خاورميانه و اهداف آمريکا
مقدمه
خاورميانه جديد در واقع از يکسو ناظر بر شکست طرح خاورميانه بزرگ ميباشد واز سوي ديگر مؤيد تلاش نظام سلطه براي مقابله و مهار خاورميانه اسلامي است. اين طرح نشانگر رويکرد مجدد آمريکا به محدوده و موقعيت خاورميانه قديم ميباشد که طي يک سال گذشته شيب معادلات در آن، شکلگيري خاورميانه اسلامي را بعنوان يک بلوک قدرتمند در صحنه بينالملل نويد ميبخشد. بلوکي که قادر به برهم زدن قواعد بازي در صحنه بينالملل و يکجانبهگرايي آمريکا خواهد بود.
با اميد پيروزي مقاومت اسلامي لبنان و فلسطين و نابودي و محو رژيم صهيونيستي از صفحه روزگار.
طرح خاورميانه بزرگ
تامين منابع نفت مورد نياز آمريکا در دهههاي آينده، کنترل شريان نفت به عنوان اهرمي براي مهار اروپا وشرق آسيا، حفظ امنيت اسرائيل، ترويج دمکراسيهاي کنترل شده، زمينهسازي براي برتري تمدني، پروسه دولت سازي و ملت سازي، مقابله و مهار اسلام گرايي و فرهنگ سازي.
اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که تبيين طرح خاورميانهاي آمريکا علاوه بر تأمين اهداف موصوف، آموزههاي مسيحيت صهيونيسم را نيز در منطقه عملياتي ميکرد. مسيحيان صهيونيست، ديپلماسي نظاميگرايانه کاخ سفيد را به ديپلماسي الهي و رسالت الهي آمريکا براي مبارزه با شرارت تعبير ميکنند. در واقع و به يک معنا خاورميانه بزرگ طرحي است که لابي صهيونيسم بر اساس خرافههاي سر هم بندي شده، حفظ و تامين امنيت اسرائيل در منطقه را از اين منظر جستجو ميکند.
حادثه يازده سپتامبر و موضوعيت يافتن تروريسم و القاعده، فرصت بسيار مناسبي را براي آمريکا فراهم آورد تا طرح مذکور و شکلگيري قرن آمريکايي (قرن 21) را عملياتي نمايد. تهاجم نظامي به افغانستان و عراق و ساقط کردن طالبان و صدام، آغاز مرحله اول طرح خاورميانه بزرگ، يعني دولت سازي در منطقه خاورميانه قديم را معنا بخشيد.
سردمداران کاخ سفيد درصدد بودند در اين مرحله با ساقط کردن دولتهاي شرور، دولتهاي همراه با خود را جايگزين آنان نمايند. اما ديري نگذشت که متوجه شدند پروژه دولتسازي نه تنها به شکلگيري و روي کار آمدن دولتهاي همسوي نميانجامد، بلکه فرصتي را براي اسلامگرايان فراهم مي سازد تا با استفاده از آن، بصورت دموکراتيک، از نردبان قدرت بالا روند.
شکلگيري خاورميانه اسلامي
اين موارد در کنار اثبات وفاداري ملت ايران به ارزشها و اصول انقلاب اسلامي و آرمانهاي امام راحل و همچنين ديپلماسي فعال ايران و کشورهاي همسو و گسترش حوزههاي نفوذ آنان، معادلاتي را در منطقه رقم ميزد که امروزه از آن، بعنوان ساخت خاورميانه اسلامي ياد ميکنند و اين مهم نه تنها با اهداف و راهبردهاي خاورميانهاي نظام سلطه مغايرت داشت، بلکه منافع آنان را نيز به خطر ميانداخت. ظهور خاورميانه اسلامي و رويکرد مسلمانان به آن، از يک سو به افزايش قدرت ايران بعنوان بازيگر اصلي منطقه ميانجامد و از سوي ديگر جمهوري اسلامي را به محور اتکاء و امالقراي جهان اسلام تبديل ميکند و اين روند دقيقاً نقطه مقابل منافع منطقهاي نظام سلطه بشمار ميآيد.
در چنين شرايطي نفت ميتواند بعنوان يک اهرم فشار بر ضد تماميتخواهي قدرتهاي استکباري از سوي کشورهاي منطقه مورد استفاده قرار گيرد و اين مهم تهديد استراتژيکي را براي نظام سلطه رقم ميزند. عينيت يافتن مؤلفههاي مذکور باعث ميگردد تا خاورميانه اسلامي بعنوان يک بلوک قدرتمند، نظم هژمونيک مبتني بر يکجانبهگرايي آمريکا را منتفي سازد.
برخورداري از 60% ذخاير انرژي جهان، موقعيت ژئواستراتژيک، فراگير بودن دين مقدس اسلام و ايدئولوژيک بودن منطقه، جمعيت قابل توجه، بهرهمند بودن از فنآوريهاي پيشرفته و ... اين بلوک اسلامي را به يکي از بازيگران اصلي و بسيار تأثيرگذار در صحنه بينالملل تبديل مينمايد که ديگر بلوکهاي قدرت را کاملاً تحتالشعاع خود قرار خواهد داد.
در يک کلام خاورميانه اسلامي با اين مختصات، توان به چالش کشيدن نظام سلطه و ساير قدرتها را در خود ايجاد مينمايد. مهار خاورميانه اسلامي با راهبرد نرمافزاري و نيمه سخت آمريکا براي مقابله و مهار خاورميانه اسلامي، ابتدا راهبرد نرم افزاري و نيمه سخت با تمرکز بر حوزه بازيگران موثر در تشکيل خاورميانه اسلامي را در دستور کار خود قرار داد.
به همين منظور در حوزه فلسطين تمام توان خود را براي جلوگيري از تشکيل دولت حماس بکار گرفت. پس از شکست در اين پروژه، تلاش کرد ضمن وارد آوردن فشارهاي شديد اقتصادي و سياسي از يک سو دولت فلسطيني را وادار به رسميت شناختن رژيم اشغالگر نمايد و از سوي ديگر با ايجاد و گسترش اختلافات بين حماس و ساير گروههاي فلسطيني بخصوص فتح، علاوه بر کمرنگ کردن حرکتهاي جهادي، موجبات سقوط دولت حماس را فراهم کند.
در حوزه لبنان نيز خلع سلاح و به انزوا کشيدن حزبالله در صحنه داخلي در دستور کار قرار گرفت. آمريکا تلاش کرد با بهره گيري از ترور رفيق حريري، از يک طرف با متهم کردن سوريه به دست داشتن در اين ترور، ارتش اين کشور را وادار به عقبنشيني از خاک لبنان نمايد و از طرف ديگر با اين ادعا که حزبالله وابسته به سوريه است، موضع اين گروه را در لبنان تضعيف و با استفاده از نفوذ خود در برخي از گروههاي مخالف حزبالله و فعال کردن گسلهاي سياسي و فرقهاي در لبنان، طرح انقلاب مخملي در اين کشور را با برگزاري تظاهرات عليه اين جنبش.... و مطالبه خلع سلاح آن به اجرا در آورد که اين امر همراه با گسترش اقدامات اطلاعاتي و شبکه هاي تروريستي براي حذف سران حزبالله از طرف اسرائيل بود.
در حوزه سوريه، تلاش گرديد سناريوي عبدالحليم خدام که سعي داشت با استفاده از اپوزيسيون داخلي سوريه و شبکههاي زيرزميني، زمينه سقوط دولت بشار اسد را فراهم کند، به اجرا در آيد. پس از شکست اين طرح، آمريکا تلاش نمود با افزايش فشارسياسي و متهم کردن سوريه به دخالت در امور عراق و لبنان، اين کشور را وادار به تغيير رفتار نمايد. در حوزه عراق نيز آمريکا تلاش کرد با استفاده از فعال کردن گسلهاي قومي و فرقهاي و افزايش موج حرکتهاي تروريستي، به هر شکل ممکن مانع از تشکيل دولت ائتلافي شود و در ادامه نيز ناکارآمدي و سقوط آنرا به نظاره نشستهاند. نظام سلطه براي تغيير رفتار جمهوري اسلامي، تلاش نمود با ارسال پرونده موضوع فناوري هستهاي به شوراي امنيت فشارهاي سياسي را بر ايران تشديد نمايد.
خاورميانه جديد، راهبرد مورد نظر آمريکا
محوريت خاورميانه جديد حول رژيم اشغالگر قدس، بعنوان مهمترين شريک استراتژيک آمريکا خواهد بود و تضمين امنيت اين رژيم و نابودي تمامي سلاحهايي که ميتوانند اراضي اشغالي را مورد هدف قرار دهند، بعنوان اولين هدف انتخاب شده است. بخصوص اينکه تمامي کشورهاي منطقه نيز ميبايست اين رژيم جعلي را به رسميت شناخته و به اجرايي شدن «نقشه راه» که تضمين کننده منافع اسراييل است، مجدداً اهتمام شود.
در اين طرح آمريکا مجبور گرديده است رويکرد دولتسازي خود را متوقف سازد. زيرا از يکسو تلاش آمريکا در منطقه براي گسترش دمکراسي کنترل شده غربي با به قدرت رسيدن اسلامگرايان بينتيجه مانده و از سوي ديگر کشورهاي مرتجع منطقه نيز اين روند گسترش دمکراسي را در تضاد با منافع داخلي خود احساس ميکنند.
علاوه بر اين آمريکا نيز براي بازسازي قدرت نرم و نفوذ از دست رفته خود، تقويت نقش دولتهاي مرتجع و همسو را مناسب ارزيابي کرده است. بخصوص اينکه مثلث عربي منطقه (اردن، عربستان، مصر) تشکيل خاورميانه اسلامي را برضد منافع منطقهاي خود ارزيابي ميکنند. در خاورميانه جديد آمريکا تلاش خواهد کرد از اين فرصت براي متلاشي کردن جبهه ضد صهيونيستي (ايران، سوريه، لبنان، حماس) استفاده نمايد. بخصوص اينکه در طرح خاورميانه جديد ميبايست جبهه ايران و کشورهاي مرتبط با آن به شدت تعديل شود. بگونهاي که خاورميانه اسلامي با محوريت جمهوري اسلامي معني نداشته باشد. در چنين حالتي کنترل پيشرفت فنآوري در منطقه و جلوگيري از پيدايش مواردي چون ايران هستهاي مشکل نخواهد بود.
در خاورميانه جديد مورد نظر آمريکا ميبايست ضمن کنترل صدور نفت و کاهش قيمت آن، احتمال استفاده از اين ماده بعنوان يک اهرم براي وارد آوردن فشار به آمريکا و متحدان استراتژيک آن براي هميشه از بين برود. چرا که با افزايش يک دلار به قيمت هر بشکه، آمريکا ميبايست سالانه چهار ميليارد دلار بيشتر براي تأمين نفت مورد نياز خود هزينه کند.
در خاورميانه جديد براي مهار و مقابله با رويکرد اسلام گرايي، ترويج اسلام سکولار از يک سو و تقويت سلفيگري و گرايش به مذاهب انحرافي و دستساز از سوي ديگر مورد توجه قرار ميگيرد.
راهبرد سختافزاري و مهار خاورميانه اسلامي (خاورميانه جديد)
مرحله اول اين سناريو شامل حمله به غزه با هدف سرنگوني دولت حماس، دستگيري و سرکوب انقلابيون و مهار انتفاضه فلسطين بود. تهاجم به لبنان و اشغال جنوب اين کشور تا حد فاصل رودخانه ليطاني به منظور مرعوب نمودن دولت لبنان، فعال کردن گسل هاي سياسي- فرقهاي عليه حزبالله و بهره گيري ازافکار عمومي براي خلع سلاح اين جنبش، دومين مرحله از سناريوي مذکور بشمار ميرفت. موفقيت در صحنه فلسطين و لبنان اين توانايي را به نظام سلطه ميبخشيد تا سومين مرحله را نيز با هدف تغيير رفتار سوريه جهت به رسميت شناختن اسرائيل و در صورت نياز تغيير ساختار آن کشور، عملياتي نمايد.
در مرحله چهارم صحنه عراق مورد توجه قرار ميگرفت. بدين ترتيب که پس از حذف زرقاوي و رشد فزاينده اقدامات تروريستي با استفاده از ترکيب جديد و افراطيتر القاعده و با ناکارآمد نشان دادن دولت اسلامي، مقدمات لازم جهت سرنگوني دولت ائتلافي فراهم ميگرديد.
قطع بازوان منطقهاي ايران، نظام سلطه را بر آن ميداشت تا ضمن زمينهسازي براي اعمال محدوديت اقتصادي و فشارهاي سياسي بر جمهوري اسلامي ايران، با فعال کردن گسلهاي قومي و فرقهاي و برهم زدن انسجام داخلي از طريق نافرماني مدني و همچنين در صورت لزوم عمليات محدود نظامي، شرايط لازم را براي تغيير رفتار و تغيير ساختار جمهوري اسلامي فراهم سازد.
روند جنگ سلطه
در دومين مرحله سناريوي مشترک آمريکا و اسرائيل، انجام عمليات نظامي بر پايه تجهيزات زرهي در جنوب لبنان و اشغال مناطق جنوبي اين کشور تا مرز رودخانه ليطاني بود. اما اين بار نيز طراحي و اجراي عمليات پيشدستانه توسط حزب الله و انهدام تانک فوق پيشرفته «ميرکاوا» که تصور ميشد در مقابل تمامي سلاحهاي ضدزره مقاوم است، اين پيام را به ارتش اسرائيل داد که در طرح عمليات نظامي خود ميبايست تغييراتي بوجود آورد. از اين رو رژيم صهيونيستي با رويکرد به تاکتيکهاي هواپايه و درياپايه درصدد خروج از استيصال در برابر مقاومت اسلامي در لبنان برآمد.
اما در اين مرحله نيز انهدام ناوچه فوق پيشرفتة «ساعر5» توسط حزب الله ، ارتش اسرائيل را از انديشيدن به عمليات آبي- خاکي و سرپلگيري باز داشت. لذا رژيم صهيونيستي ناگزير به تغيير مجدد استراتژي و بمباران گسترده و رو به افزايش هوايي، جهت وارد کردن فشار براي تغيير افکار عمومي لبنان و وادار کردن حزبا. . . به خلع سلاح گرديد. اما عليرغم بمبارانهاي گسترده لبنان توسط رژيم صهيونيستي يکپارچگي در صحنه لبنان کاملاٌ مشهود بود و اميل لحود اعلام داشت که همه لبنان بر ضد اسرائيل يکپارچه است.
تلاش براي نجات رژيم صهيونيستي از استيصال
در پي اين حرکت، آمريکا به عنوان مهمترين متحد استراتژيک اسرائيل، جهت عقب نماندن از ديپلماسي اروپا، تلاش کرد تا سناريوي جديدي را جهت برون رفت هر چه سريعتر رژيم صهيونيستي از مشکلات ايجاد شده، مطرح نمايد. از آنجا که دستيبابي به اهداف اين سناريو شرايط بهتري را براي صهيونيستها از نظر داخلي و منطقه اي به همراه داشت و مانع از سقوط دولت المرت ميگرديد، لذا سران اين رژيم تصميم به اجراي آن گرفتند.
بدين ترتيب از روز دهم طي توافق بعمل آمده، تقسيم کاري در صحنه نبرد و بين الملل، بين آمريکا و اسرائيل صورت پذيرفت و اين دو کشور به طور هماهنگ سناريوي جديد را اجرايي نمودند. اسرائيل براي تحقق اين سناريو مي بايست ظرف مدت يک هفته بخشي از خاک جنوب لبنان تا رودخانه ليطاني را به تصرف خود درآورد. آمريکا نيز در راستاي اجرايي کردن سناريوي مذکور با پشتيباني عمومي و لجستيکي ازعمليات نظامي رژيم صهيونيستي، کنترل صحنه بين المللي و ممانعت از محکوم شدن رژيم صهيونيستي زمينه را براي مداخله نيروهاي چند مليتي فراهم کند و در پايان هفته و پس از دستيابي رژيم صهيونيستي به برتري نسبي، با مداخله سياسي و با موضع حمايت آميز و استفاده از اين شرايط، موضوع آتش بس، ايجاد ديوار حائل، اجراي قطعنامه 1559 و آزاد سازي بدون قيد و شرط دو اسير را خواستار گردد.
به دنبال شکست رژيم صهيونستي در مثلث بنت جبيل ، عيترون و مارون الراس و وارد آمدن تلفات و خسارات سنگين به اين رژيم ، اختلاف نظرهاي فيمابين نظاميان و سياسيون اسرائيل وارد مرحله تازه اي گرديده است و به سطوح مراکز مهم تصميم گيري راه يافت.
در اين راستا خاخامهاي يهودي و برخي از فرماندهان ارتش صهيونيستي خواهان اثبات اقتدار اسرائيل با پيروزي نظامي بودند و استدلال ميکردند که تنها از اين طريق است که مي توان امنيت رواني را به جامعه اسرائيل باز گرداند و هيمنه شکسته شده آن را ترميم کرد.
در مقابل برخي از اعضاء پارلمان، مقامات امنيتي، برخي از اعضاء کابينه و بخشي از ژنرال هاي ارتش خواهان توقف عمليات نظامي، برقراري آتش بس و استقرار نيروهاي چند مليتي و ايجاد ديوار حائل بودند تا رژيم صهيونيستي از بحرانهاي داخلي (مهاجرت معکوس، فرار سرمايه، مهاجرت نخبگان، سقوط بورس و. . . ) نجات يافته و موجوديت آن حفظ گردد. با توجه به شکستهاي مذکور و قويتر شدن ديدگاه دوم، گمانه زني ها بر پذيرش آتشبس از سوي دولت اولمرت دلالت مي کرد.
بمباران قانا با طراحي آمريکا
موج دوم عمليات هاي زميني رژيم صهيونيستي که به نسبت موج اول، از گستردگي و استعداد رزمي بيشتري برخوردار است نيز مصادف با سفر دوم رايس به اسرائيل گرديد. با اين تفاسير مبرهن است که حزب الله لبنان در مرحله جديد جنگ، در مقابل يک جبهه آمريکايي - صهيونيستي قرار گرفته و اين مهم ، نابرابري مقاومت اسلامي را در مقابل محور شيطنت و جنايت عالم مضاعف ساخته است.
دست و پا زدنهاي آخر
شايان ذکر است عملي شدن بخشي از تهديد سيد حسن نصر الله مبني بر هدف قرار دادن تل آويو علاوه بر اينکه همچنان ابتکار عمل را – چه در صحنه نظامي و چه در عرصه جنگ رواني – همچنان در اختيار حزب الله قرار مي دهد ، چالش هاي دروني رژيم صهيونيستي را در مقابل آمريکا و جريان افراطي در اسرائيل قرار خواهد داد و اين مهم به معناي بازي حزب الله و رهبري آن در زمين حريف مي باشد.
سخن آخر
اين روند با شکسته شدن هيمنه نظامي اسرائيل و کاهش قدرت نرم آمريکا، عملاً ساخت خاورميانه جديد را با شکست مواجه کرده است. علاوه بر اين، برانگيخته شدن افکار عمومي منطقه بر ضد اعمال ننگين اسرائيل و حمايتهاي همه جانبه آمريکا از اين رژيم جعلي، از يک طرف باعث شکاف بين بلوک اروپايي و آمريکا گرديده و از طرف ديگر آمريکا را بيش از پيش منزوي ساخته است.
ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : abolabasi
/س