موقعيت بين‌المللي پايان جنگ ايران و عراق

با آغاز دهه هشتاد، اركان و عناصر نظام دو قطبي با تشديد دو عامل تحول ساختاري در سيستم بين‌الملي و افول قدرت دو بازيگر اصلي آن - ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي - بيش از پيش در معرض تهديد قرار گرفت. اين عوامل تضعيف كننده نظام دو قطبي، كه مي‌توان آنها را "علل سيستميك " و "علل درون كشوري " ناميد، در طول دهه 1960 و 1970 نيز وجود داشته‌اند اما در دهه 1980 شدت و حدت بيشتري به خود گرفتند و به پيدايش دوره جديدي در مناسبات بين‌المللي منجر شدند.
دوشنبه، 18 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
موقعيت بين‌المللي پايان جنگ ايران و عراق
موقعيت بين‌المللي پايان جنگ ايران و عراق
موقعيت بين‌المللي پايان جنگ ايران و عراق

نویسنده : حسين يكتا




مقدمه

با آغاز دهه هشتاد، اركان و عناصر نظام دو قطبي با تشديد دو عامل تحول ساختاري در سيستم بين‌الملي و افول قدرت دو بازيگر اصلي آن - ايالات متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي - بيش از پيش در معرض تهديد قرار گرفت. اين عوامل تضعيف كننده نظام دو قطبي، كه مي‌توان آنها را "علل سيستميك " و "علل درون كشوري " ناميد، در طول دهه 1960 و 1970 نيز وجود داشته‌اند اما در دهه 1980 شدت و حدت بيشتري به خود گرفتند و به پيدايش دوره جديدي در مناسبات بين‌المللي منجر شدند. در اين بخش بررسي اين دوره جديد و كشف ارتباط آن با پايان جنگ ايران، عراق مورد تجزيه و تحليل قرار مي‌گيرد.

الف - تحولات ساختاري در سيستم بين‌المللي

با توجه به "گوناگوني عناصر قدرت "، نظام بين‌المللي دهه 80 را با افزايش استقلال عمل قطبهاي جديد قدرت، مي‌‌توان نظام "چند مركزي " دانست. در اين دهه، اروپاي غربي، ژاپن، چين و حتي كشورهاي تازه صنعتي شده‌اي چين، هند، برزيل، آرژانتين و كره جنوبي، به عنوانقطبهاي اقتصادي، موقعيت خود را در مناسبات جهاني تقويت كردند و با خارج شدن از دايره نفوذ دو ابرقدرت، برتري انحصاري امريكا و شووري را بر امور بين‌المللي از بين بردند. نظام دو قطبي دهه 1980 با مراكز قدرت سياسي و اقتصادي جديدي روبرو گرديد كه به هيچ وجه قادر به ناديده گرفتن نقش آنها در كنشهاي بين‌المللي نبود؛ از آن جمله كشور جمهوري خلق چين است. كشوري كه در ابتداي نيمه دوم قرن بيستم به لحاظ "دموگرافيك " در صف قدرتهاي بزرگ قرار گرفته بود و از امتيازي برابر با امريكا و شوروي در شوراي امنيت سازمان ملل متحد بهره مي‌گرفت، اكنون از چنان قدرت هسته‌اي برخوردار است كه "تمامي شوروي و بخشهاي غرب امريكا را زا ير پوشش هسته‌اي خود دارد " از سوي ديگر نق "آلترناتيو " كه پكن در جهان سوم برابر دو ابرقدرت ايفا مي‌كند، موقعيت ويژه‌اي به آن كشور بخشيده است. چيزي كه براي مسكو و واشنگتن هيچگاه خوشايند نبوده و نيست قاره اسيا علاوه بر چين، غول ديگري به نام ژاپن را نيز در خود پرورده است؛‌كشوري كه به يمن بازدهي فراوان نيروي كار، مديريت صحيح و تكنولوژي فوق العاده پيچيده، توانست علاوه بر تسخير بازارهاي بين‌المللي به يك قدرت مالي جهاني تبديل و از ظرفيت تاثيرگذاري زيادي در معادلات بين المللي برخوردار شود. در سالهاي اول دهه 80، مازاد درآمد ژاپن به اندازه‌اي بود كه وزارت دارايي آن كشور بانكها را به افزايش سرمايه گذاري‌هاي خارجي تشويق كرد. در پي اين سياست، ژاپن در سال 1983 بالغ بر 17.7 ميليارد دلار، در سال 1984، 49.7 ميليارد دلار و در سال 1985 ، 64.5 ميليارد دلار سرمايه گذاري خارجي داشته است. در حالي كه "ايالات متحده امريكا منبع عمده سرمايه براي جهان پس از جنگ " با "1000 ميليارد دلار بدهي خارجي " در سال 1986 به بزرگترين بدهكار بين‌المللي تبديل شده بود. با روي كار آمدن ريگان، روابط رقابت آميز اقتصادي بين ژاپن و آمريكا به يك جنگ تجاري تمام عيار تبديل شد و فشارهاي دولت ريگان براي برقراري تراز تجاري بين دو كشور سهيم شدن بيشتر ژاپن در افزايش هزينه‌هاي دفاعي بويژه در "طرح دفاع استراتژيك "، شكاف موجود بين واشنگتن - توكيو را عميق‌تر كرد.
در كنار دو قدرت آسيايي چين و ژاپن نظام دو قطبي با مبارزه طلبي ديگري از سوي اروپاي غربي نيز روبرو بود. اروپا هر چند مشكلات ساختاري بسياري در پيش دارد لكن در صورت رفع اين مشكلات، به صورت قدرتي منسجم در خواهد آمد و نقشي كليدي در مناسبات بين‌المللي ايفا خواهد كرد. دولتهاي اروپايي براي ايجاد اين انسجام، تلاشهايي را كه از جنگ دوم جهاني به بعد در جهت تشكيل "جناح اروپايي " در ناتو و اروپاي متحد آغاز كرده بودند، در دهه 80 در پي بروز اختلاف بر سر استقرارموشكهاي ميان برد هسته‌اي امريكا در خاك اروپا و مصوبه سال 1984 كنگره امريكا در مورد پرداخت سهم بيشتري از هزينه‌هاي دفاعي ناتو از سوي دولتهاي اروپايي، اين تلاشها را به شدت سرعت بخشيدند. از سال 1984 اروپاي غربي به دنبال اجلاس رم و پاريس، تلاش گسترده‌اي را براي احياي مجدد "اتحاديه‌ اروپاي غربي " و ايجاد سازماني فراملي به منظور دفاع از اروپا آغاز كرده است. اين امر اروپا را قادر مي‌سازد تا خط استقلال خود را در ناتو تقويت كند؛ چيزي كه همواره خشم آمريكا را برانگيخته است. بنابراين در صورتي كه دولتهاي اروپايي به هدف خود در سال 1993 دست يابند، ديگربه حمايت نظامي آمريكا نيازي نخواهند داشت و به "ابرقدرتي ديگر " تبديل خواهند شد. برژينسكي در اين باره مي‌گويد: " مسلما 347 ميليون اروپايي با اقتصادي در مجموع 3.5 تريليون دلار به اين شدت براي دفاع از خود نياز به اتكا به 241 ميليون آمريكايي با اقتصادي4تريليون دلار در برابر دشمني (شوروي) با 275 ميليون نفر جمعيت و تنها 1.9 تريليون دلار درآمد ناخالص ملي ندارند. "
به اين ترتيب با پيدايش مراكز جديد قدرت، مانند چين، ژاپن و اروپاي غربي نظام دو قطبي اعتبار تحليلي خود را در برابر رخدادهاي بين‌المللي بيش از پيش از دست داد. در عين حال بيشترين نشانه‌هاي كاستي گرفتن توان بازيگران اصلي آن - آمريكا و شوروي - در جهان سوم آشكار گرديد.
در دهه 1980 هر دو ابرقدرت به گونه اي در كشمكشهاي جهان سومي با شكستهاي سياسي و نظامي سختي روبرو شدند. در آغاز دهه،‌آمريكا كه با پيروزي انقلاب ايران و بحران گروگانگيري موقعيت برتر خود را در منطقه خاورميانه از دست داده بود، در تمامي سالهاي پس از آن در يافتن منفذي به سوي ايران ناكام ماند و سرانجام در سال 1986 با افشاي ماجراي ايران- گيت، ضربه شديدي بر اعتبار بين‌المللي آن كشور وارد آمد. علاوه بر آن واشنگتن در لبنان، نيكاراگوئه و كنترل جنگ ايران و عراق نيز دچار شكست شد و دكترين "منازعه خفيف ريگان " نتوانست از روند استقلال‌طلبي كشورهاي جهان سوم جلوگيري كند.از سوي ديگر، روسها نيز بخش اعظمي از دهه1980 را در افغانستان گرفتار بودند و تا قبل از اصلاحات گورباچف هرگز نتوانستند خود را از آن نجات دهند. اشغال افغانستان به همراه شكست الگوي سوسياليستي توسعه، موقعيت شوروي را در جهان سوم شديدا متزلزل كرد و به انزواي هر چه بيشتر ابرقدرت شرق منجر گرديد.

ب- تحولات داخلي آمريكا و شوروي

در دهه 1980 دو ابر قدرت در زمينه مسائل مختلف داخلي با مشكلات و ناكاميهاي متعددي روبرو شدند. در زمينه قدرت تكنولوژي با انفجار نيروگاه هسته‌اي چرنوبيل شوروي و فاجعه شاتل فضايي چالينجر آمريكا، اعتبار علمي و تكنولوژيك هر دو كشور مورد ترديد قرار گرفت. ايالات متحده در دوره ريگان با ركود اقتصادي، تورم شديد و كسري بي‌سابقه بودجه دست به گريبان بود. "سهم توليد ناخالص آمريكا از 50 درصد سهم جهاني در دهه 1950 به حدود 25 درصد كاهش يافت ". داراييهاي خارجيان در ايالات متحده بود، در سال 1987 ، اين موازنه به 368.2 ميليارد دلار به سود خارجيان، تبديل شد " و مهمتر از همه اينكه كسري بودجه 200 ميليارد دلاري ايالات متحده در سال 1980 به ميزان بي‌سابقه 400 ميليارد دلار در سال 1986 رسيد. در حالي كه دولت ريگان براي رويارويي با بحرانهاي جهان سوم و جلوگيري از گسترش نفوذ شوروي، تعهدات نظامي و اقتصادي گسترده‌اي را در سطح جهان عهده‌دار شده بود. در تمام سالهاي دهه 1980 با اينكه ريگان بودجه نظامي 887 ميليارد دلاري اين كشور در دهه 1970 را به 2854 ميليارد دلار يعني افزايشي معادل 222 درصد رساند، در عين حال، دولت آمريكا با عدم تعادل بين تواناييها و امكانات داخلي با تعهدات بين‌المللي‌اش روبرو بود. تلاشهاي دولت ريگان براي برقراري تعادل از طريق اعمال فشار بر متحدان اروپايي و ژاپن براي "پذيرفتن سهم بيشتري در مخارج نظامي و دفاعي " به نتيجه نرسيد و آمريكا راه مذاكره با شوروي و پايان دادن به مسابقه تسليحاتي را براي كاهش بودجه نظامي‌اش برگزيد.
از سوي ديگر، اقتصاد شوروي به دليل افراط در برنامه‌ريزي و تمركز گرايي دروه برژنف و بخاطر "بحران رهبري " در نيمه اول دهه 1980 ، با مشكلات فراواني درگير بود. افت توليد صنعتي، كارآ نبودن بخش كشاورزي، عدم بازدهي و كمبود كالاهاي مصرفي، تاكيد بر صنايع سنگين و نظامي به همراه عرضه كم نيروي كار، نبود انگيزه در بين كارگران و كارمندان،‌پيري جمعيت فعال و مصرف بيش از اندازه مشروبات الكلي از جمله مسائل گريبانگير اقتصاد شوروي مي‌باشند. اما در عين حال، مهمترين مشكل اين كشور چيزي است كه گورباچف از آن به عنوان "عقب‌ماندگي از كاروان علم و تكنولوژي " نام مي‌برد. روسها از انقلاب ميركوپرسسورها بسيار فاصله دارند؛ چيزي كه امكان رقابت آنها را با غولهاي صنعتي چون ژاپن و اروپاي غربي به حداقل مي‌رساند. علاوه بر آن، مسابقه تسليحاتي با آمريكا بويژه با اعلان "جنگ ستارگان " اقتصاد بيمار شوروي را به نابودي مي‌كشاند.
گورباچف درباره تاثيرات اين مسابقه تسليحاتي گفت: "ايالات متحده قصد دارد كه از راه مسابقه استقرار مدرنترين و پرهزينه‌ترين جنگ افزارهاي فضايي، اتحاد شوروي را از نظر اقتصادي بفرسايد. "
بر اساس چنين نگرشي است كه ميخائيل گورباچف پس از به قدرت رسيدن در مارس 1985 براي بازسازي اقتصادي (پرسترويكا) شوروي از جمله اصول اساسي تفكر نوين خود را "رد جنگ هسته‌اي و غير هسته‌اي از سوي قدرتهاي هسته‌اي عليه يكديگر يا كشورهاي ثالث، پيشگيري از مسابقه تسليحاتي در فضا، نابودي كامل جنگ افزارهاي هسته‌اي و كاهش متناسب و متوازن بودجه‌هاي نظامي " اعلام مي‌كند. از نظر رهبران جديد شوروي،‌رشد و توسعه اقتصادي اين كشور بيش از پيش به كنترل تسليحات وابسته است. به همين علت يكي از هدفهاي سياست خارجي گورباچف "فراهم آوردن فرصت براي كار در شرايط صلح و آزادي " از طريق خلع سلاح عمومي است. رهبر شوروي در اين باره اظهار داشت "من با مسئوليت كامل اعلام مي‌كنم كه سياست بين‌المللي ما با تمركز بر اقدامات سازنده‌اي براي بهبود كشورمان بيش از هر زمان ديگر با سياست داخلي ما مشخص مي‌شود. از اين رو ما به صلحي پايدار و آينده نگري و سازندگي در روابط بين‌المللي نياز داريم ". براي فراهم شدن چنين صلحي كه خلاصي اقتصادي شوروي از زير بار سنگين هزينه سمابقه تسليحاتي و تعهدات بين‌المللي را در پي داشت، گورباچف گامهاي اوليه دور تازه‌اي از دتانت را برداشت و باني وضع نويني در عرصه مناسبات بين‌المللي گرديد.
به اين ترتيب در نيمه دوم دهه 1980 افزايش نقش قطبهاي جديد قدرت در معادلات بين‌المللي و خارج شدن بسياري از مناقضات و رخدادهاي جهاني از حيطه نفوذ دو ابرقدرت به همراه تشديد مشكلات اقتصادي آمركيا و شوروي، تفكر نويني را پديد آورد. رهبران هر دو ابرقدرت اذعان داشتند كه ديگر توانايي تاثيرگذاري مستقيم و حتي غير مستقيم بر همه رويدادهاي بين‌المللي را در اختيار ندارند. ميخائيل گورباچف، رهبر شوروي، در هفتم دسامبر 1988 در سخنان خود در مقابل مجمع عمومي سازمان ملل گفت : "ما داراي حق مطلق نيستيم. ده روز بعد در 17 دسامبر، رونالد ريگان رئيس جمهوري آمريكا نيز اعلام كرد: ايالات متحده "ديگر از قدرت برتر برخوردار نيست " بروز اين واقعيت جديد، به تغيير روابط بين دو ابرقدرت و پيدايش دور تازه‌اي از تفاهم و همكاري در سطح جهاني منجر گرديد كه در واگذاري بخشي از مسئوليت حفظ ثبات و امنيت بين‌المللي از سوي آمريكا و شوروي به سازمان ملل متحد و آغاز مذاكرات "تحديد و خلع سلاح " تجلي يافت. در پي موفقيت گفتگوهاي سران آمريكا و شوروي در اجلاس 1985 ژنو، 1986 ريكياويك و 1987 واشنگتن در زمينه پايان بخشيدن به مسابقه تسليحاتي و از ميان بردن جنگ افزارهاي هسته‌اي، راه براي همكاري قدرتهاي بزرگ جهت حل و فصل مناقشات منطقه‌اي از طريق سازمان ملل هموار گرديد. در پي اين امر، سازمان ملل متحد متولي پايان دادن به بسياري از درگيري‌هاي منطقه‌اي همچون بحران كامبوج، مساله صحراي غربيي، قبرس، ناميبيا، افغانستان و مهمتر از همه جنگ ايران و عراق گرديد و بدين ترتيب حل و فصل مسالمت‌آميز و سياسي مناقشه‌هاي منطقه‌اي با ميانجيگري سازمان ملل متحد جايگزين راه حل نظامي شد و پايان دادن به جنگ هشت ساله ايران و عراق نيز در بخشي از اين برنامه و توافقات بين‌المللي قرار گرفت.

توافقات بين‌المللي و پايان جنگ ايران و عراق

آمريكا و شوروي بخاطر حفظ ثبات و برقراي توازن در منطقه خليج فارس به تز پايان جنگ بدون پيروز معتقد بودند. بر اساس اين فهم مشترك سياسي، دو ابرقدرت در 20 ژوئيه 1987 قطعنامه 598 را به اتفاق آرا در شوراي امنيت سازمان ملل متحد به تصويب رساندند. براي اجراي كامل آن،‌بند 10 قطعنامه، شوراي امنيت را مخير مي‌كند تا در صورت لزوم "گامهايي را به منظور تضمين رعايت قطعنامه "، كه به پيشنهاد آمريكا شامل تصويب قطعنامه دوم مبني بر تحريم همه جانبه تسليحاتي ايران مي‌شد، بردارد. دولت ريگان كه با افشاي ماجراي ايران گيت، اعتبار و حيثيت سياسي خود را نزد كشورهاي منطقه به شدت متزلزل مي‌ديد و نگران گسترش دامنه نفوذ شوروي در بين كشورهاي حاشيه خليج فارس بود، چاره‌سازترين راه حل را در پايان هر چه سريعتر جنگ ايران و عراق يافت. از همين رو، ايالات متحده آمريكا از يكسو (در همان روز تصويب قطعنامه 598) با نصب پرچم روي يكي از يازده نفتكش و آغاز اسكورت نظامي آنها كوشيد تا از گسترش حضور ناوگانهاي روسي در خليج فارس جلوگيري نمايد و از سوي ديگر براي اعمال فشار بر ايران طرح تحريم تسليحاتي را به عنوان ابزار ضمانت اجراي قطعنامه 598 تسليم شوراي امنيت كرد تا بدين وسيله امكان ادامه جنگ را از جمهوري اسلامي سلب كند. واين برگر وزير دفاع دولت ريگان در اين باره گفت: "در صورتي كه قطعنامه تحريم تسليحاتي اجرا شود، ريشه توانايي ايران براي ادامه جنگ به سرعت خشك مي‌شود و در واقع ريشه موجوديت ايران نيز به صورت يك ملت به خشكي مي گرايد ".
اما شوروي با طرح تحريم تسليحاتي ايران مخالفت ورزيد و از دبير كل خواست تا تلاش بيشتري براي اجراي قطعنامه به عمل آورد. علل اتخاذ چنين تصميمي از سوي مسكو اين بود كه روسها در پي حل و فصل مساله افغانستان بودند، قضيه‌اي كه ايران و آمريكا از طرفهاي اصلي درگير در آن بشمار مي‌رفتند. رهبران شوروي، جنگ ايران و عراق را مهمترين اهرم فشار براي گرفتن امتيازات لازم در قضيه افغانستان از آمريكا مي‌دانستند. از سوي ديگر، مسكو خواهان سكوت ايران در برابر روند پيشرفت توافقات بين‌المللي بر سر بحران افغانستان در ژنو بود و رد طرح تحريم تسليحاتي آمريكا عليه ايران مي‌توانست به تعديل سياستهاي ضد روسي آن كشور و جلب توافق تهران در زمينه حل و فصل مناقشه افغانستان منجر شود. ريچارد مورفي، معاون وزير امور خارجه وقت ايالات متحده آمريكا، در اين رابطه اظهار داشت: "دليل اصلي كه باعث شده است شوروي از پذيرش قطعنامه تحريم تسليحاتي خودداري كند، اين حقيقت است كه آنها نمي‌خواهند دشمني تهران را در آستانه خروج نيروهاي روسي از افغانستان برانگيزند. "
تعلل روسها در تصويب قطعنامه تحريم تسليحاتي ايران ،آمريكا را كه خواهان پايان هر چه سريعتر جنگ بود، واداشت تا براي جلب موافقت مسكو، آمادگي خهود را براي امضاي پيش‌نويس مقدماتي كنفرانس ژنو در خصوص افغانستان اعلام نمايد. شوروي نيز در مقابل، اعلام كرد "از اين پس سد راه تصويب طرحي مطابق با نظر اكثريت اعضاي شوراي امنيت سازمان ملل نخواهد شد ". كرنسكي فرستاده ويژه مسكو به عراق در اين زمينه گفت: "اگر تحريمي عليه ايران براي وادار ساختن تهران به قبول قطعنامه 598 شوراي امنيت در مورد آتش بس ضروري باشد، دولت شوروي هيچگونه مخالفتي با آن نخواهد داشت ". در پي آن، پنج عضو دائمي شوراي امنيت بر سر پيش نويسي قطعنامه تحريم تسليحاتي ايران در 20 فوريه 1988 به توافق رسيدند و اين در حالي بود كه مذاكرات ژنو بين آمريكا، شوروي، پاكستان و افغانستان بر سر مناقشه افغانستان به نتايج نهايي خود نزديك مي‌شد. سرانجام در 14 آوريل 1988 اين چهار كشور، موافقتنامه ژنو مبني بر خروج نيروهاي روسي از افغانستان را امضاء كردند. يك ماه بعد در 5 مه 1988 يعني دو هفته قبل از سفر ريگان به مسكو براي شركت در نشست سران دو ابر قدرت، قواي شوروي عقب‌نشيني از خاك افغانستان را اغاز كردند.
بدين ترتيب راه براي واشنگتن براي وارد آوردن فشار بر تهران به منظور پذيرش قطعنامه 598 هموار شد. به دنبال آن در 18 آوريل 1988 آمريكا با حمله به دو سكوي نفتي رشادت و سلمان و درگير شدن با نيروي دريايي ايران، جنگ محدود اعلان نشده‌اي را عليه جمهوري اسلامي آغاز كرد. همزمان با اوج‌گيري بحران در خليج فارس و تشديد درگيري بين ايران و آمريكا، عراق از فرصت به دست آمده استفاده نمود و با حملات گسترده زميني و هوايي به همراه كاربرد وسيع عوامل شيميايي، شهر فاو و ساير مناطق اشغالي را از نيروهاي ايران بازپس گرفت. تضعيف موقعيت ايران در جبهه‌هاي جنگ در كنار توافق علني دو ابرقدرت براي پايان دادن به جنگ، كه در حمله ناو وينسنس امريكايي به هواپيماي مسافربري ايران در سوم جولاي 1988 و سكوت مطلق روسها تجلي يافت، تهران را مجبور به پذيرش قطعنامه 598 در تاريخ 26/4/1367 (18 جولاي 1988) نمود. بدين ترتيب يكي از رهاوردهاي بسيار مهم همگرايي آمريكا و شوروي در نيمه دوم دهه 1980 يعني وادار كردن ايران - كشوري كه با استقلال عمل خود، منافع هر دو ابرقدرت را تهديد مي‌كرد - به پايان دادن جنگ هشت ساله با عراق به دست آمد.

نتيجه‌گيري

در دهه 1980 بيش از پيش پايه‌هاي نظام دو قطبي از چند جهت مورد تهديد قرار گرفت، از يكسو با پيشرفت سرسام‌آور قدرت تخريبي سلاحهاي اتمي، جنگ و بويژه جنگ هسته‌اي به علت نداشتن كاركرد سياسي اهميت خود را به عنوان ابزار سياست خارجي براي دستيابي به هدفهاي سياسي، اقتصادي ايدئولوژيك از دست داد. علاوه بر آن، در كنار تغيير در رابطه بين جنگ و سياست، ارتباط بين قدرت و امنيت نيز دستخوش تحول گرديد. قدرت هسته‌اي و مسابقه تسليحاتي نقش بازدارندگي خود را به عنوان عامل ثبات و تضمين امنيت بين‌المللي نيز نتوانست به خوبي ايفا كند. مسابقه تسليحاتي با دور كردن منابع عظيم مالي، انساني و علم و تكنولوژي از ساير اولويتهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي دامنه امنيت دو ابر قدرت را به شدت كاهش داد و راه دستيابي به آن را سد كرد. از سوي ديگر تغيير "رابطه قدرت نظامي و امنيت " به "رابطه رشد و قدرت اقتصادي و امنيت " به همراه ظهور كانونهاي مهم رشد اقتصادي و نفوذ سياسي در اروپا و آسيا به دگرگونيهاي عمده در صحنه بين‌المللي منجر گرديد. جايگزيني ابزار اقتصادي به جاي ابزار نظامي، قدرت مانور دو ابر قدرت را كه فاقد ابزارهاي لازم براي رقابت با مركز جديد قدرت بودند به شدت محدود ساخت و دامنه نفوذ آنان را بر جهان كاهش داد. علاوه بر آن، افزايش تعداد بازيگران بسيار قدرتمند در صحنه جهاني عامل بروز شكاف در نظام دو قطبي شده، استقلال عمل بيشترك شور ضعيف براي خارج شدن از دياره نفوذ دو ابرقدرت هسته‌اي را فراهم آورد و منافع آنها را در جهان سوم شديدا در معرض تهديد قرار داد.
اين عوامل در نيمه دوم دهه 1980 دو ابر قدرت را وادار كرد تا براي سازماندهي دوباره خود و تثبيت موقعيت برتر خويش در نظام بين‌المللي سياستهاي خصومت آميز گذشته را كنار گذاشته، در دو زمينه تحديد تسليحات و حل و فصل بحرانهاي منطقه‌ايف كه از دايره كنترل آنها خارج شده‌اند، به همكاري بپردازند. جنگ ايران و عراق در چنين موقعيت بين‌المللي و در اثر همگرايي، توافق و تباني دو ابرقدرت خاتمه يافت، اما اين به معناي كنترل مطلق امريكا و شوروي بر مناسبات بين‌المللي نيست؛ زيرا حوادث بعدي از جمله حملات عراق به داخل خاك ايران براي به دست آوردن موقعيت برتر در مذاكره پس از پذيرش قطعنامه 598 از سوي تهران، نشان از عدم كنترل دو ابر قدرت به عنوان بازيگران اصلي سيستم دو قطبي بر رفتار بازيگران خرده سيستم دارد.
منبع:http://www.farsnews.net




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط