شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردنست
شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردنست
شاعر : شهريار
روز ستاره تا سحر تيره به آه کردنست
شب همه بي تو کار من شکوه به ماه کردنست
حاشيه رفتنم دگر نامه سياه کردنست
متن خبر که يک قلم بيتو سياه شد جهان
اينهم از آب و آينه خواهش ماه کردنست
چون تو نه در مقابلي عکس تو پيش رونهيم
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
نو گل نازنين من تا تو نگاه ميکني
قول و غزل نوشتنم بيم گناه کردنست
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازين
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
ليک چراغ ذوق هم اين همه کشته داشتن
سجده به کاخ کبريا خواه نخواه کردنست
غفلت کائنات را جنبش سايهها همه
اين هم اگر چه شکوهي شحنه به شاه کردنست
از غم خود بپرس کو با دل ما چه ميکند
رو به حريم کعبهي «لطف آله» کردنست
عهد تو (سايه) و (صبا) گو بشکن که راه من
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
گاه به گاه پرسشي کن که زکوة زندگي
کوزهي آب زندگي توشه راه کردنست
بوسهي تو به کام من کوه نورد تشنه را
بيتو نفس کشيدنم عمر تباه کردنست
خود برسان به شهريار ايکه درين محيط غم