نوشتم اين غزل نغز با سواد دو ديده نوشتم اين غزل نغز با سواد دو ديده شاعر : شهريار که بلکه رام غزل گردي اي غزال رميده نوشتم اين غزل نغز با سواد دو ديده سپيد کرد مرا ديده تا دميد سپيده سياهي شب هجر و اميد صبح سعادت برو که پير شوي اي جوان خير نديده نديده خير جواني غم تو کرد مرا پير به ديگران رسدت ميوه اي نهال رسيده به اشک شوق رساندم ترا به اين قد و اکنون شبي که ماه نمايد ملول و رنگ پريده ز ماه شرح ملال تو پرسم اي مه بي مهر که از خزان گلشن خارها به ديده خليده بهار من تو هم از بلبلي حکايت من پرس که خاک غم به سر افشان به کوه و دشت دويده به گردباد هم از من گرفته آتش شوقي کشد به حلقهي ديوانگان جامه دريده هواي پيرهن چاک آن پري است که ما را که دوک و پنبه برازد به زال پشت خميده فلک به موي سپيد و تن تکيده مرا خواست در آن زمان که ز خاکش هزار لاله دميده خبر ز داغ دل شهريار ميشوي اما