منزل واپسین

در کنار عقیده به «مبدا»، باورداشت «معاد» ، عمده‏ترین عامل‏سازنده است. در این مقاله ، نگاه‏ شفاف و روشن‏ترى داریم به ادامه‏«مسیر حیات‏» و واپسین منزل‏هستى، که مرحله برداشت از کشت‏و کار دنیوى است. همین باور است‏که زندگى‏ها را معنى مى‏دهد وحیات را هدفدار مى‏سازد و ازپوچى مى رهاند.
چهارشنبه، 20 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
منزل واپسین
منزل واپسین
منزل واپسین






در کنار عقیده به «مبدا»، باورداشت «معاد» ، عمده‏ترین عامل‏سازنده است. در این مقاله ، نگاه‏ شفاف و روشن‏ترى داریم به ادامه‏«مسیر حیات‏» و واپسین منزل‏هستى، که مرحله برداشت از کشت‏و کار دنیوى است. همین باور است‏که زندگى‏ها را معنى مى‏دهد وحیات را هدفدار مى‏سازد و ازپوچى مى رهاند.

کامیابى عمر

کوتاهى یا بلندى عمر، هیچ یک به تنهایى نشان «ناکامى‏» یا«کامیابى‏» نیست.
عمر انسان، یعنى مجموعه‏اى از نیروها، عملها، امکانات، نیت‏ها وخصلتها که در برهه‏اى از زمان، از انسان سر مى‏زند، عمر یعنى «فرصت‏عمل‏»، «میدان تلاش‏»، «امکانات وجودى‏».
عمر هر کس، سیر و حرکتى است‏به سوى مقصد و هدفى در زندگى. اینکه قطار عمر، با چه سرعتى حرکت کند و چه مدت در راه باشد، مهم‏نیست. مهمتر از اصل حرکت، جهت و سمت و سوى حرکت است.
گرچه «عمر طولانى‏»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهایت آن به‏سقوط و دوزخ و عذاب باشد، چه؟
اگر عملکرد عمر، هیزم بیشترى براى دوزخ ابدى فراهم کند، چه؟
اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بیشتر شود، چه؟ آیا اینجا هم «طول‏عمر» مطلوب است؟
در دید فرزانگان، عمرى که به سراشیبى جهنم مى‏رود، هر چه کوتاهترباشد، بهتر است، چون وزر و بال و گناه کمترى به بار مى‏آورد.
حضرت زین العابدین‏علیه السلام در دعاى «مکارم الاخلاق‏» چنین نیایش‏مى‏کند:
«خدایا!... اگر عمرم در مسیر طاعت تو صرف مى‏شود، عمرم را طولانى‏بگردان، و اگر عمرم چراگاه شیطان است، پیش از آنکه بر من خشم‏ بگیرى، جانم را بگیر.» (۱) .
این هم نوعى آینده‏نگرى و مال‏اندیشى است.
نیرویى که در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى، خرد، هوش و استعدادى که در درونت نهفته است، عاطفه، محبت و دوست داشتنى که بعد لطیف روح تو را مى‏سازد، همه‏و همه «امانت‏» است.
با این ودیعه‏هاى الهى چه باید کرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را«امین‏» بشناسد و لایق استمرار این امانت‏دارى بداند؟
«تندرستى‏» هم نعمتى است، که تا گذرت به بیمارستان نیفتد وبسترى نشوى، قدرش را نمى‏دانى.
«فراغت‏» هم موهبت دیگرى است که اغلب افراد، تا مشغول و گرفتارنشوند، سرمایه بودن آن را نمى‏دانند.
«زندگى‏» هم یک نعمت است، نعمت‏حیات!
آنان که در یک حادثه، یا به صورت طبیعى جان مى‏بازند،
آنان که از مرحله جوانى، به سالخوردگى و از کار افتادگى مى‏رسند،
آنان که هر چه مى‏دوند نمى‏رسند و هر چه مى‏کوشند، آرامش و آسایش‏نمى‏یابند،
همه یک «فرصت‏» را از دست مى‏دهند.
چرا تا این فرصتهاهست، ناشناخته است و چون از دست مى‏رود،قدرش معلوم مى‏شود؟
این نیز یکى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفت‏دنیا و عمر و زندگى را انسان‏هاى معدودى مى توانند بگشایند.
ولى... هدف وحى و بعثت و ادیان، آن بوده که همه در سایه نورانیت‏ایمان، موفق به گشودن این راز و کشف این معما شوند.
این که کودکان به سرعت جوان مى‏شوند و جوانان به سرعت، این بهاررا خزان زده مى‏بینند و به فصل میان سالى و سپس پیرى مى‏رسند، از آن‏«آسان‏هاى دشوار» است، معماى سختى است، اما «آسمان نما»!
جوانى یک جاده بى‏انتها نیست!
پلى است ‏براى عبور، که هیچ کس را درنگ در آن نیست.
اما چه کسانى همین مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درک مى‏کنند؟
«غفلت از گذران عمر»، دلیل همین نشناختن راز و ناگشوده بودن این‏معماست. عمرمان اگر همچون یک مسابقه باشد، فرصت‏ها پاسى است‏که به ما مى‏دهند، به شرط آنکه آن را خراب نکنیم.
بگذشت زمان، دست‏به کارى نزدى         برگردن لحظه‏ها مهارى نزدى
صد توپ زدى تمام را کردى «اوت‏»         صد «پاس‏» گرفته، «آبشار»ى نزدى
ما همه از سرمایه‏داران بزرگیم و سرمایه ما نیز، همین «عمر» است.
بیشترین خسران و زیان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آن‏است. یک لحظه غفلت، آن را به تاراج تباهى مى‏دهد، بیهوده از کف‏مى‏رود و چه حسرت‏ها که در آینده بر آن مى‏خوریم.

خدا چرا به «عصر» قسم خورده است؟

آیا تشبیه‏کنندگان وقت و فرصت‏ به «طلا»، جفا نکرده‏اند؟ عمر کجا و طلا کجا؟ اگر قدر این کیمیا را بدانیم، برتر از طلاست و اگر قدر نشناسیم، بى‏ارزش‏تر از سنگ و کلوخ مى‏شود.
آب رفته، اگر به جوى برگردد و تیر رها شده اگر به کمان برگردد، سخن‏گفته شده نیز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمى‏گردد.
ولى... نه عمر به ما باز مى‏گردد، نه آب رفته به جوى، نه تیر رها شده به‏ کمان و نه سخن به دهان!
چه گریزانند و فرارى، این فرصت‏هاى چموش و ناآرام ، مگر آنکه‏رامشان کنى و تحت اختیار بگیرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست و زبان ، نیازمند کنترل است، وقت و فرصت، بیشتر!
ما همه رفتنى هستیم و دنیا مسافرخانه موقت ما رهگذران است.
باید جامه عاریت‏حیات را بر زمین نهاده، از این «اقامتگاه موقت‏»بساط را جمع کرده، به مرحله «آخرت‏» قدم گذاریم. آیا براى آن لحظه‏وداع، فکرى کرده‏ایم؟
دیروز، کودکى بودیم، به بازیچه مشغول. و اگر امروز، جوانى باشیم غافل، فرداى پیرى و شکستگى و ضعف و بى‏حوصلگى چه خواهیم بود؟!
نه مى‏توان چرخش نوار عمر را متوقف کرد، نه زمان را مى‏توان ازحرکت‏باز داشت. فرزانه خردمند، کسى است که با حرکت و گذشت زمان وچرخش سریع نوار عمر، بیشترین بهره‏ها را ببرد.
تا مى‏توان بر زمان چیره شد، چرا مغلوب زمان شویم؟
درد بشریت امروز، بى‏خیالى نسبت‏به آینده ابدى خویش است، یعنى‏«نقد اندیشى‏» و «آخرت فراموشى‏».
از گذشت زمان، از فرار فرصت‏ها، از روز شدن شب و شب شدن روز، ازدیروز شدن امروز، از پارسال گشتن امسال، باید «عبرت‏» گرفت.
باید از ظاهر دنیا با دیده بصیرت به حقیقت جهان نگریست، تا«آینده‏» ما به حسرت «گذشته‏» صرف نشود، و «امروز» ما به امید «فردا»...

عبور از پل «دنیا»

دنیا، «ریل‏» بلند و قدیمى است که قطار «زمان‏» از آن مى‏گذرد.
ما هم «مسافر»یم، از روستاى دنیا، به شهر آخرت!
شگفتا که از یاد مى‏بریم مسافر بودن خویش را و مبدا و مقصد را ومسیر و توشه راه را، که ناگهان قطار مى‏ایستد و ما را در اولین ایستگاه‏آخرت پیاده مى‏کند.
حسرت از آن کسانى است که بى‏توشه به این سفر آمده‏اند و کوپه قطاررا که «مقر موقت‏» است، «منزلگاه دائمى‏» مى‏پندارند.
راستى... مگر دنیا جز این است؟ پلى است که باید از آن گذشت.
مسافرخانه‏اى است موقت، و وطن اصلى انسان جاى دیگر است. (۲) .
انسان، این نى بریده از نیستان، روزگار وصل خویش را باید در «جنات‏عدن‏»، در «بهشت رضوان‏»، در «جوار حق‏» جستجو کند، نه در این‏خاکدان تیره.
اگر دنیا مزرعه است، محصول آن در آخرت به دست مى‏آید.
دنیا یک «امکان‏» و «فرصت‏» و یک «زمینه‏» است که در اختیار مردم‏گذاشته شده، تا براى «انسان‏» شدن، براى تعالى روح و رشد معنوى و براى‏عبودیت از آن استفاده شود.
آیا ایوان مدائن، آیینه عبرت نیست؟
آیا قصرهاى قیصرها و کاخ‏هاى خسروها و خاقان‏ها و کسرى‏ها، سندبردگى دنیا نیست؟
البته که مردم فرزند دنیایند و فرزند را نباید بر محبت مادر، ملامت کرد!ولى... هنر در رهاشدن از جاذبه این محبت و قرار گرفتن در مدار محبت‏قوى‏تر است.
«تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک،
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم.
تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج،
تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم.
تو سکه دیدى و من در رواج سکه، سکوت،
تو حلقه، من به نگین نام بى‏نشان دیدم.
تو آزمندى فرعون و من نیاز حکیم...»
بالاخره اینکه بندگى پول و بردگى هوس و غلامى دنیا، در شان انسان‏نیست، انسانى که برتر از زر و سیم و عزیزتر از قدرت و شهرت است.
وقتى انسان به بهشت مى‏ارزد، چرا خود را به کمتر از آن بفروشد؟ مگرمفهوم «ان الانسان لفى خسر...» جز این است؟ چرا ذوب شدن و آب شدن‏و فرورفتن در کویر؟...
عیساى مسیح‏علیه السلام فرموده است: «دنیا را پروردگار خود نگیرید، تا دنیا هم شما را بنده خود نسازد».
راستى... دنیا براى تو آفریده شده است، یا تو براى دنیا؟ یعنى کدام یک‏باید خرج دیگرى شود؟ تا «هدف‏» چه باشد!
اینکه «دنیا» خوب است‏یا بد، نکوهیده است‏یا پسندیده، بسته به این‏است که دنیا را چه بدانى و براى چه بخواهى!
اگر دنیا، وسیله رشد تو گردد و از آن همچون نردبانى براى ترقى روح،سکویى براى پرواز، ابزارى براى عمل آخرت استفاده کنى، بسیار هم‏ارزنده است.
اما اگر دنیا و تعلقاتش حجاب روحت گردد، بند پا و زنجیر دستت‏ شود، بارى بر دوشت گردد و تو را از حرکت و رشد باز دارد، اینجاست که دنیا، نکوهیده و زشت مى‏شود و اسارت آور و برده ساز، که باید به هر قیمتى از چنگش برهى و از کمندش آزاد گردى.
امیر مؤمنان‏علیه السلام در نامه‏اى به سلمان فارسى، دنیا را چون مارى خوش‏خط و خال مى‏داند، با زهرى کشنده، که عاقلان از آن مى‏گریزند و کودکان ‏به سویش جذب مى‏شوند. (۳) .
امام صادق‏ علیه السلام دنیا را همچون آب دریا مى‏داند که تشنه، هر چه از آن‏بیشتر بنوشد، تشنه‏تر مى‏شود تا آنکه هلاک گردد.
اگر این‏گونه دنیا را بشناسى، دنیا را وسیله «خودسازى‏» خواهى ساخت، نه خود را فداى «دنیا سازى‏»!
از قدیم گفته‏اند که: دنیا عجوزه‏اى است که عروس هزار داماد است، همه را ناکام گذاشته و به کسى هم وفا نکرده است.
با این حساب، دنیا پلى است که باید از آن گذشت، مقصد، آن سوى ‏رودخانه است! در سایه ناپایدار این دنیا نباید به «استراحت‏» پرداخت.
تو از دنیا عزیزتر و ارجمندترى. اگر قیمت ‏خویش را بشناسى هرگز خود را به دنیا نخواهى فروخت. بهاى تو بسیار بیش از این دنیاست و اگر خود راجز به «بهشت‏» بفروشى، باخته‏اى! این کلام اولیاء الهى است، نه توصیف ‏قلمى نویسنده.
اگر دنیا را بفروشى تا «دین‏» به دست آورى، در هر دو سود برده‏اى.
ولى اگر دین را براى دنیا بفروشى، در هر دو زیان کرده‏اى. دنیا که برایت‏ماندگار نیست، آخرت را هم باخته‏اى، پس چه چیز دارى؟...
بارى... دنیا «مسافرخانه‏» است، نه اقامتگاه دائمى!

قطعى‏ترین آینده

هیچ چیز به اندازه «مرگ‏»، براى آینده انسان، قطعى نیست!
شگفت اینکه از هیچ چیز هم به اندازه مرگ، «غافل‏» نیستیم.
دو موش سیاه و سفید، یعنى شب و روز، پیوسته در حال جویدن‏ریسمانى هستند که ما از آن، در چاهى آویزان شده‏ایم که به «گور» منتهى‏مى‏شود.
این ریسمان، «عمر» ماست. و... شب و روز، پیوسته در حال کاستن وفرسودن آنند.
«جوانى‏» ، بهارى زودگذر است. عمرها خیلى زود مى‏گذرد، به سرعت‏ابرهاى آسمان!
درست است که باید به زندگى «امیدوار» باشیم و هر کس به «امید»زنده است، ولى غفلت از این آینده حتمى و قطعى هم کار خردمندان‏نیست. وقتى مرگ فرا برسد، نه از پزشک کارى ساخته است، نه دارو ودرمان و طلسم و جادو و جنبل کارساز است و نه مهلتى براى تدارک وجبران.
«اى که دستت مى‏رسد! کارى بکن.
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار!».
و این «کار»، مى‏تواند خدمت‏به مردم و میهن باشد، یا تلاش روز ونیایش شب، یا فعالیت عملى و آموزشى، یا روشنگرى اجتماعى، یاخودسازى اخلاقى، یا ذخیره‏سازى «عمل صالح‏» براى روز نیاز.
به فرموده مولایمان على‏علیه السلام:
«مجهز و آماده و گوش به زنگ باشید! نداى کوچ ، در داده‏اند،
این قدر به دنیا دل نبندید و توشه آخرت برگیرید،
گردنه‏هایى سخت و منازلى هولناک در پیش دارید،
مرگ در چند قدمى شماست، با چنگالى آماده!
وابستگى‏هاى دنیایى را قطع کنید و ره‏ توشه تقوا بردارید». (۴) .
مرگ، دریچه ورود به دنیایى بزرگتر و شکستن حصار تنگ و محدوددنیاست. پس از آن، نه فرصت‏ بازگشتى است، نه مهلت عملى! آخرت وبهشت، خانه‏اى است که با آن را دو دست «ایمان‏» و «عمل‏» مى‏سازى ودر آن ساکن مى‏شوى.
هر کار و گام و تلاش تو، بخشى از «آینده‏»ات را مى‏سازد.
تو، یا معمار بهشت‏خویشتنى، یا هیزم‏کش دوزخ خویش.
مرگ، لحظه «مهر خوردن‏» به پرونده اعمال است... پس نباید از آن‏غافل بود!
وقتى حادثه در کمین است، «غفلت‏» گناه بزرگى است. خطر و حادثه درچند قدمى است. حادثه‏اى حتمى و تردیدناپذیر! دیر یا زود، بخواهیم یا نخواهیم، بگریزیم یا بمانیم، گریبان ما را خواهد گرفت.
مهم آن است که غافلگیر نشویم و آمادگى برخورد و رویارویى با آن راداشته باشیم.
بناست‏بى‏خبر و ناگهانى ما را به مسافرت دور و دراز و برگشت ‏ناپذیر ببرند. در این سفر، عبور از گذرگاههاى خطرناک و گردنه‏هاى سخت و پاسگاههاى تفتیش و بازرسى در پیش است. هیچ ایستگاه و مهمانسرا وبازار و قهوه‏خانه و پارک و چشمه‏اى هم در سر راه نیست. هر کس باید آذوقه و ره ‏توشه و وسایل سفر و استراحت ‏خود را با خود بردارد.

آیا آماده سفرید؟!

از سختى‏هاى این راه طولانى و دشوار، کسى خبر داده است که آن ‏سوى «دیوار مرگ‏» را هم مى‏دید و از دوره برزخ و قیامت‏خبر داشت، یعنى‏ حضرت على‏علیه السلام که مى‏فرمود: اگر پرده‏ها کنار رود، بر یقین من چیزى‏افزوده نخواهد شد. همین امام بزرگ، هر شب پس از نماز عشا، در کوفه و میان مردم چنین ندا سر مى‏داد تا همه مسجدیان بشنوند:
«اى مردم!... آماده و مجهز باشید! نداى کوچ سرداده‏اند. این همه به دنیا چسبیدن براى چیست؟ با بهترین ره‏توشه‏ها آماده کوچ باشید. راهتان ‏به سوى معاد و گذرتان بر «صراط‏» است. هراسى بزرگ و منزلگاههایى ‏مخوف بر سر راه است که حتما باید از آنها بگذرید...» (۵) .
امام على‏علیه السلام فرمان «آماده باش‏» داده است. کجایند سربازان و پیروان‏آن امام؟
از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله پرسیدند: هوشمندترین و زیرک‏ترین مؤمنان ‏کیست؟ فرمود:
«آن که بیشتر به یاد مرگ باشد و براى آن آماده‏تر باشد». (۶) .
آنچه ما را از «مرگ‏» مى‏ترساند، خرابى خانه آخرت است. آنچه سبب ‏چنگ‏زدن و چسبیدن به این «دنیا»ست، احساس «تهیدستى‏» در «روزمحاسبه‏» است.
وقتى راوى، از امام سؤال مى‏کند که «چرا از مرگ مى‏ترسم؟» حضرت ‏پاسخ مى‏دهد:
«چون براى آن دنیا چیزى نفرستاده‏اى و خانه آخرت خالى است و هیچ‏کس دوست ندارد از خانه آباد، به ویرانه کوچ کند!».
وقتى آخرت، بازتاب اعمال دنیاست و مردم در قیامت، محصول زراعت‏ دنیا را «برداشت‏» مى‏کنند، ترس کسانى که در «فصل کشت‏»، چیزى براى ‏آن روز نکاشته و بذرى نیفشانده‏اند، طبیعى است!
عده‏اى مشتاق هجرت از این خاکدان به سراى جاویدند.
عده‏اى را هم کشان کشان و به زور، مى‏برند.
انبیا آمده‏اند تا شوق رفتن و جذبه کوچ به آن خانه و منزل را در دل‏ها پدید آورند، رفتنى عاشقانه و امیدوار، نه ترسان و به زور!
اگر «آن جهانى‏» باشى و براى «آن جهان‏» کار کرده باشى و بدانى که ‏«نعیم مقیم‏» و «خلد برین‏» چشم به راه توست، بى‏صبرانه در انتظار آن‏«لحظه موعود» خواهى بود، آنگونه که على‏علیه السلام مشتاق رفتن بود وحسین‏علیه السلام هر چه به آن لحظه نزدیک‏تر مى‏شد، چهره‏اش شاداب‏تر وبرافروخته‏تر مى‏شد.
شهیدان، با روحیه «شهادت‏طلبى‏» به این مرحله مى‏رسند که احساس‏مى‏کنند «جامه تن‏» بر «اندام روح‏» آنان تنگ است و «ماندن‏» را زیر آوارمادیات ماندن مى‏شمارند، از این رو شوق پرواز دارند.
«جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو! گفتا: چه کنم؟ خانه فرو مى‏ریزد!».
و... خدا نکند که زیر آوار جاذبه‏هاى ناپایدار دنیا «مدفون‏» شویم.

از تنگناى دنیا، تا وسعت آخرت

خواست‏ها و آرزوهاى کوچک، در برابر «آرمان‏هاى بزرگ‏»، رنگ ‏مى‏بازد و حقیر جلوه مى‏کند.
مثل یک برکه آب، که در برابر اقیانوس ، چیزى به شمار نمى‏آید،
یا یک باغچه کوچک، که در مقابل جنگلى بزرگ، بسیار ناچیز است.
انسان‏ها هم از نظر روح و فکر و ایده و آرمان چنین‏اند.
اگر بخواهیم مشکلات کوچک، ما را از پاى در نیاورد و اراده‏هایمان راسست نکند، راهى جز طرح «آرمان‏هاى بزرگ‏» نیست. اگر افکار بلند را به‏ جوانانمان القا کنیم، به این زودى اسیر اندیشه‏ها و هوس‏هاى حقیر نمى‏شوند.
گرایش به ارزش‏ها هم نسبى است. هر چه ارزشهاى متعالى‏تر، طرح والقا شود، آنچه بى‏ارزش یا کم ارزش است، در نظرها حقیر مى‏آید. کسى که‏فقط پیش پاى خود را بنگرد، از «آینده‏نگرى‏» و «آفاق ابدى‏» محروم‏مى‏شود. کسى هم که تنها به «لذت امروز» بیندیشد، هرگز براى رسیدن به‏لذت و نعمت ابدى تلاش نمى‏کند.
اینکه نهایت دید بعضى‏ها «دنیا»ست و در مقابل، بعضى‏ها هم به‏چشم‏انداز وسیع و بى‏نهایتى همچون «آخرت‏» چشم مى‏دوزند و دنیا باهمه فریباییها و جاذبه‏هایش نمى‏تواند براى آنان دام و بند شود، ریشه درهمین نگرش دارد. تا انسان چه عینکى به چشم خود زده باشد،نزدیک‏بین یا دوربین! (۷) .
پیامبران مبعوث شده‏اند تا این «وسعت دید» را به انسان‏ها ببخشند وبه تعبیر دیگر: آمده‏اند تا مردم را از «تنگناى دنیا» به «وسعت آخرت‏»بکشانند و به چشم‏هاى نزدیک‏بین، دید و بینشى عطا کنند که افقهاى‏دورتر را، پس از مرگ را، آخرت را، بهشت و دوزخ را هم بتواند ببیند.
براى آنکه حقیر و اسیر نشویم، باید «آرمان بزرگ‏» و «همت والا»داشته باشیم.
اندیشیدن به «سود» و محاسبه «منافع‏»، نشانه خردمندى است، امااگر سود کم با سود زیاد رقابت کند و منافع محدود و گذرا با منافع نامحدود وبى‏پایان در تعارض قرار گیرد، خردمندى در اینجاست که خود را نشان‏مى‏دهد.
آنکه «منفعت فعلى و اندک‏» را بر «منافع بى‏شمار در آینده‏» ترجیح‏دهد، خردمند نیست. و آنکه «لذت و راحت ابدى‏» را بر «لذت‏گذران‏کنونى‏» برترى دهد، عاقل‏تر است.
کار دنیا و آخرت نیز از همین مقوله است. داشتن یک زندگى ارزشى وتقوایى، هر چند سخت و محدود کننده است و اغلب با تمایلات نفسانى ماناسازگار است، ولى اگر این شیوه، که با «مهار نفس‏» و کنترل تمنیات وتمایلات همراه است، «اجر بى‏پایان‏» و «نعمت ابدى‏» و «رضاى الهى‏» رادر پى داشته باشد، مى‏ارزد و معامله‏اى پرسود است.
از آن طرف، اگر کامجویى‏هاى حرام، بهره‏مندى‏هاى ناروا، درآمدهاى‏نامشروع، زندگى گناه آلود و پرداختن به عیش و لذت نفسانى، حتى درهمه عمر - که بالاخره محدود است و «خط پایان‏» دارد - رنج ابدى و عذاب‏جاودانگى آخرت را در پى داشته باشد، آیا مى‏ارزد؟
«عاقل آن است که اندیشه کند پایان را».
از این جهات، «دنیا» و «آخرت‏» اصلا قابل مقایسه نیستند. کودکانه‏است اگر انسان براى «خوشى موقت دنیا»، «عذاب ابدى آخرت‏» را براى‏خود فراهم کند.
ولى... همه کودک راهیم و کودکانه کار مى‏کنیم، اگر به سرانجام گناه‏نیندیشیم و به خاطر خواسته «خود»، «خدا» را از خویش ناراضى کنیم.
«رضایت‏حق‏»، برترین گوهرى است که مى‏توان به دست آورد.
گاهى براى کسب «رضاى او» باید به نفس خویش «نه‏» بگوییم و این‏یک مبارزه دشوار است، «جهاد اکبر» است.
ولى به خاطر آثار و پیامدهایش مى‏ارزد،
آرى، رسیدن به «رضاى الهى‏»!...

تبدیل «دنیا» به «آخرت‏»

آخرت، میوه درختى است که در دنیا مى‏کارى.
تلخى دوزخ، یا شیرینى بهشت، هر دو رهاورد «نیت‏» و «کار» تو در این‏جهان است.
دوستان آخرتت هم در همین دنیا برگزیده مى‏شوند.
اینجا با هر کس و هر گروه که پرواز کرده باشى، آنجا هم با همان‏هامحشور مى‏شوى. پس «دوست گزینى‏» در دنیا، ثمره آن دنیایى هم دارد.آخرتت را هم در همین دنیا و با همین دنیا باید بسازى. مهندس و کارگرش‏خودت هستى. فکر، اراده، تصمیم، عمل و... ابزار دنیوى تو براى ساختن‏«آتیه‏»اى است که تو سازنده آنى!
نسبت این جهان به سراى جاودان آخرت، همچون رحم مادر نسبت‏به‏عرصه پهناور گیتى است.
اینجا، دوره «مقدماتى‏» را طى مى‏کنیم، تا به آن مرحله «نهایى‏» راه‏پیدا کنیم.
تو اگر بخواهى، مى‏توانى حتى «دنیا» را تبدیل به «آخرت‏» کنى و«مادیات‏» را به «معنویات‏» مبدل سازى. فقط باید «جهت‏» و «نیت‏»درست‏باشد. به فرموده مراد و پیرمان، حضرت امام‏قدس سره:
«اگر انسان ساخته شود، همه چیز به صورت «معنویت‏» در مى‏آید...».
این، براى کسانى فراهم است که به «لقاءالله‏» امید و ایمان و باور داشته‏باشند و دنیا را ابزار ساختن آخرت سازند. و الا... آن کس که با قیچى‏ماده‏گرایى و دنیااندیشى، ارتباط دنیا و آخرت را قطع مى‏کند و نسبت‏به‏معاد و ابدیت آن جهان و «جنت و نار» و «بهشت و دوزخ‏» بى‏اعتقاد وبى‏اعتناست، در کپسول سیاه و عفن «دنیا» مى‏ماند و مى‏گندد.
اقبال لاهورى مى‏گوید:
«مذهب زنده دلان ، خواب پریشانى نیست، از همین خاک، جهان دگرى ساختن است!».
باید محدوده دنیا را به نامحدودى آخرت، پیوند زد و از این ظلمتکده،نقبى به «روز» زد، تا زندگى سرشار از فوز و فلاح گردد.
براى ربط دنیا و آخرت، در پى کدام «حلقه‏» باید بود و به کدام «رشته‏»باید چنگ زد؟...
خانه آخرت در همین دنیا ساخته مى‏شود. معمار آن نیز خودمانیم ومصالح آن نیز عمل‏هاى ماست.
«طاعت‏» و «عصیان‏»، سرنوشت ما را در آخرت رقم مى‏زند و جایگاه مارا در بهشت‏یا دوزخ تعیین مى‏کند.
گاهى از عوامل «پیدا»، بیشتر از عوامل «پنهان‏» حساب مى‏بریم. وهمین، مایه بسیارى از خطاها و لغزش‏ها مى‏شود.
اگر در محفلى که گرم صحبتى، ضبط صوتى جلوى تو بگذارند تاحرفهایت را ضبط کنند، یا دوربین عکاسى و فیلمبردارى را مشاهده کنى‏که از چهره و رفتارت عکس و فیلم مى‏گیرد، فورى سخن خود را، یا قیافه وحرکاتت را کنترل و جمع و جور مى‏کنى، چرا که از ضبط شدن حرفى ناروا یاحالتى ناشایست، بیمناکى.
این، همان حساب بردن از حسابگر ظاهر و چشم آشکار است.
اما چشم بصیر و بیناى آنکه خلوت‏ها را هم مى‏بیند، و گوش شنواى آن‏خداى سمیعى که «نجوا»ها را هم مى‏شنود و علم بى‏انتهاى آفریدگارى که‏حتى از «سر درون‏» و «نیت قلبى‏» هم خبر دارد و «نامه نانوشته‏» را هم‏مى‏خواند، چه مى‏شود و چرا به محاسبه نمى‏آید؟
عقیده به «مبدا» و «معاد» و باورداشتن خداى «سمیع و بصیر»، که‏سرلوحه دعوت همه انبیاست، مهمترین نقش تربیتى و سازندگى را دارد.خانه دنیا که در آن به طور موقت، عمر مى‏گذرانیم، نه بى‏صاحب است، نه‏بى‏حساب و کتاب، و نه بى‏ناظر و مراقب!
خداوند، صاحبخانه است، ما نیز، مسافرى که رو به «آخرت‏» نهاده‏ایم.
شاید در قیامت، سخت‏ترین حالت، لحظه‏اى باشد که «نامه عمل‏» وپرونده کارى را به دست انسان بدهند و ببیند که سراسر سیاه، گناه، خطا،هوس، عصیان، خودکامگى، غفلت، ستم، تضییع حقوق دیگران، قصور درانجام تکلیف، دروغ و بهتان است.
مگر مى‏توان به آخرت و محاسبه آن روز بزرگ و بهشت و دوزخ معتقدبود، و باز هم غافل و بى‏خیال، زندگى را «بازیچه‏» پنداشت و با «سرنوشت‏ابدى‏» خود بازى کرد؟!
این ترس و وحشت، براى گرفتارانى است که پایشان در «باتلاق‏فساد» فرومانده و دامن جان و روحشان به گل و لاى معصیت آلوده است.
وگرنه... «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟».
خوشا آنان که آخرتشان بهتر از دنیایشان است،
و... باطنشان بهتر از ظاهرشان و عملشان بهتر از حرفشان!

پى‏نوشتها:

۱) دعاى ۲۰ صحیفه سجادیه: «عمرنى ما کان عمرى بذله فى طاعتک، فاذا کان‏عمرى مرتعا للشیطان فاقبضنى الیک...».
۲) من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم.
۳) مثل الدنیا مثل الحیه، لین مسها، قاتل سمها (نهج‏البلاغه، صبحى صالح،نامه ۶۸).
۴) تجهزوا رحمکم الله فقد نودى فیکم بالرحیل... (نهج‏البلاغه، فیض الاسلام،خطبه ۱۹۵).
۵) بحارالانوار، ج ۶۸ ، ص ۲۶۳.
۶) همان، ص ۲۶۷.
۷) فرموده امام على‏علیه السلام چنین است: «انما الدنیا منتهى بصر الاعمى، لایبصر مماوراءها شیئا و البصیر ینفذها بصره و یعلم ان الدار وراءها...» (نهج‏البلاغه،صبحى صالح، خطبه ۱۳۳).

منبع: پایگاه اطلاع رسانی سبطین




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط