امام حسن (عليه السلام) در برابر معاويه
«ابناي هذان امامان قاما او قعدا»(2)
اين دو فرزندم امام هستند چه قيام کنند، چه قعود.
علاوه بر اين حضرت امير عليه السلام در روز جمعه اي به خاطر کسالتي که داشت فرزندش حسن عليه السلام را مأمور کرد تا بر مردم نماز گزارد(3) و در واپسين لحظات زندگي، او را وصي خود قرار داد و ديگر فرزندان و بزرگان خاندانش و نيز رؤساي شيعه را بر اين امر گواه گرفت و فرمود:
پسرم! رسول خدا صلي الله عليه و اله به من فرمان داده است که تو را وصي خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم.(4)
مراسم بيعت
«قل لا اسألکم عليه اجرا الا الموده في القربي»(5)
بگو: من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم درخواست نمي کنم جز دوستي نزديکانم.
سخنان امام عليه السلام حاضران را تحت تأثير قرار داد و زمينه ي بيعت آنان را با فرزند پيامبر صلي الله عليه و اله فراهم ساخت؛ از اين رو به محض آنکه عبدالله بن عباس بپا خاست و مردم را به بيعت وي فراخواند، همگان دعوت او را پذيرفتند؛ گروه گروه به آن حضرت روي آورده با وي بيعت کردند.(6)
با پخش خبر بيعت کوفيان با امام مجتبي عليه السلام در ديگر شهرها، همچون بصره، مدائن، حجاز، يمن و فارس، مردم آن سامان نيز با کوفيان در بيعت با امام حسن عليه السلام هماهنگ شدند.(7) بدين ترتيب، دومين پيشواي شيعيان با بيعت عمومي و اختياري مردم به ويژه بزرگان و زبدگان مهاجر و انصار بر کرسي خلافت الهي تکيه زد و زمام امور مسلمانان را به دست گرفت.
امام عليه السلام در نخستين اقدامات، به تدبير امور اداري و سياسي مملکت اسلامي پرداخت. ضمن نصب يا ابقاي کارگزاران بر مناصب دولتي، دستورها و رهنمودهاي لازم را به آنها داد.(8)
شرايط سياسي آغاز امامت
بازماندگان کشته هاي جنگ هاي ياد شده که عمدتا در کوفه مي زيستند، در انتظار فرصتي بودند که انتقام کشتگان خود را بگيرند. عامه مردم، حتي بسياري از آنان که دست بيعت به فرزند پيامبر صلي الله عليه و اله داده بودند، به مکتبي بودن مبارزه و اهداف عالي آن ايمان استواري نداشتند و شايد بدين اميد در آغاز به آن حضرت روي آوردند که بتوانند از اين طريق، راهي به تأمين خواسته هاي نفساني خود بيابند. جناح هاي مخالف نيز شايد با همين هدف به امام عليه السلام نزديک شدند و چون در عمل با ناکامي مواجه گشتند، چهره ي خود را علني کرده يکي پس از ديگري امام عليه السلام را تنها گذاشتند؛ درست همان موضعي که پيش از اين با پدرش اتخاذ کرده بودند.
مورخان و تحليلگران، مردم کوفه و اجتماع کنندگان گرد امام حسن عليه السلام را از نظر فکري، اعتقادي و سياسي به چند گروه تقسيم کرده اند:
ـ امويان: که از وابستگان و هواداران عثمان و معاويه بودند. اينان در خفا با شام سر و سر داشتند و معاويه را تشويق مي کردند که به کوفه يورش برد و آنان قول هر نوع همکاري را به وي داده بودند.
ـ خوارج: اينان، هم با معاويه دشمني داشتند، هم با اميرمؤمنان عليه السلام ؛ و به حکومت عراق به همان ديد مي نگريستند که به حکومت شام؛ ليکن پس از به شهادت رساندن اميرمؤمنان عليه السلام نوبت معاويه بود؛ از اين رو آنان که به تنهايي توانايي رويارويي با حکومت شام را نداشتند سعي کردند با پيوستن به جبهه ي امام حسن عليه السلام و تقويت آن، به هدف خود دست يابند و در مرحله ي بعد به براندازي حکومت امام مجتبي عليه السلام بپردازند.
پيروان: توده ي انبوهي از مردم کوفه را پيروان فرومايه و بي انگيزه تشکيل مي داد. اينان به خاطر نداشتن خط مشي فکري و سياسي مستقل، همواره از جريانات حاکم متأثر مي شدند. بعضي از آنان که از نژاد بردگان و موالي ـ بودند و به گفته ي طبري بيست هزار مرد مسلح کوفي را تشکيل مي دادندـ(9) به هيچ اصلي پايبند نبودند و حاضر بودند در برابر پول و مقام به هر جنايتي دست بزنند. جمعي ديگر، کورکورانه و بدون اراده، پيرو رؤساي قبائل خود بودند و محرک آنان در حمايت از جرياني، عصبيت قومي و قبيله اي بود نه بينش و آگاهي.
شيعيان: که نسبت به گروههاي ديگر جمع محدودتري را تشکيل مي دادند و در ميان آنان تعدادي از بازماندگان مهاجر و انصار نيز به چشم مي خورد.(10)
در چنين جو آشفته و آکنده از گرايش ها و عقايد گوناگون، فرجام کار از ديد امام حسن عليه السلام پنهان نبود، ليکن از آنجا که از يک طرف از جانب پيامبر صلي الله عليه و اله و علي عليه السلام بر اين مقام منصوب شده بود، از سوي ديگر، آمادگي و بيعت مردم، حجت را بر ظاهر بر او تمام کرده بود، زمام امور را به دست گرفت و در آن موقعيت بحراني به قدري حکيمانه و واقع بينانه عمل کرد که بهتر از آن در چنان وضعي امکان نداشت:
ـ حقوق جنگجويان را به دو برابر افزايش داد.(11)
ـ به تجهيز لشکر و سپاه عليه معاويه پرداخت.
ـ دستور داد دو تن از جاسوسان معاويه را که دستگير کرده بودند اعدام کنند.(12)
ـ در پيش از نبرد با معاويه با نوشتن نامه و فرستادن پيغام، هشدارهاي لازم را به وي داد و او را از آشوب و فتنه برحذر داشت.
آن حضرت «حرب بن عبدالله ازدي» را همراه نامه اي هشدار دهنده نزد معاويه فرستاد. در قسمتي از نامه ي امام عليه السلام به معاويه آمده است:
امروز جاي دارد هرکسي از دست اندازي تو به منصبي که شايستگي آن را نداري، تعجب کند؛ زيرا نه فضيلتي در دين داري و نه اثر نيک و پسنديده اي در اسلام. (و بالاتر آن که) تو فرزند حزبي از احزاب (مخاصم) و زاده دشمن ترين افراد قريش با رسول خدا صلي الله عليه و اله و قرآن هستي.
خداوند شرت را کفايت خواهد کرد و به زودي بر او وارد مي شوي و خواهي ديد که عاقبت از آن کيست.
سماجت در راه باطل را فروگذار و همچون مردم ديگر با من بيعت کن؛ زيرا خوب مي داني که من براي خلافت از تو شايسته ترم. از خدا بترس و طغيان و سرکشي را فروگذار و خون مسلمانان را مريز!... و چنانچه جز به ادامه گمراهي و ستيزه گري، تن در ندهي، با مسلمانان به سراغت آمده، محاکمه ات خواهم کرد.(13)
واکنش معاويه
1ـ با امام حسن عليه السلام از موضع قدرت برخورد کرد و پاسخ نامه هاي آن حضرت را با همان شدت و تندي و لحن هشدار دهنده و تهديدکننده اي که در نامه هاي فرزند پيامبر صلي الله عليه و اله به وي بود، داد. لحن يک از نامه هايش چنين است:
بپرهيز از اين که مرگت به دست سفلگان مردم باشد و نوميد باش از اينکه بتواني در ما عيب و نقص بيابي. و چنانچه از موضع خويش دست برداشته با من بيعت کني به آنچه وعده داده ام وفا کرده خلافت را به تو واگذار خواهم کرد.(14)
و آخرين پاسخي که به فرستادگان امام حسين عليه السلام داد اين بود که: «برگرديد! ميان ما و شما جز شمشير نيست.»(15)
2ـ اعزام جاسوس و نيروهاي اطلاعاتي به قلمرو حکومت امام حسن عليه السلام بويژه کوفه و بصره تا معاويه را نسبت به ميزان وفاداري مردم به امام عليه السلام مطلع سازند و نيز در ميان مردم به سمپاشي بپردازند.
3ـ ارسال نامه هايي براي بزرگان عرب و رؤساي قبايل و تطميع آنها با رشوه هاي کلان و وعده مناصب دولتي. انجام اين سياست موکول به وصول گزارش جاسوسان اعزامي شد.
4ـ بسيج نيرو و گردآوري سپاه به منظور دست اندازي و تجاوز به قلب سرزمين هاي اسلامي تحت قلمرو امام عليه السلام. معاويه در نامه اي به کارگزاران خويش ضمن ابراز خوشحالي از شهادت حضرت علي عليه السلام و نابساماني اوضاع کوفه و پراکندگي ياران امام و اعلام وفاداري اشراف کوفه نسبت به حکومت شام، از آنان خواست همراه سپاهشان به سوي وي حرکت کنند که زمان انتقام فرا رسيده است. معاويه پس از گردآوري نيروي لازم در پيش روي به سوي عراق تا پل منبج (16) رسيد.(17)
اعلام جهاد
امام پس از اين اقدام، نامه هشداردهنده و تهديدآميزي به معاويه نوشت و او را از پيامدهاي سرکشي برحذر داشت. ليکن او مي دانست که معاويه کسي نيست که با اين هشدارها به حق بازگردد؛ از اين رو پس از آگاهي از خبر تجاوز معاويه به قلمرو حکومت خود، اعلام جهاد کرد. حجر بن عدي را به سوي فرمانداران و کارگزاران خود در شهرها فرستاد تا فرمان جهاد را به آنان برساند. خود حضرت نيز در کوفه به بسيج مردم پرداخت و آنان را به جهاد دعوت کرد. در قسمتي از خطابه امام عليه السلام آمده است:
همانا خداوند جهاد را بر بندگان واجب کرد و آن را براي شما «کره» ناميد.(19) و شما اي مردم، به آنچه دوست مي داريد نمي رسيد مگر در پرتو پايداري و صبر بر آنچه ناخوشايند مي پنداريد. شنيده ام معاويه پس از اطلاع از تصميم ما بر جنگ، بدين سوي راه افتاده است. پس شما نيز به اردوگاهتان در «نخيله» درآييد.
سخنان امام بيانگر نگراني آن حضرت از سستي مردم است. هيچ کس در پاسخ دعوت امام عليه السلام سخن نگفت. عدي بن حاتم از سکوت مردم برآشفت و در يک سخنراني مهيج ضمن نکوهش مردم بر سکوت، آنان را به ياري امام مجتبي عليه السلام فراخواند و گفت:
چه رفتار زشتي! چرا به پيشوا و فرزند پيامبرتان پاسخ نمي دهيد؟! ... مگر از خشم خدا نمي ترسيد و از ننگ و عار نمي هراسيد؟
آنگاه خطاب به امام عليه السلام گفت: سخنان شما را شنيديم و با جان و دل به فرمانيم و افزود من هم اکنون به «نخيله» مي روم هرکس مايل است به من بپيوندد. قيس بن سعد، معقل بن قيس و زياد بن صعصعه نيز با سخنراني هاي شورانگيز خود مردم را به جنگ ترغيب نمودند. آنگاه همه به اردوگاه رفتند.(20)
امام عليه السلام پس از آن که «مغيره بن نوفل» را به سمت فرمانداري کوفه گماشت و به وي دستور داد تا مردم را بسيج کرده به اردوگاه اعزام کند، خود همراه نيروها به «نخيله» رفت(21) و ده روز درآنجا ماند. در اين مدت تنها چهار هزار نفر گرد آمدند. امام عليه السلام به کوفه بازگشت تا باقي مانده نيروها را بسيج کند. در خطبه اي که بدين منظور ايراد کرده آمده است:
شگفتا از گروهي که نه شرم دارند نه دين. اگر من حکومت را به معاويه واگذار کنم، به خدا سوگند، هيچگاه با وجود بني اميه، روي رستگاري را نخواهيد ديد... . (22)
تعداد کساني که پس از اين سخنراني به امام عليه السلام پيوستند به طور دقيق معلوم نيست. آنچه مشخص است رقم دوازده هزار نفري لشکر پيشگام امام حسن عليه السلام به فرماندهي «عبيدالله بن عباس» است.(23) به نظر مي رسد اينان بازماندگان همان چهل هزار نيروي فراهم آمده توسط اميرمؤمنان عليه السلام پس از شکست مذاکرات حکمين براي حمله به شام بود که دعوت امام حسن عليه السلام را پاسخ گفتند و بقيه سرپيچي کردند.
از برخي منابع ديگر برمي آيد که علاوه بر دوازده هزار نفر مقدمه لشکر، کوفه چهار هزار سرباز ديگر روانه جنگ کرده است.(24) اگر بر اين تعداد، نيروهاي پراکنده اي را که در ظرف اقامت سه روزه امام عليه السلام در دير عبدالرحمان به وي پيوسته اند، بيفزاييم، سپاه امام بالغ بر بيست هزار نفر مي شود.(25)
روحيه سپاه
متأسفانه ارتش عراق ـ که براي نبرد با معاويه بسيج شده بود ـ فاقد اين ويژگي اساسي بود. روحيه مردم عراق پس از ماجراي حکميت سخت خدشه دار شده بود؛ خستگي از جنگ، تحمل خسارتهاي جاني و مالي سه جنگ جمل، صفين و نهروان، خيانت ابوموسي اشعري و رسميت پيدا کردن حکومت معاويه در شام و ... همه از عواملي بود که بر تزلزل روحيه نيروها مي افزود. در کنار اين عوامل، گرايشهاي فکري گوناگون در ميان سپاهيان که پيش از اين اشاره کرديم. موقعيت سياسي امام مجتبي عليه السلام و انديشه حکومتي آن حضرت را نزد نيروها تضعيف مي کرد. بسياري از آنان اسلام و امام را وسيله اي براي تأمين منافع مادي خود مي شناختند، وگرنه اعتقادي به راه و آرمان آن حضرت نداشتند. در عين حال وقتي به سلطه معاويه بر عراق مي انديشيدند تنشان به لرزه مي افتاد.
در اين فضاي فکري و سياسي، طبيعي بود که دعوت امام مجتبي عليه السلام به جهاد با استقبال رو به رو نشود و آنها هم که پذيراي دعوت شدند ـ جز تعداد اندکي ـ انگيزه هاي غير خالصانه داشتند که حوادث بعدي اين مسأله را روشن کرد.
خيانت خواص
اين گروه بسيار اندک بودند و جمعشان به افرادي همچون حجر بن عدي، عدي بن حاتم طايي، قيس بن سعد، معقل بن قيس، زياد بن صعصعه، عبدالله بن عباس و سعيد بن قيس محدود مي شد.
اينان در بسيج نيروها و سامان دادن به ارتش عراق و حرکت به سمت جبهه ي نبرد نقش فعال داشتند. در پي سخنراني عدي، قيس، معقل و زياد بود که سپاهي عظيم در نخيله فراهم آمد.
يعقوبي مي نويسد: قبيله طي هزار جنگجو داشت که از فرمان عدي سرنمي پيچيدند.(26)
گروه دوم که اکثريت خواص جبهه ي حق را تشکيل مي دادند افرادي بودند که به امام و آرمانهاي امامت ايمان و اعتقاد راسخ نداشتند. منافع مادي و مصالح گروهي و قومي، قوي ترين انگيزه آنان از شرکت در جبهه امامت بود. آنان تا آنجا از امام جانبداري مي کردند که منافعشان به خطر نيفتد. در هر رويدادي سعي مي کردند امام را همراه خود کنند. حتي در جريان بيعت، کساني از اينان اصرار داشتند در شرايط بيعت، جنگ با ستمگران را بگنجانند؛ به اين معنا که ما بر سر نبرد با معاويه بيعت مي کنيم.ليکن امام مجتبي عليه السلام حاضر به پذيرش اين شرط نشد و فرمود با آنان بيعت مي کند به اين شرط که با هرکس جنگيد بجنگند و با هر کس به مسالمت برخورد کرد با مسالمت برخورد کنند.(27)
عدم پذيرش اين شرط از سوي امام به معناي ناخشنودي آن حضرت از جنگ با معاويه نبود؛ بلکه هدف اصلي، حفظ اقتدار مقام امامت بود. زمامدار بايد در امر مهمي همچون جنگ و صلح مختار باشد.
کوتاهي خواص در حمايت از امام زمانشان ازآغاز خلافت حسن بن علي عليه السلام مشهود بود؛ ليکن در جريان عزيمت به جبهه نبرد با معاويه تبديل به خيانت آشکار شد. در شرايطي که نيروهاي شام تا سرزمين هاي «مسکن» پيش آمده بودند، امام حسن عليه السلام دوازده هزار نفر از نيروها را به فرماندهي «عبيدالله بن عباس» به رويارويي آنان فرستاد.
انتخاب عبيدالله بدين جهت بود که وي علاوه بر توانايي و کفايت، از خويشان امام به شمار مي رفت. افزون بر آن، سينه اي پر کينه از معاويه داشت؛ زيرا چندي پيش دو تن از فرزندانش توسط بسر بن ارطاه، فرمانده خونخوار معاويه کشته شده بودند. در عين حال، امام عليه السلام احتياط را از دست نداد و دو معاون براي وي برگزيد. يکي قيس بن سعد و ديگري سعيد بن قيس.
عبيدالله پيش رفت و در مقابل نيروهاي شامي موضع گرفت. معاويه لشکري به جنگ وي فرستاد ولي مجبور به عقب نشيني شد. معاويه پس از اين زورآزمايي ابتدايي درصدد تکرار تجربه صفين و اعمال نيرنگ برآمد. چون شب شد پيکي نزد عبيدالله فرستاد که حسن بن علي به من پيشنهاد صلح داده و امر خلافت را به من واگذار کرده است و تو نيز اگر تحت فرمان من درآيي فرمانروا خواهي بود و يک ميليون درهم به تو خواهم داد که نيمي از آن را هم اکنون مي پردازم و نيم ديگر را پس از ورود به کوفه.
عبيدالله فريفته هدايا و وعده هاي معاويه شد و شبانه همراه گروه زيادي به معاويه پيوست.(28)
همزمان با خيانت عبيدالله، شاهد خيانت بعضي ديگر از خواص در جبهه ساباط مدائن هستيم. معاويه همزمان با اعمال نيرنگ در جبهه مسکن، نمايندگاني به ساباط فرستاد تا درباره صلح با امام حسن عليه السلام گفت و گو کنند. وقتي آنان دست خالي از خيمه ي امام بازگشتند، براي تحريک خوارج، بلند ـ بگونه اي که مردم بشنوند ـ مي گفتند: خدا به وسيله فرزند پيامبر، خون مردم را حفظ کرده فتنه را خوابانيد و آرزوي صلح را برآورده ساخت.
اين سخنان سپاه را مضطرب کرد و آنان را عليه امام حسن عليه السلام برانگيخت به حدي که بر او شورش کرده، آنچه در خيمه اش بود غارت نمودند. شيعيان، امام را در ميان خود گرفته از معرکه دور کردند. با اين حال جراح بن سنان يکي از سران خوارج با اين فرياد که تو همانند پدرت مشرک شده اي ضربتي بر ران امام عليه السلام زد و او را مجروح کرد.(29)
پي نوشت :
1- براي نمونه رجوع کنيد به فوائد السمطين، ج 2، صص 134 و 137.
2- ر.ک: ارشاد مفيد، ص 199؛ مناقب، ابن شهر آشوب، ج 3، ص 367؛ علل الشرايع، ج 1، ص 211؛ کشف الغمه، ج 1، ص 533 و بحارالانوار، ج 44، ص 2 با اندکي اختلاف در عبارت در جمله نخست روايت.
3- مروج الذهب، ج 2، ص 431.
4- کافي، ج 1، ص 297.
5- شوري (42)، آيه ي 23.
6- ارشاد، ص 188.
7- ر.ک: صلح الحسن، ص 58.
8- ارشاد، ص 188.
9- صلح الحسن، ص 72.
10- براي آشنايي بيشتر با اين گروهها رجوع کنيد به صلح الحسن، ص 68-73.
11- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد ج 16، ص 33.
12- براي آگاهي از تفصيل اين جريان رجوع کنيد به ارشاد، ص 188.
13- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 34.
14- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 37.
15- همان، ص 26.
16- شهر قديمي بزرگي بوده که تا فرات سه فرسخ و تا حلب ده فرسخ فاصله داشته است (معجم البلدان، ج 5، ص 205).
17- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 38 و مقاتل الطالبيين، ص 39.
18- ر.ک: حياه الامام الحسن بن علي عليه السلام، ج 2، ص 46 و ارشاد، ص 188.
19- اشاره به آيه 214 از سوره بقره است: «کتب عليکم القتال و هو کره لکم».
20- ر.ک: مقاتل الطالبيين، ص 39.
21- همان، ص 40.
22- بحارالانوار، ج 44، ص 44.
23- ر.ک: مقاتل الطالبيين، ص 40 و شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 40.
24- الخرايج و الجرايح، ص 238 به نقل صلح الحسن، ص 114.
25- ر.ک: صلح الحسن، صص 114 و 123.
26- حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 140 به نقل از تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 181.
27- ر.ک: کامل ابن اثير، ج 3، ص 402؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 29 و ترجمه الامام الحسن من تاريخ دمشق، ص 174.
28- يعقوبي در ج2، ص 214 تاريخ خود نوشته عبيدالله با هشت هزار نفر از نيروهايش به معاويه پيوستند.
29- ر.ک: تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 215 و ارشاد، ص 190.