منزل واپسین
در کنار عقیده به «مبدا»، باورداشت «معاد» ، عمدهترین عاملسازنده است. در این مقاله ، نگاه شفاف و روشنترى داریم به ادامه«مسیر حیات» و واپسین منزلهستى، که مرحله برداشت از کشتو کار دنیوى است. همین باور استکه زندگىها را معنى مىدهد وحیات را هدفدار مىسازد و ازپوچى مى رهاند.
عمر انسان، یعنى مجموعهاى از نیروها، عملها، امکانات، نیتها وخصلتها که در برههاى از زمان، از انسان سر مىزند، عمر یعنى «فرصتعمل»، «میدان تلاش»، «امکانات وجودى».
عمر هر کس، سیر و حرکتى استبه سوى مقصد و هدفى در زندگى. اینکه قطار عمر، با چه سرعتى حرکت کند و چه مدت در راه باشد، مهمنیست. مهمتر از اصل حرکت، جهت و سمت و سوى حرکت است.
گرچه «عمر طولانى»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهایت آن بهسقوط و دوزخ و عذاب باشد، چه؟
اگر عملکرد عمر، هیزم بیشترى براى دوزخ ابدى فراهم کند، چه؟
اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بیشتر شود، چه؟ آیا اینجا هم «طولعمر» مطلوب است؟
در دید فرزانگان، عمرى که به سراشیبى جهنم مىرود، هر چه کوتاهترباشد، بهتر است، چون وزر و بال و گناه کمترى به بار مىآورد.
حضرت زین العابدینعلیه السلام در دعاى «مکارم الاخلاق» چنین نیایشمىکند:
«خدایا!... اگر عمرم در مسیر طاعت تو صرف مىشود، عمرم را طولانىبگردان، و اگر عمرم چراگاه شیطان است، پیش از آنکه بر من خشم بگیرى، جانم را بگیر.» (۱) .
این هم نوعى آیندهنگرى و مالاندیشى است.
نیرویى که در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى، خرد، هوش و استعدادى که در درونت نهفته است، عاطفه، محبت و دوست داشتنى که بعد لطیف روح تو را مىسازد، همهو همه «امانت» است.
با این ودیعههاى الهى چه باید کرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را«امین» بشناسد و لایق استمرار این امانتدارى بداند؟
«تندرستى» هم نعمتى است، که تا گذرت به بیمارستان نیفتد وبسترى نشوى، قدرش را نمىدانى.
«فراغت» هم موهبت دیگرى است که اغلب افراد، تا مشغول و گرفتارنشوند، سرمایه بودن آن را نمىدانند.
«زندگى» هم یک نعمت است، نعمتحیات!
آنان که در یک حادثه، یا به صورت طبیعى جان مىبازند،
آنان که از مرحله جوانى، به سالخوردگى و از کار افتادگى مىرسند،
آنان که هر چه مىدوند نمىرسند و هر چه مىکوشند، آرامش و آسایشنمىیابند،
همه یک «فرصت» را از دست مىدهند.
چرا تا این فرصتهاهست، ناشناخته است و چون از دست مىرود،قدرش معلوم مىشود؟
این نیز یکى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفتدنیا و عمر و زندگى را انسانهاى معدودى مى توانند بگشایند.
ولى... هدف وحى و بعثت و ادیان، آن بوده که همه در سایه نورانیتایمان، موفق به گشودن این راز و کشف این معما شوند.
این که کودکان به سرعت جوان مىشوند و جوانان به سرعت، این بهاررا خزان زده مىبینند و به فصل میان سالى و سپس پیرى مىرسند، از آن«آسانهاى دشوار» است، معماى سختى است، اما «آسمان نما»!
جوانى یک جاده بىانتها نیست!
پلى است براى عبور، که هیچ کس را درنگ در آن نیست.
اما چه کسانى همین مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درک مىکنند؟
«غفلت از گذران عمر»، دلیل همین نشناختن راز و ناگشوده بودن اینمعماست. عمرمان اگر همچون یک مسابقه باشد، فرصتها پاسى استکه به ما مىدهند، به شرط آنکه آن را خراب نکنیم.
بگذشت زمان، دستبه کارى نزدى برگردن لحظهها مهارى نزدى
صد توپ زدى تمام را کردى «اوت» صد «پاس» گرفته، «آبشار»ى نزدى
ما همه از سرمایهداران بزرگیم و سرمایه ما نیز، همین «عمر» است.
بیشترین خسران و زیان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آناست. یک لحظه غفلت، آن را به تاراج تباهى مىدهد، بیهوده از کفمىرود و چه حسرتها که در آینده بر آن مىخوریم.
آب رفته، اگر به جوى برگردد و تیر رها شده اگر به کمان برگردد، سخنگفته شده نیز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمىگردد.
ولى... نه عمر به ما باز مىگردد، نه آب رفته به جوى، نه تیر رها شده به کمان و نه سخن به دهان!
چه گریزانند و فرارى، این فرصتهاى چموش و ناآرام ، مگر آنکهرامشان کنى و تحت اختیار بگیرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست و زبان ، نیازمند کنترل است، وقت و فرصت، بیشتر!
ما همه رفتنى هستیم و دنیا مسافرخانه موقت ما رهگذران است.
باید جامه عاریتحیات را بر زمین نهاده، از این «اقامتگاه موقت»بساط را جمع کرده، به مرحله «آخرت» قدم گذاریم. آیا براى آن لحظهوداع، فکرى کردهایم؟
دیروز، کودکى بودیم، به بازیچه مشغول. و اگر امروز، جوانى باشیم غافل، فرداى پیرى و شکستگى و ضعف و بىحوصلگى چه خواهیم بود؟!
نه مىتوان چرخش نوار عمر را متوقف کرد، نه زمان را مىتوان ازحرکتباز داشت. فرزانه خردمند، کسى است که با حرکت و گذشت زمان وچرخش سریع نوار عمر، بیشترین بهرهها را ببرد.
تا مىتوان بر زمان چیره شد، چرا مغلوب زمان شویم؟
درد بشریت امروز، بىخیالى نسبتبه آینده ابدى خویش است، یعنى«نقد اندیشى» و «آخرت فراموشى».
از گذشت زمان، از فرار فرصتها، از روز شدن شب و شب شدن روز، ازدیروز شدن امروز، از پارسال گشتن امسال، باید «عبرت» گرفت.
باید از ظاهر دنیا با دیده بصیرت به حقیقت جهان نگریست، تا«آینده» ما به حسرت «گذشته» صرف نشود، و «امروز» ما به امید «فردا»...
ما هم «مسافر»یم، از روستاى دنیا، به شهر آخرت!
شگفتا که از یاد مىبریم مسافر بودن خویش را و مبدا و مقصد را ومسیر و توشه راه را، که ناگهان قطار مىایستد و ما را در اولین ایستگاهآخرت پیاده مىکند.
حسرت از آن کسانى است که بىتوشه به این سفر آمدهاند و کوپه قطاررا که «مقر موقت» است، «منزلگاه دائمى» مىپندارند.
راستى... مگر دنیا جز این است؟ پلى است که باید از آن گذشت.
مسافرخانهاى است موقت، و وطن اصلى انسان جاى دیگر است. (۲) .
انسان، این نى بریده از نیستان، روزگار وصل خویش را باید در «جناتعدن»، در «بهشت رضوان»، در «جوار حق» جستجو کند، نه در اینخاکدان تیره.
اگر دنیا مزرعه است، محصول آن در آخرت به دست مىآید.
دنیا یک «امکان» و «فرصت» و یک «زمینه» است که در اختیار مردمگذاشته شده، تا براى «انسان» شدن، براى تعالى روح و رشد معنوى و براىعبودیت از آن استفاده شود.
آیا ایوان مدائن، آیینه عبرت نیست؟
آیا قصرهاى قیصرها و کاخهاى خسروها و خاقانها و کسرىها، سندبردگى دنیا نیست؟
البته که مردم فرزند دنیایند و فرزند را نباید بر محبت مادر، ملامت کرد!ولى... هنر در رهاشدن از جاذبه این محبت و قرار گرفتن در مدار محبتقوىتر است.
«تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک،
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم.
تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج،
تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم.
تو سکه دیدى و من در رواج سکه، سکوت،
تو حلقه، من به نگین نام بىنشان دیدم.
تو آزمندى فرعون و من نیاز حکیم...»
بالاخره اینکه بندگى پول و بردگى هوس و غلامى دنیا، در شان انساننیست، انسانى که برتر از زر و سیم و عزیزتر از قدرت و شهرت است.
وقتى انسان به بهشت مىارزد، چرا خود را به کمتر از آن بفروشد؟ مگرمفهوم «ان الانسان لفى خسر...» جز این است؟ چرا ذوب شدن و آب شدنو فرورفتن در کویر؟...
عیساى مسیحعلیه السلام فرموده است: «دنیا را پروردگار خود نگیرید، تا دنیا هم شما را بنده خود نسازد».
راستى... دنیا براى تو آفریده شده است، یا تو براى دنیا؟ یعنى کدام یکباید خرج دیگرى شود؟ تا «هدف» چه باشد!
اینکه «دنیا» خوب استیا بد، نکوهیده استیا پسندیده، بسته به ایناست که دنیا را چه بدانى و براى چه بخواهى!
اگر دنیا، وسیله رشد تو گردد و از آن همچون نردبانى براى ترقى روح،سکویى براى پرواز، ابزارى براى عمل آخرت استفاده کنى، بسیار همارزنده است.
اما اگر دنیا و تعلقاتش حجاب روحت گردد، بند پا و زنجیر دستت شود، بارى بر دوشت گردد و تو را از حرکت و رشد باز دارد، اینجاست که دنیا، نکوهیده و زشت مىشود و اسارت آور و برده ساز، که باید به هر قیمتى از چنگش برهى و از کمندش آزاد گردى.
امیر مؤمنانعلیه السلام در نامهاى به سلمان فارسى، دنیا را چون مارى خوشخط و خال مىداند، با زهرى کشنده، که عاقلان از آن مىگریزند و کودکان به سویش جذب مىشوند. (۳) .
امام صادق علیه السلام دنیا را همچون آب دریا مىداند که تشنه، هر چه از آنبیشتر بنوشد، تشنهتر مىشود تا آنکه هلاک گردد.
اگر اینگونه دنیا را بشناسى، دنیا را وسیله «خودسازى» خواهى ساخت، نه خود را فداى «دنیا سازى»!
از قدیم گفتهاند که: دنیا عجوزهاى است که عروس هزار داماد است، همه را ناکام گذاشته و به کسى هم وفا نکرده است.
با این حساب، دنیا پلى است که باید از آن گذشت، مقصد، آن سوى رودخانه است! در سایه ناپایدار این دنیا نباید به «استراحت» پرداخت.
تو از دنیا عزیزتر و ارجمندترى. اگر قیمت خویش را بشناسى هرگز خود را به دنیا نخواهى فروخت. بهاى تو بسیار بیش از این دنیاست و اگر خود راجز به «بهشت» بفروشى، باختهاى! این کلام اولیاء الهى است، نه توصیف قلمى نویسنده.
اگر دنیا را بفروشى تا «دین» به دست آورى، در هر دو سود بردهاى.
ولى اگر دین را براى دنیا بفروشى، در هر دو زیان کردهاى. دنیا که برایتماندگار نیست، آخرت را هم باختهاى، پس چه چیز دارى؟...
بارى... دنیا «مسافرخانه» است، نه اقامتگاه دائمى!
شگفت اینکه از هیچ چیز هم به اندازه مرگ، «غافل» نیستیم.
دو موش سیاه و سفید، یعنى شب و روز، پیوسته در حال جویدنریسمانى هستند که ما از آن، در چاهى آویزان شدهایم که به «گور» منتهىمىشود.
این ریسمان، «عمر» ماست. و... شب و روز، پیوسته در حال کاستن وفرسودن آنند.
«جوانى» ، بهارى زودگذر است. عمرها خیلى زود مىگذرد، به سرعتابرهاى آسمان!
درست است که باید به زندگى «امیدوار» باشیم و هر کس به «امید»زنده است، ولى غفلت از این آینده حتمى و قطعى هم کار خردمنداننیست. وقتى مرگ فرا برسد، نه از پزشک کارى ساخته است، نه دارو ودرمان و طلسم و جادو و جنبل کارساز است و نه مهلتى براى تدارک وجبران.
«اى که دستت مىرسد! کارى بکن.
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار!».
و این «کار»، مىتواند خدمتبه مردم و میهن باشد، یا تلاش روز ونیایش شب، یا فعالیت عملى و آموزشى، یا روشنگرى اجتماعى، یاخودسازى اخلاقى، یا ذخیرهسازى «عمل صالح» براى روز نیاز.
به فرموده مولایمان علىعلیه السلام:
«مجهز و آماده و گوش به زنگ باشید! نداى کوچ ، در دادهاند،
این قدر به دنیا دل نبندید و توشه آخرت برگیرید،
گردنههایى سخت و منازلى هولناک در پیش دارید،
مرگ در چند قدمى شماست، با چنگالى آماده!
وابستگىهاى دنیایى را قطع کنید و ره توشه تقوا بردارید». (۴) .
مرگ، دریچه ورود به دنیایى بزرگتر و شکستن حصار تنگ و محدوددنیاست. پس از آن، نه فرصت بازگشتى است، نه مهلت عملى! آخرت وبهشت، خانهاى است که با آن را دو دست «ایمان» و «عمل» مىسازى ودر آن ساکن مىشوى.
هر کار و گام و تلاش تو، بخشى از «آینده»ات را مىسازد.
تو، یا معمار بهشتخویشتنى، یا هیزمکش دوزخ خویش.
مرگ، لحظه «مهر خوردن» به پرونده اعمال است... پس نباید از آنغافل بود!
وقتى حادثه در کمین است، «غفلت» گناه بزرگى است. خطر و حادثه درچند قدمى است. حادثهاى حتمى و تردیدناپذیر! دیر یا زود، بخواهیم یا نخواهیم، بگریزیم یا بمانیم، گریبان ما را خواهد گرفت.
مهم آن است که غافلگیر نشویم و آمادگى برخورد و رویارویى با آن راداشته باشیم.
بناستبىخبر و ناگهانى ما را به مسافرت دور و دراز و برگشت ناپذیر ببرند. در این سفر، عبور از گذرگاههاى خطرناک و گردنههاى سخت و پاسگاههاى تفتیش و بازرسى در پیش است. هیچ ایستگاه و مهمانسرا وبازار و قهوهخانه و پارک و چشمهاى هم در سر راه نیست. هر کس باید آذوقه و ره توشه و وسایل سفر و استراحت خود را با خود بردارد.
«اى مردم!... آماده و مجهز باشید! نداى کوچ سردادهاند. این همه به دنیا چسبیدن براى چیست؟ با بهترین رهتوشهها آماده کوچ باشید. راهتان به سوى معاد و گذرتان بر «صراط» است. هراسى بزرگ و منزلگاههایى مخوف بر سر راه است که حتما باید از آنها بگذرید...» (۵) .
امام علىعلیه السلام فرمان «آماده باش» داده است. کجایند سربازان و پیروانآن امام؟
از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله پرسیدند: هوشمندترین و زیرکترین مؤمنان کیست؟ فرمود:
«آن که بیشتر به یاد مرگ باشد و براى آن آمادهتر باشد». (۶) .
آنچه ما را از «مرگ» مىترساند، خرابى خانه آخرت است. آنچه سبب چنگزدن و چسبیدن به این «دنیا»ست، احساس «تهیدستى» در «روزمحاسبه» است.
وقتى راوى، از امام سؤال مىکند که «چرا از مرگ مىترسم؟» حضرت پاسخ مىدهد:
«چون براى آن دنیا چیزى نفرستادهاى و خانه آخرت خالى است و هیچکس دوست ندارد از خانه آباد، به ویرانه کوچ کند!».
وقتى آخرت، بازتاب اعمال دنیاست و مردم در قیامت، محصول زراعت دنیا را «برداشت» مىکنند، ترس کسانى که در «فصل کشت»، چیزى براى آن روز نکاشته و بذرى نیفشاندهاند، طبیعى است!
عدهاى مشتاق هجرت از این خاکدان به سراى جاویدند.
عدهاى را هم کشان کشان و به زور، مىبرند.
انبیا آمدهاند تا شوق رفتن و جذبه کوچ به آن خانه و منزل را در دلها پدید آورند، رفتنى عاشقانه و امیدوار، نه ترسان و به زور!
اگر «آن جهانى» باشى و براى «آن جهان» کار کرده باشى و بدانى که «نعیم مقیم» و «خلد برین» چشم به راه توست، بىصبرانه در انتظار آن«لحظه موعود» خواهى بود، آنگونه که علىعلیه السلام مشتاق رفتن بود وحسینعلیه السلام هر چه به آن لحظه نزدیکتر مىشد، چهرهاش شادابتر وبرافروختهتر مىشد.
شهیدان، با روحیه «شهادتطلبى» به این مرحله مىرسند که احساسمىکنند «جامه تن» بر «اندام روح» آنان تنگ است و «ماندن» را زیر آوارمادیات ماندن مىشمارند، از این رو شوق پرواز دارند.
«جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو! گفتا: چه کنم؟ خانه فرو مىریزد!».
و... خدا نکند که زیر آوار جاذبههاى ناپایدار دنیا «مدفون» شویم.
مثل یک برکه آب، که در برابر اقیانوس ، چیزى به شمار نمىآید،
یا یک باغچه کوچک، که در مقابل جنگلى بزرگ، بسیار ناچیز است.
انسانها هم از نظر روح و فکر و ایده و آرمان چنیناند.
اگر بخواهیم مشکلات کوچک، ما را از پاى در نیاورد و ارادههایمان راسست نکند، راهى جز طرح «آرمانهاى بزرگ» نیست. اگر افکار بلند را به جوانانمان القا کنیم، به این زودى اسیر اندیشهها و هوسهاى حقیر نمىشوند.
گرایش به ارزشها هم نسبى است. هر چه ارزشهاى متعالىتر، طرح والقا شود، آنچه بىارزش یا کم ارزش است، در نظرها حقیر مىآید. کسى کهفقط پیش پاى خود را بنگرد، از «آیندهنگرى» و «آفاق ابدى» محروممىشود. کسى هم که تنها به «لذت امروز» بیندیشد، هرگز براى رسیدن بهلذت و نعمت ابدى تلاش نمىکند.
اینکه نهایت دید بعضىها «دنیا»ست و در مقابل، بعضىها هم بهچشمانداز وسیع و بىنهایتى همچون «آخرت» چشم مىدوزند و دنیا باهمه فریباییها و جاذبههایش نمىتواند براى آنان دام و بند شود، ریشه درهمین نگرش دارد. تا انسان چه عینکى به چشم خود زده باشد،نزدیکبین یا دوربین! (۷) .
پیامبران مبعوث شدهاند تا این «وسعت دید» را به انسانها ببخشند وبه تعبیر دیگر: آمدهاند تا مردم را از «تنگناى دنیا» به «وسعت آخرت»بکشانند و به چشمهاى نزدیکبین، دید و بینشى عطا کنند که افقهاىدورتر را، پس از مرگ را، آخرت را، بهشت و دوزخ را هم بتواند ببیند.
براى آنکه حقیر و اسیر نشویم، باید «آرمان بزرگ» و «همت والا»داشته باشیم.
اندیشیدن به «سود» و محاسبه «منافع»، نشانه خردمندى است، امااگر سود کم با سود زیاد رقابت کند و منافع محدود و گذرا با منافع نامحدود وبىپایان در تعارض قرار گیرد، خردمندى در اینجاست که خود را نشانمىدهد.
آنکه «منفعت فعلى و اندک» را بر «منافع بىشمار در آینده» ترجیحدهد، خردمند نیست. و آنکه «لذت و راحت ابدى» را بر «لذتگذرانکنونى» برترى دهد، عاقلتر است.
کار دنیا و آخرت نیز از همین مقوله است. داشتن یک زندگى ارزشى وتقوایى، هر چند سخت و محدود کننده است و اغلب با تمایلات نفسانى ماناسازگار است، ولى اگر این شیوه، که با «مهار نفس» و کنترل تمنیات وتمایلات همراه است، «اجر بىپایان» و «نعمت ابدى» و «رضاى الهى» رادر پى داشته باشد، مىارزد و معاملهاى پرسود است.
از آن طرف، اگر کامجویىهاى حرام، بهرهمندىهاى ناروا، درآمدهاىنامشروع، زندگى گناه آلود و پرداختن به عیش و لذت نفسانى، حتى درهمه عمر - که بالاخره محدود است و «خط پایان» دارد - رنج ابدى و عذابجاودانگى آخرت را در پى داشته باشد، آیا مىارزد؟
«عاقل آن است که اندیشه کند پایان را».
از این جهات، «دنیا» و «آخرت» اصلا قابل مقایسه نیستند. کودکانهاست اگر انسان براى «خوشى موقت دنیا»، «عذاب ابدى آخرت» را براىخود فراهم کند.
ولى... همه کودک راهیم و کودکانه کار مىکنیم، اگر به سرانجام گناهنیندیشیم و به خاطر خواسته «خود»، «خدا» را از خویش ناراضى کنیم.
«رضایتحق»، برترین گوهرى است که مىتوان به دست آورد.
گاهى براى کسب «رضاى او» باید به نفس خویش «نه» بگوییم و اینیک مبارزه دشوار است، «جهاد اکبر» است.
ولى به خاطر آثار و پیامدهایش مىارزد،
آرى، رسیدن به «رضاى الهى»!...
تلخى دوزخ، یا شیرینى بهشت، هر دو رهاورد «نیت» و «کار» تو در اینجهان است.
دوستان آخرتت هم در همین دنیا برگزیده مىشوند.
اینجا با هر کس و هر گروه که پرواز کرده باشى، آنجا هم با همانهامحشور مىشوى. پس «دوست گزینى» در دنیا، ثمره آن دنیایى هم دارد.آخرتت را هم در همین دنیا و با همین دنیا باید بسازى. مهندس و کارگرشخودت هستى. فکر، اراده، تصمیم، عمل و... ابزار دنیوى تو براى ساختن«آتیه»اى است که تو سازنده آنى!
نسبت این جهان به سراى جاودان آخرت، همچون رحم مادر نسبتبهعرصه پهناور گیتى است.
اینجا، دوره «مقدماتى» را طى مىکنیم، تا به آن مرحله «نهایى» راهپیدا کنیم.
تو اگر بخواهى، مىتوانى حتى «دنیا» را تبدیل به «آخرت» کنى و«مادیات» را به «معنویات» مبدل سازى. فقط باید «جهت» و «نیت»درستباشد. به فرموده مراد و پیرمان، حضرت امامقدس سره:
«اگر انسان ساخته شود، همه چیز به صورت «معنویت» در مىآید...».
این، براى کسانى فراهم است که به «لقاءالله» امید و ایمان و باور داشتهباشند و دنیا را ابزار ساختن آخرت سازند. و الا... آن کس که با قیچىمادهگرایى و دنیااندیشى، ارتباط دنیا و آخرت را قطع مىکند و نسبتبهمعاد و ابدیت آن جهان و «جنت و نار» و «بهشت و دوزخ» بىاعتقاد وبىاعتناست، در کپسول سیاه و عفن «دنیا» مىماند و مىگندد.
اقبال لاهورى مىگوید:
«مذهب زنده دلان ، خواب پریشانى نیست، از همین خاک، جهان دگرى ساختن است!».
باید محدوده دنیا را به نامحدودى آخرت، پیوند زد و از این ظلمتکده،نقبى به «روز» زد، تا زندگى سرشار از فوز و فلاح گردد.
براى ربط دنیا و آخرت، در پى کدام «حلقه» باید بود و به کدام «رشته»باید چنگ زد؟...
خانه آخرت در همین دنیا ساخته مىشود. معمار آن نیز خودمانیم ومصالح آن نیز عملهاى ماست.
«طاعت» و «عصیان»، سرنوشت ما را در آخرت رقم مىزند و جایگاه مارا در بهشتیا دوزخ تعیین مىکند.
گاهى از عوامل «پیدا»، بیشتر از عوامل «پنهان» حساب مىبریم. وهمین، مایه بسیارى از خطاها و لغزشها مىشود.
اگر در محفلى که گرم صحبتى، ضبط صوتى جلوى تو بگذارند تاحرفهایت را ضبط کنند، یا دوربین عکاسى و فیلمبردارى را مشاهده کنىکه از چهره و رفتارت عکس و فیلم مىگیرد، فورى سخن خود را، یا قیافه وحرکاتت را کنترل و جمع و جور مىکنى، چرا که از ضبط شدن حرفى ناروا یاحالتى ناشایست، بیمناکى.
این، همان حساب بردن از حسابگر ظاهر و چشم آشکار است.
اما چشم بصیر و بیناى آنکه خلوتها را هم مىبیند، و گوش شنواى آنخداى سمیعى که «نجوا»ها را هم مىشنود و علم بىانتهاى آفریدگارى کهحتى از «سر درون» و «نیت قلبى» هم خبر دارد و «نامه نانوشته» را هممىخواند، چه مىشود و چرا به محاسبه نمىآید؟
عقیده به «مبدا» و «معاد» و باورداشتن خداى «سمیع و بصیر»، کهسرلوحه دعوت همه انبیاست، مهمترین نقش تربیتى و سازندگى را دارد.خانه دنیا که در آن به طور موقت، عمر مىگذرانیم، نه بىصاحب است، نهبىحساب و کتاب، و نه بىناظر و مراقب!
خداوند، صاحبخانه است، ما نیز، مسافرى که رو به «آخرت» نهادهایم.
شاید در قیامت، سختترین حالت، لحظهاى باشد که «نامه عمل» وپرونده کارى را به دست انسان بدهند و ببیند که سراسر سیاه، گناه، خطا،هوس، عصیان، خودکامگى، غفلت، ستم، تضییع حقوق دیگران، قصور درانجام تکلیف، دروغ و بهتان است.
مگر مىتوان به آخرت و محاسبه آن روز بزرگ و بهشت و دوزخ معتقدبود، و باز هم غافل و بىخیال، زندگى را «بازیچه» پنداشت و با «سرنوشتابدى» خود بازى کرد؟!
این ترس و وحشت، براى گرفتارانى است که پایشان در «باتلاقفساد» فرومانده و دامن جان و روحشان به گل و لاى معصیت آلوده است.
وگرنه... «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟».
خوشا آنان که آخرتشان بهتر از دنیایشان است،
و... باطنشان بهتر از ظاهرشان و عملشان بهتر از حرفشان!
/خ
کامیابى عمر
عمر انسان، یعنى مجموعهاى از نیروها، عملها، امکانات، نیتها وخصلتها که در برههاى از زمان، از انسان سر مىزند، عمر یعنى «فرصتعمل»، «میدان تلاش»، «امکانات وجودى».
عمر هر کس، سیر و حرکتى استبه سوى مقصد و هدفى در زندگى. اینکه قطار عمر، با چه سرعتى حرکت کند و چه مدت در راه باشد، مهمنیست. مهمتر از اصل حرکت، جهت و سمت و سوى حرکت است.
گرچه «عمر طولانى»، خواسته و آرزوى همه است، ولى اگر نهایت آن بهسقوط و دوزخ و عذاب باشد، چه؟
اگر عملکرد عمر، هیزم بیشترى براى دوزخ ابدى فراهم کند، چه؟
اگر در لحظه لحظه عمر، بار گناه بیشتر شود، چه؟ آیا اینجا هم «طولعمر» مطلوب است؟
در دید فرزانگان، عمرى که به سراشیبى جهنم مىرود، هر چه کوتاهترباشد، بهتر است، چون وزر و بال و گناه کمترى به بار مىآورد.
حضرت زین العابدینعلیه السلام در دعاى «مکارم الاخلاق» چنین نیایشمىکند:
«خدایا!... اگر عمرم در مسیر طاعت تو صرف مىشود، عمرم را طولانىبگردان، و اگر عمرم چراگاه شیطان است، پیش از آنکه بر من خشم بگیرى، جانم را بگیر.» (۱) .
این هم نوعى آیندهنگرى و مالاندیشى است.
نیرویى که در دست و پا و چشم و گوش و زبان دارى، خرد، هوش و استعدادى که در درونت نهفته است، عاطفه، محبت و دوست داشتنى که بعد لطیف روح تو را مىسازد، همهو همه «امانت» است.
با این ودیعههاى الهى چه باید کرد، تا صاحب اصلى امانت، ما را«امین» بشناسد و لایق استمرار این امانتدارى بداند؟
«تندرستى» هم نعمتى است، که تا گذرت به بیمارستان نیفتد وبسترى نشوى، قدرش را نمىدانى.
«فراغت» هم موهبت دیگرى است که اغلب افراد، تا مشغول و گرفتارنشوند، سرمایه بودن آن را نمىدانند.
«زندگى» هم یک نعمت است، نعمتحیات!
آنان که در یک حادثه، یا به صورت طبیعى جان مىبازند،
آنان که از مرحله جوانى، به سالخوردگى و از کار افتادگى مىرسند،
آنان که هر چه مىدوند نمىرسند و هر چه مىکوشند، آرامش و آسایشنمىیابند،
همه یک «فرصت» را از دست مىدهند.
چرا تا این فرصتهاهست، ناشناخته است و چون از دست مىرود،قدرش معلوم مىشود؟
این نیز یکى از رازهاى زندگى و اسرار خلقت است و معماى شگفتدنیا و عمر و زندگى را انسانهاى معدودى مى توانند بگشایند.
ولى... هدف وحى و بعثت و ادیان، آن بوده که همه در سایه نورانیتایمان، موفق به گشودن این راز و کشف این معما شوند.
این که کودکان به سرعت جوان مىشوند و جوانان به سرعت، این بهاررا خزان زده مىبینند و به فصل میان سالى و سپس پیرى مىرسند، از آن«آسانهاى دشوار» است، معماى سختى است، اما «آسمان نما»!
جوانى یک جاده بىانتها نیست!
پلى است براى عبور، که هیچ کس را درنگ در آن نیست.
اما چه کسانى همین مفهوم به ظاهر ساده ولى دشوار را درک مىکنند؟
«غفلت از گذران عمر»، دلیل همین نشناختن راز و ناگشوده بودن اینمعماست. عمرمان اگر همچون یک مسابقه باشد، فرصتها پاسى استکه به ما مىدهند، به شرط آنکه آن را خراب نکنیم.
بگذشت زمان، دستبه کارى نزدى برگردن لحظهها مهارى نزدى
صد توپ زدى تمام را کردى «اوت» صد «پاس» گرفته، «آبشار»ى نزدى
ما همه از سرمایهداران بزرگیم و سرمایه ما نیز، همین «عمر» است.
بیشترین خسران و زیان آدمى به جهت نشناختن و سود نبردن از آناست. یک لحظه غفلت، آن را به تاراج تباهى مىدهد، بیهوده از کفمىرود و چه حسرتها که در آینده بر آن مىخوریم.
خدا چرا به «عصر» قسم خورده است؟
آب رفته، اگر به جوى برگردد و تیر رها شده اگر به کمان برگردد، سخنگفته شده نیز، اگر به دهان باز گردد، عمر رفته هم برمىگردد.
ولى... نه عمر به ما باز مىگردد، نه آب رفته به جوى، نه تیر رها شده به کمان و نه سخن به دهان!
چه گریزانند و فرارى، این فرصتهاى چموش و ناآرام ، مگر آنکهرامشان کنى و تحت اختیار بگیرى. اگر قلب و چشم و گوش و دست و زبان ، نیازمند کنترل است، وقت و فرصت، بیشتر!
ما همه رفتنى هستیم و دنیا مسافرخانه موقت ما رهگذران است.
باید جامه عاریتحیات را بر زمین نهاده، از این «اقامتگاه موقت»بساط را جمع کرده، به مرحله «آخرت» قدم گذاریم. آیا براى آن لحظهوداع، فکرى کردهایم؟
دیروز، کودکى بودیم، به بازیچه مشغول. و اگر امروز، جوانى باشیم غافل، فرداى پیرى و شکستگى و ضعف و بىحوصلگى چه خواهیم بود؟!
نه مىتوان چرخش نوار عمر را متوقف کرد، نه زمان را مىتوان ازحرکتباز داشت. فرزانه خردمند، کسى است که با حرکت و گذشت زمان وچرخش سریع نوار عمر، بیشترین بهرهها را ببرد.
تا مىتوان بر زمان چیره شد، چرا مغلوب زمان شویم؟
درد بشریت امروز، بىخیالى نسبتبه آینده ابدى خویش است، یعنى«نقد اندیشى» و «آخرت فراموشى».
از گذشت زمان، از فرار فرصتها، از روز شدن شب و شب شدن روز، ازدیروز شدن امروز، از پارسال گشتن امسال، باید «عبرت» گرفت.
باید از ظاهر دنیا با دیده بصیرت به حقیقت جهان نگریست، تا«آینده» ما به حسرت «گذشته» صرف نشود، و «امروز» ما به امید «فردا»...
عبور از پل «دنیا»
ما هم «مسافر»یم، از روستاى دنیا، به شهر آخرت!
شگفتا که از یاد مىبریم مسافر بودن خویش را و مبدا و مقصد را ومسیر و توشه راه را، که ناگهان قطار مىایستد و ما را در اولین ایستگاهآخرت پیاده مىکند.
حسرت از آن کسانى است که بىتوشه به این سفر آمدهاند و کوپه قطاررا که «مقر موقت» است، «منزلگاه دائمى» مىپندارند.
راستى... مگر دنیا جز این است؟ پلى است که باید از آن گذشت.
مسافرخانهاى است موقت، و وطن اصلى انسان جاى دیگر است. (۲) .
انسان، این نى بریده از نیستان، روزگار وصل خویش را باید در «جناتعدن»، در «بهشت رضوان»، در «جوار حق» جستجو کند، نه در اینخاکدان تیره.
اگر دنیا مزرعه است، محصول آن در آخرت به دست مىآید.
دنیا یک «امکان» و «فرصت» و یک «زمینه» است که در اختیار مردمگذاشته شده، تا براى «انسان» شدن، براى تعالى روح و رشد معنوى و براىعبودیت از آن استفاده شود.
آیا ایوان مدائن، آیینه عبرت نیست؟
آیا قصرهاى قیصرها و کاخهاى خسروها و خاقانها و کسرىها، سندبردگى دنیا نیست؟
البته که مردم فرزند دنیایند و فرزند را نباید بر محبت مادر، ملامت کرد!ولى... هنر در رهاشدن از جاذبه این محبت و قرار گرفتن در مدار محبتقوىتر است.
«تو کاخ دیدى و من خفتگان در دل خاک،
تو نقش قدرت و من نعش ناتوان دیدم.
تو تاج دیدى و من تخت رفته بر تاراج،
تو عاج دیدى و من مشت استخوان دیدم.
تو سکه دیدى و من در رواج سکه، سکوت،
تو حلقه، من به نگین نام بىنشان دیدم.
تو آزمندى فرعون و من نیاز حکیم...»
بالاخره اینکه بندگى پول و بردگى هوس و غلامى دنیا، در شان انساننیست، انسانى که برتر از زر و سیم و عزیزتر از قدرت و شهرت است.
وقتى انسان به بهشت مىارزد، چرا خود را به کمتر از آن بفروشد؟ مگرمفهوم «ان الانسان لفى خسر...» جز این است؟ چرا ذوب شدن و آب شدنو فرورفتن در کویر؟...
عیساى مسیحعلیه السلام فرموده است: «دنیا را پروردگار خود نگیرید، تا دنیا هم شما را بنده خود نسازد».
راستى... دنیا براى تو آفریده شده است، یا تو براى دنیا؟ یعنى کدام یکباید خرج دیگرى شود؟ تا «هدف» چه باشد!
اینکه «دنیا» خوب استیا بد، نکوهیده استیا پسندیده، بسته به ایناست که دنیا را چه بدانى و براى چه بخواهى!
اگر دنیا، وسیله رشد تو گردد و از آن همچون نردبانى براى ترقى روح،سکویى براى پرواز، ابزارى براى عمل آخرت استفاده کنى، بسیار همارزنده است.
اما اگر دنیا و تعلقاتش حجاب روحت گردد، بند پا و زنجیر دستت شود، بارى بر دوشت گردد و تو را از حرکت و رشد باز دارد، اینجاست که دنیا، نکوهیده و زشت مىشود و اسارت آور و برده ساز، که باید به هر قیمتى از چنگش برهى و از کمندش آزاد گردى.
امیر مؤمنانعلیه السلام در نامهاى به سلمان فارسى، دنیا را چون مارى خوشخط و خال مىداند، با زهرى کشنده، که عاقلان از آن مىگریزند و کودکان به سویش جذب مىشوند. (۳) .
امام صادق علیه السلام دنیا را همچون آب دریا مىداند که تشنه، هر چه از آنبیشتر بنوشد، تشنهتر مىشود تا آنکه هلاک گردد.
اگر اینگونه دنیا را بشناسى، دنیا را وسیله «خودسازى» خواهى ساخت، نه خود را فداى «دنیا سازى»!
از قدیم گفتهاند که: دنیا عجوزهاى است که عروس هزار داماد است، همه را ناکام گذاشته و به کسى هم وفا نکرده است.
با این حساب، دنیا پلى است که باید از آن گذشت، مقصد، آن سوى رودخانه است! در سایه ناپایدار این دنیا نباید به «استراحت» پرداخت.
تو از دنیا عزیزتر و ارجمندترى. اگر قیمت خویش را بشناسى هرگز خود را به دنیا نخواهى فروخت. بهاى تو بسیار بیش از این دنیاست و اگر خود راجز به «بهشت» بفروشى، باختهاى! این کلام اولیاء الهى است، نه توصیف قلمى نویسنده.
اگر دنیا را بفروشى تا «دین» به دست آورى، در هر دو سود بردهاى.
ولى اگر دین را براى دنیا بفروشى، در هر دو زیان کردهاى. دنیا که برایتماندگار نیست، آخرت را هم باختهاى، پس چه چیز دارى؟...
بارى... دنیا «مسافرخانه» است، نه اقامتگاه دائمى!
قطعىترین آینده
شگفت اینکه از هیچ چیز هم به اندازه مرگ، «غافل» نیستیم.
دو موش سیاه و سفید، یعنى شب و روز، پیوسته در حال جویدنریسمانى هستند که ما از آن، در چاهى آویزان شدهایم که به «گور» منتهىمىشود.
این ریسمان، «عمر» ماست. و... شب و روز، پیوسته در حال کاستن وفرسودن آنند.
«جوانى» ، بهارى زودگذر است. عمرها خیلى زود مىگذرد، به سرعتابرهاى آسمان!
درست است که باید به زندگى «امیدوار» باشیم و هر کس به «امید»زنده است، ولى غفلت از این آینده حتمى و قطعى هم کار خردمنداننیست. وقتى مرگ فرا برسد، نه از پزشک کارى ساخته است، نه دارو ودرمان و طلسم و جادو و جنبل کارساز است و نه مهلتى براى تدارک وجبران.
«اى که دستت مىرسد! کارى بکن.
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار!».
و این «کار»، مىتواند خدمتبه مردم و میهن باشد، یا تلاش روز ونیایش شب، یا فعالیت عملى و آموزشى، یا روشنگرى اجتماعى، یاخودسازى اخلاقى، یا ذخیرهسازى «عمل صالح» براى روز نیاز.
به فرموده مولایمان علىعلیه السلام:
«مجهز و آماده و گوش به زنگ باشید! نداى کوچ ، در دادهاند،
این قدر به دنیا دل نبندید و توشه آخرت برگیرید،
گردنههایى سخت و منازلى هولناک در پیش دارید،
مرگ در چند قدمى شماست، با چنگالى آماده!
وابستگىهاى دنیایى را قطع کنید و ره توشه تقوا بردارید». (۴) .
مرگ، دریچه ورود به دنیایى بزرگتر و شکستن حصار تنگ و محدوددنیاست. پس از آن، نه فرصت بازگشتى است، نه مهلت عملى! آخرت وبهشت، خانهاى است که با آن را دو دست «ایمان» و «عمل» مىسازى ودر آن ساکن مىشوى.
هر کار و گام و تلاش تو، بخشى از «آینده»ات را مىسازد.
تو، یا معمار بهشتخویشتنى، یا هیزمکش دوزخ خویش.
مرگ، لحظه «مهر خوردن» به پرونده اعمال است... پس نباید از آنغافل بود!
وقتى حادثه در کمین است، «غفلت» گناه بزرگى است. خطر و حادثه درچند قدمى است. حادثهاى حتمى و تردیدناپذیر! دیر یا زود، بخواهیم یا نخواهیم، بگریزیم یا بمانیم، گریبان ما را خواهد گرفت.
مهم آن است که غافلگیر نشویم و آمادگى برخورد و رویارویى با آن راداشته باشیم.
بناستبىخبر و ناگهانى ما را به مسافرت دور و دراز و برگشت ناپذیر ببرند. در این سفر، عبور از گذرگاههاى خطرناک و گردنههاى سخت و پاسگاههاى تفتیش و بازرسى در پیش است. هیچ ایستگاه و مهمانسرا وبازار و قهوهخانه و پارک و چشمهاى هم در سر راه نیست. هر کس باید آذوقه و ره توشه و وسایل سفر و استراحت خود را با خود بردارد.
آیا آماده سفرید؟!
«اى مردم!... آماده و مجهز باشید! نداى کوچ سردادهاند. این همه به دنیا چسبیدن براى چیست؟ با بهترین رهتوشهها آماده کوچ باشید. راهتان به سوى معاد و گذرتان بر «صراط» است. هراسى بزرگ و منزلگاههایى مخوف بر سر راه است که حتما باید از آنها بگذرید...» (۵) .
امام علىعلیه السلام فرمان «آماده باش» داده است. کجایند سربازان و پیروانآن امام؟
از پیامبر خدا صلى الله علیه وآله پرسیدند: هوشمندترین و زیرکترین مؤمنان کیست؟ فرمود:
«آن که بیشتر به یاد مرگ باشد و براى آن آمادهتر باشد». (۶) .
آنچه ما را از «مرگ» مىترساند، خرابى خانه آخرت است. آنچه سبب چنگزدن و چسبیدن به این «دنیا»ست، احساس «تهیدستى» در «روزمحاسبه» است.
وقتى راوى، از امام سؤال مىکند که «چرا از مرگ مىترسم؟» حضرت پاسخ مىدهد:
«چون براى آن دنیا چیزى نفرستادهاى و خانه آخرت خالى است و هیچکس دوست ندارد از خانه آباد، به ویرانه کوچ کند!».
وقتى آخرت، بازتاب اعمال دنیاست و مردم در قیامت، محصول زراعت دنیا را «برداشت» مىکنند، ترس کسانى که در «فصل کشت»، چیزى براى آن روز نکاشته و بذرى نیفشاندهاند، طبیعى است!
عدهاى مشتاق هجرت از این خاکدان به سراى جاویدند.
عدهاى را هم کشان کشان و به زور، مىبرند.
انبیا آمدهاند تا شوق رفتن و جذبه کوچ به آن خانه و منزل را در دلها پدید آورند، رفتنى عاشقانه و امیدوار، نه ترسان و به زور!
اگر «آن جهانى» باشى و براى «آن جهان» کار کرده باشى و بدانى که «نعیم مقیم» و «خلد برین» چشم به راه توست، بىصبرانه در انتظار آن«لحظه موعود» خواهى بود، آنگونه که علىعلیه السلام مشتاق رفتن بود وحسینعلیه السلام هر چه به آن لحظه نزدیکتر مىشد، چهرهاش شادابتر وبرافروختهتر مىشد.
شهیدان، با روحیه «شهادتطلبى» به این مرحله مىرسند که احساسمىکنند «جامه تن» بر «اندام روح» آنان تنگ است و «ماندن» را زیر آوارمادیات ماندن مىشمارند، از این رو شوق پرواز دارند.
«جان عزم رحیل کرد، گفتم که مرو! گفتا: چه کنم؟ خانه فرو مىریزد!».
و... خدا نکند که زیر آوار جاذبههاى ناپایدار دنیا «مدفون» شویم.
از تنگناى دنیا، تا وسعت آخرت
مثل یک برکه آب، که در برابر اقیانوس ، چیزى به شمار نمىآید،
یا یک باغچه کوچک، که در مقابل جنگلى بزرگ، بسیار ناچیز است.
انسانها هم از نظر روح و فکر و ایده و آرمان چنیناند.
اگر بخواهیم مشکلات کوچک، ما را از پاى در نیاورد و ارادههایمان راسست نکند، راهى جز طرح «آرمانهاى بزرگ» نیست. اگر افکار بلند را به جوانانمان القا کنیم، به این زودى اسیر اندیشهها و هوسهاى حقیر نمىشوند.
گرایش به ارزشها هم نسبى است. هر چه ارزشهاى متعالىتر، طرح والقا شود، آنچه بىارزش یا کم ارزش است، در نظرها حقیر مىآید. کسى کهفقط پیش پاى خود را بنگرد، از «آیندهنگرى» و «آفاق ابدى» محروممىشود. کسى هم که تنها به «لذت امروز» بیندیشد، هرگز براى رسیدن بهلذت و نعمت ابدى تلاش نمىکند.
اینکه نهایت دید بعضىها «دنیا»ست و در مقابل، بعضىها هم بهچشمانداز وسیع و بىنهایتى همچون «آخرت» چشم مىدوزند و دنیا باهمه فریباییها و جاذبههایش نمىتواند براى آنان دام و بند شود، ریشه درهمین نگرش دارد. تا انسان چه عینکى به چشم خود زده باشد،نزدیکبین یا دوربین! (۷) .
پیامبران مبعوث شدهاند تا این «وسعت دید» را به انسانها ببخشند وبه تعبیر دیگر: آمدهاند تا مردم را از «تنگناى دنیا» به «وسعت آخرت»بکشانند و به چشمهاى نزدیکبین، دید و بینشى عطا کنند که افقهاىدورتر را، پس از مرگ را، آخرت را، بهشت و دوزخ را هم بتواند ببیند.
براى آنکه حقیر و اسیر نشویم، باید «آرمان بزرگ» و «همت والا»داشته باشیم.
اندیشیدن به «سود» و محاسبه «منافع»، نشانه خردمندى است، امااگر سود کم با سود زیاد رقابت کند و منافع محدود و گذرا با منافع نامحدود وبىپایان در تعارض قرار گیرد، خردمندى در اینجاست که خود را نشانمىدهد.
آنکه «منفعت فعلى و اندک» را بر «منافع بىشمار در آینده» ترجیحدهد، خردمند نیست. و آنکه «لذت و راحت ابدى» را بر «لذتگذرانکنونى» برترى دهد، عاقلتر است.
کار دنیا و آخرت نیز از همین مقوله است. داشتن یک زندگى ارزشى وتقوایى، هر چند سخت و محدود کننده است و اغلب با تمایلات نفسانى ماناسازگار است، ولى اگر این شیوه، که با «مهار نفس» و کنترل تمنیات وتمایلات همراه است، «اجر بىپایان» و «نعمت ابدى» و «رضاى الهى» رادر پى داشته باشد، مىارزد و معاملهاى پرسود است.
از آن طرف، اگر کامجویىهاى حرام، بهرهمندىهاى ناروا، درآمدهاىنامشروع، زندگى گناه آلود و پرداختن به عیش و لذت نفسانى، حتى درهمه عمر - که بالاخره محدود است و «خط پایان» دارد - رنج ابدى و عذابجاودانگى آخرت را در پى داشته باشد، آیا مىارزد؟
«عاقل آن است که اندیشه کند پایان را».
از این جهات، «دنیا» و «آخرت» اصلا قابل مقایسه نیستند. کودکانهاست اگر انسان براى «خوشى موقت دنیا»، «عذاب ابدى آخرت» را براىخود فراهم کند.
ولى... همه کودک راهیم و کودکانه کار مىکنیم، اگر به سرانجام گناهنیندیشیم و به خاطر خواسته «خود»، «خدا» را از خویش ناراضى کنیم.
«رضایتحق»، برترین گوهرى است که مىتوان به دست آورد.
گاهى براى کسب «رضاى او» باید به نفس خویش «نه» بگوییم و اینیک مبارزه دشوار است، «جهاد اکبر» است.
ولى به خاطر آثار و پیامدهایش مىارزد،
آرى، رسیدن به «رضاى الهى»!...
تبدیل «دنیا» به «آخرت»
تلخى دوزخ، یا شیرینى بهشت، هر دو رهاورد «نیت» و «کار» تو در اینجهان است.
دوستان آخرتت هم در همین دنیا برگزیده مىشوند.
اینجا با هر کس و هر گروه که پرواز کرده باشى، آنجا هم با همانهامحشور مىشوى. پس «دوست گزینى» در دنیا، ثمره آن دنیایى هم دارد.آخرتت را هم در همین دنیا و با همین دنیا باید بسازى. مهندس و کارگرشخودت هستى. فکر، اراده، تصمیم، عمل و... ابزار دنیوى تو براى ساختن«آتیه»اى است که تو سازنده آنى!
نسبت این جهان به سراى جاودان آخرت، همچون رحم مادر نسبتبهعرصه پهناور گیتى است.
اینجا، دوره «مقدماتى» را طى مىکنیم، تا به آن مرحله «نهایى» راهپیدا کنیم.
تو اگر بخواهى، مىتوانى حتى «دنیا» را تبدیل به «آخرت» کنى و«مادیات» را به «معنویات» مبدل سازى. فقط باید «جهت» و «نیت»درستباشد. به فرموده مراد و پیرمان، حضرت امامقدس سره:
«اگر انسان ساخته شود، همه چیز به صورت «معنویت» در مىآید...».
این، براى کسانى فراهم است که به «لقاءالله» امید و ایمان و باور داشتهباشند و دنیا را ابزار ساختن آخرت سازند. و الا... آن کس که با قیچىمادهگرایى و دنیااندیشى، ارتباط دنیا و آخرت را قطع مىکند و نسبتبهمعاد و ابدیت آن جهان و «جنت و نار» و «بهشت و دوزخ» بىاعتقاد وبىاعتناست، در کپسول سیاه و عفن «دنیا» مىماند و مىگندد.
اقبال لاهورى مىگوید:
«مذهب زنده دلان ، خواب پریشانى نیست، از همین خاک، جهان دگرى ساختن است!».
باید محدوده دنیا را به نامحدودى آخرت، پیوند زد و از این ظلمتکده،نقبى به «روز» زد، تا زندگى سرشار از فوز و فلاح گردد.
براى ربط دنیا و آخرت، در پى کدام «حلقه» باید بود و به کدام «رشته»باید چنگ زد؟...
خانه آخرت در همین دنیا ساخته مىشود. معمار آن نیز خودمانیم ومصالح آن نیز عملهاى ماست.
«طاعت» و «عصیان»، سرنوشت ما را در آخرت رقم مىزند و جایگاه مارا در بهشتیا دوزخ تعیین مىکند.
گاهى از عوامل «پیدا»، بیشتر از عوامل «پنهان» حساب مىبریم. وهمین، مایه بسیارى از خطاها و لغزشها مىشود.
اگر در محفلى که گرم صحبتى، ضبط صوتى جلوى تو بگذارند تاحرفهایت را ضبط کنند، یا دوربین عکاسى و فیلمبردارى را مشاهده کنىکه از چهره و رفتارت عکس و فیلم مىگیرد، فورى سخن خود را، یا قیافه وحرکاتت را کنترل و جمع و جور مىکنى، چرا که از ضبط شدن حرفى ناروا یاحالتى ناشایست، بیمناکى.
این، همان حساب بردن از حسابگر ظاهر و چشم آشکار است.
اما چشم بصیر و بیناى آنکه خلوتها را هم مىبیند، و گوش شنواى آنخداى سمیعى که «نجوا»ها را هم مىشنود و علم بىانتهاى آفریدگارى کهحتى از «سر درون» و «نیت قلبى» هم خبر دارد و «نامه نانوشته» را هممىخواند، چه مىشود و چرا به محاسبه نمىآید؟
عقیده به «مبدا» و «معاد» و باورداشتن خداى «سمیع و بصیر»، کهسرلوحه دعوت همه انبیاست، مهمترین نقش تربیتى و سازندگى را دارد.خانه دنیا که در آن به طور موقت، عمر مىگذرانیم، نه بىصاحب است، نهبىحساب و کتاب، و نه بىناظر و مراقب!
خداوند، صاحبخانه است، ما نیز، مسافرى که رو به «آخرت» نهادهایم.
شاید در قیامت، سختترین حالت، لحظهاى باشد که «نامه عمل» وپرونده کارى را به دست انسان بدهند و ببیند که سراسر سیاه، گناه، خطا،هوس، عصیان، خودکامگى، غفلت، ستم، تضییع حقوق دیگران، قصور درانجام تکلیف، دروغ و بهتان است.
مگر مىتوان به آخرت و محاسبه آن روز بزرگ و بهشت و دوزخ معتقدبود، و باز هم غافل و بىخیال، زندگى را «بازیچه» پنداشت و با «سرنوشتابدى» خود بازى کرد؟!
این ترس و وحشت، براى گرفتارانى است که پایشان در «باتلاقفساد» فرومانده و دامن جان و روحشان به گل و لاى معصیت آلوده است.
وگرنه... «آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است؟».
خوشا آنان که آخرتشان بهتر از دنیایشان است،
و... باطنشان بهتر از ظاهرشان و عملشان بهتر از حرفشان!
پىنوشتها:
۱) دعاى ۲۰ صحیفه سجادیه: «عمرنى ما کان عمرى بذله فى طاعتک، فاذا کانعمرى مرتعا للشیطان فاقبضنى الیک...».
۲) من ملک بودم و فردوس برین جایم بود آدم آورد در این دیر خراب آبادم.
۳) مثل الدنیا مثل الحیه، لین مسها، قاتل سمها (نهجالبلاغه، صبحى صالح،نامه ۶۸).
۴) تجهزوا رحمکم الله فقد نودى فیکم بالرحیل... (نهجالبلاغه، فیض الاسلام،خطبه ۱۹۵).
۵) بحارالانوار، ج ۶۸ ، ص ۲۶۳.
۶) همان، ص ۲۶۷.
۷) فرموده امام علىعلیه السلام چنین است: «انما الدنیا منتهى بصر الاعمى، لایبصر مماوراءها شیئا و البصیر ینفذها بصره و یعلم ان الدار وراءها...» (نهجالبلاغه،صبحى صالح، خطبه ۱۳۳).
/خ