![نگین شهر قم نگین شهر قم](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/6856.jpg)
روایتی از زیستن تا پرواز فاطمه ی ثانی
بر آستان بهشتیاش که پا مىگذارى، دلت بیاختیار مىلرزد؛ گویی در دریایى از نور غوطه ور شدهاى. «صحن و سراى» باصفایش روح را سرشار از لطافت و مهر مىکند. نگاهت لابه لای گلدستهها گم میشود. نسیم هر لحظه بر «پرچم سبز» گنبد طلایىاش بوسه مىزند. «کبوتران» دسته دسته گرد حرمش طواف مىکنند و به او سلام مىدهند. دست بر سینه مىگذارى، صداى هق هق بلند میشود. بى اختیار اشک برای ورود به بارگاه آسمانیاش اذن دخول میگیرد. اجازهی ورود میگیری و دیگر تاب ایستادن ندارى؛ کفشهایت را که به «کفش دارى» مىسپارى، دیگر خودت نیستى که پیش مىروى؛ گویی پاهایت روی زمین نیست، شاید پرواز میکنی و خودت نمی دانی، لبریز از شور و عطشى. تشنهاى هستى که بعد از روزها به آب نزدیک مىشود. نگاهت از لابه لاى نور «چلچراغ سبز و سرخ و زرد» که چون ملائک دورتادور «رواقها» صف کشیده اند مىگذرد و روى «ضریح» قفل مىشود.ضریح، لحظهاى تا بى نهایت
قلبت فشرده شده، یک لحظه از حرکت مىایستد! دل و دیده از اختیار بیرون مىرود و بر زبانت جارى مىشود: «السلام علیکِ یا بِنتَ رسول الله، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ موُسَى بْن جَعْفَر...»، چقدر بهشت نزدیک است؛ بهشتی که در فاصلهی «یا فاطِمَةُ اِشفَعِی لَنا فی الجَنّه» تو را به خود میخواند. انگشتانت حلقه میشود دور شبکهها، حرفهای ناگفته ات اشک میشود روی صورتت. «معصومه، یعنی قداست مریم و عصمت فاطمه و ادامهی قصهی غصه های زینب در جست و جوی برادر.»منبع: مجله باران