوذرجمهوري به اتفاق درگاهي با يكديگر مشغول به صحبت بودند. پولادين تنها در فاصله كوتاهي وسط حلقه بزرگي كه يكصد نفر نظامي مسلح از هر جهت او را محصور نموده بودند متوقف بود.
پس از ساعتي انتظار سرهنگ زاويه با قدمهاي بلندي رسيده و در حال خبردار آهسته با بوذرجمهوري مشغول صحبت شد سرتيپ كريم آقا پس از استماع بيانات سرهنگ زاويه خود را به پولادين رسانيده و با شفقت زيادي در حالي كه متكبرانه روي جمله تكيه ميكرد گفت:
حسبالامر بندگان اعليحضرت اقدس همايوني ارواحنافداه شماه محكوم به اعدام بوده و من حاضر به انتقال وصاياي شما هستم !
پولادين نگاه نافذش را متوجه اطراف كرد شاه را ديد كه شنل خود را جلو دهان گرفته و زير سايه درختان پنهان شده است. با تبسم محزوني جواب داد «براي پاس احترام پاگون و سابقه همقطاريست كه وصاياي خود را مينمايم. ولي يقين داريم عرايض مورد توجه قرار نميگيرد فقط ميگويم به شاهنشاه محبوب خود بگوئيد :
اعدام من و ساير بيچارگان وطن پرست باعث بقاي ستمكاري تو نگشته و سلطنت تو را مستدام نميسازد. از غارت رعاياي بدبخت جز نفرين خدا و لعنت مخلوق استفاده نبرده از شكنجهي آزاديخواهان و اعدام اشخاص منورالفكر در گوشههاي تاريك زندان نتيجهاي حاصل نميشود ! استحكام زمامداري بر پايه شرافت ـ عدل ـ ترويج ديانت دوام يافته و ادامه فرمانروائي روي حمايت مظلومان و وطن پرستي استقرار مييابد.
تو خواه از سخنم پندگير و خواه ملال... اما راجع به خودم چون در اين مدت 25 سالي كه مشغول به انجام وظيفهي مقدسه سربازي بودم در سايه صحت و شرافت، اندوختهاي نداشته و خانواده بدبختم نه محلي براي اقامت و اطفال بيگناهم نه سرمايهاي براي كسب دانش و تحصيل دارند تقاضا دارم آن يتيمان بيگناه را در دبستان نظام يا يكي از مدارس دولتي مجبور به تحصيل كرده و در صورت امكان مخارجي براي امرار حيات آن بيچارگان منظور گردد. ديگر زحمتي نداشته انتظار اجراي اوامر شاهانه را دارم !.»
بعد از اين بيانات مانند اشخاصي كه ميخواهند خود راحاضر براي گرفتن عكس نمايند دست چپ را روي قلب و دست راست را به پهلو نهاده روي هر دو پا محكم ايستاده و حاضر به اعدام گرديد.
صداي سرهنگ زاويه براي فرمان آتش به سربازان خواست بلند شود. سرهنگ پولادين با كمال وقار گفت: جناب سرهنگ براي فرمان آتش جهت تيرباران كردن محكوم، با صدا فرمان نميدهند و بايد با حركت شمشير فرمان بدهند. اين درس نظامي غضب سرهنگ زاويه را زيادتر و بر خلاف اين درس فرمان آتش داده، افسر شرافتمند رشيد با 21 تير كه به او اصابت كرد از پا درآمد ولي چون تيرها به مواضع حساس او اصابت ننموده بود بوذرجمهوري شخصاً تيري به سر او زده و سرش را متلاشي نمود و جان داد.
منبع: « خواندنيها » شنبه 6 آبان 1323
/خ