بسیاری از معلمان و بانیان مدارس جدید، دانش آموختگان فرنگ بودند یا به تشویق آنها این مدارس برپا شد. هم اینان بودند که دست به ترجمه و تألیف کتابهای گوناگون علمی، فنی و درسی زدند و بسیاری از آنان در گسترش مدارس جدید کوشیدند. نخستین پایه گذار مدرسه جدید در ایران، حاج میرزا حسن رشدیه، شیوههای آموزش و پرورش نو را در خارج از کشور در دانشسرای بیروت . که انگلیسیها و فرانسوی ها آن را گشوده بودند - آموخت و در آنجا تحصیل کرد.
( روند گسترش مدارس جدید با الگو گرفتن از همان شیوهها، اهداف و محتوایی که در کشورهای غربی رواج داشت، تاکنون ادامه یافته است. فرستادن دانشجو به خارج و دایر کردن مدارس جدید با معلمان ایرانی و اروپایی و مدارس خارجی، از جمله اقداماتی بوده که در گذر زمان، در انتقال فرهنگ و آموزش و پرورش غربی به ایران تأثیر زیادی داشته است. به گفته صدیق: «یکی دیگر از عوامل تجدد، مدارس خارجی بود که برای دختر و پسر ایجاد شد. امریکاییها از 1250 به بعد، در ارومیه و تهران و تبریز و همدان و رشت آموزشگاه هایی تأسیس کردند. از فرانسه «جمعیت مذهبی لازاریست ها» در 1277 مدرسه سن لویی را در تهران برپا کرد. «جمعیت خواهران سن ونسان دوپل» از ۱۲۸۲ به بعد در تبریز و ارومیه و سلماس و تهران مدارس دخترانه تأسیس نمود. از انگلستان، جمعیت مذهبی در ۱۳۲۲ مدرسه ای به نام «ستیورات ممریال کالج» در اصفهان و بعد آموزشگاه هایی در شیراز و کرمان و یزد تأسیس کرده )
او همچنین درباره اثرپذیری آموزش و پرورش ایران از فرانسه می گوید: نظر به نفوذ و شیوع زبان و فرهنگ فرانسه و نظر به اینکه زعمای فرهنگ و متصدیان وزارت معارف یا در فرانسه یا در مدرسه دارالفنون به زبان فرانسه و با اسلوب فرانسوی تحصیل کرده بودند، در تمام قوانین و برنامه ها و آیین نامه هایی که وضع شد و سازمانهایی که به وجود آمد، دستگاه تعلیم و تربیت فرانسه سرمشق قرار داده شد و از آن مملکت اقتباس و تقلید به عمل آمد».
هدفهای نهایی تعلیم و تربیت در مقطع دانشگاه و آموزش عالی ظهور آشکارتری دارد؛ زیرا به انتهای دوره تعلیم و تربیت نزدیک تر می شود. نگاه به محتوای آنچه در دانشگاهها آموخته می شود به خوبی بیانگر حضور هدفهای نهایی در آنها و حاکمیت نوع خاصی از ارزشها، گرایش ها و جهان بینی ویژه است. علوم جدید، که در دانشگاهها آموخته می شوند، بسیار تنگ چشم و باریک بین هستند. بسیاری از مقوله ها را به دلیل اینکه کمیت پذیر نیستند، ترک گفته و از صحنه دانش و معرفت بشری خارج کردهاند. این به سبب حاکمیت نوعی بینش به نام «بینش افلاطونی» است. به ما گفته اند هرچه کمیت ناپذیر است و هرچه در قلمرو کیفیات واقع می شود علم نیست، آگاهی نیست، قابل کسب و تحصیل نیست و ارجی ندارد. کار عمده دانشگاه های کنونی، که در آنها نوعی اتحاد در روش، محتوا و اهداف به چشم می خورد، پرورش فناوران و تربیت کسانی است که در صنایع کارایی داشته باشند. اما فناوری چیزی نیست که مستقل از نیازهای انسان وجود داشته باشد و نیازهای انسان نیز مستقل از ارزش های او نیست. از این رو، نوع خاص فناوری در یک جامعه، بیانگر رواج و تسلط ارزش های ویژه ای است که آن جامعه پذیرفته است. عبدالکریم سروش در این باره چنین گفته است:
(آن رشدی که تکنولوژی غرب کرده است، دقیقا به خاطر تعریفی بوده که اینها از انسان داشته اند. در صنعت و تکنولوژی، چیزی که مطرح بود چیرگی بیشتر بر طبیعت و برداشت بیشتر از طبیعت بود و از همه مهم تر، طبیعت را به نحوی به راه نیازهای انسان به استخدام گرفتن. این نیازهای تعریف شده نیازهایی بود که دقیقا از انسان شناسی مغرب زمین برمی خاست. ما اگر انسان را موجودی تعریف کنیم که جزء نیازهای اصلی اش بهره برداری خودکامانه و بیکرانه از طبیعت است، البته تکنولوژی ما در آن جهت سیر خواهد کرد، ولی اگر ما انسان را موجودی تعریف کنیم که حتی چنین مصرف بی حد و بی بندوباری برای او نه تنها ارزش نیست، بلکه ضدارزش است، حیوانیت است، ما البته تکنولوژی مان روش دیگری... و جهت دیگری خواهد یافت)
آنچه از بطن این سخن آشکار می شود نه تنها بیان جهت گیری فناوری موجود غرب است، بلکه جهت و مسیر اصلی آموزش و پرورش مغرب زمین را نیز بیان می کند. آنچه آموخته می شود، درباره طبیعتی مرده و بی شعور است، نه طبیعتی حاوی اسرار و نه طبیعتی که آیه، آینه و جلوۂ صفات خداوند است. غرض آموختن نیز بهره کشی از طبیعت است در جهت امیال طبیعی و اولیه انسان؛ و به تعبیر مولوی:
این همه علم بنای آخور است که عماد بود گاو و اشتر است
بهتر استبقای حیوان چند روز نام آن کردند این گیجان رموز
علم راه حق و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلـش
دکتر سروش علم بنای آخور را به علومی مانند علوم جدید تفسیر کرده است که نام دانشمندان آن نیز در نزد مولوی «گیجان» است. توهم اهانت به دانش در این سخن، نارواست؛ زیرا مقصود، بیان جایگاه و مرتبه این دانش ها در مقایسه با مراتب وجود انسان است که البته مرتبه ای از وجود او حیوانیت است و از این رو، نیازمند علم بنای آخور نیز هست. اما سخن مولوی و سروش آن است که حیوانیت از پایین ترین مراتب وجودی انسان است و با آنکه پرداختن به آن در حد لزوم پذیرفتنی است، اما غفلت، کنار زدن و حتی تحقیر علوم مربوط به نیازهای متعالی انسان و علم راه حق و منزل آن، نه تنها پذیرفتنی نیست، بلکه نزد صاحبدلان نشانه کمال نادانی و برابر دانستن انسان با گاو و اشتر است. اینکه دستگاه عظیم تعلیم و تربیت در جهان، به علم بنای آخور اختصاص یابد، برای کسانی که استعدادهای متعالی انسان را در اوج آن مشاهده می کنند، رنج آور است و شاید تعبیرات مذکور نشانه آن رنج باشد.
از اختلاف های مهم جهان بینی قدیم و جدید، و علوم قدیم و جدید آن است که جهان بینی قدیم غایتگر است؛ سراغ اهداف موجودات و پدیده ها می رود، ولی جهان بینی جدید کلا عالم را عاری از هدف می داند. در تمام دانشگاه ها به ما می آموزند که چگونه علت یک حادثه را بیابید، ولی هیچ کس به ما نمی آموزد که چگونه غایت یک حادثه را به دست آوریم. غایت شناسی نه تنها در علم موجود نیست، بلکه تحقیر و انکار می شود.؟ ما اکنون دانشگاهی را در جهان نمی شناسیم که علوم را تحت این بینش سیر بدهد و این بینش، درست همان بینشی است که از نظر ما جزو یکی از ارکان اساسی تفکر مذهبی است. گوهر تفکر مذهبی، یکی وابسته دیدن این جهان به خداوند است و دیگری روان دیدن جهان به سوی خداوند. علوم جدید این هر دو را از ما ستانده اند.
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸